شهروند ـ انسان مهاجر و کوچ کرده( چه کوچ ناخواسته باشد چه خواسته) بیش از دیگری به دنبال حفظ هویت خود است. او که ریشه های خود را از جا کنده و از کوه ها و آب ها و جنگل ها گذشته، تا پایش به زمین سفت می رسد به دنبال تکه جایی می گردد تا ریشه های از جا کنده را دوباره بکارد مبادا که هویتش خشک و بی بر شود.
انسان کوچ کرده دائم به دنبال خویشی می گردد تا در خانه جدیدش تنها و غریب نماند. او که خویش و آشنای خود را پشت سر گذاشته صندوقچه ای از خاطره و دانش و فرهنگ و ادب و معرفت از سرزمین خود برای سرزمین جدیدش به سوغات آورده تا به کمک آن غربت را پس براند و با خط و رنگ و نشانی که بر دیوار فرهنگ خانه میزبانش می زند کم کمک به نقش میزبان درآید که میهمان بودن برای مدتی طولانی خستگی و سترونی می آورد.
انسان کوچ کرده با پیوند گذشته و اکنونش، پلی می سازد بین دو جهان جغرافیایی، بین دو دنیای فرهنگی و همین پیوند ست که انسان را وسعت دید می بخشد و افق های تازه به روی او می گشاید.
بی گمان در راستای همین فکر و اندیشه است که گروهی از فرهیختگان و شاعران و نویسندگان افغانستانی گرد هم جمع شده اند تا مشعل هنر و ادب سرزمین خود را در دنیای جدیدشان پاس دارند و پلی شوند بین خود و نیمه دیگر که در سرزمین مادریشان مانده است و حتی پا را فراتر گذارند و دنیای زبان فارسی را به خویش و با خود خوانند. از کاروان شعر می گویم که همین شنبه گذشته (ششم ماه اگوست) سی و هشتمین برنامه شان را به بزرگداشت دکتر ناصر امیری اختصاص داده بودند.
در این برنامه که با استقبال کم نظیری از سوی افغان ها و ایرانی ها روبرو شده بود، ابتدا احمد عاکفی به صورت کامل و جامعی کارنامه فرهنگی استاد امیری را چنین برشمرد:
دکتر ناصر امیری در هرات زاده شد. دبستان و دبیرستان را در همان شهر به پایان رساند. در سال ۱۳۴۵ خورشیدی وارد دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه کابل شد و در سال ۱۳۴۹ در رشته ی زبان و ادبیات فارسی دری به درجه ی اول فراغت یافت. در سال ۱۳۵۰ خورشیدی به ایران رفت و وارد دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی شد. وی نخست دانشنامه ی فوق لیسانس و سپس دانشنامه ی دکترا را در رشته ی زبان و ادبیات فارسی از دانشکده ی ادبیات و علوم انسانی از دانشگاه تهران دریافت کرد.
او در رادیو افغانستان، نوشتن برنامه ی هفتگی “سرود هستی” را که به معرفی شاعران و شعر آنان اختصاص داشت و پیش از آن توسط استاد محمد آصف فکرت انجام می شد، بر عهده گرفت. در همین زمان به عنوان خبرنگار در روزنامه ملی انیس و مجله هفتگی ژوندون کار کرد و صفحات شعر و ادب این دو نشریه را زیر نظر داشت. دکتر امیری همچنان برای استادان آهنگ ساز، از جمله استاد خیال و شادروان استاد زلاند، تصنیف و ترانه می نوشت. در زمان اقامت در ایران، مدت ده سال در بخش تالیف “فرهنگ تاریخی زبان فارسی” که به سرپرستی دکتر پرویز ناتل خانلری، استاد ممتاز دانشگاه تهران تالیف می شد، کار کرد و همزمان در “گروه ادب امروز” رادیو و تلویزیون ملی ایران، به عنوان نویسنده و دستیار شاعر نامی و گرامی ایران، نادر نادرپور مشغول بود و برنامه ی قدم ها و قلم ها را برای تلویزیون می نوشت. اشعار و مقالات دکتر امیری در نشریات معتبر درونمرزی و بیرونمرزی ایران و افغانستان چاپ شده است.
ناصر امیری همراه همسر و دو فرزندش غزل و علی، بیست و شش سال پیش از ایران به کانادا مهاجرت کرد و در شهر ونکوور اقامت گزید. وی در ونکوور از دانشگاه بریتش کلمبیا به دریافت گواهینامه در رشته های حقوق و مشاورت توفیق یافت و برای سازمان های گوناگون و از جمله اداره های لیگال اید و لافاندیشن به عنوان مشاور و مدافع حقوقی کار کرد و به مدت ده سال در کالج ونکوور به تدریس کلاس های ترجمه ی حقوقی پرداخت.
ناصر امیری در نوشتن بعضی از مطالب دانشنامه ی ایرانیکا که از سوی دانشگاه کلمبیای نیویورک به زبان انگلیسی چاپ شده است سهم داشته است. او به عنوان عضو هیأت مدیره ی شماری از سازمان های کانادایی، مدافع حقوق مهاجران و پناهندگان و نیز بنیاد فرهنگی رودکی کار کرد و بیش از دو سال سرپرستی تلویزیون آریانا را که اینک به تلویزیون کاروان تغییر نام یافته بر عهده داشت. ناصر امیری در حال حاضر دفتر مهاجرتی رومی به کانادا را اداره می کند و روزگارش را در خلوت و خاموشی و دور از هیاهو می گذراند.
پس از معرفی دکتر امیری توسط آقای عاکفی، پیامی از صبوراله سیاه سنگ شاعر و نویسنده سرشناس افغان ساکن ادمنتون توسط شاعر جوان و خوش قریحه افغان صبور سهیب خوانده شد. پیام چنین بود:
سفیر آزاده ادبیات افغانستان در ایران
چندین دهه پیش، در روزگاری که به روزگار میماند، در زمانه یی که پیدا شدن یک تار سپید در میان موهامان را اندوهگینانه شگون می گرفتیم؛ و در دورانی که نامی از کمپیوتر نشنیده بودیم، هفته نامه ها، ماهنامه ها و گاهنامه های کابل همه چیز ما بودند: هم بلاگ، هم سایت و هم فیسبوک! یک شماره مجله میافتیم یا می خریدیم، هفته ها دست به دست می گشت، بدون آنکه از بار بار خواندنش خسته یا دلگیر شویم.
آن سالها، برگهای میانی هر نشریه آبرومند ویژه “سرود و سخن” بود. همانجا در دل برگ های میانی، نام زیبایی به چشم می خورد: “گردآورنده: گلچین”
کسی “گلچین” را نمی شناخت. خوانندگان از همدیگر می پرسیدند، به گردانندگان، کارمندان و همکاران رسانه ها نامه می نوشتند و نام راستین “گلچین” را می خواسـتند. آنانی که می دانستند، چیزی نمی گفتند و آنانی که نمی دانسـتند، گاه این و گاه آن را برچسب “گل چیدن” می زدند.
سالهای دیگری نیز آمدند و رفتند. روزی در برگ میانی یکی از نشریه های تازه، دو حرف دیگر افزوده شد: گردآورنده: “ن.ا. گلچین”
آنگاه “ناصر امیری” نه تنها با نام پوره اش شناخته شد، بلکه اینهم روشن گردید که گرداننده برنامه ادبی/ هنری “سرود هستی” در رادیو افغانستان نیز همو بود.
شمار خوانندگان “سرود هستی” از شمار خوانندگان نشریه های ادبی کم نمی آورد. سلیقه دکتور گلچین هر دو بخش را برازنده ساخته بود. برگزیده ترین های هنر و ادب را از “انتخاب” او به دست می آوردیم و بهره ها می بردیم.
ناگهان این نام از رسانه ها ناپدید شد. کسی نمیدانست کجا رفت. یکی می گفت: زندانی شـد، دیگری می گفت: از سرایش و نگارش دست کشید و دیگران نیز گپهایی از همین دست می آوردند… تا اینکه روزی، کتاب “نمونه هایی از شعر دری افغانستان” در کتابخانه های شهر رونما گردید. در روپوش سیاه این کتاب که با تلاش و پروای بایسـته فراهم آمده بود، نام یار دیرین با سپیده نقره گون به چشم می خورد: “به کوشش ناصر امیری”
“نمونه هایی از شعر دری افغانستان” در انتشارات بنیاد فرهنگ ایران به دیدبانی دکتور پرویز ناتل خانلری، با پیشگفتار زیرین از خامه آن زنده یاد به چاپ رسیده بود:
“فارسی دری میراث گرانبهایی است که مردم سرزمین های وسیعی در آن شریک اند. ادیبان و نویسندگان تاجیکستان، افغانستان و شبه قاره هندوستان در استواری پایه های قدرت این امپراتوری مقدس فرهنگی به همان درجه سهیم اند که ایرانیان. پاسداری از این میراث بزرگ معنوی، در جهان آشفته امروز وظیفه سنگینی است که دست تاریخ بر دوش فرزانگان این کشورها نهاده است. بر نویسندگان و متفکران قلمرو زبان دری است که از حال و کار همدیگر بیخبر نمانند و با هر وسیله و در هر فرصتی نتیجه ابداعات خویش را درین زمینه به معرض اسـتفاده و قضاوت دیگران بگذارند و بیرون از مرزهای سیاسی نگران فعالیت های معنوی و فرهنگی یکدیگر باشند.
جای دریغ و تاسف بسیار اسـت اگر فارسی گوی کشمیری از آثار نویسنده تاجیکسـتانی بیخبر باشـد و دری زبان کابلی از افکار شاعر لاهوری بی نصیب. اگر بنیاد فرهنگی به دور از همه تعلقات سیاسی همت کند و واسطه تبادل افکار و آثار ساکنان قلمرو گسترده این زبان شود، خدمتش در پیشـرفت فرهنگ و ادبیات و هنر این کشورها نتیجه بسیار سـودمند خواهد داشت. کشور همسایه و عزیز ما افغانسـتان، یکی از مراکز بالندگی و گسـترش زبانی اسـت که امروز ایرانی و تاجیک و افغان بدان سخن می گویند و قرنها زبان رسمی و ادبی و فرهنگی سرزمین پهناور هندوستان بود. و به همین دلیل آگاهی از سیر تکامل زبان دری در آن سرزمین مورد علاقه هندی و پاکستانی و تاجیک و ایرانی است.
تحولی که در نظم و نثر پارسی، بعد از انقلاب مشروطیت ایران پیش آمد، در افغانستان تاثیر و انعکاسی داشت. شاعران معاصر افغانستان نیز چون شاعران ایران در راه تازه قدم نهادند و با دید تازه و تعبیری تازه بر غنای گنجینه زبان و ادبیات خویش افزودند. اشتیاق ایرانیان برای آگاهی از این انعکاس به حدی بود که دیوان استاد خلیلی چند ماه پس از انتشار نایاب شد و همچنین مجموعه ای که دوست و همکار افغانی ما آقای سرور مولایی به عنوان “شعر امروز افغانستان” منتشر کرده بود به سرعت فروخته شد. اینک بنیاد فرهنگ ایران برای تحکیم روابط دیرینه فرهنگی ایران و افغانستان و معرفی شاعران امروز آن دیار به ایرانیان و فارسی زبانان تاجیکستان و هندوستان مجموعه ای را که آقای ناصر امیری شاعر جوان افغانی فراهم آورده است، منتشر می کند.”
همان سانی که دکتر خانلری برجسته ساخته، دکتور امیری یکی از آگاهترین نمایندگان فرهنگ است. او سالها در نقش “سفیر آزاده ادبیات افغانستان در ایران” ویژگی های هنر اینسوی مرز را به هنردوستان آنسوی مرز بازشناسانده است.
“گلچین” گزین کردار در هر نشست و هر برنامه درفش ارجناک زبان را برافراشته و نگذاشته هیاهوی مرزافگنانه بر این سپیده زار یگانه غبار بنشاند. از همینرو، هنگامی که نادر نادرپور نیز می گوید: “دکتور ناصر امیری همکار وفادار و دانشمند من اسـت”، می دانیم سخنش چه وزنه دارد.
در ویرانسرای سیاست بازی و سیاست زدگی که با دریغ هر کس و ناکس می خواهد پنهان از چشم مردم، سنگ سنگینتری در کفه دلخواه ترازوی خویش گذارد، دکتور امیری با فاکت های آگاهی فرهنگی فرامی رسد تا معادله “برابریها و نابرابریها” را نشان داده باشـد.
اندکی پیش از سال دوهزار، دکتور امیری ـ مهمان و سخنران بنیاد رودکی در برونمرزها ـ با کاوش نیکویی در گنجینه ادبیات چندین سده زبان فارسی، یکایک نمونه ها را برشمرد و نمایاند که قلمرو ادبیات مستعمره لشکرگشایان، فرماندهان و قهرمانان جنگی نبوده است و نمی تواند باشد.
دکتور گلچین گرامی! چه اینسوی مرز و چه آنسوی مرز، هر جا هستی، سرافراز باشی.
از دیگر کسانی که در این شب زیبا سخن گفتند فاطمه اختر شاعر و از بانیان و گردانندگان محفل کاروان شعر بود.
او از شعر و حضور پررنگ ادبی دکتر امیری از جمله گفت:
هودج مزین شعر فارسی می رفت تا از هزاره ی اول عبور کند و مایحصل ده قرن را با آنانی که سر از گریبان این کهن فرهنگ در دهه ی چهل قرن حاضر برآورده بودند، اهدا نماید. دهه ی آرامش قبل از توفان بود، در همه ساحات رشد در کشور ما سیر بطی داشت که تاثیرپذیر از سیستم های محافظه کار و وابسته بود. درین وابستگی ها، واژه نیز در بند بود و گذشته ی پر بار شعر فارسی زیر ضربه. رشد زبان که نتیجه ی منطقی رشد ملت هاست از بستر طبیعی دور می افتاد، طوری که استعمال واژگان مجوز مخصوص لازم داشت، که این اصول تا امروز به شکل ظالمانه تری حاکم است.
کاروان شعر نیز درین مسیر ناهموار، پیوسته ولی کند طی طریق می کرد و وارستگان روشن ضمیر به آن می پیوستند. در دهه ی چهل که شمور نوگرایی و تغییر نیز درین مسیر می وزید، به شعر خسته و تکرار مکررات تلنگری وارد می شد و نهال نورسته ی نوگرایی درین خطه ی سنگلاخی در تلاش رویش بود.
آوازه ی شعر نو و نیمایی از مدت زمانی با کندی راه به سوی مرزهای سیاسی می کشاند و جوانان پویا درین زمینه، طبع می آزمودند و تحول واژگانی را پیوسته به گذشته ادامه می دادند تا شعر ما به هویت درخور نایل آید. مطبوعات اندک که تاب گنجایش سیلاب سرازیر شده از تحولات فکری را نداشت، ولی با اصرار عده ی محدودی ازین نوگرایان گاه گاهی تن به نمایش کارهایی ازین دست مجبور می شد و اشتیاق خوانندگان و شنوندگان شعر جدید را تحریک می کرد و گذشته از آن بازار بحث و جدال در برحق بودن و نبودن این شیوه ی جدید را گرم می کرد که خود جدالیست در راه ورزیدن اندیشه و تکاپو. دهه ی چهل دهه ی آموزش، جستجو، نوگرایی و تکاپو در عرصه های سیاسی و ادب نوین بود و ترجمه و راه یابی اندیشه های غرض آلود و بی غرض نیز انسانان آگاه را به قضاوت می کشاند.
سیستم شاهی و همه پیامد هایش، مثل گذشته مورد سئوال بود و مردم چشم به افق های نوین داشتند. بگذریم که در عرصه ی سیاسی چه شد، ولی در عرصه ی ادبی و به خصوص شعر، قامت بلند چند شاعر اندیشمند و متحیر نمایان گردید. شهرت شعرهای باقابلیت و ظرفیت متفاوت از استاد خلیلی و استاد آیینه متبلور گشت و شگفتی آفرید و آوازه ی نیما و شعر نو از آنسوی مرزها بیشتر به مطبوعات و مجالس شعر راه گشود. زمزمه های نوینی را شاعران یک سر و گردن بلندتر در فضای تخدیر شده ی ادبیات کشور آغازیدند که یکی ازین بلند قامتان پیشرو ناصر امیری بود که با همراهان ـ یاران و عیاران، شیوه ی جدید را پیش گرفت که مدعیان وراثت شعر کلاسیک فارسی آن را آسان گیری تلقی می کردند و از پرویزن اذهان تحجری شان این شعر راه عبور نداشت. اوزان منقلب شده، سوژه ی متحول و استعاره و تصویر از جنس بافته با اندیشه و درون گرایی و مهمتر از همه انقلاب در واژه که رشد برحق زبان ما را تضمین می کرد.
در عرصه ی ادبیات سرکوب شده ی دوران ما جوانان به آن چه رنگ و بوی تازه داشت می گرویدند. شعر این دوران در کالبد ادبیات ما نفس تازه می دمید و بارور می شد و ناصر امیری درین راستا می رفت تا از مدعیان این گرایش های نوین باشد. او که اوج حادثه را دیده بود و با فریاد به یاری دل و اندیشه می شتافت، وضع ناهنجار اجتماعی باعث شد تا فریادش رنگ ببازد و فریادگران دیگری به او نپیوندند، ولی به اساس همان مقوله ی معروف که “تنها صداست که می ماند” فریاد امیری ماندگار شد. او با آرمان بزرگ، با آب واژه ی آگاهی که در جویبار آیینه جاری بود، راهی به سوی کعبه جدا کرد و با فریاد و همنوایی یاران – عیاران، مقصود را خانه ی خدا ساخت. چشم انداز این مسافران، گل های تلخ بیابان بودند و رهتوشه، رادی و آزادی.
امیری حقیقت مردن، فسردن و پژمردن را به یاد می دهد که حقیقتی ست اتفاق افتاده و اتفاق افتادنی، مگر نهیبش:
” ببین شکوه شگفتن را” که بدیع ترین پدیده ی طبیعت است و ایمان به این امر مسلم، زندگی را از ورطه ی فسردن و مردن می رهاند.
“بخوان ترانه ی گفتن را” که گفتن در پیوستگی زبان، گسست را مانع می شود.
امیری را ترانه ی گفتن، پیام شاعرانه اش را ابلاغ می کند که در گفتن شکفتن است و در گفتن نامیرایی فرهنگی نهفته است.
گاهی هم بانگ امیری را شنیده ایم که می گفت:
از چاه از نهایت تاریکی بیرون آی
با گونه ی فراخور خورشید صبحگاه
خطابش به انسان نه تنها به انسان در بند، اسیر جهل، اسیر استبداد، بلکه ذات انسان است که زمینه عروج دارد و در حقیقت امیری ما را متوجه امکانات بی نهایت می سازد که می توان به مدارجی به گونه ای فراخور خورشید صبحگاهی طلوع کرد.
زبان فاخر امیری و بلند پروازی های عاشقانه ی او، از صحنه ی ادبیات کشور، چهل سال غیابت داشته. او از مطرح ترین شاعران دهه ی چهل بود که درین اواخر، خودش چراغ عشق را از دست رفته می بیند، ولی سرمست از نشئه ی شعر راه می پیماید و او که از زندگی بی ماجرای خویش شکوه دارد، در عرصه ی ادب فارسی ماجراها برانگیخته و می آفریند.
همچنین حسن زرهی (شاعر، نویسنده و سردبیر شهروند) در پیوند با شعر دکتر امیری سخن گفت. زرهی از جمله گفت:
من نوجوان بودم که از طریق برنامه های رادیو تهران بویژه دو برنامه ی ادبی زنده یادان نادر نادرپور و حسین منزوی با شعر ناصر امیری آشنا شدم. باید بگویم که در سال های آغازین دهه ی پنجاه حتی راه یابی شاعران ایرانی خارج از پایتخت به محافل ادبی بزرگان قوم آسان نبود تا چه رسد به شاعران فارسی زبان جهان این زبان در خارج از ایران. اما شعر پر حلاوت و نغز امیری کار خود را کرده و کمتر برنامه ادبی و هنری در رادیو تلویزیون آن زمان بود که از شعر و حضور ناصر امیری بی بهره بوده باشد و همین سبب آشنائی من نوجوان با شعر و سیمای مهربان و دوست داشتنی دکتر امیری شد. زبان روان و پر معنی و محتوی شعر امیری در جان جوان من و لابد بسیاران دیگر اثر خود را کرده بود و امروز که برای دومین بار استاد را می بینم به حال و هوای آن سال ها و علقه ی صمیمانه ام به شعر او می روم. زرهی با خواندن این شعر امیری که سال ۲۰۰۱ در ونکوور سروده، به دلیل کمبود وقت سخن خویش به پایان برد:
با یاد احمد شاملو (الف . بامداد )
که گفت:
“من بامدادم، شهروندی با اندام و هوشی متوسط،
نسبم با یک حلقه، به آوارگان کابل می پیوندد.
نام کوچکم عربی است، نام قبیله ام ترکی، کنیتم پارسی.
راهی میان مردن و ماندن
گفتی که نسبتم
با عاشقان شیفته قرن،
ـ آوارگان گمشده ی کابل ـ
پیوند می خورد.
***
باری،
تو از سلاله ی سروی
سبز و ستبر و سرکش
با قامتی بلندتر از نام آسمان
با فطرتی زلال تر از آب و آیینه
در رهگذر نور و نسیم ایستاده ای
وز لاله زار باور نوباوگان عشق
راهی میان “مردن” و”ماندن” گشاده ای.
در پایان دکتر امیری همچون دیگر سخنرانان و شاعران در مجلس ضمن تشکر از حضور دکتر براهنی و سپاس از کاروان شعر مقاله ی بسیار زیبائی در پیوند با اهمیت زبان فارسی در جهان این زبان خواند که به شدت مورد توجه حاضران قرار گرفت و از آنجا که دکتر امیری به شهروند قول ارسال مقاله را داده اند از نقل آن مقاله ارزشمند خودداری می کنیم و امیدواریم در شماره های آینده شهروند مقاله را تقدیم حضور دوست داران شعر و نثر دکتر امیری کنیم .
گردانندگی برنامه بزرگداشت دکتر امیری را هارون راعون به عهده داشت که بسیار مسلط همراه با طنز و لطیفه این مهم را به انجام رساند. چند شاعر جوان و تنی چند از شاعران پیشکسوت افغان شعر خواندند و سخن گفتند. از جمله احسان پاکزاد (نویسنده و شاعر) از اهمیت نقش دکتر امیری در عرصه ادبیات سخن گفت و سخنانش را با خواندن دو شعر از خود به پایان برد. ربانی بغلانی سخنانی پیرامون شعر دکتر امیری ایراد کرد. ویس ابراهیمی شعری از دکتر امیری خواند. نیلوفر ظهوری شاعر جوان که بیش از چند ماهی نیست که به کانادا آمده نیز چند شعر از خود خواند. کبیر بختیاری چند شعر خود را به دکتر امیری تقدیم کرد. مختار وریا شعر خواند. و شریف سعیدی شاعر ساکن سوئد با فرستادن پیامی در بزرگداشت دکتر امیری در کنار کاروانیان شعر این شب را به جشن نشست.
یادآوری می شود که حضور استاد الفت آهنگ استاد موسیقی کلاسیک که با وجود کسالت در بزرگداشت دکتر امیری به اجرای برنامه پرداخت برای شرکت کنندگان و برگزارکنندگان بسیار مغتنم بود.
گفتنی ست در برنامه ی بزرگداشت آقای امیری، شاعران و نویسندگان سخنران، به حضور دکتر براهنی در مجلس اشاره کردند و از تاثیرپذیری شان از آثار دکتر براهنی بارها یاد کردند و حضور ایشان را گرامی داشتند.
در این شب به پاس حضور استاد امیری در شهرمان تورنتو از سوی شهروند، تابلوی زیبائی از چهره ایشان، اثر هنرمند گرافیست ایرانی و از همکاران شهروند، مهدی پوریان، تقدیم شد.
همچنین از سوی اعضای کاروان شعر به رسم سپاس و قدردانی هدیه ای توسط فاطمه اختر به دکتر امیری اهدا شد.
و اما در کنار بزرگداشت پیشکسوت هنر و ادب، اعضای فرهیخته کاروان شعر یادشان نرفته بود که برای پویایی و زنده نگه داشتن جامعه نیاز به ارتباط با نسل جوان و تشویق و ترغیب آنان به شرکت در جمع های خود دارند. پیرو همین اندیشه کاروانیان از آرش رفعت که بین یک میلیون و ۳۰۰ هزار دانش آموز دیگر طی ۳۰ ثانیه ۹۰ سئوال ریاضی را پاسخ گفته بود و رتبه نخست را به دست آورده بود، تقدیر کردند و با دادن یک لپ تاپ (اهدایی آقای وحید اختر) به تشویق نسل جوان و نیروی جوان پرداختند.
از دوستان کاروان شعر و نیز پشتیبانان مالی برنامه آقایان احمد عاکفی و وحید اختر، باید سپاسگزار بود، که مشعل شعر و ادب را روشن نگه داشته اند. بی گمان این، یکی از بهترین شب های کاروان شعر بود.
و البته زینت بخش این برنامه غذاهای لذیذ افغانستانی بود که باید از مدیریت تالار الگین در ریچموند هیل تشکر کرد. دوستان همگی نه خسته.