“شعر نمیتواند سپر گلوله شود،
اما می تواند گواهِ ددمنشی ها باشد.”
نلسون ماندلا
همانطور که پنج سال پیش در مقاله ی “نشست شاعرانِ شعرِ گواه در آمریکا” مندرج در نشریه ی “شهروند” نوشتهام، در سپتامبر ۲۰۰۶ همراه با دوازده شاعر دیگر به همایش “استقامت روحی انسان”۱ دعوت شدم که در شهرک گریت بارینگتون در ماساچوست برگزار می شد. در روز سوم اقامت خود در مهمانخانه ی نزدیک محل همایش، یک فیلمساز آلمانیمقیم نیویورک به نام کاتیا اسن۲ که در طول کنفرانس مشغول فیلمبرداری از شرکت کنندگان بود با شش تن از ما شاعران مصاحبه کرد با این هدف که از آنها برای ساختن فیلمی درباره ی “شعر پایداری” استفاده کند. چند سال دیرتر، کاتیا همراه با فیلمبردارش به لوس آنجلس آمد و از زندگیشخصی من، خانه و پسرم آزاد فیلم گرفت. او گفت که در راستای همین کار، به لهستان، ژاپن، و روآندا سفر کرده و قرار است که به کردستان عراق نیز سفر کند. در آن زمان نمیدانستم که فیلم “قصههای قایق مسافربری: فری تلز” او در سال ۲۰۰۳ در بخش فیلمهای مستند کوتاه نامزد جایزه ی اسکار شده است. این فیلم چهل دقیقه ای درباره ی گفتگوهای زنان در اتاق دستشویی ایستگاه قایق های مسافرکشی بین جزیرهی استنتن به منهتن در شهر نیویورک ساخته شده است. این قایق های موتوری جهانگردان را برای دیدار از “تندیس آزادی” و دروازه ی تاریخی ورود مهاجرین به آمریکا یعنیجزیرهی الیس حمل می کنند. اکنون که این سطور را می نویسم فیلم “شعر پایداری”۳ ساخته شده و قرار است برای یک هفته از ۱۹ تا ۲۵ اوت ۲۰۱۱ در جشنواره فیلم های مستند در سینمای Laemmle در لوس آنجلس به روی پرده آید. در شب جمعه ۱۹ اوت در نشست پذیرائی که پس از نمایش این فیلم برگزار می شود من و پسرم آزاد شعر خواهیم خواند. در خود فیلم تکه هایی از “رپ خوانی” آزاد نمایش داده شده و فیلم همچنین با تکهای از رپ او به پایان میرسد.
۱ـ چهره ی شاعران در فیلم
شش شاعری که در این فیلم چهل دقیقه ای مورد توجه قرار گرفتهاند عبارتند از: ۱ـ لییانگ لی۴، چینیتبار و مقیم نیویورک با تکه هایی از شعرهایش: “پس از سوختنِ پیکر”، “خودیارانه ای برای همپناهندگان” و “آوازِ پرسوزِ مهاجرین”. پدرش پزشک شخصی مائو بوده که در زمان انقلاب فرهنگی به اندونزی می گریزد و لییانگ در آنجا به دنیا می آید. ۲ـ لیلیان براکسنمتز۵، لهستانی یهودی تابع و مقیم کانادا با شعرهای: “خیابان اورشلیم” و “پیادهروی در گتوی یهودیانِ ورشو”. پس از اشغال ورشو به دست نازی ها و گسیل کردن یهودیان به کورههای آدم سوزی، پدر و مادرش لیلیان هشت ساله و خواهرش را مخفیانه به دو دهکده ی جداگانه می فرستند. او زنده می ماند، اما خواهرش دستگیر شده همراه با پدر و مادرش سوزانده می شوند. ۳ـ یاسوهیکو شیگموتو۶، مقیم هیروشیما در ژاپن با یک هایکو. او در روز انفجار بمب اتمی همراه با دانش آموزان دیگر زیر پلی مشغول کار بوده که جان سالم به در می برد. ۴ـ الکساندر کیمنی۷، زادهی روآندا و توتسی تبار و مقیم آمریکا با شعرهای “جنگ” و “رودِ ماگو(Mwogo)”. خانواده ی او در جریان کشتار گروهی توتسی ها به دست هوتوها در ۱۹۹۴ به کلی از میان می روند. الکساندر در سال ۲۰۱۰ در آمریکا درگذشت و کاتیا فیلم خود را به خاطره ی او تقدیم کرده است. ۵ ـ چومن هاردی۸، کرد زادهی عراق و مقیم انگلیس با شعر: “انفال” (نام عملیات نسل کشانه ی صدام در شهر حلبچه و آبادی های مجاور). او در هشت سالگی همراه با خانوادهاش از کردستان عراق به ایران می گریزند. ۶ـ مجید نفیسی۹، ایرانی مقیم آمریکا با شعرهای: “به کودکان زندان و تبعید” و “آه لوس آنجلس”.
شش شاعر دیگر که به صورت گذرا به آنها پرداخته شده عبارتند از: ۱ـ کلاریبل الگریا۱۰ مقیم نیکاراگوئه و از مبارزین اولیه ی ساندنیست ها. ۲ـ نگوین چین۱۱ زادهی ویتنام و مقیم آمریکا. او به مدت ۲۷ سال در زندان کمونیست ها در هانوی زندانی بوده. ۳ـ اورلاندو ریکاردو منس۱۲ کوبایی- پرویی و مقیم آمریکا. ۴ـ دنیا میخائیل۱۳ عراقی کلدانی تبار. او پس از اشغال نظامی عراق به دست آمریکا و آغاز کشتار مسیحیان به دست اسلام گرایان افراطی، آنجا را ترک کرده به آمریکا مهاجرت میکند. ۵. والژینا مورت۱۴ زادهی بلاروس و مقیم آمریکا و ۶ـ نائومیشهاب نای۱۵، شاعر مشهور آمریکایی فلسطینی تبار.
در تارنمای “شعر پایداری”۱۶ در وصف این اثر آمده: که آن فیلم مستندی است درباره ی شش شاعر جهانیکه شخصاً شرایط انفجار بمب اتمی هیروشیما، همه سوزی یهودیان اروپا، انقلاب فرهنگی چین، نسل کشی کردها در عراق، نسل کشی روآندا و کشتارهای گروهی پس از انقلاب ایران را تجربه کرده و چون شاهدی بر این جنایات بجا ماندهاند. این شش هنرمند به ما تصویری نزدیک از چشم انداز گسترده ی خشونت سیاسی عرضه می کنند. قدرت اثرگذاری هر یک از این داستانها به تنهائی زیاد است، اما قدرت فیلم از صدای دسته جمعی آن ریشه میگیرد: نزاعهای گوناگون سیاسی و فرهنگی جنس ها، نسل ها، و نژادها، همه از یک روایت همگون انسانی برخوردار هستند. مجید نفیسی که علیه حکومت شاه مبارزه کرده و سپس شاهد قتل همسر، برادر و دیگر اعضای خانوادهاش به دست نیروهای نظام خمینی شده میگوید که :”آفرینش هنری تنها چیزیست که برای تو به عنوان یک فرد بازمانده بجا می ماند.” لییانگ لی شاعر چینیمیگوید که: “ایکاش میتوانستم همیشه بگویم که روح انسانی پایدار است، اما گاهی روزها به آن باور ندارم.” لیلیان براکسنمتز می داند که چرا او از فاجعه ی همه سوزی یهودیان جان سالم بدر برده: “من یک شاهد هستم و داستان خود را باز می گویم.” شاعر ژاپنی یاسوهیکو شیگموتو تجربه اش را در یک هایکو جمع بندی میکند: “هنوز زنده بودن / مرا گناه می نماید/ در روزِ یادبود هیروشیما”. فیلم ما را به اماکن یادبود لهستان، روآندا و هیروشیما می برد. ما همچنین به خیابان های شلوغ چینی آباد در نیویورک و گذرگاه ساحلی در شهرک ونیس در لوس آنجلس که به ترتیب محل اولیه ی زندگیلییانگ و مجید در آمریکا بوده میرویم. ما شاهد مقایسه و تفارق میان سفر مجدد برخی از شاعران به زادگاهشان با تجربه ی آنها در مهاجرت و تبعید هستیم. وقتی که ما زندگی این بازماندگان را در گذشته و اکنون دنبال میکنیم درمییابیم که آنها هر یک به دلائل متفاوت به نوشتن روی آوردهاند: برای به یاد آوردن، انتقام گرفتن، نفرین کردن، از یاد بردن، حرمت گذاشتن، یادبود گرفتن، و بالا بردن روحیه. برای همه ی آنها، اما شعر موهبتی بوده که به آنها امکان داده تا گذشته را بازسازی کنند.
۲ـ بیانیه ی فیلمساز
کاتیا اسن در بیانیه ی فیلم خود می نویسد که: در سپتامبر ۲۰۰۶ من به ماساچوست دعوت شدم تا فیلمی درباره ی همایش شاعرانی از سراسر جهان بسازم. اذعان میکنم که اولین واکنشم این بود که: ایبابا! فیلم ساختن درباره یک شعرخوانی! چه کار کسالت آوری! اما همچو که این افراد خارق العاده پا به صحنه گذاشتند و بیشتر درباره اراده به زنده ماندن و احیای روحی و هنری خود صحبت کردند تا جنایاتی که در حق آنها روا شده، من بر خود لرزیدم و دانستم که این فیلمی است که من به ساختن آن نیازمندم. “شعر” و “پایداری” این دو نیروی غیرمادی اما بسیار نیرومند، به صورت قدرت واحدی درآمده اند تا اندیشه ی آفرینشگرانه ی مرا برانگیزند. داستان این شاعران محتاج راههای نوینی برای درآمیختن زبان سینمایی و نگارشی بود و مرا به یافتن اشکال نوینی برای داستانپردازیِ تصویری ترغیب کرد. من بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم وقتی که موضوع اولیه ی فیلم برایم روشن شد که: استقامت روحی انسان چیست و چگونه هنر و در این مورد شعر، به عنوان یک بیان به شدت حسی و در عین حال وصف ناپذیرِ زندگیانسانیِ مشترک ما می تواند زندگی افراد را دگرگون کند؟ ساختن این فیلم برای من یک سفر پنج ساله ی اکتشافی از گذرگاه شعر بود. درک من از داستان ها عمیقتر شد و من به مرور متوجه ی قدرت زبان شدم و این که چگونه واقعیات و احساسات پیچیده می توانند از طریق چند سطر بیان شود. من به تدریج آغاز به دریافت این مطلب کردم که در خود زبان نیرویی نهفته است که به ما امکان پایداری و حفظ خود به عنوان افراد انسانی را میدهد. در فیلم “شعر پایداری” من میخواهم چیزی فراتر از داستان زنده ماندن افراد یا حتا روایت یک دوره ی مستقل تاریخی به دست داده باشم. این فیلم، میان مردمی از ملیت ها، نسل ها و جنسهای گوناگون تصویری متوازی ایجاد میکند.
لیلیان براکسنمتز در حرف های خود به گفت وگویی اشاره کرد که در آن روزنامه نگاری از او پرسیده که آیا به راستی ما می توانیم درباره ی همه سوزیِ یهودیان شعر بنویسیم؟ فیلسوف آلمانی تئودور آدرنو گفته که “نوشتن شعر پس از آشوئیتس نشانهی بربریت است.” این پرسش و پاسخ به آن در هنگام ساختن فیلم “شعرِ پایداری” وسیعاً ذهن مرا به خود مشغول کرده بود. کارولین فورشه۱۷ شاعر و پژوهشگر که اصطلاح “شعر گواه”۱۸ را سکه زد معتقد است که در بسیاری فرهنگ ها شعر نقش سیاسی مهمی بازی میکند حال این که در ایالات متحده محافل ادبی غالباً میان “شخصی” و “سیاسی” دیواری بزرگ می کشند و گمان می کنند که شعر و سیاست نباید درهم بیامیزند. برخلاف این، او باور دارد که شاعران می توانند از طریق خود شعر هم درد را تحمل کنند و هم برای آن درمانی بیابند. هنگامی که داشتم روی فیلم کار میکردم با شگفتی شنیدم که شعرهایی که بازداشت شدگان در زندان آمریکایی خلیجِ گوانتانامو نوشتهاند به دستور پنتاگون توقیف شدهاند. آیا شعر ناگهان برای مقامات ایجاد خطر کرده؟ آیا تأثیر آن اکنون جدی گرفته شده مانند کشورهایی که شاعران به خاطر نوشتن شعر زندانی می شوند و گاهی به قتل می رسند؟ نلسون ماندلا گفته که “شعر نمیتواند سپرِ گلوله شود، اما می تواند گواهِ ددمنشی ها باشد.” من قویاً احساس میکنم که اکنون زمان مناسبی است برای ساختن فیلمی درباره شعر. هنگامی که ما داشتیم از محلی در لهستان فیلم می گرفتیم و از درون باروی سابق یهودیانِ ورشو گذر می کردیم، من بر لوحه ای در یکی از ساختمان های بجامانده از آن زمان، به این نقل قول از شاعر لهستانی لئوپولد استف۱۹ بازمانده ی اشغال آلمان برخوردم که گفته: “در این زمان ما حتا بیش از نان به شعر نیاز داریم، یعنیدرست در زمانیکه به نظر میرسد که ما اصلاً بدان احتیاج نداریم”. فیلم “شعر پایداری” میخواهد نشان دهد که چگونه افراد انسانی در یکی از غیر انسانی ترین دورههای تاریخی خواهان حفظ بشریت و حیثیت انسانی هستند. وقت آن رسیده که فرهنگ معاصر، ارزش زبان شاعرانه را دریابد و آن را به عنوان انتقال دهنده ی نیرومندِ حقیقتِ احساسی و پایداری روحی به رسمیت بشناسد.
۳ـ پیوند فیلم با زمانهی ما
لورا هیپگیل۲۰ شاعر آمریکایی درباره ی ربطِ این فیلم با زندگی امروز می نویسد که در بسیاری از فرهنگ ها به شعر به منزله ی وسیلهای برای ارتقای روحی ارج گذاشته می شود. شاید شعر قبیله را به سطح خدا میرساند، و شاید هم قبیله را به قلمروی تخیل جمعی راه میدهد. شعر بخش ضروری از زندگی قبیله ای است، اما در فرهنگ های انگلیسی پس از سدههای میانه، هدفِ شعر کمتر روشن است. غزلسرایِ عصر نوزایی فیلیپ سیدنی در مقاله ی “در دفاع از شعر” از خوانندگان تقاضا میکند که شعر را چیزی بیشتر از “یک سرخوشی مستانه” به حساب آورند. او معتقد است که کار شاعری “بیدار کردن حسِ مدنیت” است. در مقاله ی دیگری “در دفاع از شاعری” شاعر رمانتیک پرسی بیشه شلی۲۱که برای او “مدنیت” در بالای جدول ارجحیت های آفرینشگرانه قرار نداشت مطرح میکند که شعر بر آگاهی می افزاید و بدین طریق راه را برای “روشنگری” باز میکند. دو سده به جلو بپریم و فریاد شاعر آمریکایی لورنس فرلینگتی۲۲ را بشنویم که “شعر، خبر است: شالوده ی منظومِ ضروریاتِ اینجهانی”. البته همه نظر فرلینگتی را نمیپذیرند و بیشتر روزنامهها هم شعر را از ستون های خود کنار گذاشتهاند. در سال ۱۹۹۱ شاعر آمریکایی دانا گییا۲۳ در یک فریاد مجازی برای درکِ مطلب در مقاله ای در مجله ی آتلانتیک پرسید: “آیا در زمانهی ما شعر می تواند دیگر مطرح باشد؟ آیا شعر نقشی را که پیشینیان ما به عنوان سازنده ی “مدنیت”، “روشنگری” و “خبررسانی” به آن داده بودند از دست نداده است؟” بیش از یک ماه از طرح این پرسش در محافل شاعرانه نمی گذشت که کارولین فورشه گلچین “علیه فراموشی: شعرِ گواه در سده ی بیستم” را چاپ کرد، و بدین ترتیب شعر از جایی که باید در آن برای حضور خود پوزش می خواست به جایگاهِ نیرویی برای دادخواهی ارتقا یافت. “شعرِ پایداری” فیلم مستندِ جستجوگرانه و پرسشگرانه ی کاتیا اسن مباحثه ی تاریخی مربوط به ماهیت شعر را یک درجه بالاتر می برد و نشان میدهد که شعر وسیلهی درونی برای زنده ماندن شاعران و خوانندگان شعر است. شاعران اصلی این فیلم هر یک با صداقت دلنشینِ خود نشان می دهند که شعر نه به پوزش نیاز دارد نه دفاع. شعر به سادگی درون هر یک از ما زندگی میکند و با گذر دادن ما از درون مرگ هایمان دوباره ما را به زندگی بازمی گرداند.
۴ـ شش نمونه از “شعر پایداری”
در زیر ترجمه ی پنج شعر از پنج شاعر اصلی فیلم کاتیا اسن را می خوانید. شعر ششم از خود من است که در اصل به زبان فارسی سروده شده است.
* لیلیان براکس ممتز: “پیاده روی در گتوی یهودیانِ ورشو”
در ورشوی ۱۹۹۶
موسیقی راک می کوبد
بر پیاده روی خیابان میلا.
کیست این دختر بیکینی پوش
که نزدیک بنای یادبود انیلویکز Anielewicz
حمام آفتاب می گیرد؟
و کیست آن زن با سبد خرید
که دارد از درون Umschlagplatz میانبر می زند؟
خورشید مانند گذشته می درخشد
بر بنای یادبودِ شهیدان باروی یهودیان
و سگ عوعو میکند.
آدم ها بر این زمین قدم می زنند
در جستجوی سایه ای
وقتی که تاریخ زیر گام هایشان
دارد دود میکند.
بی هوا افتادم روی سال ۱۹۴۲.
هوا هنوز در خیابان های مرگ است
جایی که مدتهاست از آن زمان تاکنون
آنها در آنجا خانه ساخته اند
عشق ورزیده اند و ماشین پارک کردهاند.
زندگی موزه ای از فراموشی است
از اینجا بگیر تا دمِ قطارها
جایی که یک زمان هزاران نفر گرد آمدند
تا نان و مربای رنج بزرگ را بگیرند.
* یاسوهیکو شیگموتو: “هایکو”
بمب اتمی مرکز را منفجر کرد
باشد که زنگِ ناقوس تا دوردستها برود
از برکه ی نیلوفر!
هنوز زنده بودن
مرا گناه می نماید
در روز یادبود هیروشیما.
* الکساندر کیمنی: “رودِ ماگو”
در ماگو نمیشود شنا کرد
آن رود همیشه خشمگین است.
از ویران کردن لذت می برد.
دزدیدنِ گاوِ مردم کار اوست.
تنها وقتی اندوهش سر می آید که مردم را آشفته کند.
از تشنگی می سوزد حتا وقتی که آسمان ابریست.
همیشه به مرزهاش میتازد.
گاوهای جوان به آنجا نمیروند تا آب بنوشند.
همیشه با خود تبری حمل میکند
و شتابِ پر هیاهوی جریان آبش
که از اشگ های مادران است
او را وامی دارد تا به کرانههایش بخزد.
این شیر می غرد، رجز می خواند و به خود می بالد.
از هر سو جیغ و داد به هواست.
او می جنبد و می تابد.
وقتی که به پیش می راند
نیزه پرت میکند و خون بالا میآورد.
* چومن هاردی: “انفال ۱۹۸۸”
به ۱۸۲ هزار قربانی “انفال” در کردستان عراق
انفال آمد!
چکاوک های کوچک تمرینِ اولین پروازشان را رها کردند.
گوسفندها از آبیکه بدان اعتماد داشتند نوشیدند و مردند.
غارها از گاز خفه شدند.
خانهها همه کوبیده شدند.
ده نشینان دستگیر و به گروههای جدا تقسیم شدند،
آنها که گریه کردند تیرباران شدند چون گریه کردند
آنها که گریه نکردند تیرباران شدند چون گریه نکردند.
آنها در شنزارهای جنوبی نگاه داشته شدند.
آنها که از بیابان جان سالم بدر بردند
زنده زنده در کنار یکدیگر دفن شدند.
انفال آمد!
سربازان به زبانی بیگانه حرف می زدند.
ده نشینان گمان کردند که آنها برادران مسلمان هستند.
اما آنها تف کردند به قرآنی که
امام مسجد پیش رویشان گرفته بود
روی نامِ حک شده ی الله شاشیدند
و مسجدهای ده را با بولدوزر صاف کردند.
انفال آمد و برخی از آن جان سالم به در بردند.
از کسانیکه زنده ماندند
برخی برگشتند و خانه هاشان را ساختند
جادهها را شستند و در هوا عطر پاشیدند
و درختها را از نو کاشتند.
برخی تحمل آنرا نداشتند که بازگردند.
آنها به جاهای ناشناخته رفتند
و زندگیخود را در سرزمینی نو آغاز کردند
و به زبانی بیگانه حرف زدند.
آنها دوباره ازدواج کردند، فرزندان و مشاغل تازه یافتند
و مانند گذشته شروع به خنده و پایکوبی کردند.
اما گاهیدر روزهای داغ داغ
وقتی که زمین بوی خاصی می داد
و آنها داشتند به موسیقی گوش می دادند
ناگهان انفال را به یاد می آوردند.
* لییانگ لی: “آوازِ پرسوزِ مهاجرین”
مردی به پسرش میگوید که مردم می خواسته اند
از بدو تولد او را بکشند
و می کوشد که حکمت آموختن یک زبان دوم را
به پسرش توضیح دهد.
این داستانی کهن است از دیروز صبح
نام آن: استراتژیِ بقا و مالیخولیای درآمیختگی نژادها
نام آن: مبانی روانیِ افرادِ جابه جا شده
نام آن: انتقال درد به کسیکه بی دفاع است.
مرد میگوید که آنقدر تمرین کن تا زبان را درون خود حس کنی
اما او چه می داند بیرون چیست و درون کدامست؟
او که چنین گیج است درباره ی بدن و روحش.
او از حس کردن چه می فهمد؟
یکبار او در تلفن گفت که آیا من داخل تو هستم؟
و زن جوابش داد که تو همیشه درون من هستی.
در صلح با نهایت پذیریِ بدن
در صلح با آزادیِ روح از زمان و مکان.
یکبار که او میان پاهای زن دراز کشیده بود
پرسید که آیا من درون تو هستم
هاج و واج از عشق و گرسنگی
زن گفت اگر باور نداری که درون من هستی پس نیستی.
در صلح با آز بدن، در صلح با سرگردانیِ دل
این داستانی کهن است از غروب دیروز.
نام آن: طرح های عشق و مردمانی پراکنده در سراسر جهان
نام آن: از دست دادنِ وطن و آلودنِ دلدار
نام آن: میخواهم آواز بخوانم اما هیچ آوازی نمی دانم.
* مجید نفیسی: “به کودکان زندان و تبعید”
می خواهم از این مرگ، زندگی بسازم
از میدان تیری که آتش آن
هنوز در دل های ماست
از گور بی نشانی که مردگان آن
هنوز بر گرده های ماست.
چه بسیار همراهان
که در این سالهای شکست و تیرباران
آن را به نطفه ای جان دادند:
کودکان زندان و تبعید را می گویم
چشمه، رزا، و سولماز
می خواهم از این مرگ، زندگی بسازم
تا چون کوزه ی آبی
از خنکای “چشمه” لبریز شود،
و چون گل سرخی
از لب های “رزا” بشکفد
و چون کلام “سولماز”
همیشه سبز بماند.
من این مرگ را
چندان می بیزم، می سایم و نرم می کنم
تا کودکان زندان و تبعید
از آن خمیر بازی بسازند.
با شما هستم
ای نوزادان سال های شکست!
سوسمارهای نقاشی هاتان
بی دندان اند
چرا که نام دوستانشان را
بر زبان نیاورده اند.
می خواهم از این مرگ، شعری بسازم
تا چون کلامی جادویی بر زبان آید
آنگاه که مورچگان
با کشیدن جسد پروانه ای بر زمین
یاد عزیزان از دست رفته را
در ذهن کودکانه ی شما زنده می کنند.
می خواهم از این مرگ، زندگی بسازم.
تاریخ مقاله: ۱۲اوت ۲۰۱۱
۱-The Resilience of Human Spirit
۲-Katja Esson
۳-Poetry of Resilience
۴-Li-Young Lee
۵- Lillian Boraks-Nemetz
۶-Yasuhiko Shigemoto
۷-Alexandre Kimenyi
۸- Choman Hardi
۹- majid Naficy
۱۰- Claribel Alegrea
۱۱- Nguyen Chien
۱۲- Orlando Ricardo Menes
۱۳- Dunya Mikhail
۱۴- Valzhyna Mort
۱۵- Naomi Shihab Nye
۱۶- poetryofresilience.com
۱۷- Carolyn Forche
۱۸- Poetry of Witness
۱۹- Leopold Staff
۲۰- Laura Hope-Gill
۲۱- Percy Bysshe Shelley
۲۲- Lawrence Ferlinghetti
۲۳- Dana Gioia
Congratulations for this outstanding achievement.
With best wishes,
Bijan Bayzaee