شماره ۱۱۵۴

۱

بهنود از نسل روزنامه نویسانی است که در صف ثبت احوال منتظر شناسنامه خویش بودند که خوردند به پست کسانی که مدعی شدند رهبرشان از منزلگه بهشت ماه بر خوبرویان عالم نازل شده و با هیچ رشته ای با آدمیزاد وابسته نیست و از ازل جام و جرعه از کف از ما بهتران که امت جهانی خوانندش گرفته و بسته به آنهاست. روزی شیخ الرئیس قاجار در مجلس وثوق الدوله مهمان بود که برایش بستنی آوردند. شیخ با دیدن بستنی فورا این بیت را سرود:

عهدی که با تو بستم هرگز گسستنی نیست

ما بسته تو هستیم محتاج بستنی نیست

رهبری که تا روزی که جام تلخ را سر کشید از تلخی قدرت گفت ولی رهایش نکرد. گفته اند سرکه مفت شیرین تر از عسل است!

۲

بهنود از نسلی می آید که چراغش سیلی خور باد شده بود. نسلی که نه انقلابیون ـ که ما رای هیچمی های آن زمان جوان ترینشان بودیم ـ به حرفش گوش می داد، و نه بست اولی هایی که تازه نشئه قدرت شده بودند، اما چون در مکتب اساتیدی مثل عبدالرحمن فرامرزی و دکتر علی بهزادی (تاریخ روزنامه نگاری ایران کمتر روزنامه نویسی به خوشنامی دکتر بهزادی به خود دیده است) پرورش یافته بودند، پی برده بودند که همه ما بالاخره روزی چمدان به دست در یکی از سالن های ترانزیت پناهنده پناه، سلام و علیکی رد و بدل خواهیم کرد.

دزدی دستار مردی را ربود و فرار کرد. مرد به گورستان رفت و آنجا نشست. مردم گفتند دزد به طرف باغ رفت تو چرا در قبرستان نشسته ای؟ جواب داد بالاخره گذرش به اینجا خواهد افتاد.

۳

دکتری بر سر در مطب نوشته بود متخصص در بیماری کلیه و کلیه بیماریها. و عوام الناس نیز بر این باورند که روزنامه نگار واقعی کسی است که متخصص در بیماری کلیه و کلیه بیماریها باشد. می گویند روزی جمعی جلوی شخصی را گرفتند و پرسیدند دنیا چند متر است قبل از آنکه مرد جواب بدهد جنازه ای را از آنجا عبور دادند. آن شخص تابوت را نشان داد و گفت بروید از مرده بپرسید که دنیا را متر کرده و می رود!

مسعود معتمدی در نشریه آینده جناب ایرج افشار می نویسد:

در زمان ساسانیان مواجبی که “بیستگانی” نامیده می شد، سالی چهار بار به هنگام سان سپاه به افرادی که ساز و برگ شان کامل بود، می پرداختند و چنین رسمی در ارتش صفاریان هم معمول بوده. این رسم همچنان در زمان سامانیان برقرار بود و در روزگار صفویه که سپاه در درجه اول اهمیت بود حقوق آنها مرتب پرداخت می شد (یعنی قرارداد میلیاردی نفت و گاز بدون مناقصه به آنان واگذار می شد ـ چه تشابه جالب و غم انگیز و مسخره ای بین صفویه و جمهوری اسلامیه وجود دارد).

پس بفرما که سپاهی حقوقش در همه ادوار محفوظ بوده و مواخذه ای هم اگر وجود داشته در زمان حیات سپاهی بوده، اما کسی که هیچگاه حق و حقوقی نداشته و خوشبختانه پس از مرگ نیز دادگاهی می شده روزنامه نویس و اهل قلم بوده اند. و این در صورتی است که روزنامه نگاران و اهل قلم در صف مقدم هر جبهه ای می جنگند؛ و کار که به بن بست رسید آن وقت نوبت به سپاهی می رسد منتها فرقشان این است که اگر سپاهی مثلا جناب بوش مملکتی چون عراق را به ویرانی بکشد، فقط پست اش عوض می شود ولی وای به روزی که یک “جیم” اضافه از روزنامه نویسی، همچو تار مویی در میان کاسه خورشتی پیدا کنند، به قول معروف سگ باش و کوچک خانه مباش.

۴

سید حسین الهامی از روزنامه نگاران قدیمی در پژوهش نامه تاریخ مطبوعات ایران می نویسد” یک بار شعری از ناصر خسرو در یکی از نشریات چاپ کردم که یک بیت آن می گوید:

شما فریفتگان پیش او همی گفتید

هزار سال فزون باد عمر، سلطان را

فیلم و زینک این صفحه از آن نشریه توقیف شد و معلوم گردید که بیچاره ناصر خسرو نه تنها نه قرن پیش محکوم به اعدام و فراری و تبعید بوده و آثارش مسموم شمرده می شد، بلکه پس از نهصد سال باز هم کارهایش قابل چاپ نیست!”

البته اگر هم آدمهای خیّری پیدا می شوند که حق و حقوق روزنامه نویس را به رسمیت شناخته اند سعی کرده اند شتر را با ملاقه آب بدهند. به همین دلیل است که در مملکت ما اغلب روزی نامه نویسان میدانداری کرده اند چون جایی که گوشت نیست چغندر پهلوانست.

هنگامی که روزنامه نویس میداندار شود معلوم می شود کی دولت مرد است و کی دولت نامرد. چون عید آید عیب آشکار شود (شب عید آدم فقیر باید لباس نو و شیرینی بخرد و چون ندارد تازه می فهمد چقدر بدبخت است). یعنی اگر جایزه به سرپرست کیهان نمی دادند کسی نمی فهمید که دولت و رئیس اش نیز هم کاسه جناب شریعتمداری اند. نقل است که در دهی آخوندی هر شب بر بالای منبر لعنتی به قماربازان می فرستاد. یک شب کدخدا آخوند را دعوت کرده سور مفصلی به وی می دهد و خواهش می کند که قماربازان را لعنت ننماید. آخوند طبق عادت بار دیگر پس از روضه لعنتی بر قماربازان می فرستد که ناگهان به یاد قولی می افتد که به کدخدا داده و چنین می گوید: خدا قماربازان را لعنت کند بجز کدخدا و همه فهمیدند که کدخدا هم بعله!

اما خود دولت نامردان هم متوجه شده اند که جایزه را به سرپرست کیهان می دهند تا امورات را رتق و فتق کند که گرگ را دوختن باید آموخت کو خود دریدن نیکو داند. از قدیم هم گفته اند در ده کرا خوش است کدخدا و برارش. مردم نان شب ندارند به شریعتمداری جایزه می دهند. خودم خانم، برارم سلطان، خودم پیرهن ندارم برارم تنبان!

۵

“مرحوم عبدالله عزت پور مدیر روزنامه آزادگان از طرفداران قوام السلطنه بود. مدحی می گفت و پولی می گرفت. در ۱۴ مرداد ۱۳۲۵ در شماره مخصوص مشروطیت در صفحه اول عکسی از قوام السلطنه به عنوان موسس مشروطیت چاپ کرده بود. گفتم این چه اشتباهی است، قوام السلطنه دبیر عین الدوله و در صف مخالفان مشروطه بود. با خنده جواب داد کاری نداشته باش چون قوام السلطنه خواند و خوشش آمد و گفت یکی دو نفر دیگر مثل ستارخان و باقرخان هم با ما بودند خوب بود اسمی هم از آنان ذکر می کردید! ” (پارسا تویسرکانی کتاب خاطرات مطبوعات جلد یک به کوشش سید فرید قاسمی) دکتر حسن حاج سید جوادی نیز در همان کتاب می نویسد” علی جواهرکلام دوست سیدضیاءالدین طباطبایی را جهت سخن پراکنی علیه شوروی انتخاب کرده بودند. وی روزی به حبیب یغمایی (مدیر و صاحب امتیاز مجله یغما) گفته بود کار من ناسزاگویی به روسیه بود حال که مناسبات ایران و روسیه بهبود یافته حقوقم قطع شده به اداره رادیو رفتم و گفتم آقا وظیفه من فحاشی است روس نباشد انگلیس باشد، چین باشد چرا حقوق مرا قطع کرده اید؟ ”

اما در باب حقوق همیشه معوقه روزنامه نویسان، خسرو شاهانی مطلب شیرینی دارد” یک وقتی روزنامه کیهان حقوق ما را ماه به ماه نمی داد، هر چه می گفتیم به خرج آقایان نمی رفت تا اینکه این شعرکه مصرع آخرش از آن من نبود را نوشته و چاپ کردم:

بیستم برج است گاهی هم ز یاران یاد کن

ده حقوق ما را طلبکاران ما را شاد کن

اینکه اسمش نیست دایم کار اما پول هیچ

“یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزاد کن”

و مثل اینکه حربه کارگر افتاد چون هفته بعد به هر یک از ما حقوق عقب افتاده ها، یک ماشین تحریر اپتیما دادند! ”

۶

آقای بهنود به قول خودش همیشه در خط اعتدال بوده؛ همان که جاهلان می گویند استخوان لازخمی! می گویند بهنود برای بی بی سی می نویسد، اما یقه کسانی که روزنامه نگار با تجربه ای چون بهنود را در این سن و سال آواره کرده اند، نمی گیرند. بی انصاف ها توقع دارید کسی که با هر خصوصیاتی یک عمر قلمزن خوشنامی بوده، بعد از عمری در لندن پیتزا دلیوری کند! گیرم که بنده با مشی سیاسی آقای بهنود مخالف باشم ـ معلوم می شود خود مخالفان نیز حقوق مخالف را به رسمیت نمی شناسند ـ مگر قرار است آقای بهنود مدام طوری بنویسد که اسد خوشش بیاید؟ او آنطور می نویسد که می اندیشد، اما به گمان من چون از خرد بهره می برد به قلمدانی می ماند با دریایی از جوهر که برخلاف تصور جمهوری اسلامی حالا حالاها خشک شدنی نیست. و گویا وضع بهنود و زرهی و بقیه روزنامه نگاران آواره و این فضای یأس و بهتان را محمد کلانتری از روزنامه نگاران باسابقه به بهترین شکلی نوشته است “در سالهای بعد از ۱۳۴۰ که امیدها و آرزوهای مردم از نظر ایده ای و آرمانی به یأس گرایید و مطبوعات نیز کاری به کار مردم نداشتند و به قول محمد نوعی که به روزنامه اطلاعات رفته بود در تک بیتی به نصرت الله نوح چنین سروده بود:

تو در کیهان و من در اطلاعات/ به مردم کی رسیم هیهات هیهات

اما دکتر احمد ناظرزاده کرمانی، استاد دانشگاه و روزنامه نگار و دبیر کمیته سخنرانی و سخنگوی انجمن جهانی قلم در ایران، می دانست که تا پنجاه و اندی سال بعد نیز در مملکت ما در بر همین پاشنه خواهد چرخید که در سال ۱۳۳۲ در زندان فلک الافلاک خطاب به سرلشکر دادستان، معلم و پیشوای قاضی مرتضوی سروده بود:

دیدم این “دادستانی” و ز حیرت همه وقت

خنده زن بر هنر قاضی بی ادراکم


asad22@rogers.com