نتیجهی انتخابات این هفتهی انتاریو هر چیز باشد، در یک نکته تقریبا هیچ شکی نیست: سه رهبری که پنجشنبه بر سر رای شما با یکدیگر رقابت میکنند همگی پس از پایان انتخابات، حداقل تا یکی دو سال، در سمتهای خود باقی خواهند ماند و مهمتر آنکه تاج نخستوزیری به هر کسی که برسد، دو نفر دیگر نقش مهمی در سیاستِ استان در چند سال آینده بازی خواهند کرد. اگر اتفاق عجیب و غریبی در روز ۶ اکتبر نیافتد، تقریبا قطعی به نظر میرسد که هیچ یک از احزاب موفق به کسب دولت اکثریت نخواهند شد و شاهد چند سال بازیهای پارلمانی و انواع بده و بستانها بین سه حزب اصلی خواهیم بود. از این رو آشنایی با رهبران احزاب امسال اهمیتی بیش از پیش دارد و شما را با سه بازیگر کلیدی صحنهی سیاست مهمترین استان کانادا در چند سال آینده آشنا خواهد کرد.
دالتون مکگینتی، رهبر حزب لیبرال
شرح زندگی نخستوزیر انتاریو… به شیوهی تلگرافی
ـ در ۱۹ ژوئیهی ۱۹۵۵ در اتاوا متولد شد.
ـ پدرش، دالتون مکگینتی سنیور، سه سال عضو لیبرال مجلس انتاریو بود. مادرش، الیزابت مکگینتی، پرستار است.
ـ پدرش، انگلیسیزبان و مادرش، فرانسویزبان هستند و در نتیجه دالتون به هر دو زبان رسمی کشور صحبت میکند. فضای بزرگ شدنش، بیشتر حول خانوادهی ایرلندی پدرش بود.
ـ ۹ خواهر و برادر دارد و برادر کوچکش، دیوید، از سال ۲۰۰۴ نمایندهی حوزهی “اتاوای جنوب” در مجلس فدرال است.
ـ او دومین نخستوزیر تاریخ انتاریو است که مذهب کاتولیک رومی دارد. جالب اینجا است که نفر قبلی کسی نبود جز جان سدفیلد مکدونالد، اولین نخستوزیر تاریخ استان.
ـ تحصیلاتش را در رشتهی زیستشناسی در دانشگاه مکمستر انجام داد. سپس از دانشگاه اتاوا مدرک حقوق گرفت و به وکالت در همین شهر مشغول شد.
ـ در سال ۱۹۸۰، در سنِ ۲۵ سالگی، با عشق دبیرستانیاش، تری مکگینتی، معلم دبستان، ازدواج کرد. آندو یک دختر و سه پسر دارند.
ـ پدرش در سال ۱۹۹۰ درگذشت تا کرسی “اتاوای جنوب” خالی شود. دالتون جونیور نامزد لیبرالها برای پر کردن جای پدرش بود. حزب لیبرال به رهبری پیترسون در انتخابات آن سال شکست بدی از ان دی پی به رهبری باب ری خورد اما تنها یک نمایندهی بار اولی لیبرال موفق به پیروزی شد: دالتون مکگینتی جونیور. او به عنوان مسئول انرژی، محیط زیست و دانشگاهها در کابینهی سایهی حزبش منصوب شد.
ـ در انتخابات سال ۱۹۹۵ علیرغم پیروزی مایک هریس، مکگینتی به راحتی دوباره انتخاب شد تا همچنان بخشی از کابینهی سایه باشد.
ـ در سال ۱۹۹۶، نامزد جانشینی پیترسون برای رهبری حزب شد. از جمله حامیانش: جان منلی، وزیر دارایی ژان کریتین و نمایندهی “اتاوای جنوب”؛ باب کیارلی، نمایندهی وقت اتاوا و بعدها، شهردار این شهر. دو رقیب اصلی که شکست داد: جرارد کندی و دوایت دانکن. مکگینتی پیروز شد تا رهبر رسمی اپوزیسیون در کوئینزپارک باشد. او نمایندهی جناحِ راست و پروبیزینس حزب بود.
ـ در مقابله با دولت محافظهکار مایک هریس مشکلات بسیاری داشت و بسیاری از فقدان کاریزمایش گله میکردند. درون حزب نیز به سرعت جنجالهایی آفرید از جمله استخدام برادرش، برندان، به عنوان دبیر اصلی (کاری که مجبور شد پس بگیرد) و جانشینی جری فیلیپز به جای رقیبش، جو کوردیانو، به عنوان معاون حزب. این حرکت آخر بسیاری ایتالیاییهای طرفدار حزب را خشمگین کرد.
ـ در انتخابات سال ۱۹۹۹ نتوانست هریس را شکست دهد اما با کسب حدود ۴۰ درصد آرا، دومین بهترین نتیجهی لیبرالها در نیمقرن اخیر را کسب کرد و کرسیهای حزبش را از ۳۰ به ۳۶ افزایش داد. خودش در حوزهی “اتاوای جنوب” با تنها ۳۰۰۰ رای اختلاف دوباره انتخاب شد.
ـ در دورهی دومش به عنوان رهبر اپوزیسیون عملکردی بسیار بهتر داشت. از یک سو او بالاخره اعتماد به نفس یافته بود و از سوی دیگر، هریس روز به روز در نظرسنجیها پایینتر میرفت. در این دوره گرگ سوربارا را به عنوان رئیس حزب به خدمت گرفت و او نقش مهمی در بازسازی تشکیلاتی حزب داشت. مکگینتی در ضمن کارشناسانی از حزب دموکراتِ آمریکا را به خدمت گرفت تا به او آموزش دهند. در این میان هریس در سال ۲۰۰۳ استعفا کرد و جانشین او، ایوز، توانست مدتی شانس حزبش را بالاتر ببرد اما این توفیق طولی نیانجامید.
ـ در اوت ۲۰۰۳، فاجعهی بزرگ قطع برق در آمریکای شمالی اتفاق افتاد و ارنی ایوز، نخستوزیر محافظهکار، عملکرد موفقی در واکنش به آن داشت. او بلافاصله فراخوان به انتخابات داد تا از پیشرویاش استفاده کند. اما لیبرالها با کمپینی مثبت و شعارهایی مثل پایین آوردن اندازهی کلاسها، استخدام پرستاران بیشتر، افزایش حفاظتهای محیطزیستی و عدم بالا بردن مالیاتها راه پیروزی را طی کردند. حزبِمکگینتی ۷۲ کرسی از ۱۰۳ کرسی را کسب کرد و محافظهکاران به عدد ۲۴ سقوط کردند (ان دی پی موقعیت خود به عنوان “حزب رسمی” را دوباره از دست داد.)
ـ مکگینتی در ۲۳ اکتبر ۲۰۰۳ به عنوان نخستوزیر و وزیر مسائل بیندولتی سوگند یاد کرد. گرگ سوربارا، وزیر دارایی شد. مجلس جدید به اقداماتی سریع دست زد: اصلاحاتی در بیمهی اتومبیل (از جمله محدودیت نرخها)، لغو یک سری معافیتهای مالیاتی شرکتها و اشخاص که قرار بود سال آینده اعمال شوند، اجباری و قانونی ساختن عمومی بودن خدمات درمانی، استخدام مامورین بیشتر برای بررسی گوشت و آب، ممنوعیت تبلیغات پارتیزان از سوی دولت و شفاف ساختن اطلاعات شرکتهای برق دولت.
ـ سوربارا که بودجهی سال اول را منتشر کرد، تمرکز اصلی بر خدمات درمانی بود که در زمان هریس ضربات بسیاری خورده بود. از جمله اقدامات دولت جدید لیبرال: اعطای پول بیشتر به بیمارستانها، واکسیناسیونِ رایگان برای کودکان، ۱۵۰ گروه بهداشت خانوادهی جدید، خدمات نگهداری در منزل برای ۱۰۰ هزار سالمندِ جدید، ۴۰۰۰ تخت نگهداری طولانیمدت جدید و ۲۰۰ میلیون دلار افزایش بودجهی ارتقای بهداشت عمومی.
ـ لیبرالها برای اعمال این کار مجبور شدند مالیات بهداشت جدیدی بیاورند که بنا به درآمد افراد از ۳۰۰ تا ۹۰۰ دلار بود. این کار، بخصوص پس از وعدههای مرتب به عدم افزایش مالیاتها، بسیار جنجالی تمام شد. مکگینتی تاکید کرد که مجبور شده این کار را بکند چون تحقیقات نشان داده دولت کسری بودجهی پنهانی داشته که محافظهکاران افشا نکردهاند. با این حال این جنجال برای مکگینتی گران تمام شد و تا امروز هم مسالهی بزرگی است.
ـ از دیگر اقدامات بودجهی اولِ مکگینتی: استخدام ۱۰۰۰ معلم جدید، انتقال ۲ سنت از مالیات موجود بنزین به شهرها برای کمک به تامین بودجهی حمل و نقل، سه درصد افزایش کمک اجتماعی (برای اولین بار در طول ۱۰ سال.)
ـ او در پاییز ۲۰۰۴ چند ابتکار دیگر را در مجلس تصویب کرد: اجازه به مردم برای آوردن شرابهای خود به رستورانها، ممنوعیت غذاهای ناسالم در مدارس دولتی، ممنوعیت سیگار کشیدن در اماکن عمومی و اجباری کردن مدرسه تا سن ۱۸ سالگی و ممنوعیت سگهای بولداگ (که به اعتراضات بسیاری انجامید.) او در ضمن قوانین جدیدی برای آزاد ساختن ازدواج همجنسگرایان آورد.
ـ لیبرالها در سال دوم خود موفق شدند با اتحادیههای کارگری بخش دولتی، که بلای جان دولت هریس شده بودند، صلح برقرار کنند. بسیاری از این اتحادیهها در انتخابات قبلی به جای حمایت از ان دی پی از مکگینتی حمایت کرده بودند چرا که میخواستند به هر قیمت جلوی محافظهکاران را بگیرند. جورج اسمیترمن، وزیر بهداشت، با پزشکان قراردادی جدید بست و جرارد کندی، وزیر آموزش و پرورش، با معلمان. جری فیلیپز، رئیس ادارهی مدیریت، نیز همین کار را با کارمندان خدمات دولت انجام داد.
ـ مکگینتی از وزارت مسائل بیندولتی (که در ردای آن به مذاکراتی طولانی با پل مارتین، نخستوزیر لیبرال، مشغول شده بود و بیش از ۵ میلیارد بودجهی جدید برای انتاریو گرفته بود) کنار رفت و اولین وزیر تحقیقات و ابتکاراتِ تاریخ استان شد.
ـ در ۱۱ اکتبر ۲۰۰۵ پلیس به دفتر شرکت سوربارا (که صاحب آن کسی نبود جز گرگ سوربارا و برادرانش) هجوم برد. ظنهایی نسبت به جعل خرید زمین در برامپتون به این شرکت وجود داشت. اپوزیسیون فراخوان به استعفای سوربارا داد و او پس از کمی مقاومت، عصرِ همان روز استعفا داد. او سپس علیه پلیس فدرال شکایت کرد و در دادگاه پیروز شد تا حدود یک سال بعد به سمت خود بازگردانده شود.
ـ در ۱۷ اوت ۲۰۰۶، مجلهی بریتانیایی “فارین دایرکت اینوسمنت” (مربوط به فایننشال تایمز) مکگینتی را به خاطر تشویق به سرمایهگذاری در صنعت اتومبیل، افزایش تولید انرژی و تشویق تحقیقات و ابتکارات به عنوان “شخصیت سال” برگزید.
ـ در سال چهارمِ دولت لیبرال، وزیر آموزش و پرورشِ مکگینتی، جرارد کندی، استعفا داد تا نامزد رهبری حزب لیبرال فدرال شود. مکگینتی و وزرایش، سیلویا واتسون، عضو شورای شهرِ تورنتو، را آوردند تا جای کندی در حوزهی “پارکدیل-های پارک” را پر کند. اما در کمپینی پرجنجال، شری دینوا، نامزد ان دی پی، پیروز شد. این شکست مهمی برای دولت لیبرال تلقی میشد.
ـ در ۱۴ ژوئن ۲۰۰۶، دوایت دانکن، وزیر انرژی مکگینتی، برنامهی بیستسالهی دولتش برای تامین برق را اعلام کرد. در این برنامه چهل و شش میلیارد دلار برای بازسازی تمام رآکتورهای هستهای استان در نظر گرفته شده بود. در ضمن برای اولین بار از دههی ۱۹۷۰ وعدهی ساختن نیروگاههای هستهای جدید داده شد. وعدهی تعطیلی ایستگاههای ذغال سنگ تا سال ۲۰۱۴ نیز پس گرفته شد. در نتیجه فعالین صلح سبز دست به اشغال دفتر دانکن زدند.
ـ در ۲۶ ژوئیهی ۲۰۰۷، مکگینتی، مایک کول، وزیر شهروندی و مهاجرت خود را مجبور به استعفا کرد و جای او را به جری فیلیپس داد. معلوم شد کول ۳۲ میلیون دلار کمکهای دولتی به گروههای مهاجرتی و فرهنگی را بدون طی پروسه اعطا کرده است. از جمله انجمن کریکت انتاریو درخواست ۱۵۰ هزار دلار کرده و در عوض ۱ میلیون دلار دریافت کرده بود! مکگینتی کمیسیون ویژهای تشکیل داد و کول را در یکی از کمیسیونهای پارلمان محاکمه کرد.
ـ در انتخابات ۲۰۰۷، مکگینتی از یک سو با جان توری، رهبر میانهروی محافظهکاران روبرو بود و از سوی دیگر با هوارد همپتون، که بار دیگر با پرچم ان دی پی به میدان آمده بود. او برای دومین بار پیاپی پیروزی قاطعانهای به دست آورد. این اولین بار از زمان نخستوزیری میچل هپبورن لیبرال در دههی ۱۹۳۰ بود که نخستوزیری در انتاریو برای دومین بار پیاپی پیروز میشد. در همین انتخابات رضا مریدی از ریچموند هیل با پرچم حزب لیبرال به مجلس راه یافت تا اولین ایرانی تاریخ مجالس کانادا باشد.
ـ در بودجهی سال ۲۰۰۹ دولت، دوایت دانکن، وزیر دارایی جدید، اعلام کرد مالیات شرکتهای بزرگ و مالیات شخصی کاهش مییابد و در عوض مالیات فروش استانی جدیدی به مالیات فروش فدرال (جی اس تی) اضافه میشود. مالیات جدید، که مالیات هماهنگ فروش (اچ اس تی) نام گرفت، به زودی مایهی جنجالهای بسیار شد. هر دو حزب اپوزیسیون به مخالفت جدی با آن پرداختند گرچه حاضر نیستند وعده به لغو کامل آن بدهند.
ـ افتضاحات مالی آژانس بهداشت الکترونیکی دولت و ولخرجیهای رئیس آن، سارا کرامر، به قدری بالا گرفت که دیوید کاپلان، وزیر بهداشت، استعفا داد. محبوبیت دولت مکگینتی به خاطر این افتضاح به شدت پایین آمد.
ـ در ۶ اکتبر امسال مکگینتیِ ۵۶ ساله و کارکشته میکوشد رایدهندگان را به سوی همان پیغامی جلب کند که استفن هارپر، نخستوزیر محافظهکار، چند ماه پیش در ارائهی آن موفق بود: رای به ثبات. هر چه باشد او هشت سال نخستوزیر بوده و دو رقیبش هر دو زیر ۵۰ سال سن دارند و تازه دو سال است رهبری حزبشان را به دست گرفتهاند.
آخرین نظرسنجیها نشان میدهد او که در آغاز انتخابات اختلافی دو رقمی با هوداک داشت، موفق شده جلو بیاید و حتی شانس کسب دولت اکثریتی هم دارد. اگر بتواند برای سومین بار پیاپی به دولتی اکثریتی (و یا حتی دولتی ائتلافی که البته نخستوزیر به شدت رد کرده است) برسد، به دستاوردی بینظیر در تاریخ استان رسیده است.
آندریا هروات، رهبر ان دی پی
“دوست ندارد بهش بگویید سیاستمدار. ترجیح میدهد به عنوان فعال اجتماعی شناخته شود.”
این حرفِ رئیس دفتر رهبر حزب نیودموکرات راجع به او زمانی زده نشد که این سوسیالیستِ آتشی هنوز عضو شورای شهر همیلتون بود و یا تازه به مجلس استانی راه یافته بود. برعکس، پس از انتخابش به رهبری و زمانی زده شد که هروات آمده بود تا در جلسهی بنیانگذاری باشگاه جوانان حزب در تورنتو سخنرانی کند. خودِ این باشگاه را مارکسیستهای حزب راه انداخته بودند و حضور هروات نشان میداد که ترسی از تداعی شدن با چپِ حزب ندارد.
چند ماه پیش از آن هروات در حالی به رهبری حزبش رسیده بود که هیچ کس انتظار چنین اتفاقی را نداشت. البته بخش بزرگی از رهبران سندیکاهای کارگری پشت سر هرواتِ همیلتونی، که با افتخار خود را “دختر طبقهی کارگر” اعلام میکرد و میکند، جمع شده بودند، اما در سطوح مختلف حزب از پیتر تبنز، نمایندهی تورنتو و مدیر سابق سازمان صلح سبزِ کانادا، حمایت میکرد. یکی از حرفهایی که باعث شده بود چپ حزب ناگهان پشت هروات حلقه بزند این گفتهی معروف بود که: “نیودموکراتها هنگام مبارزه برای جهانی بهتر، سوسیالیسمشان را دم در جای نمیگذارند.”
امروز که به تبلیغات ان دی پی و عملکرد هروات در دو سال گذشته نگاه میکنیم بسیاری از چپهای حزب با تلخی میگویند او سوسیالیسماش را دم در که جا گذاشته هیچ، آنرا جوری قایم کرده که هیچ کس نفهمد.
اما هر روزنامهنگاری میداند که دنیای سیاست به این سیاهی و سفیدی نیست و بخصوص در این دنیای پرتلاطم، ورق چندین و چند بار برمیگردد. معلوم نیست آیندهی هروات، که این هفته اولین انتخابات خود را پشت سر میگذارد، چه باشد و روزی دوباره آتشش بالا بگیرد یا نه. هر چه باشد همین هفته در گفتگویی با تورنتو استار گفته بود “خشم” یکی از مهمترین انگیزههایش برای حضور در سیاست است. و این واژه نشاندهندهی هر چیز باشد نشاندهندهی حرکت به راست نیست.
ما البته گوی بلورین نداریم. اما فکر کردیم از بهترین راهها برای حدس زدن راجع به آیندهی هروات و نقش سیاسیاش، نگاهی به گذشته و زندگی اوست.
دختر مهاجرِ کارگر
اندرو هروات، که بر خلاف فرزندانش، اسمش را با “v” و نه “w” مینوشت از مهاجرینی بود که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم از اسلواکی، که آن روزها هنوز بخشی از چکسلواکی بود، به کانادا مهاجرت کرد.
کلیشهای بسیار نخنما راجع به مهاجرین اروپای شرقی، بخصوص آنها که از حکومتهای استالینیستی به غرب میآمدند، راست و ضدکمونیست بودن آنها است. ما اطلاعات دقیقی راجع به پدرِ آندریا هروات نداریم، اما میدانیم که هم او بود که ارزشهای چپ و کارگری را در دخترش پروراند. اندرو در همیلتون زندگی میکرد و در کارخانهی خودروسازی فورد در اوکویل کار میکرد و همیشه در اتحادیهی کارگری خود فعال بود.
آندریا به یاد دارد که چطور همیشه در پیکنیکهای اتحادیه شرکت میکرد، خبرنامهی اتحادیه را با شور و شوق میخواند و به حرفها و درسهای پدرش راجع به عدالت اجتماعی و مبارزهی کارگران گوش میداد. خواهرِ آندریا، سوزان بنونوتی، که دو سال بزرگتر است، به یاد میآورد که “(آندریا) همیشه پدر را بهتر میفهمید” چرا که شور و شوق برای فعالیت کارگری را در اشتراک داشتند.
شور و شوق برای ارزشهای کارگری و اهمیتی که آندریا میگوید همیشه به آن داده است البته فقط نتیجهی نصیحتهای پدری دوستداشتنی نبود. او در جوانی به دانشگاه مکمسترِ شهر رفت و در آنجا درسِ “مطالعات کارگری” خواند. تامین خرج دانشگاه او و سایر اعضای خانواده، که مادر در آن خانهدار بود، بدون دستمزد مناسب پدرش، که با سالها مبارزهی اتحادیههای کارگری به دست آمده بود، ممکن نمیشد.
آندریا البته، چنانکه معمول زندگی خانوادههای کارگری است، از همان ابتدا خود نیز کار میکرد. در همان سالهای دانشجویی در یک مشروب فروشی، پیشخدمت بود تا به مخارج درسیاش کمک کند. تعجبی نیست که امروز پسر جوان آندریا، جولین، که مادرش نمایندهی مجلس و رهبر حزب و پدرش، کسب و کارداری موفق است، خود کار میکند و از نوجوانی هم کار میکرده.
این پسر، که خود هم عضو ان دی پی است و در کنوانسیون حزب به مادرش رای داد، اتفاقا حاصل همان سالها است. در همان سالهای پیشخدمتی که از این میز به آن میز میدوید، دل به موزیسینِ ایتالیاییتبارِ جازنوازی بست که همانجا کار میکرد. او زندگی با بن را آغاز کرد و در نوامبر ۱۹۹۲، جولین، اولین و تنها فرزندش به دنیا آمد. زندگی مشترک آن دو تا همین سال پیش که از هم جدا شدند، ۲۵ سال ادامه داشت.
زندگی مشترک آری؛ خانهنشینی نه
هروات البته قرار نبود خانهدار شود و یا آمال سیاسی ـ اجتماعی خودش را کنار بگذارد. شاید همین بود که هرگز ازدواج نکردند. بن مدتی بعد رستورانی افتتاح کرد و به کسب و کارداری موفق بدل شد. آندریا البته همیشه به او کمک میکرد اما مشغولیتهای خود را هم حفظ کرده بود. او پس از پایان دانشگاه بلافاصله مشغول فعالیت در جنبش کارگری هملیتون شد. این شهر را بیخود “شهر فولاد” نمینامند. همسایهی غربیِ تورنتوی بزرگ سالها است میزبان بعضی از بزرگترین کارخانههای قارهی آمریکا بوده است و در نتیجه خانهی یکی از رزمندهترین و بزرگترین جنبشهای کارگری کانادا نیز هست.
فعالیتهای آندریا با اتحادیههای کارگری در سطوح مختلف ادامه داشت، از سازماندهی تا آموزش انگلیسی به کارگران مهاجر. در همین سالها او مدتی درگیر جنبش مسکن تعاونی در شهر ولند، در منطقهی نیاگارا، شد و از تجربیاتش در این زمینه استفاده کرد تا در جنبشهای مشابه در همیلتون نیز درگیر شود. این سالها، در دههی ۹۰، همان زمانی بود که لقب “فعال اجتماعی” را به خود گرفت. با توجه به پیشزمینهی دانشگاهی، ارائه آموزش حقوقی برای گروههایی که با مستاجرین، کارگران مصدوم و معلولین کار میکردند از نکات برجستهی فعالیتش بود. در سال ۱۹۹۶ گواهینامهای به پاس تعالیم ضدنژادپرستی که داده بود دریافت کرد (وقتی در دفترش در کوئینز پارک با او مصاحبه میکردم با افتخار آن را روی دیوار نشانم داد).
دههی ۹۰ البته سالهای اوج گرفتن مبارزات کارگری علیه یکی از راستترین دولتهای تاریخ استان بود. نخستوزیر محافظهکار، مایک هریس، آنچه به “انقلاب عقل سلیم” معروف شد به راه انداخته بود و قصد داشت دستاوردهای سالیان سال کارگران را نابود کند (یعنی همان دستاوردهایی که آندریا را به دانشگاه فرستاده بود.) تعطیلی بیمارستانها، بالا بردن شهریهها، پایین آوردن ۲۲ درصدی کمکهای اجتماعی… خلاصه دولت رسما جنبش کارگری را به جنگ کشانده بود. و البته آنها هم وارد میدان جنگ شدند.
یکی از صحنههای اصلی نبرد، شهر همیلتون بود و یکی از فرماندهان جوان ارتش کارگران، آندریا هروات. او فعالانه در کارزارِ “روزهای عمل” اتحادیهها شرکت داشت و آن سال از کمیتهی “وضعیت زنان” در همیلتون جایزهی “زن سال در امور عمومی” را به خاطر فعالیتهایش دریافت کرد.
هروات در این نبردها بسیاری از ویژگیهای خود را نشان داد اما شکی نبود که در نبرد کلی او جزو تیم برنده نبود. با پولاریزاسیون شدید اجتماعی، مایک هریس در سال ۱۹۹۹ برای دومین بار پیاپی انتخاب شد.
در این شرایط، و چند سال قبل از انتخابات سال ۹۹، بود که هروات فعالیت سیاسی زیر پرچم ان دی پی را آغاز کرد. در شرایطی که حزبش به رهبری باب ری از آن آرمانهایی که او به خاطرشان وارد عرصهی فعالیت شده بود دور شده بود و حزب در تمام سطوح در زوال بود. انتخابات ۱۹۹۵ در حالی به پیروزی هریس انجامیده بود که ان دی پیِ انتاریو با شکستی خردکننده به ۱۷ کرسی و تنها ۲۰ درصد تقلیل یافت (یعنی ۵۷ کرسی و ۱۷ درصد کاهش). اتحادیههای کارگری به خاطر سیاستهای دولت ری از ان دی پی فاصله گرفته بودند و حزب در سطح فدرال نیز چنان تضعیف شده بود که به ۹ کرسی تقلیل یافته بود و دیگر “حزب رسمی” به حساب نمیآمد.
در این شرایط آندریا در انتخابات فدرال سال ۱۹۹۷ در حوزهی “همیلتون غرب” نامزد ان دی پی شد. او حتما از خودش سئوال میکرد که چرا شهری کارگری مثل همیلتون در طول تاریخ به ندرت نمایندههای نیودموکرات به مجلس فرستاده است. مثلا در تاریخِ همین حوزهی “همیلتون غرب” ان دی پی (و نیای آن، سی سی اف) هرگز حتی موفق به کسب رتبهی دوم هم نشده بودند تا چه برسد به ورود به اتاوا. در انتخابات سال ۱۹۹۳، نامزد ان دی پی با کسب حدود ۳۰۰۰ رای چهارم شده بود.
آندریا کمپینی بسیار قوی مقابل استن کیز، نمایندهی باسابقهی لیبرال، به راه انداخت و با کسب حدود ۷۵۰۰ رای، آرای حزبش را بیش از دو برابر کرد تا برای اولین بار در تاریخِ حوزه، نیودموکراتها در رتبهی دوم قرار بگیرند. آندریا شکست خورده بود اما این آغاز عروج ان دی پی در شهر کارگری هملیتون، هم در سطح استانی و هم در سطح فدرال، بود.
هروات که مزهی سیاست را چشیده بود، چند ماه بعد، نامزد شورای شهر همیلتون شد. او از منطقهی ۲ نامزد بود که دو نماینده به شورای شهر میفرستد. هرواتِ ۳۵ ساله در این انتخابات با دو سیاستمدار کارکشته طرف بود که بیش از ۲۰ سال این منطقه را در شورای شهر نمایندگی کرده بودند. با این همه هروات موفق شد با کسب ۲۸ درصد آرا در صدر قرار بگیرد و به راحتی پیروز شود.
به خاطر پدرم
در همین سال بود که اندرو، پدری که این قدر در زندگی آندریا نقش بازی کرده بود، درگذشت تا او روزهای بسیار سختی را داشته باشد.
وقتی در سال ۲۰۰۴، دومینیک آگوستینو، نمایندهی لیبرالِ “همیلتون شرق” در کوئینزپارک، درگذشت، آندریا احساس کرد فرصتی پیش رویش قرار گرفته. او در مصاحبهها گفته که داغِ از دست دادن پدر به او نوعی احساس وظیفه میداد که در سطوحی بالاتر نقش بازی کند. اهل مذهب و عبادت نیست، اما احساس میکرد اینرا به روح پدرش بدهکار است.
انتخابات میاندورهای که برگزار شد، لیبرالها برادرِ نمایندهی فقید، رالف آگوستینو، را به میدان آوردند. برادر انتظار داشت به پیروزی سادهای دست پیدا کند. هر چه باشد لیبرالها به رهبری مکگینتی همان شش ماه پیش به پیروزی بزرگی رسیده بودند و پس از هشت سال حکومت ویرانگر مایک هریس، بسیار محبوب بودند. نامزد ان دی پی در این حوزه در انتخابات شش ماه قبل تنها ۴/۲۹ درصد آرا را به دست آورده بود و دوم شده بود. اما اوضاع این بار تفاوت میکرد.
هروات با عملکردی درخشان در انتخابات میاندورهای موفق به کسب ۶/۶۳ درصد آرا شد. بر خلاف رسم معمولِ انتخاباتِ میاندورهای، شمار رایدهندگان نیز بسیار بالا و نه چندان کمتر از روزِ انتخابات عمومی بود.
دیگر اهمیت پیروزی هروات در این بود که حزبش (که تنها ۷ کرسی به دست آورده بود) با همین یک عدد افزایش به عدد ۸ رسید و توانست دوباره مقامِ “حزب رسمی” را به دست آورد. در ضمن نامزدهای ان دی پی در انتخابات فدرال که چند ماه بعد برگزار میشد به رهبری جک لیتونِ تازهانتخابشده توانستند به پیروزیهایی تاریخی در همیلتون برسند. از آن روز، همیلتون در تمام سطوحِ سیاستی، عموما نارنجیرنگ بوده است و این روند را هروات آغاز کرد.
در سال ۲۰۰۷، که حزب (بخصوص با عملکرد درخشان خواهرِ فدرالش به رهبری جک لیتون) جانی دوباره گرفت، هروات یکی از سختترین وظایف را پیش رو داشت. حوزهی “همیلتون شرق” از میان رفته بود و به “همیلتون مرکز” و “هملیتون شرق- استونی کریک” تقسیم شده بود. هروات تصمیم گرفت در اولی به میدان رود که شامل تنها نیمی از حوزهی انتخاباتی قبلیاش بود. این در ضمن به این معنی بود که او بار دیگر باید مقابل نمایندهای باتجربه از حزب لیبرال، این بار جودی مارسالس، قرار بگیرد. اما مارسالس در آخرین لحظهها استعفا داد تا نامزد جدید لیبرالها، استیو رادیک، به سادگی از هروات شکست بخورد.
پیش به سوی رهبری
هوارد همپتون، نمایندهی شمال استان و عضو سابق کابینهی باب ری، تلاش بسیاری برای بازسازی حزب در سالهای سخت پس از ری کرده بود. در سال ۱۹۹۹ او با تنها ۹ کرسی نه توانسته بود جلوی انتخاب مجدد هریس را بگیرد و نه حتی به حداقل ۱۲ کرسی لازم برای کسب موقعیت “حزب رسمی” در پارلمان برسد. ان دی پی در آن انتخابات با کسب ۶/۱۲ درصد به بدترین نتیجهی خود از زمان جنگ جهانی دوم رسید. اما خیلی از اعضای حزب میگفتند خواست رایدهندگان برای متوقف کردن محافظهکاران به هر قیمت و “رای استراتژیک” باعث این شکست شده و رهبر را مقصر ندانستند.
همپتون اما در سالهای بعدی نیز نتوانست عملکرد چندان بهتری داشته باشد. در سال ۲۰۰۳، آرای حزب برای اولین بار در طول ۱۳ سال افزایش یافت اما تغییر نقشهی انتخاباتی و شکست بسیار نزدیک در ۱۰، ۱۲ حوزه باعث شد ان دی پی به تنها ۷ کرسی دست پیدا کند. این یعنی دوباره از دست دادن مقام “حزبِ رسمی” (که بدون آن شرکت در “نوبت سئوال” در مجلس، دریافت بودجهی تحقیقاتی و … ممکن نیست.) طرفه آنجا که دولت محافظهکار تعداد کرسی لازم برای دریافت این مقام را از ۱۲ به ۸ کاهش داده بود تا ان دی پی را شامل کند، اما نیودموکراتها اینبار آنقدر پایین رفتند تا حتی به این حد نصابِ کاهش داده شده هم نرسند!
چنانکه گفتیم انتخاب هروات به مجلس در انتخابات میاندورهایِ شش ماه بعد بود که مقام “حزب رسمی” را به ان دی پی بازگرداند.
تا اینکه در تابستان ۲۰۰۸، همپتون بالاخره پس از ۱۲ سال، استعفا داد و نبرد برای انتخاب رهبر جدید آغاز شد. کنوانسیون حزب، که رهبر جدید باید در آن انتخاب میشد، قرار بود در فوریهی ۲۰۰۹ برگزار شود. محل برگزاری؟ همیلتون! یعنی همان شهری که هروات تمام عمرش را در آن زندگی کرده بود و نقش غیرقابل انکاری در ساختن پایگاههای ان دی پی در آن داشت.
هروات در این هنگام تنها چهار سال سابقهی حضور در مجلس را داشت و با ۴۵ سال سن از جوانترین نمایندگان حزبش در مجلس بود. با این حال نام او از همان ابتدا به عنوان یکی از نامزدهای احتمالی مطرح شد… گرچه نامزدی که بسیاری میگفتند شانس چندانی برای پیروزی نخواهد داشت و ورودش تنها برای این خوب است که بگویند “زنی جوان” هم نامزد بود.
هروات مادرِ پسری ۱۶ ساله بود و مگر میشود مادر جوانی مثل او فکر نخستوزیری مهمترین استان کشور را کند؟
از آن گذشته، پیتر تبنز، نمایندهی تورنتو- دنفورت، مدتها بود که پشت صحنه برای انتخاب خود نقشه میریخت. او این کار را حتی هفتهها پیش از استعفای همپتون آغاز کرده بود. در آن روزها جک لیتون، رهبر حزب فدرال، در اوج محبوبیت خود بود و تبنز سعی میکرد بر شباهتهای خود با لیتون تاکید کند: او هم قبلا عضو شورای شهر بود و در ضمن نمایندهی همان حوزهای بود که لیتون آنرا در مجلس فدرال نمایندگی میکرد (بگذریم که کمتر کسی به این اشاره کرد که تبنز در انتخابات شهری قبلا علیه لیتون هم نامزد شده و شکست خورده بود!). در ضمن همان رهبر افسانهای ان دی پی، اد برودبنت، که با حمایت از لیتون نقش مهمی در پیروزی او بازی کرده بود، از تبنز نیز حمایت میکرد. مدیر اجرایی سابق “صلح سبزِ” کانادا در ضمن بر سابقهی فعالیت زیستمحیطی خود تاکید میکرد و همین بود که توانست حمایت سازمان جوانان حزب را به دست آورد. با حمایت شری دینوا و پگی نش، نمایندگان چپگرای حوزهی “پارکدیل-های پارک” به ترتیب در سطوح استانی و فدرال، به نظر میرسید او موفق به جذب حمایت بخشی از چپِ حزب هم شده است. ضربهی آخر اینکه شورای تورنتوی اتحادیهی کارگران فولاد (استیلورکرز)، همان اتحادیهای که هروات سالها با آن کار کرده بود، نیز از تبنز حمایت کرد.
هروات اما با پیش رفتن مناظرهها با تاکید بر مسائل کارگری و ریشههای کارگری خود موفق شد حمایت بعضی از سایر اتحادیههای کلیدی کارگری را به خود جلب کند. وین ساموئلسون، رهبر فدراسیون کارگران انتاریو؛ ایرن هریس، دبیر/خزانهدار فدراسیون؛ سید رایان، رئیس شاخهی انتاریوی کیوپی (اتحادیه کارگران دولتی کانادا) و لئو جرارد، رئیس استیلورکرز. پیتر کورموس، از نمایندگان سنتی چپ، نیز به تیم او آمد تا این “دختر طبقهی کارگر” و مادرِ پسری نوجوان به عنوان جدیترین رقیبِ تبنز، که پیش از آن رسانهها پیروزیاش را بیچون و چرا میدانستند، مطرح شود.
زمان کنوانسیون که رسید هروات در سه دور رایگیری، موفق شد تمام رقبای خود را پشت سر بگذارد و به رهبری حزبش برسد.
با پیروزی او، بسیاری انتظار طلوعی نوین در ان دی پیِ انتاریو را داشتند. طلوع نوینی که پس از سالهای سخت پسا- ری همه انتظارش را کشیده بودند. هروات، که بر خلاف همپتون، در زمان ری هنوز در مجلس نبود و در نتیجه هیچ ربطی به آن دولت نداشت، وعده میداد که چنین طلوعی باشد. پیتر کورموس که از حامیان اصلی آندریا بود در این هنگام وعده داد که بوروکراسی پردردسر و ضددموکراتیکِ حزب، که همگی از پیتر تبنز حمایت کرده بودند، تصفیه کند و دموکراسی درونحزبی را تقویت بخشد (ایدهی محبوبی که مایکل پرو، نمایندهی تورنتو و دیگر نامزد رهبری، مطرح کرده بود.)
دیگر فراخوان کلیدی هروات که بسیاری از فعالان چپ و جوان را حول او جمع کرد، وعدهی افزایش اعضای حزب و نفوذ بیشتر آن میان زنان، مهاجرین و بخشهایی بود که سنتا کمتر در حزب حاضر شده بودند.
چنانکه در آغازِ مقاله گفتیم نگاهی به عملکرد ۲ سال گذشته نشان میدهد که او چندان در این هدف موفق نبوده است. در یکی دو سال گذشته نامش کمتر در رسانهها مطرح بوده و تا قبل از شبِ مناظرهی همین هفتهی پیش، بسیاری اصلا نمیدانستند هروات کیست و چه میکند. سیاستهایش در عمل چپتر از همپتون که نبوده هیچ بیشتر به سمت راست هم رفته و وعدههایی مثل “توازن بخشیدن به بودجه” و “زندگی به اندازهی وسعمان” دقیقا مخالف آن حرفهایی است که هنگام انتخاب به رهبری در کنوانسیون زد (“میگویند با این وضع وفق بیابید. ما میگوییم حاضر به وفق یافتن نیستیم.”). و در زمینهی اوضاع داخل حزب از هر زمینهای بیشتر ناکام بوده است. بوروکراسی حزب که “تصفیه” نشد، هیچ، قدرتی بیشتر هم یافت و در دو سال گذشته شامل بعضی از غیردموکراتیکترین اقدامات آن بودهایم. از جمله حذفِ نامزدهای منتخب رسمی حزب از انتخابات (بری وایزلدر، مارکسیستِ باسابقه، در تورن هیل و دایان آندروز، معلم زن همجنسگرا و سیاهپوست، از اتوبیکوی شمال) و تلاش برای تعطیلی همان باشگاه جوانان ان دی پی که هروات در مراسم افتتاحیهاش سخنرانی کرده بود.
با بالا گرفتن احتمال اینکه هیچ حزبی در انتخابات این هفته به اکثریت نرسد، هروات سریع گفت که از ائتلاف لیبرالها و ان دی پی (به ترتیب به رهبری پیترسون و ری) در سال ۱۹۸۵ درس گرفته و به چنین گزینهای فکر میکند، کاری که چپِ حزب را برای همیشه از او خواهد راند.
با این همه، ناظران سیاست خوب میدانند که آینده هیچوقت قابل پیشبینی نیست.
خوشبینهایی که طرفدار جنمِ کارگری این دخترِ شهر فولاد بودند و هستند لابد در دل خود میپرسند: آیا امکان دارد آتش سوسیالیستی درون او روزی دوباره بیدار شود؟
این سئوال را نتیجهی انتخابات ۶ اکتبر و کشمکشهای هفتههای پس از آن پاسخ خواهد داد.
تیم هوداک، رهبر حزب محافظهکار پیشرو
“تا سه نشه، بازی نشه.”
این شعار، که این روزها لابد آرزوی رهبر راستگرای محافظهکاران است، هم بزرگترین اقبال و هم بزرگترین خطر پیش روی او است.
پس از پیروزی قاطع راب فورد، شهردار راستگرا و محافظهکارِ تورنتو و پیروزی استفن هارپر و کسب دولت اکثریت توسط او در انتخابات فدرال، هوداک میخواهد به دستاوردی بزرگ برسد: دولتهای محافظهکار در کانادا، مهمترین استان کشور و بزرگترین شهر کشور.
اما این دقیقا همان واقعیتی است که شاید جلوی پیشروی این جوانترین رهبر حاضر در انتخاباتِ استانی این هفته را بگیرد. چرا که نظرسنجیها نشان میدهد بیش از دو سوم مردم استان دل خوشی از چنین ترکیبِ آبیرنگی ندارند.
هوداک اما دلایل بسیاری دارد که به محتمل بودن چنین سناریویی خوشبین باشد.
گرچه نظرسنجیها او را سینه به سینه با مکگینتی نشان میدهند، تمرکز قدرت حزبش در مناطق روستایی به این معنی است که او شانس بیشتری برای تشکیل دولت اکثریتی دارد. واقعیت مسلم اما این است که اگر، چنانکه تمامی نظرسنجیها نشان میدهند، هیچ حزبی به دولت اکثریت نرسد، خطری بزرگ او را تهدید میکند: ائتلاف لیبرالها و ان دی پی و تشکیل دولت توسط آنها حتی اگر هوداک به بیشترین تعداد کرسیها رسیده باشد.
این روزها البته او سعی میکند نه مشغول ریاضیات باشد و نه مشغول فکر کردن به اینکه چه شد پیش بودن دو رقمیاش از لیبرالها در نظرسنجیهای همین چند هفته پیش زود دود شد و به هوا رفت. اما نگاهی به تاریخ زندگیاش نشان میدهد که اهل ریسک کردن هست و همیشه آمال بزرگی داشته است.
×××
تیم در نوامبر ۱۹۶۷ در شهرِ فورت ایریِ منطقهی نیاگارا، درست آن سوی مرز از بوفالوی آمریکا، متولد شد. پدرش، مدیر دبیرستان و مربی فوتبال آمریکایی و مادرش، معلم و قهرمان تنیس بود. هر دو در مدارس کاتولیک درس میدادند. نسبش از سوی پدر به پدربزرگ و مادربزرگِ مهاجرش میرسید که پیش از جنگ جهانی دوم از اسلواکی (چکسلواکی وقت) به کانادا آمده بودند و از سوی مادر نیم فرانسوی- انتاریویی و نیم ایرلندی است. (طرفه آنجا که او از یک سو مثل رهبر ان دی پی، اسلواکتبار است و از سوی دیگر، از طرف مادری، قوم و خویش دوردست رهبر لیبرال محسوب میشود.)
خانوادهشان خیلی اهل سیاست نبود گرچه مادرش سه دوره عضو شورای شهر فورت ایری بود. اما حضور او از آن دسته فعالیتهایی بود که بیش از آنکه سیاسی باشد، نوعی فعالیت محلی بود. از آن فعالیتهایی که خانوادهاش زیاد انجام میداد و هوداک سعی میکند خیلی به آنها اشاره کند تا تصویر “مردِ خانواده” بودن خودش را تقویت کند.
این تلاش برای ارائه چنین تصویر پوپولیستی مدتها پیش آغاز شده است. هوداک سعی میکند مدام از همان حرکتهای مدل “تی پارتی” انجام دهد که در پیروزی هارپر و راب فورد نقش داشته است. واقعیت اما این است که او هم مثل استفن هارپر (اگر نه مثل فورد) از همان آغاز بچه درسخوانِ مدرسه بوده و سودای پیوستن به نخبگان را داشته است.
هوداک برای تحصیلات دورهی لیسانسِ خود به دانشگاه وسترن انتاریوی لندن رفت و در ۲۳ سالگی، در سال ۱۹۹۰، لیسانس اقتصاد گرفت. نمراتش اینقدر عالی بود که بورسیهی کاملی دریافت کرد و به دانشگاه واشنگتن در شهرِ سیاتلِ آمریکا رفت تا در ۲۶ سالگی، فوق لیسانسِ اقتصاد هم بگیرد. مدتی به فکر گرفتن دکترا بود اما ترجیح داد زودتر به کسب و کار بزند.
فورت ایری، لندن، سیاتل: نکتهی مشترک این شهرها که دو تا در کانادا و دیگری در آمریکا است، مرزی بودن آنها است و رهبر محافظهکاران در زندگیاش همیشه نزدیک این مرز بوده است. در واقع او در سالهای دانشجویی مدتی به عنوان مامور گمرگ روی مرز آمریکا و کانادا کار میکرد و پس از پایان تحصیلات مدتی در امور شهرداری فورت ایری مشغول بود.
در سال ۱۹۹۴ شرکتِ آمریکایی والمارت، دشمن همیشگی فعالان حقوق کارگری، او را استخدام کرد تا در سراسر کشور سفر کند و کسب و کار این شرکت را در کانادا وسعت بخشد. جالب اینجاست که او که به بعضی سیاستهای مکگینتی به خاطر “ضدکانادایی” بودن حمله کرده، خود زندگی حرفهایاش را با کمک به گسترش شرکتی آمریکایی در کانادا آغاز کرد. او در ضمن طرفدار پر و پا قرص تیم فوتبال آمریکایی بوستون بود و تا پیش از بالا گرفتن حرفهی سیاسیاش و تولد دخترش (در سال ۲۰۰۷)، برای تماشای اکثر بازیهای این تیم به این شهر میرفت.
هوداک از همان پایان دانشگاه به فکر ورود به سیاست بود. در انتخابات ۱۹۹۳ اما حزب محافظهکارِ پیشرو، که پیش از آن به رهبری مالرونی چندین دولت اکثریت تشکیل داده بود، به رهبری کیم کمپبل، اولین نخستوزیر زن کانادا، به شکستی مفتضحانه رسید و به ۲ کرسی تقلیل یافت. لیبرالها به رهبری ژان کریتین به پیروزی بزرگی رسیدند و همین باعث شد که هوداک، که میخواست به عنوان برنده وارد بازی شود، قید ماجرا را بزند.
اما دو سال بعد که نوبت انتخابات استانی در انتاریو شد، این حزب محافظهکار به رهبری مایک هریس بود که سراغ او آمد. نامزد حزب در حوزهی “نیاگارای جنوب” در آخرین لحظه کنار کشیده بود و هوداکِ ۲۷ ساله در موقعیتی عالی برای ورود به کوئینزپارک قرار گرفت. هوداک از رقیب خود، شرلی کاپن، وزیر کار دولت باب ری، و نیز از نامزد لیبرالها، که تنها حدود ۱۰۰۰ رای کمتر آورد، گذشت تا یکی از ستارههای زیر ۳۰ سال دولت جدید هریس باشد (جان برد، وزیر امور خارجهی امروز دولت هارپر، جوانترین این ستارگان جوان بود.)
پیروزی قاطع به هریس امکان داد “انقلاب عقل سلیم” خود را آغاز کند و به اجرای قرص و محکم برنامههای خود مشغول شود. (در زندگینامهی رهبر ان دی پی، در این باره میخوانید.) هوداکِ جوان بلافاصله به کابینه راه نیافت اما دبیر پارلمانی جیم ویلسون، وزیر بهداشت، و جانشینش، الیزابت ویتمر، بود.
در این سالها بود که هوداک از همان ابتدا نقش مهمی در برنامههای دولت هریس برای تعطیلی ۲۸ بیمارستان و اخراج بیش از ۶۰۰۰ پرستار داشت، از جمله بیمارستان شهر فورت ایری، که خود در آن بزرگ شده بود. شکی نبود که این برنامهها در حوزهی انتخاباتیاش، که مثل سایر مناطق روستایی نیاز بسیاری به بیمارستان دارد، خیلی محبوب نبود، اما هوداکِ راستگرا نمیخواست با نخستوزیرِ موفق در بیافتد و مطیعانه از او اطاعت کرد.
در انتخابات سال ۱۹۹۹ او در حوزهی “ایری-لینکلن” نامزد شد و اینبار با نزدیک ۶۰۰۰ رای اختلاف پیروز شد. مایک هریس به عنوان پاداش او را وزیر توسعهی شمال و معادن کرد. این تصمیم به این دلیل واضح جنجالی بود که هوداک نمایندهی یکی از جنوبیترین حوزههای کل استان بود و رابطهی چندانی با شمال نداشت. در طول سالهای حضورش در این سمت او در پایین آوردن مالیاتِ شرکتهای معدن و نفوذ بیشتر آنها در مناطق شمال نقش مهمی داشت.
در سال ۲۰۰۱، هوداک به مهمترین وزارتخانهای که تا به حال در دست داشته، ارتقا یافت و وزیر فرهنگ، گردشگری و تفریحات شد.
چند ماه پس از انتصاب او به این سمت بود که یکی از مهمترین بحرانهای گردشگری برای کل آمریکای شمالی اتفاق افتاد: ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱. هوداک به سرعت رهبران صنعت را جمع کرد و طرحی ۱۴ میلیوندلاری برای بازاریابی جهت احیای صنعت اعلام کرد.
این اتفاق، که وقتی به آن خوب فکر کنید میبینید کارِ آنقدرها شاقی هم نیست، مهمترین دستاورد او در سالهای دولتمداریاش به حساب میآید.
سالهای حضور او در این دو وزارتخانه کمتر داستان دیگری در خود دارد. زندگینامههای متعددش را که بخوانیم، به بایگانیِ روزنامهها که نگاه کنیم، میبینیم رهبر محافظهکاران که معلوم است همیشه روی نواری خاص حرف میزند، هر چقدر جاهطلب است دنبال ماجراجوییهای آنچنانی نبوده است و در سالهای دولت مایک هریس، نقشِ عضو وفادار تیم را بازی کرده است.
با معلوم شدن عواقب فاجعهبار اقدامات دولت هریس، محبوبیتش به سرعت پایین میآمد و در سال ۲۰۰۲ او که میدانست روزهای خوبی را پیش رو ندارد، استعفا داد. رقابت برای جانشینی او آغاز شد و حزب را به سرعت به دو شقه بدل کرد: هوداک شکی نداشت که کدام سمت را میگیرد. انتخابی که او کرد نشان میدهد که همیشه کاراکترِ سیاسی مجزای خودش را داشته است و دنبالکنندهی صرف خط حزب نیست.
سران حزب میدانستند که جامعه از راستگرایی شدید هریس خسته است و اگر قرار باشد شانسی داشته باشند باید یکی از محافظهکارهای به اصطلاح “سرخ” را انتخاب کنند، یعنی فردی از جناحِ میانهروترِ حزب. این بود که تقریبا تمامی نمایندگان حزب در مجلس از ارنی ایوِزی حمایت کردند که در سخنرانی افتتاحیهی خود گفت “نه چپ هستم، نه راست.” هوداک اما از معدود کسانی بود که از جیم فلاهرتی، وزیر دارایی آن روزِ هریس و شاغل به همین سمت در کابینهی امروز هارپر، حمایت کرد. فلاهرتیِ راستگرا دوم شد تا ارنی ایوز، رهبر و نخستوزیر شود اما هوداک از معدود حامیان فلاهرتی بود که تنبیه نشد و در کابینه باقی ماند. او البته به سمتی پایینتر، وزارت خدمات مصرفکنندگان و شرکتها، منصوب شد.
سال بعد که محافظهکاران در انتخابات شکست خوردند، هوداک مشکلی در حفظ کرسی خود نداشت. اما فشارها بر ایوز چنان بود که به سرعت مجبور به استعفا شد تا محافظهکاران طی کمتر از دو سال دوباره وارد نزاع بر سر انتخاب رهبر جدید شوند.
جیم فلاهرتی، که همچنان وزیر دارایی بود، دوباره وارد رقابت شد و هوداک، که پس از انتخابات به سمت مهم ریاست گروه نمایندگان در مجلس منصوب شده بود، دوباره کنار او بود. جان توری، نامزد سابق شهرداری، که به دیدگاههای میانهگرای خود معروف بود مقابل فلاهرتی به میدان آمد و هوداک، که اکنون از نمایندگان نسبتا باسابقهی حزبش به شمار میآمد، در صف اول حملهکنندگان به او قرار گرفت. نمایندهی منطقهی نیاگارا به توری (که نام خانوادگیاش به معنای “محافظهکار” هم هست) تهمت میزد که “توریِ سرخ” است و جزو “نخبگان مرکز شهر تورنتو” است.
اما نامزد محبوب هوداک باز هم شکست خورد تا توری رهبر حزب شود. عدم علاقهی هوداک به توری آنقدر واضح بود که شایعه میشد از همان ابتدای انتخابش به فکر جانشینی او بوده.
توری در انتخابات ۲۰۰۷ طرحِ اعطای کمک دولتی به مدارس مذهبی را مطرح کرد که نه تنها به شکست فجیع حزبش و پیروزی قاطع مکگینتی برای دومین بار پیاپی انجامید که باعث شد خود توری هم کرسیای که در انتخاباتی میاندورهای به دست آورده بود از دست بدهد. در همین انتخابات هوداک با بیش از ۱۰ هزار اختلاف دوباره به مجلس راه یافت.
طبیعی بود که حزب نخواهد دوباره بلافاصله وارد انتخاب رهبر شود و علیرغم شکستِ فجیعِ توری او در سمت خود باقی ماند و قرار شد یکی از نمایندگان حزب استعفا دهد تا او بتواند در انتخابات میاندورهای به مجلس بازگردد. افتضاح واقعی اما وقتی بود که او در این انتخابات، در سال ۲۰۰۹، هم شکست خورد تا دیگر چارهای به جز استعفا برایش باقی نماند.
هوداک این بار بیچون و چرا وارد صحنه شد تا جوانترین نامزدِ جانشینی توری باشد.
پس از عملکرد ناموفق دو محافظهکارِ میانهگرا، هوداک ابایی از مطرح کردن خود به عنوان نامزد راست نداشت. و حدس بزنید یکی از مهمترین حامیان او که بود؟ البته، جناب مایک هریس، نخستوزیر دیروز و ایدئولوگ راستگرای امروز که از همان آغاز از هوداک حمایت کرد.
نمایندهی ۴۱ ساله با چندین رقیب روبرو بود: کریستین الیوت، نمایندهی ویتبی- اشاوا و همسرِ جیم فلاهرتی که باعث میشد وزیر دارایی قدرتمند دولت هارپر نتواند سخاوتمندی هوداک در دو بار حمایت از نامزدیِ ناکام خودش را باز پس دهد (فلاهرتی از همسرش حمایت کرد)؛ فرانک کلیز، از سران دولت هریس، که در سال ۲۰۰۴ هم نامزد شده بود و رندی هیلیر، فعال روستایی و بنیانگذار انجمن زمینداران انتاریو که افکار به شدت راستگرایانهای مثل از میان بردن اتحادیههای کارگری، تعطیلی کمیسیون حقوق بشر انتاریو و اجازه به پزشکان برای عدم اجرای سقط جنین داشت.
پیروزی هوداک در این انتخابات از یک سو شبیه به پیروزی هروات در انتخابات رهبری ان دی پی بود.
گرچه اکثریت نمایندگان حزب در مجلس از او حمایت میکردند، اما بوروکراسی حزب به وضوح بین سه نامزد اصلی مردد بود و هیلیر را هم کمتر کسی جدی میگرفت.
اما هوداک وقتی موفق به مهر و موم کردن پیروزیاش شد که اتفاقا دنبال هواداران همان هیلیر رفت و یکی از وعدههای اصلی او را اتخاذ کرد: یعنی تعطیلی کمیسیون حقوق بشر انتاریو و جایگزینی آن با سیستمی از دادگاهها (این وعده البته بعدها از پلاتفرم انتخاباتی محافظهکاران حذف شد.)
از دیگر عوامل کلیدی در پیروزی هوداک حمایت سران دولت هارپر، مشخصا جان برد و جیسون کنی، بود.
پس از پیروزی، هوداک شکی در روشن کردن اولویتهایش باقی نگذاشته است.
اولین سخنرانیاش به عنوان رهبر رسمی اپوزیسیون، در ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۹، برای باشگاه اقتصادی کانادا، انجمنی متشکل از سران شرکتها و بانکهای بزرگ، بود. پیش از او کسانی مثل استفن هارپر، برایان مالرونی، جان مککین، و آرنولد شوارتزنگر برای این باشگاه سخنرانی کردهاند.
او از همان ابتدا روی تمی ثابت حرکت کرد که موفقیتش به نظر قطعی میآمد: افتضاحات و ولخرجیهای دولت لیبرالِ دالتون مکگینتی.
به نظر میآمد اشتباهات پشت سر هم دولت لیبرال نیز با بختِ هوداک یار باشد. اول افتضاح مالی آژانس بهداشت الکترونیکی بود و بعد افتضاحی مشابه در شرکت بختآزمایی انتاریو.
بعد نوبت مالیات هماهنگ فروش (اچ اس تی) شد که در تابستان ۲۰۱۰ به اجرا گذشت و هشت درصد مالیات فروش استانی را به مالیات ۵ درصدی فدرال اضافه کرد و در نتیجه قیمتهای اقلام را بالا برد. این مالیات در آغاز به شدت نامحبوب بود و هوداک، مثل دیگر رقیبش، هروات، رهبر ان دی پی، با حمله به آن بر محبوبیت خود افزود.
به نظر میآمد رایدهندگان اینقدر از هشت سال دولتِ مکگینتی خسته شدهاند که بخواهند به هر قیمتی هست به اپوزیسیون رای دهند. هشدارهای چپ و اتحادیههای کارگری (و البته لیبرالها) در مورد رابطهی نزدیک هوداک با مایک هریس نیز به نظر نتوانست به محبوبیتش لطمهای بزند. آندریا هروات، رهبر ان دی پی، نیز علیرغم افزایش محبوبیت، بسیار کمتر از رقیبِ محافظهکارش در رسانهها مطرح بود و چنانکه در زندگینامهاش نوشتیم تا همین مناظرهی هفتهی پیش تا حدود زیادی نامرئی بود.
اما معلوم نیست بخت کی از هوداک برگشت و تا چه مدتی از او رو خواهد گرداند؟
او در نظرسنجیها تا همین چند هفته پیش، گاه با رقمِ باورنکردنی ۲۰ درصد، از لیبرالها پیش بود و به نظر میرسید باید تنها آمادهی راه رفتن روی فرش قرمزِ نخستوزیری شود. اما با پیش رفتن کمپین لیبرالهای قدرتمند موفق شدند قدم به قدم به محافظهکاران نزدیک شوند تا اینکه بالاخره در بعضی از آخرین نظرسنجیها به کلی از آنها پیش هم رفتهاند و یا در تساوی نزدیک هستند.
درسِ تلخی که میتوان گفت هوداک در این انتخابات گرفت این است که باد زدن احساسات راستِ افراطی علیه دولت لیبرال کمتر به نتیجهی موفقی برایش انجامید.
او سعی کرد خودش را با راب فورد نزدیک نشان دهد (شهردار تورنتو البته اعلام کرد رسما از کسی حمایت نمیکند.) و بعد با این واقعیت روبرو شد که تلاش فورد برای حمله به خدمات اجتماعی با مخالفت شدید تورنتوییها مواجه شد.
سعی کرد با زبانِ ضدمهاجر از کمک مکگینتی به “کارگران خارجی” گلایه کند و حال با احتمال تقریبا قطعی از دست دادن رای بسیاری از مهاجرین روبرو است (که در حوزههای پرجمعیت شهرهایی مثل برمپتون و میسیساگا برایش بدجوری گران تمام خواهد شد.)
آخرین تلاشهایش برای حمله به برنامهی آموزش جنسی مدارس (که در شکل کنونیاش ربطی به مکگینتی ندارد و اتفاقا در زمان دولت مایک هریس تصویب شده است) نیز شاید به جذب رای تعدادی همجنسگرا ستیز کمک کند اما بعید است نتیجهی موثری داشته باشد.
هوداک اینرا خودش هم خوب فهمیده و سعی کرده تا میتواند رنگ عوض کند.
با توجه به اینکه به احتمال بسیار در ۷ اکتبر شاهد پارلمانی مشتت خواهیم بود و تکلیف دولت در مذاکرات پشت پرده معلوم خواهد شد، باید دید هوداکِ باتجربه در این صورت چه خواهد کرد؟ اگر او کرسیهای بیشتری داشت و ان دی پی و لیبرالها سعی کردند دولت ائتلافی تشکیل دهند آیا حاضر است شلوغبازی راه بیاندازد و حتی مثل هارپر استان را به بحران قانون اساسی بکشاند؟ سرنوشت حزب در صورت عدم پیروزی او چه میشود؟
یک حرف را از سوی ما مسلم بدانید: این رهبر جوان و بسیار موفق تا طعم نخستوزیری را نچشد به این راحتیها از صحنه کنار نمیرود.
asdfadsf