نیم نگاهی به ویرجینیا وولف

نزدیک شدن به دنیای ویرجینیا وولف بدون آگاهی از حوزه مدرنیسم او و هم‌چنین حساسیت زنانگی‌اش کاری است بس دشوار. چرا که بسیاری از موضوع‌ها و شخصیت‌های او زنان ‌اند و روش خوانشی که او اختیار می‌کند، با تلاش وی برای کشف دنیای نامحدود و ناشناخته روحی زنان گره‌ خورده است. به ‌سادگی می‌توان دریافت که چگونه همه ‌ی نقدهای او جانب‌دار و فمینیستی خوانده شده و یا اختصاص یافته به نگرانی ‌های زنان نویسنده و تجربه‌ ی آنان. چنین بینشی – تمرکز بر مخالفت او با جهان مردسالارانه دانشگاه‌ها که او در “زندگی مبهم” احیا کرده است یا اهمیت مسئولیتی که او به ‌عنوان آفرینشگر سبک فمینیستی بر عهده گرفت – که تأکید منتقدین و بیوگرافی نویس‌ها هم با خود دارد، چنان سایه سنگینی بر او می‌تاباند که دیدن وولف در نقش‌های دیگر را اگر نگوییم ناممکن، دشوار می‌کند. راشل باولبی همه‌ ی تأویل و تفسیرهایی که در مورد وولف شده است را در مجموعه‌ ای گردآورده که بتوان به ‌راحتی به نقدهایی که او را برنامه‌ریز فمینیست نشان می‌دهد، دست یافت:

از او به‌ عنوان ناقض عادت‌ های عادی ادبی (عادت‌زدایی) تجلیل شده است. شکستن ساخت هنجار زبان مردسالارانه را هم او در کوله‌بار خود دارد. از او به ‌مثابه یک واقع‌گرا هم یاد شده. نشان واقع‌گرایی و تجددگرایی در توضیح زندگی و تجربه‌های زنان هم نصیب او شده است و تعهد او برای نقطه پایان گذاشتن به جامعه مردسالار. […] بدیهی است که حتا بیوگرافی‌ها هم می‌توانند مورد پرسش باشند. نگاه از بیرون به درون موقعیتی که ناشناخته است؛ افسانه سازی از او می‌تواند هم نشانگر جور و ستم مشترک زنان باشد که مدام بر آن‌ها روا داشته شده یا سندی بر اثبات موقعیت استثنایی او.

این نوع تفسیرها در مورد او، به نقد کارهای وولف گسترش یافت و سبک‌هایی که او آفریده بود. 

به ‌عنوان نمونه، هرمیان لی، نوشته‌های انتقادی وولف را از منظر مخالفت او علیه جامعه مردانه؛ اساتید، سردبیرها [و] فاحشه‌های ادبی بررسی می‌کند. مخالفتی که در آن وولف بر اهمیت نوع خوانش زنانه و متفاوت بودن آن با روش مردانه تأکید می‌ورزد. استعاره‌هایی که اصرار بر زبان زنانه دارند: “خطا و گمراهی”، “حرکت زیگزاگی” و “ولگردی” از جمله این تأکیدها در اثرهای وی می‌باشند.

خوانش ماریا دیباتیستا از ویرجینیا وولف اما کمتر صراحت جنسیتی دارد. درعین‌حال، او هم توجه مخاطب را متوجه «دگرگونگی» انتقاد وولف در شرح «نیروهای جادویی» می‌کند. «دگرگونگی» که امکانِ دادنِ زندگی مجدد به نویسندگان فراموش شده را برای او فراهم می‌کند.

نکته مهم این است که من به دنبال نفی اهمیت جنسیت و نیروی غالب در نقد ادبی وولف  نیستم. درواقع، وجه روشن و آشکار این موضوع زمانی است که جنسیت و روش انتقادی ناسازگار و لاینحل می‌مانند. بدیهی است، در اتاق کسی به نام «آ» که در آنجا خروج روایت‌گر از جهان مردسالار دانشگاهی و این حقیقت که وی به طور مدام تصویری را تجسم می‌کند که در آن من می‌بایست همسایه‌ام را دوست داشته باشم، نتیجه‌گیری کنشی است نمادین از تصمیم وولف برای دستیابی‌اش به موضوع و شخصیت داستانی با خیال و استعاره. کرداری که اهمیت بیشتری از نثرهای دانشگاهی مرسوم و نخ‌نما شده دارد. بدیهی است که نگاه من به وولف با دیگران متفاوت است؛ تفسیر من از کار وولف، درواقع کوششی است برای تأویل آثار ادبی وی در زمینه‌ ی تغییر که ذات انتقاد است در شکل کلی‌اش. این ماهیت البته در برابر دیدگاه ساده‌انگارانه اختلاف جنسیتی است. ادعای ماریا دیباتیستا که؛ وولف به‌عنوان رمان‌نویس و منتقد ادبی، با بازتعریف “مخاطب‌ها” به “جمع گیج و مبهوت”، ضمن ابهام‌برانگیز بودنش، توجه همگان را جلب کرد، هنوز هم مورد توجه است. او وولف را در این زمینه حتا خودرأی می‌خواند و می‌گوید که وی با به نمایش گذاشتن “اختیارات ویژه و مزایای منحصربه‌فرد کسانی که در حاشیه بوروکراسی مستقر بودند”، واکنش نشان داد. به‌این‌ترتیب وولف با این بیان، راهی را تأیید می‌کند که خودش تحت تأثیر آن قرار گرفته بود؛ یعنی با انکار پذیرش و ناباوری در مجموعه ‌ای از نوشته‌های ادیبان دوران، راهی را نشان می‌دهد که خود نیز تحت تأثیر آن بوده است. گواهی وولف به راهی که انتخاب کرده بود، همین‌جا ختم نمی‌شود که او با تأیید اهمیت رشد روزافزون انتقاد آکادمیک ادبی، – که خود نیز دورانی از مخالفان این نوع ادبی به شمار می‌رفت – جایگاه تأثیرپذیری خود را بیشتر نمایان می‌کند. البته، درحالی‌که بوروکراسی و کارگزاران آن، به طور عمده مردانه بوده‌ اند، مخالفت وولف را نمی‌شود تنها از زاویه جنسیتی مورد توجه قرار داد: چرا که حوزه‌ی مشترک زیادی بین این دو دیدگاه وجود دارد. به‌عنوان نمونه، کارهای اولیه جان میدلتون ماری و نظریه نقد سنتی زیبایی‌شناسی که ریشه در نگاه پیتر دارد و پایداری و استقامت او در درستی هنجارهای آکادمیک. از این منظر، نقد وولف کمتر از پدیده‌ی منزوی شده ظاهر می‌شود تا آنچه خوانش برخی نوشته‌های او پیش روی ما می‌گذارد.

دو مطالعه اخیری که روی نوشته‌های ویرجینیا وولف انجام شده، دیدگاه‌های متفاوتی در مورد تفسیرهای فمینیستی که در بالا به آن‌ها اشاره شد، ارائه کرده‌اند. در این بررسی‌ها، نوشته‌های غیرداستانی وولف در ارتباط با زمینه فرهنگی و عمومی‌شان در دو حوزه روزنامه‌نگاری و مقاله‌نویسی، با توجه به سنت و عرف مرسوم در این دو حوزه، مورد توجه قرار گرفته ‌اند. النا گوالتری، در مقاله «ویرجینیا وولف» ضمن تمرکز بر نوشته‌های پیش از سال دوهزار (در مورد وولف) می‌نویسد: آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که آیا وولف با توجه به نگرانی‌های عمیق اجتماعی‌اش، توانسته است «واقعیت حقیقی» زندگی را بنویسد یا تنها توانسته در مورد خود بنویسد. گوالتری به این خاطر این شک و تردید را به کار می‌گیرد که بتواند وولف را در میدان اندیشه سنت اقلیمی که بر ذات مقاله به‌مثابه «گفتمان ناب» تأکید دارد، جای دهد. این اندیشه مبتنی است بر سبکی که توجه به موقعیت “خود” را همان‌قدر هنر می‌خواند که مضمون و اثر آفرینشی‌اش. او با پیش کشیدن نقل‌قول‌هایی از جورج لوکاچ، مقاله را نوعی از نوشتار تعریف می‌کند که در آن پرسش‌های بنیادین هستی‌شنایی مثل «زندگی چیست؟»، «انسان از کجا آمده؟» و «سرنوشت یعنی چه؟»، طرح می‌شود. اما پاسخ‌هایی که خود نیز بیان می‌کند، نه‌تنها مبنای علمی، فلسفی و خردورزانه ندارند، بل‌که تنها به‌صورت نمادین مطرح می‌شوند.

نوشته‌ی النا گوالتری هم‌چنین به یکی از اثرهای گراهام گود به نام «آینه‌ی خویشتن» که در سال (۱۹۸۸) منتشر شده، اشاره دارد که در آن تقلید در نوع مقاله نوشتن، نوعی پراکنده‌کاری توصیف شده که فقط ارتباط با خویشتن را ممکن می‌کند. این‌که این دیدگاه درست است یا نادرست، بدیهی است که باید به‌درستی و استواری آن هم شک داشت. در این توصیف، مقاله شکل مناسبی است برای همگانی کردن آگاهی فردی با استفاده از فرهنگ عمومی و تقلیل سیستماتیک آگاهی. اگر چنین باشد، آگاهی و شعور انسانی و فردی، تبدیل می‌شود به نهاد انتزاعی که در نظریه‌های علوم انسانی کاربرد دارد. بنابراین بررسی النا گوالتری، وولف را در تقاطع نقد فمینیستی از ساختار قدرت مردسالارانه و تجزیه‌وتحلیل مارکسیستی از نهادهای ایدئولوژیک سرمایه‌داری، جای می‌دهد که در این بینش، نوشتن کنشی است ضد تمامیت‌خواهی که کارکرد آن بیانی و خطابی است. یعنی ارجاع به وجه‌های شخصی اندیشه دارد.

با توجه به مستنداتی که موجود است، برای درک و شناخت بهتر وولف می‌شود به بررسی «لیلا برازنان» توجه کرد. لیلا برازنان مطالعه‌ی گسترده‌ای در نوشته‌های وولف کرده است. او مقاله و کارهای روزنامه‌نگاری وولف را برجسته می‌کند. این برجستگی مربوط است به رابطه دوسو گرای واژه در دنیای روزنامه‌نگاری. برازنان به یادداشت‌ها و نامه‌های وولف اشارت دارد که نشان می‌دهد در همان حال که به وابستگی خود به سردبیران نیز آگاه بود، شهرت دنیای روزنامه‌نگاری هم به او لذتی می‌داد که گاه به این وابستگی می‌ارزید. یادداشت‌های روزانه او در سال ۱۹۱۸ حکایت احساس او است که انگار دوست داشته تحت فشار باشد، مهم به نظر بیاید و حتا کمی هیجان برانگیز که از او بخواهند نقد بنویسد. در خوش‌بینانه‌ترین لحظه‌ها، او چنین کاری را مانند «نمایش‌های تک‌گویی موسوم به استندآپ» می‌خواند. مطالعه نوشته‌های وولف در مورد آثار کلاسیک موجب فزونی نیروی ادبی خواننده می‌شود؛ نیروی زیادی که با جمع‌بندی و نوشتن نقد در مورد استاندال و سویفت به دست می‌آید را باید عزیز داشت.  برازنان هم‌چنین استدلال می‌کند، درحالی‌که مقاله به‌عنوان انرژی محدود در اختیار دنیای مردانه ژورنالیسم ادبی است، کار عملی و همکاری با بخش سردبیری رسانه‌های مدرن زمان، وولف را واداشت تا در تحول و گسترش ضمنی و روش استعاری خود که به او امکان بیان معانی بالقوه و توصیف استعاره‌ای را می‌دهد، کوشا باشد. برآمد این تکاپو و تلاش شکل دادن به پیشنهادهایی به‌عنوان سوتیتر بود که سرانجام‌اش فروریختن دیوار فاصله خود بود با سردبیران.  او آموخت که مستقل از دیدگاه دبیران و مدیران رسانه‌ها، عنوان یا زیر عنوان‌هایی برای مقاله‌های خود انتخاب کند که ضمن مورد توجه بودن‌شان، انتظار کمتری از آن‌ها نبود. برای برازنان، “ابداع بازنویسی” که وولف آفریده بود و در نقدهای خود هم به کار می‌برد، نیرو و انرژی آزادی بخشی بود که صدای «من» درون را رها می‌ساخت. صدایی که قادر بود نوعی ویژه از نوشتار و توانایی نوشتن را مدعی شود. چنین ادعایی چیزی نبود مگر آوای درون نویسنده و بینامتن که نه دیده می‌شوند و نه شنیده. کار برازنان، ازآن‌جهت مهم است که تلاش تجدیدنظر گرایانه‌ای را نمایندگی می‌کند که می‌خواسته ژورنالیسم ادبی وولف را به‌عنوان فرم سودمند معرفی کند تا فرم رضایت‌بخش. رضایت‌مندی هم ازاین‌جهت اهمیت دارد که نوشته‌های  وولف را در زمانه خود و شرایطی که بر جامعه حاکم بود ببینیم. در این زمینه هم از شواهد مهم تاریخی برای فروریختن اختلاف بین وولف و سردبیران نیز استفاده می‌شود. شواهدی که نشان می‌دهند اگر اختلافی بوده، به‌طور ناگزیر از دیدگاه جنسیتی نبوده که گاه نگاه و بینش ژورنالیسم ادبی موجب اختلاف‌نظر می‌شده است. حتا گفته شده که این اختلاف‌ها بیشتر طبقاتی و فامیلی بوده تا جنسیتی.

در نتیجه، راهی گشوده می‌شود که خوانش نوشته‌های وولف را منوط به پس‌زمینه‌ی مرسوم جامعه و انتظارات زمانه از او، می‌کند. (در این مورد هم کمی بعدتر توضیح خواهم داد). بااین‌وجود، هم برازنان و هم گوالتیری توقف کوتاهی در بررسی‌های خود داشته‌اند تا بتوانند بهتر به مناسبات بین وولف و دنیای آکادمیک بپردازند. درحالی‌که نگاه تئوریک و یافته‌های نظری گوالتیری تنها مناسبات عملی روزنامه‌نگاری معاصر او را طرح می‌کند، اما به این معنا نیست که این نظر، رابطه پیچیده وولف با هنجارهای ساختاری آکادمیک و ویژگی‌های نوین نوشتن را نقض می‌کند. در ضمن، برازنان با ارجاع به توسعه مطالعه‌های انگلیسی، ادعا می‌کند که توسعه انگلیسی را «تولد دوباره مقاله به‌مثابه ابزاری برای نقد ادبی» دیده است. او هم‌چنین توجه خواننده را به نظر و احساس جورج ریلاند جلب می‌کند که معتقد بوده وولف در مقاله‌ی «خوانش دیگرگونه لاتین» دانش او در مورد زبان لاتین را به سُخره می‌گیرد. این مقاله گویا، در مورد موضوع نمایندگی پندار به‌عنوان میزان حد انتظارها بین دانش و فضل ریلاند و تأکید وولف بر موضوع ذهنیت می‌باشد. 

بااین‌حال، برخورد اخیر نگاهی دگرگون به کل ماجرا دارد؛ انگار که برخورد بین دو دیدگاه متفاوت در مورد مقاله را بررسی می‌کند – مخالفت کلی و عمومی- تا برخورد اساسی بین ارزش‌های آماتور و حرفه‌ای. باوجودآنکه این دو پدیده به‌راحتی قابل تلفیق در یکدیگر هستند، من می‌خواهم چنین استدلال کنم که، جدایی این دو پدیده این امکان را موجب می‌شود که استراتژی نقادانه وولف کمتر به‌عنوان تولید انتخاب فردی انگاشته شود. در این معنا، مبارزه مدام بین دو دیدگاه متفاوت از سوی نویسندگان معتبر منتقد کم‌رنگ می‌شود. یکی از این دو دیدگاه نیز وولف را در حوزه خود دارد بی‌آنکه البته محدود به او شود. البته قرار دادن وولف در چهارچوب‌های ویژه به‌نوعی انکار نقش او به‌عنوان زنی پیشرو در ایده و باور فمینیستی است. زنی که بسیاری از مفسرهای برجسته زنان به دنبال آن هستند که او را در این نقش؛ (زنی که جهان مردسالارانه را برنتافته و پرچم استقلال زنانگی را بر دوش کشیده) تصویر کنند. اما این نگاه، نیز دیدگاهی تاریخ انگارانه برای او رقم می‌زند. این بینش، پرسش نادیده گرفته شده‌ای را برمی‌انگیزاند که با توجه به شناخت و آگاهی‌اش از توسعه و رشد نقد آکادمیک در دانشگاه‌ها چگونه پرسش‌های انتقادی او شکل گرفته است. احساس وولف از فاصله‌اش با موقعیت و ویژگی‌های نقد دانشگاهی که نمایان شده، به‌راحتی قابل اثبات است و مستند. یکی از مشهورترین تصویرها و تخیلی که از او به‌جای مانده، کنش راوی رمان «اتاقی از آن خود» است که شاید به خاطر نوشتن مناسبات فمینیستی، سال‌ها به کتابخانه‌های آکسبریج راه نیافت. برخلاف این اما، در نامه‌ها و یادداشت‌های روزانه وولف، تنفر او نسبت به پژوهش‌گران حرفه‌ای و نهادهایی که آن‌ها به آنجا تعلق داشتند موج می‌زند. از طرفی هم وولف اعتراض می‌کرد که: “باور ندارم هدیه‌ها چه ذهنی و چه شخصیتی، مانند کره و شکر، قابل وزن کردن باشند، حتا در کمبریج که چنان با ذکاوت کار طبقاتی را انجام می‌دهند که هر دانشجویی را در طبقه‌ای می‌نشاند و کلاهی مناسب که نام‌شان هم بر آن نوشته شده، سرشان می‌گذارند”. او در ضمن افتخار می‌کرد که توانسته بود، تی اس الیوت را در محکوم کردن آکسفورد و کمبریج متقاعد و همراه خود کند. او با لذت از این یاد می‌کرد که همراه با الیوت، رسوایی آموزش زبان انگلیسی در دانشگاه‌های مزبور را افشا کرده‌اند. وولف می‌گوید که این رسوایی منتهی به استادان نیست که سیستم کلاسیک دانشگاه و روش تدریس را هم نیز شامل می‌شود.

بدیهی است که وولف آماده توضیح این «رسوایی» و ادامه آن در طول زمان نیز بود. در نامه‌ای که برای برادرزاده ا‌ش، جولیان بل، می‌نویسد؛ انتخاب دادی ریلاند به‌عنوان استاد ادبیات انگلیسی در دانشگاه کمبریج را به سُخره می‌گیرد. او در تفسیری که نوشته، می‌گوید: “هر کسی می‌تواند کتاب‌ها را دسته‌بندی کند و بعدازآن هم جوانان فروتن و مطیع را. خوب روشن است که این جوانان فروتنی که خالی از هر تجربه‌ای هستند و مثل جوجه‌ای که هنوز توان ایستادن ندارد و وابسته است به کمک مادر، آنچه به خوردشان داده می‌شود، درست یا نادرست (البته بیشتر نادرست) را به گوش جان می‌شنوند و چون غذای روح هضم می‌کنند و بعدتر نیز برای  هم‌نسل‌های خود و یا نسل بعد از خود، مطرح و منتقل می‌کنند. بنابراین ما ادبیات انگلیسی را به آموزش طوطی‌وار تبدیل کرده‌ایم که از هرگونه اندیشه‌ای هم تهی است. بااین‌وجود او می‌دانست که این دنیا پدیده‌ای است که امکان شرکت او برای رشد را، ناممکن کرده است. او آگاه بود که این دنیا، محدودیت‌های ویژه‌ای برای‌اش مقرر کرده که دسترسی به روش‌شناختی و شکل انتقادی را اگر نه ناممکن که دشوار ساخته است. دانشجویی در موزه بریتانیا، رمان «اتاقی از آن خود» را  از نظر فرم، گفتگو و معرفی شخصیت‌ها مورد نقد قرار داد. بااین‌حال، مجذوب برخی از متدهایی شد که در گفتمان‌های رمان به کار گرفته شده ‌اند: “انگار چوپانی در گفتگوی خود با بره‌ها، ضمن رفتن بره‌ها به آغل، پرسش خود را نه از سر یأس که از سر ناچاری پس می‌گیرد. این در حالی است که پژوهشگر آموزش ندیده در مواجه با دشواری کار، چنان می‌کند که پراکندگی واژه‌ها مانند گله‌ی گوسفند پریشان‌حال گرگ زده نمایان می‌شوند. در این معنا واژه‌ها مانند دسته‌ای کاه در معرض باد می‌شوند که هر کدام به سویی پرتاب می‌شوند. واژه‌هایی که مگر در کلیت، معنایی را تداعی نمی‌کنند”. در ارتباط با همراهی الیوت با دیدگاه‌های وولف، او نیز به طور رسمی اعلام کرد: “فکر می‌کنم الیوت در یکی از همین روزها در دانشگاه آکسفورد شاعری بزرگ خواهد شد. این گفتار که به بیانیه می‌مانست، ضمن شناخت رسمی الیوت، وارد کردن او به گردونه‌ ای بود که خود وولف، از آن کنار گذاشته شده بود.”

بااین‌وجود، روش‌های اتخاذ شده توسط وولف نشان می‌دهد که او قادر به استفاده از این حس محرومیت به‌ عنوان ابزاری برای ایجاد نوع دیگری از نقد ادبی بود. به‌ عنوان نمونه، شخصیت انتقادی وولف اغلب چنان آرام بود که انگار رها است از فشارهای زمان و فراگرد آن. فراگردی که حتا روزنامه‌نگار و دانشگاهیان را هم شامل می‌شد و موضوع نقد او قرار می‌گرفتند. بسیاری از مقاله‌های او چنین می‌نماید که کسی فراتر از کتابی نگاه می‌کند، از پنجره‌ای نظاره می‌کند یا به آوای جهان بیرون گوش می‌کند. این همه اما به‌رغم شکل رسمی خود، گاه کمی بی‌ملاحظه‌ می‌نماید و در تقابل است با رشد هنجارهای مطالعه های دانشگاهی. تصویرهای ارائه شده در کتاب «چگونه می‌شود کتابی خواند؟»، ریشه در زندگی شخصی او دارد که سرشار از آرامش است و ریتم آرام. در این نوشتار، او خواندن را از حوزه‌ی درون و بدون ساختار می‌بیند که شروع آن به سبک “پاترین‌ها” می‌باشد۱:

باید از تأثیرهای بی‌شمار داوری‌ها گذر کنیم، باید از حوزه‌های در حال گذار، یکی را که مقاوم و پایدار است انتخاب کنیم. بدیهی است که انتخاب ما نباید مستقیم باشد. باید برای رسیدن به تصمیم نهایی و قطعی شکیبا بود. چرا که باید به چراهای اساسی نیز اشاره منطقی داشت؛ برای درگیری‌ها و ستیز، برای پرسش‌های بی‌پاسخ، برای گام زدن در دنیای واژه‌ها، برای صحبت کردن، برای افتادن گلبرگ پژمرده رُزها یا برای به خواب رفتن. به ‌این‌ترتیب، ناگهان و بدون اراده‌ی ما، طبیعت انتقال و گذار از حوزه‌ای به حوزه‌ی دیگر را به عهده می‌گیرد و زان پس، کتابی آفریده می‌شود مانند آنچه پیش از این بوده. این منش می‌تواند به صورت یک کلیت به بالاترین سطح فکر و ذهن رسوخ کند. روشن است که این کتاب هم به ‌مثابه یک کلیت از کتابی که اکنون با جمله‌های دیگری دریافت شده، متفاوت باشد. اکنون و با شرایط جدید، با توصیف‌های موجز، جزئیات در جای خود قرار می‌گیرند. ما سبک شکل‌گیری داستان، شعر یا حتا جستار را از ابتدا تا انتها شاهد هستیم؛ انبار، آغل خوک یا کلیسایی است. اکنون و با این موقعیت است که می‌توان کتابی را با کتاب دیگری مقایسه کرد، چنان‌که ساختمانی را با ساختمان دیگری.

بدیهی است که نباید جنسیت شخصیت داستان، شعر یا هر آفرینش هنری فراموش شود. یادمان باشد که این مقاله در سال ۱۹۲۶ و در یک مدرسه خصوصی دخترانه به‌عنوان سخنرانی ارائه شده است. هدف این سخنرانی حمایت از نوعی خوانش بود که به طور ضمنی هم‌خوانی داشت با روح و جان زنانه. زنانی که در آن روز روزگار را بیشتر پشت درهای بسته می‌گذراندند البته. بااین‌حال روشن است که در کنار این هویت جنسی، آگاهی از وضعیت غیرحرفه‌ای برخی از خوانندگان نیز در نظر گرفته شده است. همین توجه، اعتبار و درستی روش وولف برای خواندن را نشان می‌دهد که فاصله زیادی با روش و منش دانشگاهی دارد. بیشتر کارهای انتقادی وولف که برازنان هم به آن‌ها اشاره می‌کند، تعامل تخیلیِ زیبایی با متن دارد که این امکان را برای خواننده به وجود می‌آورد که بتواند با نویسنده و بینامتن نزدیک شود و به‌این‌ترتیب با گذشته ارتباطی منطقی برقرار کند. گذشته ‌ای که وولف در مرکز فلسفه‌ی نقد خود قرار داده است. استراتژی مشترک بیشتر هواداران وولف این است که چشم‌انداز جدیدی از امپرسیونیسم بیافرینند که در آن زندگی نویسنده به‌عنوان وسیله‌ای برای نشان دادن مشغله ذهنی، شیفتگی و تأثیر زمان در زندگی آن‌ها نمایان شود. در مقاله‌های او، نویسندگان حس جدیدی از هستی و بودن را از طریق روایت و سبک روایی ارائه می‌کنند که در آن بازآفرینی تصورات درونی زندگی‌شان نهفته است.

چنانچه جین آستین می‌نویسد، یکی از جن‌هایی که بالای گهواره‌اش بود، او را با پروازی مستقیم همراه خود به زمان و مکانی برد که وی متولد شده بود. آنگاه‌که او را دوباره به گهواره بازگرداند، نه‌تنها می‌دانست که جهان چگونه به نظر می‌آید، بل‌که قلمرو اقلیمی خود را نیز انتخاب کرده بود. او به این توافق ضمنی رسیده بود که اگر قرار است بر این اقلیم، حکومت کند و کنترل آن را بر عهده بگیرد، نباید به هیچ‌چیز دیگر طمع داشته باشد. بنابراین در پانزده سالگی دیگر نه تصور خاصی برای خود داشت و نه برای دیگران. [..] نگاه او به طور مستقیم به نشانی خاص اشارت دارد و ما هم به طور دقیق می‌دانیم که آن نشان، کجای نقشه‌ی طبیعت انسان قرار دارد. ما می‌دانیم چون، جین آستین راه استوار خویش را حفظ کرد: او هرگز از مرزهای تعیین شده خود فراتر نرفت. او هرگز، حتا در سن پر شور و هیجان پانزده سالگی کاری که موجب شرم‌اش شود نکرد؛ او تلاش کرد که سرزنش دیگران را از خود دور کند یا راه را بر طرح کلی‌تری که احساسات او را برمی‌انگیزاند، بست. دست به چنین کاری زدن در آن سن، یعنی گوش را بر آوای زیبای موسیقی بستن، چشم را بر منظره‌های رنگارنگ بستن و … گویا پایان خط را می‌شناخت و به خود گفته بود که نباید فراتر از آن برود. بااین‌همه، او وجود ماه، کوه و کاخ‌های زیبا در آن سوی مرزها را انکار نمی‌کرد.

به خاطر تمرکز بر تجربه‌های زنانه، دشوار نیست که روش یاد شده را چونان شاهدی بر ماهیت جنسیتی نقد وولف به حساب بیاوریم. در ضمن این تجربه می‌تواند مدیون خوانش وولف باشد از نوشته‌های والتر پاتر و به‌ویژه علاقه او در توصیف شخصیت تابناک هنرمند در «نکته‌هایی در مورد داوینچی» که او مهم‌تر از حقیقت تجربی می‌دانست: دانش داوینچی نیست که برای ما باقی مانده، بلکه تصور و خیال او است که هماره با ما خواهد بود. این نقل‌قول به‌تنهایی می‌تواند به‌سادگی به‌عنوان شاهد مانیفست نقد وولف به حساب آید، دفاعی از سبک امپرسیونیسم وی که خودش نیز به‌عنوان راهی برای نمود هنر انتخاب کرده بود. درهرحال، نکته مهم این است که بدانیم، تفسیر وولف تا حدی بر اساس برداشت نادرست از نوشته‌های والتر پاتر است. برداشتی از والتر با این تصور که دیدگاه وی در گفتمان «دوران رنسانس» به طور اجتناب‌ناپذیری مبتنی بر فرهیختگی و دانش بود و به ناگزیر مفهوم علمی و سکولاریسم را در ذات خود دارد. روشن است که خوانش وولف از والتر پاتر، از نوع فمینیستی بوده است. چرا که پاتر چنانچه در سبک نگارش او مشخص است، سکولاریسم را دیدگاهی مردانه می‌دانست و به همین سبب هم سبک مردانه ‌ای برای آن آفرید:

هنرمند ادیب از سر ضرورت، فرهیخته است و هر چه پیشنهاد می‌کند همان است که در اندیشه خود برای رفاه بشر پرورانده است. اندیشه‌ای که پیش از هر چیز شامل دانش و وجدان کسانی می‌شود که موسوم شده‌اند دانش‌پژوه یا فرهیخته. بنابراین تصور این‌که حتا در سیستم آموزشی امروز هم هنوز محدودیت‌های زیادی برای دست‌یابی مردان به دانش وجود ندارد، پُر بی‌راه نیست.

در مقابل، ویژگی‌ها و امتیازهای وولف به طور غریزی مبتنی است بر احساس همدردی که از دیدگاه علمی، نماد و تأکید بر کنشی است غیرعلمی که در ورای هر نوع سیستم آموزشی نیز وجود دارد. به‌هرحال اصول پاترینی اندیشه‌ی وولف از اهمیت ویژه‌ای برخوردار هستند. چرا که او را از یک‌سو با نظریه زیبایی‌شناسی اواخر قرن نوزدهم پیوند می‌دهد و از طرف دیگر، کوشش و کنکاش او برای جدایی از حوزه‌ی عمومی آکادمیک و گره خوردن به حوزه‌ی فردی زیبایی‌شناسی تجربی را برجسته می‌کند. پس، این حوزه‌ی شخصیِ نهادینه شده وولف است که اغلب با تأکید بر احساسات نفسانی‌اش با کنش خواندن آمیخته می‌شود. این آمیختگی و گره‌خوردگی، با به‌کارگیری ضمیرهای جمع خوانندگان را هم به طور جمعی وارد متن می‌کند و همراه با راوی به واکنش وامی‌دارد. با خواندن رمان‌های آخر جورج الیوت، احساس لذت و گرمای دل‌انگیزی بر ما غلبه می‌کند که انگار جان از قفس رها شده و در جهان آزاد در کنار نویسنده که به‌تنهایی این شرایط را آفریده، متن را به پایان می‌بریم. چنانچه یکی پس از سال‌ها غیبت به کتاب‌ها بازمی‌گردد، واژه‌ها به‌سوی او باریدن می‌گیرند و تراوش کلمات چنان است که حتا گاه مخالف انتظارهای ما است. باریدن واژه با همان گرما و انرژی پیشین ادامه می‌یابد، طوری که چیز دیگری مگر گرما و لذت خواندن طلب نمی‌کنیم. انگار که سال‌ها و کل زمان، سرگردان و بیهوده پشت سر گذاشته شده‌اند و اکنون تابش واژه بر جسم و جان مانند تیری است گرم که از طرف خورشید و از ورای دیوار سرخ باغ به پایین می‌تابد و به کالبد تهی از کلام، جان می‌بخشد.

تأثیر چنین روش‌هایی در اثرهای وولف این است که خواننده را چنان معرفی می‌کند که با پدیده‌ای به‌عنوان «حقیقت عاطفی» گره‌خورده؛ پدیده‌ای که با تجربه‌های ویژه خواندن قابل توصیف است. این توصیف در تقابل است با «حقیقت عینی»‌یی که با سبک‌های مطالعات دانشگاهی معرفی و شناخته شده است، سبک‌هایی که هم دارای شواهد اثباتی‌اند و هم مجموعه‌ای از عوامل واقعی در آن جمع شده‌اند. محوریت «حقیقت عاطفی» ریشه در توجه وولف دارد به «لحظه بودن». این دیدگاه، او را به‌عنوان ثبت کننده جوهر فرد و فردیت می‌بیند و نه کسی که تنها به عینیت‌های خشک در طول زمان نظر دارد. دیدگاه وولف که تلاشی است برای زندگی و هستی دادن به زندگی فرد را، هاله‌ای از نور هستی‌بخش ارزیابی کرده‌اند. دی باتسیا، با استفاده از کتاب «ادبیات انگلیس چیست؟»، اثر گرترود استاین، سبک نقد وولف را تلاش و کوشش برای معرفی ادبیات به‌مثابه تاریخ فرد توصیف می‌کند و نه تاریخ اشیاء: در این معنا، بازگشت بدون تردید به نهاد اولیه فرد و شکلی از قدرت که با آنچه توسط ساختارها و متدهای دانشگاهی معرفی و نمایان می‌شدند، مخالف بوده، مورد نظر است. در کنار توجه وولف برای کسب اعتبار برای «زندگی درونی» و جهان ذهنی خویش، او تلاشی پیگیر برای کسب اعتبار با رویکرد ادبیات داشت. ادبیاتی که از حوزه‌ی پژوهش‌های دانشگاهی و آکادمیک مجزا بود.  برای دست یافتن به این هدف، نقد وولف نیز شکل می‌گیرد؛ آگاهانه یا ناآگاهانه، در خوانش نوشته‌های پاتر با تغییر فرم اقتدار روشنفکرانه، به این هدف می‌رسد. یان اسمال، تعریف پاتر از تجربه زیبایی‌شناسی که در ذات درک هنر قرار دارد تا دریافت شیئ به‌عنوان هنر در ذات خود، را به‌مثابه کوشش برای انتقال اقتدار و درک یک اثر هنری توسط حوزه دانشگاهی و نگاه آکادمیک به فرد توصیف کرده است. این بخش از نظریه پاتر چالش توسعه و تحول منظم ساختار اثر هنری را در برمی‌گیرد. در مواجهه با کاهش برتری فرم که در نوشته‌های ادیبان دوران ویکتوریا وجود داشت و غیبت سبکی مناسب که هنوز هم وجود نداشت تا بتواند جانشین نقد در چارچوب اصول دانشگاهی شود، در دهه‌ی ۱۸۷۰، پاتر نوعی از نوشتن را تکمیل و ارائه داد که در آن به دنبال اجتناب از به‌کارگیری شیوه رایج دانشگاهی و اصول حرفه‌ای آکادمیک بود؛ مانند استفاده از منابع خارجی قابل اثبات و روش‌های قابل‌اعتماد برای حاشیه‌نویسی و آوردن نقل‌قول. این توصیف را «اسمال» چنین تفسیر می‌کند که اراده‌ای برای دادن هر نوع قدرت روشنفکری به حوزه‌ی دانشگاه وجود ندارد. چنین خوانش‌هایی از «پاتر» به ‌احتمال کمکی است برای توضیح خواست «وولف» تا به معنایی برای نویسنده در رابطه با متن و مخاطب، دست یابد. معنایی که تأکید دارد بر ارزش کنش فرد در خواندن. دشمنی «وولف» نسبت به جهان آکادمیک و استفاده او از تصویرهای داخلی و استعاره‌های لذت و بطالت را می‌شود به نوعی بازنگری روش «پاتر» و نگرانی‌های او خواند. 

۱- Biographical name Walter Horatio 1839 1894 English essayist & critic