لحظات تصمیم گیری
ارزش ها یا امنیت؟ /ادامه فصل ششم
در روز ۲۸ مارس ۲۰۰۲ می توانستم هیجان را در صدای جرج تنت احساس کنم. گزارش داد که پلیس پاکستان (با کمک اف بی آی و سیا) عملیات سرکوبی را علیه چند خانه ی امن القاعده در شهر فیصل آباد پاکستان آغاز کرده است. چند ده مامور را گرفته بودند از جمله ابوزبیده.
چندین ماه بود گزارش هایی در مورد زبیده می شنیدم. جامعه ی اطلاعاتی می گفت او از همکاران مطمئن اسامه بن لادن، سربازگیری ارشد و ماموری است که بعضی از هواپیماربایان ۱۱ سپتامبر در اردویی که او در افغانستان اداره کرده تعلیم دیده اند. او مشکوک به دخالت در نقشه های قبلی برای نابودی اهدافی در اردن و انفجار فرودگاه بین المللی لس آنجلس بود. سازمان سیا می گفت دارد دوباره نقشه حمله به آمریکا را می کشد.
زبیده در کشمکشی مسلح پیش از دستگیری اش بدجور زخمی شده بود. سازمان سیا پزشکی ارشد برایش آورد که زندگی اش را نجات داد. آن گاه پاکستانی ها دادندش دست ما. اف بی آی شروع به بازجویی از زبیده کرد و روشن بود او تعلیم دیده که چطور در بازجویی دوام بیاورد. تکه ها و گوشه هایی از اطلاعات را برملا می کرد که فکر می کرد ما از قبل می دانیم. نکته ی هراس آور این بود که ما چیز چندانی نمی دانستیم. مثلا اطلاعاتی قطعی راجع به نامی جدید ـ خالد شیخ محمد ـ پیدا کردیم که زبیده هم تایید کرد مغز پشت حملات ۱۱ سپتامبر بوده است.
زبیده آن گاه دست از پاسخ دادن به سئوالات برداشت. جورج تنت گفت بازجویان باور دارند زبیده اطلاعات بیشتری دارد که برملا نمی کند. آیا داشت چیزی را پنهان می کرد و اگر آری چه چیزی؟ زبیده بهترین سرنخ ما برای پیشگیری از حمله ی فاجعه باری دیگر بود. به گروه مان خط دادم: «باید بفهمیم چی می دونه. چه گزینه هایی داریم؟»
یک گزینه این بود که بازجویی زبیده را بدهیم دست سیا و او را ببریم به نقطه ای امن در کشوری دیگر که سازمان کنترل کامل بر محیطش داشته باشد. کارشناسان سیا فهرستی از فنون بازجویی آماده کردند که با آن هایی که زبیده توانسته بود در مقابل شان دوام بیاورد تفاوت داشت. جورج به من اطمینان داد تمام بازجویی ها به دست افراد حرفه ای و باتجربه ی اطلاعاتی انجام می گیرد که تعلیمات گسترده داشته اند. خدمه ی پزشکی در دسترس خواهد بود تا تضمین کنیم زندانی آسیب جسمی یا روانی نمی بیند.
وزارتخانه دادگستری و وکلای سازمان سیا به دستور من بررسی قانونی دقیقی انجام دادند. نتیجه گرفتند که برنامه ی پیشرفته ی بازجویی مطابق قانون اساسی و تمامی قانون های مربوطه، از جمله قوانینی که شکنجه را ممنوع می کند، هست.
نگاهی به فهرست فنون انداختم. دو موردشان بود که به نظرم زیاده روی بودند، حتی اگر قانونی باشند. به سازمان سیا گفتم ازشان استفاده نکند. فنی دیگر «زیرآبی» (Waterboarding) نام داشت، روندِ القای حس غرق شدن. البته که سخت بود اما کارشناسان پزشکی به سازمان سیا اطمینان دادند که آسیب پابرجایی باقی نمی گذارد. می دانستم که برنامه بازجویی ای به این حساسی و جنجال آوری روزی علنی می شود. وقتی چنین شد ما در معرض این انتقاد قرار می گرفتیم که آمریکا بر سر اصول اخلاقی اش سازش کرده است. من ترجیح می دادم اطلاعات مان را جور دیگری بگیریم. اما انتخاب بین امنیت و ارزش ها واقعی بود. اگر من اجازه ی اجرای عملیات «زیرآبی» بر رهبران ارشد القاعده را صادر نکرده بودم باید بالا رفتن این خطر را که به کشور حمله شود می پذیرفتم. این ریسکی بود که بعد از ۱۱ سپتامبر حاضر به انجامش نبودم. خطیرترین وظیفه ی من به عنوان رئیس جمهور حفاظت از کشور بود. استفاده از این فنون بازجویی را تایید کردم.
فنون جدید بسیار موثر از کار در آمد. زبیده اطلاعات بسیاری در مورد ساختار و عملیات القاعده برملا کرد. او در ضمن سرنخ هایی به دست داد که کمک کرد محل رمزی بن الشیبه، تدارکاتچی لژستیکی حملات ۱۱ سپتامبر، افشا شود. پلیس پاکستان در اولین سالگرد ۱۱ سپتامبر او را دستگیر کرد.
زبیده بعدها به بازجویان توضیح داد که چرا دوباره این دفعه جواب سئوال ها را داده. درک او از اسلام این بود که شکنجه را فقط تا جایی باید تحمل کرد. عملیات «زیرآبی» آن فنی بود که به او اجاره داد به آن حد برسد، وظیفه ی مذهبی اش را تکمیل کند و آن گاه همکاری کند. او گفت: «باید این کار را در مورد تمام برادران بکنید.»
***
در روز ۱ مارس ۲۰۰۳ جورج تنت داستانی جاسوسی تعریف کرد که به درد داستان های جان له کار می خورد. اطلاعاتی که از بازجویی ابوزبیده و رمزی بن الشیبه گرفته بودیم، به اضافه سایر اطلاعات، به ما کمک کرد سرنخی در مورد یکی از رهبران عالیرتبه القاعده پیدا کنیم. آن گاه مامور خارجی شجاعی که سازمان سیا به خدمت گرفته بود ما را تا دم در آپارتمانش در پاکستان برد. این مامور بعدها گفت: «می خواهم بچه هایم از دست این دیوانگان که مذهب ما را منحرف می کنند و مردم بیگناه را می کشند راحت باشند.»
نیروهای پاکستان به آپارتمان یورش بردند و هدف را بیرون کشیدند. او کسی نبود جز افسر عملیاتی ارشد القاعده، قاتل دنی پرل و مغز متفکر ۱۱ سپتامبر: خالد شیخ محمد.
خیالم راحت شد که یکی از رهبران ارشد القاعده را از صحنه نبرد بیرون کشیدیم. اما راحتی ام طولی نکشید. مامورینی که خانه ی خالد شیخ محمد را جستجو کردند به کشف چیزی نائل آمدند که یکی از مقامات بعدها «گنجینه»ای از اطلاعات باارزش خواند. مسلم بود که خالد شیخ محمد داشت برنامه ی حملات بیشتری را می ریخت. به نظر نمی آید او حاضر باشد اطلاعات بیشتری راجع بهشان به ما بدهد. او گفت: «وقتی با شما حرف می زنم که برم نیویورک و وکیلم رو ببینم.»
جورج تنت پرسید آیا اجازه دارد از فنون پیشرفته بازجویی، از عملیات «زیرآبی»، بر خالد شیخ محمد استفاده کند یا نه. به یاد دیدارم با بیوه ی دنی پرل افتادم که وقتی او به قتل رسید پسرش را باردار بود. به فکر ۲۹۷۳ نفری افتادم که القاعده در روز ۱۱ سپتامبر از خانواده هایشان دزدید. و به فکر وظیفه ام برای حفاظت کشور از دست حمله ی تروریستی دیگر.
گفتم: «صد در صد.»
معلوم شد شکستن خالد شیخ محمد آسان نیست. اما وقتی شکست، خیلی به نفع مان شد. برنامه ی حمله با سیاه زخم به سوژه هایی در آمریکا را افشا کرد و ما را به سمت سه نفر برد که درگیر برنامه ی سلاح های میکروبی القاعده بودند. اطلاعاتی داد که به دستگیری حمبلی، رئیس خطرناک ترین سازمان القاعده در آسیای جنوب شرقی و معمار حملات تروریستی بالی که ۲۰۲ نفر را کشت، انجامید. او جزئیات بیشتری ارائه داد که مامورین را به برادر حمبلی کشاند که مامورانی آماده می کرد تا حمله ی دیگری درون آمریکا انجام دهند، احتمالا نسخه ای از ۱۱ سپتامبر در ساحل غربی که تروریست ها در آن هواپیمایی ربوده شده را به برج کتابخانه در لس آنجلس می کوبیدند.
سال ها بعد واشنگتن پست گزارشی در صفحه ی اول خود راجع به تحول خالد شیخ محمد منتشر کرد. تیترش بود «چگونه اسیر، دارایی شد» و تعریف می کرد که چطور محمد «انگار از این فرصت لذت می برد که گاهی ساعات بی پایان در مورد سازوکار درونی القاعده و برنامه ها، ایدئولوژی و مامورین گروه صحبت کند… گاهی حتی گچ و تخته به کار می برد.» تقریباً هیچ شکی نیست که اطلاعاتی که او بهمان داد، که معلوم شد نقشی خطیر در نجات جان مردم آمریکا داشتند، اگر برنامه ی بازجویی پیشرفته ی سازمان سیا نبود به دست نمی آمد.
از هزاران تروریستی که در سال های پس از ۱۱ سپتامبر گرفتیم حدود صد نفرشان تحت این برنامه ی سازمان سیا قرار گرفتند. حدود یک سوم شان با فنون پیشرفته بازجویی شدند. عملیات «زیرآبی» در مورد سه نفرشان به کار رفت. اطلاعاتی که اسرای برنامه ی سازمان سیا فاش کردند منبع بیش از نیمی از آن چه سازمان در مورد القاعده می دانست بود. با بازجویی های آن ها توانستیم نقشه های حمله به ارتش آمریکا و نیروهای دیپلماتیک مان در خارج، فرودگاه هیترو و اسکله ی قناری در لندن و چندین سوژه در آمریکا را درهم بشکنیم. کارشناسان جامعه اطلاعاتی به من گفتند اگر برنامه سیا نبود، حمله ی دیگری علیه ایالات متحده صورت می گرفت.
برنامه ی سازمان سیا را که اجرایی کردیم به شمار محدودی از قانونگذاران از هر دو حزب در مورد وجودش گزارش دادیم. در آن هنگام بعضی نگران بودند که اندازه کافی فشار نمی آوریم. اما سال ها بعد که فوریت تهدید به نظر کمتر می رسید و بادهای سیاسی جهتی دیگر گرفته بود، بسیاری قانونگذاران به منتقدان سفت و سخت بدل شدند. اتهام زدند که آمریکایی ها دست به شکنجه ی غیرقانونی زده اند. این حرف حقیقت نداشت. من از ارشدترین مقامات حقوقی در دولت آمریکا خواسته بودم روش های بازجویی را بازبینی کنند و آن ها به من اطمینان داده بودند که این ها شامل شکنجه نمی شود. این که بگوییم خدمه ی اطلاعاتی ما با پیروی از هدایت قانونی که دریافت کردند، قانون را زیر پا گذاشته اند، توهین آمیز و غلط است.
برنامه ی بازجویی سازمان سیا جان ها را نجات داد. اگر مامورین القاعده ی بیشتری می گرفتیم که ارزش اطلاعاتی چشمگیری داشتند، این برنامه را در مورد آن ها نیز به کار می بردم.
***
* تیترهای هر هفته توسط شهروند انتخاب میشوند و از اصل کتاب نیستند. این در مورد عکسها و زیرنویس آنها نیز صدق میکند، مگر اینکه خلافش ذکر شده باشد.
بخش سی و پنجم خاطرات را اینجا بخوانید.