جوان ایرانی
تهران- خیابان مطهری ـ خیابان سرافراز ـ سفارت کانادا
چگونه می توانی به آن پیرمرد عصا به دست که تنها به شوق دیدار فرزندش در آنسوی دنیا زنده است توهین کنی؟یادت می آید؟ حتما به یاد می آوری که به او گفتی”بیخودی جلو نیا از همونجا بگو ببینم چی میگی راه نیفت بیا جلو وقت ما را بگیر” فکر می کنی اگر صدایی برایش باقی مانده بود به امثال تو اجازه می داد اینگونه رفتار کنید. صدایش به سختی شنیده می شود:۴ ماه است پرونده ام را داده ام در وبسایت سفارت نوشته است …
صدایش را می بری که:”داستان سرایی نکن”. پیرمرد ادامه می دهد: آمدم ببینم پرونده ام مشکلی دارد یا نه و…
باز صدایش را می بری: “اسمت را بگو و برو اونطرف خیابان وایسا صدات می کنم صدات کردم باز ندویی بیای جلوها”. پیرمرد نامش را می گوید و عصازنان به آنطرف خیابان می رود، می ایستد سرش را تکان می دهد و به آسفالت خیابان زل می زند.
جملات بالا قسمت هایی از ایمیلی بود که هفته پیش دریافت کردم. این جملات خطاب به یکی از کارمندان سفارت کانادا در ایران نوشته شده. خانمی که در اتاقک جلوی ساختمان سفارت نشسته و مسئول جوابگویی به متقاضیان دریافت ویزاست. انسانی که شاید صابونش به جامه عزیزان ما هم خورده باشد. پدر و مادران سالخورده ای که برای دیدار دلبندانشان حاضرند سختی راه و صرف هزینه را به جان بخرند. می آیند تا چراغ خانه ما غربت نشین ها را روشن کنند و یادآوری کنند که هنوز کسانی هستند که به ما فکر می کنند، برایشان اهمیت داریم و می آیند تا از یاد نبریم از کجاییم، در کجا ریشه داریم و چقدر برایشان عزیزیم. می آیند تا دست محبت بر سر کودکان مان بکشند حال آنکه برای رسیدن به ما چه بی محبتی ها و چه ناملایماتی را تحمل می کنند.
ما ایرانی های مقیم کانادا بارها و بارها از طرق گوناگون توانسته ایم اعتراض خود را در باب طولانی بودن پروسه مهاجرت و یا سختی های اخذ ویزای دیدار به گوش مسئولان اداره مهاجرت برسانیم. ولیکن با دریافت این ایمیل و پس از آن جستجو در این باره دریافتم عزیزان ما در ایران با رفتارهای زننده ای روبرو می شوند که در شأن یک انسان نیست. پدران و مادرانی که سن و سالی از آنها گذشته به امید دیدار فرزند بیمار و تنها و یا شرکت در مراسم عروسی یا فارغ التحصیلی دلبندانشان قصد سفر می کنند و در گام اول با برخورد بی ادبانه یک هموطن، یک هم خون و یک انسان روبرو می شوند. یک ایرانی که فرزند همان آب و خاک است. برای این درد شکایت به کجا بریم؟ وای بر ما.
این اولین بار نیست و آخرین بار هم نخواهد بود. بسیاری از ما تجربیات نه چندان شیرین این چنینی زیاد داشته ایم. عدم استقبال از یک هم وطن. به قول هادی که چه زیبا گفت: “ما اگر رستوران ایرانی شلوغ نباشه نمی ریم. باید شلوغ باشه که ما به تعداد بیشتری محل نگذاریم”. او گفت و ما ریسه رفتیم و برایش کف زدیم. چه خوب ما را روخوانی می کرد. من نخندیدم، از درون به آتش کشیده شدم. هادی خواست تلنگری باشد و ما خندیدیم و رد شدیم و باز هم از فردا اگر صدای یک هم زبان را شنیدیم، اخم ها را در هم کشیدیم، سرعتمان را زیاد کردیم و رد شدیم، مبادا لبخندی خرج کنیم، سلامی کنیم و دلی را به دست آوریم. ولی با غیر ایرانی ها سلام گرم می کنیم و برایشان لبخند می زنیم. برای این درد شکایت به کجا بریم؟
آیا ما پشت نیمکت های چوبی با قلم نی مشق نکردیم “ادب مرد به ز دولت اوست”. آیا با هم از بر نکردیم” بنی آدم اعضای یک پیکرند”و “تا توانی دلی به دست آور”. آیا رفتار خانمی که در اتاقک سفارت نشسته به گونه ای دیکتاتوری نیست؟ آیا این خانم هرگز به خود اجازه خواهد با غیر ایرانی ها نیز چنین رفتاری داشته باشد؟
تمامی کسانی که امور اخذ ویزای خود را از طریق سفارت انجام می دهند، مردم عادی هستند. وگرنه از ما بهتران سپاهی و بسیجی و آقازاده هایی که در اینجا هم تعدادشان کم نیست، هرگز در صف سفارت منتظر نمی ایستند و هر چند که اگر هم بایستند خانم تا کمر خم خواهند شد و با نیش و روی باز استقبال شایان ذکری از آنان می کنند. شکایت از خود و خودی کجا بریم؟