” In a Better World ” فیلم آزاردهنده ای است.
این را اول میگم که یک وقت مثل من، وقتی همه کارهایتان را کردید و بعد نشستید و پا روی پا انداختید و به خیال خود خواستید یک فیلمی ببینید و ریلکس کنید، توی ذوقتان نخورد.
فیلم خیلی خوبی است فقط اعصاب می خواهد. اعصاب این که تمام مشکلات و پیچیدگی ها و زشتی های انسانی که ما باشیم را در دو ساعت فیلم ببینیم.
فیلم محصول مشترک سوئد و دانمارک است و برنده اسکار بهترین فیلم خارجی ۲۰۱۱ .
آنتون، پزشکی سوئدی است که در اردوگاه پناهندگان آفریقایی در سودان کار می کند و همواره بین محل کار و خانه اش در شهری کوچک در دانمارک، در رفت و آمد است. آنتون از جان و دل برای درمان بومیان مایه می گذارد و مورد احترام همه است، ولی همین آدمی که سعی دارد به سهم کوچک خودش به دنیا خدمت کند، وقتی به خانه اش برمی گردد انگار بیشتر در غربت است. با همسرش در شرف جدایی هستند (که بعدتر معلوم میشود دلیلش خیانت آنتون به همسرش بوده)، پسر دوازده ساله اش، الیاس، تمام مدت در مدرسه مورد آزار عده ای پسربچه قلدر است و چند نفری در شهر به دلیل سوئدی بودن و لهجه داشتنش اذیتش می کنند.
کریستین، پسری ست که مادرش را به تازگی از دست داده و با پدرش از انگلستان به دانمارک – سرزمین مادری اش ـ می رود. رابطه خوبی با پدرش ندارد و پدرش را محکوم به دروغ گویی می کند چرا که به او گفته بود مادرش بهتر می شود. خشم سرکوب شده ای که وجودش را گرفته، از او پسری یاغی و خطرناک ساخته است. روز اول در مدرسه جدید، کریستین گروهی پسر بچه قلدر را می بیند که الیاس را دوره کرده اند و آزارش می دهند. وقتی به طرفداری از الیاس می رود، خودش هم کتک می خورد. شب وقتی پدرش از او درباره خون روی پیراهنش می پرسد، به دروغ می گوید که در فوتبال زخمی شده. فردا در مدرسه، کریستین دوباره پسر بچه قلدر را می بیند که الیاس را دنبال می کند. کریستین با میله ای او را حسابی می زند و با چاقو تهدیدش می کند. وقتی پلیس به مدرسه می آید و از آنها بازجویی می کند، کریستین و الیاس به طرفداری از هم می پردازند و داشتن چاقو را انکار می کنند و دوستی محکمی بینشان به وجود می آید. ولی الیاس پسری آرام و صلح جو است در حالی که کریستین سراپا انتقام جویی است.
یک روز که پسرها با آنتون بیرون بودند، پسر کوچک آنتون در زمین بازی با پسر بچه دیگری دعوایش می شود، آنتون آن دو را از هم جدا می کند، ولی پدر پسر بچه با عصبانیت به آنتون حمله می کند و به او سیلی می زند. آنتون هیچ عکس العملی نشان نمی دهد و در عوض به بچه ها توضیح می دهد که دنیا پر است از آدم هایی این چنین که کمبودهای خود را با خشونت نسبت به دیگران جبران می کنند و اگر او هم در مقابل خشونت به خرج دهد، بهتر از او نخواهد بود و جنگ هم همیشه همین طوری آغاز می شود (و من بیننده این را بهتر از هرکسی می دانم. که دنیا هم مثل یک زمین بازی بزرگ در دست عده ای بچه قلدر و کینه جو است، که القاعده به امریکا حمله می کند و امریکا به افغانستان و عراق. اسراییل به فلسطین حمله می کند، فلسطین به اسراییل. دعواهای هند و پاکستان و این کشمکش ها ادامه دارد.) ولی کریستین به الیاس می گوید که باید انتقام پدرش را بگیرد و با خونسردی می گوید از اینترنت یاد گرفته که چطور بمب درست کند و در نهایت الیاس را راضی می کند که در ماشین آن مرد بمب کار بگذارند و بعد از آن است که …
خلاصه اینکه فیلم نگاه تلخی به دنیای اطرافمان دارد و واقع بینی اش بسیار آزار دهنده است و در ضمن موضوعات زیادی را به چالش می کشد .
این سئوال برایمان پیش می آید که آیا انتقام، آرامش می آورد؟ یا عواقبش دردناک تر از هرچیز دیگری است؟
یا مقایسه و تقابل دنیای بزرگسالان و فرزندانشان. فیلم نشانمان می دهد که فهمیدن دنیای این دو برای یکدیگر چقدر سخت است و این که بی توجهی به پیچیدگی های احساسی در بچه ها می تواند منجر به چه عواقب سنگینی شود و در ضمن می خواهد به ما بزرگ ترها بفهماند که بچه ها، خیلی بیشتر از آن که فکر می کنیم واقعیات دنیای ما را درک می کنند.
و یا آنتون. پزشکی واقعا قابل ستایش که زندگی اش را وقف کمک به بیماران افریقایی کرده که بیش از همه به کمکش محتاجند. ولی همین فرد به همسرش خیانت کرده، نسبت به مشکلاتی که در وطنش رخ می دهد آگاهانه بی تفاوت است و آنقدر که وقت صرف بیمارانش می کند، برای مشکل پسرش وقت نمی گذارد. بچههای آفریقایی اردوگاه ، او را مثل پدرشان دوست دارند اما پسر خودش، از غیبت پدر رنج میبرد و ناخودآگاه این سئوال برای آدم پیش می آید که کدام مهم تر است؟ این که دنیا را نجات دهیم یا خانواده مان را؟
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.