۱۰ 
شهر فرنگ

روز یکشنبه است و به پایان فستیوال نزدیک می شویم. در دفترچه برنامه‌ها دو نمایش و یک کنسرت درج شده است. 

نخستین برنامه‌ی روز یکشنبه «شهر فرنگ» نمایشی برای کودکان است که به کارگردانی خانم نرگس وفادار و با بازی خانم بهرخ حسین بابایی و آقای علی کامرانی ست. گروه و تولید این نمایش را همچنین هرمین عشقی، آوین قدیمی، سوری گبلر در بخش فیلم و اسلاید/نقاشی و آقای پورزند در ساخت و پرداخت دکور همراهی می‌کردند.

تاتر کودکان واقعن از مهجورترین شاخه‌های تاتر برون مرزی (تبعید) است. در این باره من بارها مطلب نوشته‌ام که علاقمندان را به کتاب نمایش و سایت چهره ارجاع می‌دهم. این شاخه از تاتر ما که در خارج از کشور وظایف مضاعف تربیتی، زبان مادری و فرهنگی را هم به عهده گرفته، از دشواری‌های افزونتر و امکانات و حمایت اندک‌تر‌ برخوردار است. شاید همین وظایف مضاعف باشد که تاتر کودکان را اندکی در پرداخت دچار ضعف عمومی می‌کند. نمایشی بودن اگر عنصر اساسی هر تاتر روی صحنه باشد، وظایف تربیتی و توجه به زبان مادری و امثالهم الزامن تقویت کننده جنبه های هنری این نوع تاتر نخواهند بود. از کیفیت که بگذریم، کمیت تاتر کودکان هم کاملن قابل توجه است. بنا بر اطلاعات من سهم کودکان از هنر تاتر در هر فستیوال و چه بسا هر سال (در اروپا؟) تنها یک نمایش است. علل هرچه باشد در اینجا بحث آن ممکن نیست و بماند به وقت دیگر و بپردازیم به نمایش شهر فرنگ.

شهر فرنگ نمایشی بود با ترکیبی از فیلم، بازیگری و نقاشی با هدف آشنایی کودکان ایرانی برون مرزی با بازی ها و سرگرمی‌های قدیمی ایرانیان.

به ظاهر حضور یک شهرفرنگ، ساخته و پرداخته‌ی آقای پورزند، هم در روی صحنه خودنمایی می‌کرد تا هم این وسیله سرگرمی معرفی شود و هم از طریق آن ما گاهی به دنیای قدیم (رویا) رفته و از بازی های آن دوران باخبر و به عبارت دیگر آشنا شویم. دوخت و دوز این صحنه‌ها هم به عهده دو بازی‌گردان (بازیگر) بود که گاهی با دیالوگها نمایش را جلو می‌بردند و گاهی هم از فیلم و نقاشی/اسلاید کمک می‌گرفتند.

نفس بهره‌گیری از وسایل فیلم و اسلاید و «شهرفرنگ» نه تنها اشکالی نداشت، بلکه کار تازه ای هم بود و شاید در تاتر کودکان امروز ضرور هم باشد. اما ترکیب و بهر‌ه‌گیری و شیوه‌ی اجرایی اینها در این نمایش پیوسته و مرتبط نبود و از همین رو فاصله‌های میانی آنها آنچنان بود که خط اصلی پیوند صحنه ها و ارتباط زنده آن با نمایش از بین می‌رفت و رابطه با نمایش قطع می‌شد. وجود شهرفرنگ که درست در وسط صحنه هم بود، به هیچ وجه نتوانست نقش اصلی خود را ایفا کند. توضیحات بازیگران برای تماشاگران بزرگ سال که از ماجرا و هدف و گذشته خبر داشتند، قابل فهم بود، اما برای کودکان به علل ذکر شده‌ی بالا همچنان مبهم می‌ماند. مگر اینکه پدر و مادرهایشان پیشاپیش آنها را با این امور آشنا کرده بودند. نقش تربیتی و آموزشی نمایش بر تاتری بودن آن سخت می‌چربید. از همین رو بیشتر و در بهترین حالت نوعی «دایره‌المعارف فرهنگ و سرگرمی‌های ایرانیان» بود که بچه ها در مدت کوتاه نمایش می‌بایستی با آن آشنا می‌شدند. فیلمی که در میانه‌ی نمایش برای آموزش و آشنایی با بازی اتل متل و .. پخش شد، در ابتدایی‌ترین شکل تهیه شده بود و باز بیشتر متکی به جنبه آموزشی بود تا نمایشی و تفریحی. حرفهای یکی از بچه‌های نمایش که به زبان فارسی تسلط نداشت، کار فهم مطلب را حتی برای بزرگسالان دشوارتر می‌کرد. اگر چه لحظاتی این نوع گفتار برای بزرگتر ها با مزه می‌نمود، اما برای کودکان تماشاگر به مراتب نامفهوم‌تر بود. در مواردی زبان آلمانی بکار گرفته شده بود که برای کودکان دیگر کشورها، مثلن کودکان بزرگ شده در انگلیس، نامفهوم می‌شد.

خانم بهرخ حسین بابایی و علی کامرانی کوشا بودند تا با حضور و کلام مداوم خود کودکان را در بازی و توجه شریک نمایش کنند. اما به نظر من نبودن هیجان، کشش، داستان پیوسته در نمایش، کار آنها را دشوارتر می‌کرد. علی کامرانی در این نمایش نسبت به نمایش سالگرد بهتر و مسلط‌تر بود و از همه مهم‌تر رها و آزاد بازی می‌کرد. شاید به خاطرها اجراهای (آمادگی) بیشتر باشد (؟) و شایدم به خاطر دیالوگ کمتر و شایدم به خاطر نوع نگاه او به نمایش و مخاطبانش.

از همه مهمتر نوع سالن نمایش و تعداد تماشاگران خردسال و دوری شماری از آنها از صحنه و بی توجهی شماری از بزرگسالان در امر جایگیری در ردیف اول و دوم، کار تماس گرم و زنده میان تماشاگران خردسال و بازیگران را دشوار ‌کرده بود. از همین رو بزرگترهای حاضر که حتی کودکی هم همراه نداشتند، با دخالت مداوم خود در امر نمایش سبب ایجاد گرمای مصنوعی و بده‌بستان لازم تماشاگر و بازیگر می‌‌شدند. تناسب سنی تماشاگران در این نمایش هم کاملن قابل توجه بود. سه چهارم تماشاگران را بزرگسالان تشکیل می‌دادند.

اما هنوز باید خشنود باشیم که شماری به کار نمایش کودکان می‌پردازند و زحمت آن را به عهده می‌گیرند. که کاری ست سخت و تشویق و حمایتش اندک. برای خانم نرگس وفادار و گروهش که به غیر از خانم حسین بابایی همگی از فرانکفورت (آلمان) می‌آمدند، پایداری و تداوم در کار آرزو می‌کنم.

۱۱

نمایش «گفتگوی دوستانه بعد از چهل سال»

در پایان برنامه‌های فستیوال هستیم و نوبت به هادی خرسندی رسیده است. امسال فستیوال را پرویز صیاد افتتاح کرد و هادی خرسندی قصد خاتمه دادن بدان را دارد. هادی خرسندی را ایرانی‌های تبعیدی و مهاجر بیشتر و به نیکی به عنوان شاعر طنزپرداز می‌شناسند تا نمایشنامه نویس. اما خرسندی چندین کار صحنه‌ای در کارنامه‌ی هنری خود دارد که گرچه اینها مقام و منزلت شعر او را هرگز از این راه تقویت و یا برتری نبخشیدند، اما اندکی هم به شهروت او افزودند. شاید هادی خرسندی نخستین کسی باشد که «استندآپ‌کمدی» (standup comedy)  یا کابارت (Cabaret) فارسی زبان را همچو بازیگران قرون وسطی ایتالیا دوره‌گردانی کرد. برخی از این کارهای او به همراه پرویز صیاد بود. در این کارها طنز و خاطره در هم تنید و شهرت «صمد» و صیاد از یک سو و سوژه های امروزی ِهادی خرسندی از دیگر سو، نوید نوعی زوج هنری و نمایش کمدی را می‌داد که این امید دیری نپایید. البته حافظه‌ی من وجود کاباریست‌های ایرانی دیگری را به یاد می‌آورد که قبل و یا به موازات هادی خرسندی فعالیت هنری داشتند و چه بسا کارهای نسبتن بهتری از هادی خرسندی ارائه دادند، یکی از آنها در آمریکا اسلام شمس است و دیگری در اتریش نیاورانی. اما حُسن کار خرسندی بیشتر به خاطر به جان خریدن آوارگی بود. پس، از کشوری به کشوری و از شهری به شهر دیگر برایش معروفیت بیشتری دست ‌و پا کرد. البته شهرت واقعی و اساسی هادی خرسندی در درجه نخست مدیون فعالیت مطبوعاتی و درج اشعار طنز او در کیهان چاپ لندن، «اصغر آقا» و غیره بود. از همین رو وقتی وی دوره‌گردی نمایشی خود را آغاز کرد، بسیاری او را به عنوان شاعر طنزپرداز می‌شناختند و نه کابارتیست یا تاتری. بی‌شک این شهرت و آن تجارب همراهی با صیاد و برخی دیگر تاترورزان بدو گنجینه‌‌ای بخشید تا با صحنه و کلام صحنه آشنایی بیشتر و حس نزدیک‌تری به دست آورد.

با چنین پشتوانه و تاریخچه‌ای از فعالیت های هادی خرسندی اکنون در لندن، محل زندگی اش، به «گفتگوی دوستانه بعد از چهل سال» او نشسته ایم. همانطور که از نام نمایش برمی‌آید، حکایت دیدار دو دوست است که پس از چهل سال در فرصتی فشرده و گذرا رُخ داده. این دو دوست اما به جای آن که در این فرصت به یاد خاطرات خوش و زیبا بیفتند و لحظات خوش تازه‌ای بیافرینند، به بحث و جدلی لفظی تن می‌دهند و غافل می‌شوند از اصل و نیت دیدار. هر دو همدیگر را متهم به بدفهمی در آدرس دادن یا یافتن آن می‌کنند. در میانه‌ی نمایش، در جدلهای لفظی، هر یک ویژگی اخلاق و رفتار آن دیگری را لو می‌دهد و معلوم می‌شود که این دو از دیرباز چنین بوده اند و ربطی به گذر زمان ندارد و انگار از گذشت روزگار هم چیزی نیاموخته‌اند. چرا که از همان روزهای نخست دوستی یکی از آنها همواره قول و گفته و توافق طرفین را «دبه» (زیرش می‌زده/خلف وعده) می‌کرده و به همین علت هم مشهور به حسین دبه (هادی خرسندی) شده است. آن دیگری هم شهرت و مشغله‌اش هموراه «پیله کردن» به یک موضوع بوده و تا طرف مقابل را محکوم نمی‌کرده، دست از بحث برنمی داشته است. پس نزد دوستان، او هم مشهور به «تهمورث پیله» (تهمورث تهرانی) شده.

سراسر گفتگوی نمایشی این دو دوست، «دبه» و «پیله»، حول محور آدرس خانه‌ی حسین دور می‌زند. ظاهرا حسین با این که سالها در این مکان زندگی می‌کند، اما انگار محله‌ی خود را به خوبی نمی‌شناسد. نه مدرسه‌ی محله را می‌داند کجاست و نه مغازه‌ی نزدیک خانه و میدان شهر و غیره. به همین خاطر وقتی هم به «تهمورث پیله» آدرس داده با بی‌دقتی دست چپ و راست را قاطی کرده و پیچیدن به خیابانها را اشتباه گفته است. در نتیجه تهمورث بخش قابل توجهی از زمان دیدار را صرف یافتن آدرس کرده و الان از کل ماجرا عصبی و از بی‌دقتی حسین دبه سخت گله‌مند است. در لابلای این گفتگو‌هاست که هادی خرسندی به شیرینی سعی به بازتاب «شخصیت فرهنگی» ما ایرانی ها دارد. هیچ کدام از شخصیتهای نمایش حاضر به قبول اشتباه نیستند و هیچ کدام هم متاسفانه حاضر به گذشت نیستند. باید اذعان کرد خرسندی لحظات شیرین فراوانی را ترسیم کرده بود و به عبارتی موشکافی و دقت خوبی در بررسی خُلق و خوی برخی از ما ایرانی‌ها به خرج داده بود.

اما این همه شیرینی و لحظات فرح‌بخش سبب نشده بود که حاصل کار نمایشی شود تا بتوان بدان نام و یا مشخصه‌ی تاتری داد و همچنین نتوانسته بود به نوعی کابارات بیانجامد. چرایی این نقصان در چند جا بود: دیالوگ ها ارتباط صحنه‌ای نداشتند. ظاهرا مانند سیاه‌بازی یک سوژه در وسط قرار گرفته بود و می‌باسیتی حول محور آن سخن گفته شود. گرچه بازیگر نقش تهموث پیله (آقای تهرانی) بیشتر به متن نمایشی متکی بود و دقت داشت که به ترتیب صحنه‌ای حرف‌ها را بزند، اما بازیگر نقش حسین دبه (هادی خرسندی) با فراموشی و پرش‌های صحنه‌ای با برپاخاستن‌های بی مورد هم خود و هم بازیگر مقابل را، از کل نمایش و روند عادی بیرون می‌ساخت. اگر متن حاضر شده روخوانی می‌شد و اگر هیچ حرکت صحنه‌ای وجود نمی‌داشت، می‌توانست همین مقدار خنده و لحظه‌های شیرین بسازد و نیازی به این همه طراحی صحنه (اتاق خانه‌ای و میز و صندلی و کمد …) نبود. هادی خرسندی دلش می‌خواست که حرکت صحنه داشته باشد اما تا بلند می‌شد که حرفی را با حرکتی هماهنگ کند از نوشته و دیالوگ نمایش جا می‌ماند پس به ناچار دچار تکرار صحنه قبلی می‌‌شد و همین سبب می‌‌گشت که نقش مقابل هم تکرار صحنه کند. دیالوگ‌هایی که می‌توانست به تنهایی نمایش را به اوج برسانند، تبدیل به تکرار غیر ضرور می‌شدند.

هادی خرسندی اصلن بازیگر تاتر نیست و از صحنه درک درستی ندارد. تماشاگر هم تنها به حرفهای او، به نوشته‌هایش نظر دارد و می‌خندد. از همین رو باید او اگر می‌تواند برای دیگران بنویسد نه اینکه روی صحنه بیاید. شاید در اجرای کابارت جای او در صحنه باشد اما در تاتر به معنای اخص آن وی توانایی ایفای نقش ندارد.

در این نمایش اگر بتوان به هنر بازیگری توجه کرد، باید بیشتر متوجه آقای تهمورث تهرانی (؟) بود که تا حدودی در دیالوگ ها و ترتیب بازی دقت داشت. اگرچه او هم به هیچ وجه بازیگری در روی صحنه ارائه نداد.

هادی خسندی با همان لباس خود و آن کلاه معروفش به روی صحنه رفت که نوعی شلختگی یا بی توجهی به کار نمایشش بود. خرسندی خُرسند است به متن خود و باقی عوامل صحنه برایش بی معنا هستند. از همین رو باید کار او را نه یک کار نمایش دانست، بلکه نوعی طنزخوانی روی صحنه. من معتقد هستم که بهتر است خرسندی یا به روی صحنه نرود و نوشته‌های نیم‌پز تاتری خود را به اهل فن بسپارد یا چنین نوشته هایی را که اندکی هم در آن گفتگو (و نه الزامن دیالوگ نمایشی) وجود دارد، در روی صحنه به شکل روخوانی و در بهترین حالت به شکل کابارت اجرا کند.

 

بزرگداشت ایرج جنتی عطایی و سپاسگزاری از تیم برگزاری

با اتمام اما پایان ناروشن نمایش هادی خرسندی، مجری فستیوال به روی صحنه آمد و نخست نتیجه‌ی آرای تماشاگران در ارتباط با نمایش‌ها را اعلام کرد و بهترین اجراها و یا گروه‌های نمایشی را نامبرده و به هریک جایزه‌ای تقدیم شد.

در این جا مقام سوم را تنها نمایشِ کودکان، یعنی «شهر فرنگ»، از آن خود کرد. پس از آنها مجری مقام دوم را گروه رقص «شیرین» دانست و از آنجا که کسی از این گروه حضور نداشت قرار بر این شد که هدیه‌ی مربوطه را به آدرس گروه ارسال کنند. مقام نخست را نمایش «میر شاه» از آن خود کرد. وقتی بازیگران، خانم بهناز وکیلی، و محسن زارع ( و کارگردان) نمایش به روی صحنه آمدند، کارگردان نمایش هدیه دریافتی را به پاس زحمات تاتری آقای «ایرج جنتی عطایی» به او تقدیم کرد و از ایشان خواست که به روی صحنه آید.

در اینجا با دخالت آقای هادی خرسندی معلوم شد که فستیوال برنامه‌ای به قصد قدردانی از آقای جنتی عطایی از پیش تدارک دیده بوده و سخنان آقای خرسندی اندکی برنامه ی از پیش تعیین شده را برهم ریخت که البته عاقبت با دخالت مجری دوباره همه‌چیز به روند درست خود بازگشت!

وقتی مقام‌ها و هدایا تعیین و توزیع شد، نوبت به برنامه‌ی تدارک دیده شده، ولی اعلام نشده‌ی، قدردانی از زحمات تاتری آقای ایرج جنتی عطایی رسید.

در اینجا ابتدا فیلمی پخش شد که در درجه نخست گفتگو با برخی از همکاران تاتری جنتی عطایی بود. هر یک از این دوستان هنرمند خاطره‌ یا مطلبی را در ارتباط با آقای جنتی تعریف کردند.

سخن‌گویان و خاطره گویان این فیلم عبارت بودند از پرویز صیاد، سوسن فرخ‌نیا، سودابه فرخ‌نیا، علی کامرانی و سامان بایون‌سا. صیاد از نمایشنامه «پروانه‌ای در مشت» و اجرای آن در آمریکا گفت: در آن نمایش جنتی به درخواست صیاد تک‌گویی به نمایشنامه افزوده بود. گرچه این خاطره چندان چیز عجیبی نداشت اما بخشی از سخنان صیاد در امر قدردانی از زحمات جنتی در عرصه‌ی تاتر محسوب شد. خانم سوسن فرخ‌نیا موردی از زحمات جنتی عنوان کرد که هم لبخندی بر لبان تماشاگران نشست و هم شرح کوتاهی از تاتر آواره و بی‌چیز و زحمات امثال آقای جنتی در این ارتباط را در برداشت: برای اجرای نمایشنامه «رستمی دیگر و اسفندیاری دیگر» به شهر آخن در آلمان رفته بودیم. یه وقتی در میان صحنه و تاریکی مشاهده کردم که جنتی روی زمین دراز کشیده و پشت یک پرژکتور خوابیده است. پرسیدم آقای جنتی اینجا چرا دراز کشیدید؟ گفت خانم پرژکتور را نگه داشتم. شما فکر کردی این پرژکتور به کجا نصب است؟ (نقل به معنا). آن سه تن دیگر بیشتر در تعریف و تمجید آقای جنتی بر آمدند و چندان از نقش عملی وی در تاتر سخن جدیی نگفتند. گرچه برخی از حرفها، به ویژه آنچه علی کامرانی گفت، با اندکی اغراق همراه بود، اما همین که فستیوال لندن در این فرصت از فعالیت های تاتری جنتی عطایی قدر دانی کرد، با ارزش است و باید از فستیوال سپاسگزار بود.

————

جنتی با نوشتن شش نمایشنامه ( فاخته دهان دوخته، پرومته در اوین، رستمی دیگر اسفندیاری دیگر، پروانه‌ای در مشت، رفت و برگشت و یک رویای خصوصی) یکی از فعالترین تاترورزان تبعید است و اجراهای دوگانه‌ی آمریکایی و اروپایی وی بیشترین فعالیت ادبیات نمایشی و اجرایی تاتر ایرانی تبعید محسوب می‌شود. با این همه شهرت جنتی بیش از همه مدیون ترانه‌سرایی اوست و بسیاری از خوانندگان مشهور ما از اشعار او بهره گرفته اند و از این راه به شهرت رسیده اند و صد البته جنتی را هم به شهرت رسانده اند.

———

با قدردانی از آقای جنتی نوبت به سپاسگزاری از تیم برگزارکننده‌ی فستیوال رسید و یکبار دیگر همه آن کسانی که چهار روز تمام وظایف و کارهای روزمره فستیوال را عملن به عهده داشتند، به روی صحنه آمدند. در اینجا خانم فرخ‌نیا مجبور به تصحیح سخنان خرسندی برآمد و تاکید کرد که همکارانش فقط زن نبودند و هیچ تلاشی برای فمینست کردن تیم همکاران ندارند و کارشان و تلاششان تنها تاتری ست.

پس از تشکر و قدردانی از همه و سخنان پایانی خانم فرخ‌نیا، آخرین برنامه‌ی فستیوال یعنی کنسرت عبدی بهروانفر آغاز شد. برنامه ای با بیش از یک ساعت موسیقی و تنوع در شعر و اجرا توانست بسیاری را متاثر کند. با شرح خاطرات و علت تنظیم هر آهنگی دل برخی به تنگ آمد و اشک برگونه‌ها سرازیر گشت. عبدی که توان نواختن چند ساز (دوتار، گیتار، سازدهنی) دارد به همراه دو همکار دیگرش لحظات زیبایی برای حضار آفرید.

توضیح: عکسی که تنها خانم فرخ نیا و آقای جنتی هستند از فیسبوک خانم «مژگان راب» برگرفته ام و باقی از نویسنده است.

 

بخش پیش را اینجا بخوانید