آثار سخاورز با آن کلاغ معروف که همیشه به شیطنت در کنار امضایش نشسته بود، اعتراضی به حق و انتقادی کوبنده از خفقان و فشارهای دولتی هر دو دوره بودند. ..


 
شماره ۱۲۰۸ ـ پنجشنبه ۱۸ دسامبر  ۲۰۰۸


 روی جلد شهروند 1208

نام احمد سخاورز نه فقط برای علاقمندانی که اتفاقات هنری و بویژه هنرهای تجسمی را به شکلی مستمر پیگیری می کنند، بلکه برای هر ایرانی که در طول دو دهه قبل از انقلاب نگاهی به مطبوعات ایران انداخته باشد نامی معتبر و آشناست. از همان اولین روزهایی که کاریکاتورهای سخاورز جوان در هفته نامه توفیق به چاپ رسید تا زمانی که در سال ۸۰ به دلیل عدم امکان کار در فضای بعد از انقلاب مجبور به ترک ایران شد آثار او اعم از کاریکاتورها و  یا طرح های هجائی، با آن کلاغ معروف که همیشه به شیطنت در کنار امضایش نشسته بود، اعتراضی به حق و انتقادی کوبنده از خفقان و فشارهای دولتی هر دو دوره بودند.

بعد از ورود به کانادا، سخاورز در رشته مجسمه سازی و قالب سازی پیشرفته از کالج هنر انتاریو فارغ التحصیل شد و یکی از معدود هنرمندان حرفه ایست که امکان کار در زمینه تخصصی خود را ایجاد کرد و  در آن موفقیت های بسیاری کسب نمود. در طول سی سال اقامت در کانادا نام احمد سخاورز برای جامعه میزبان نیز به همان میزان معتبر و مطرح گردیده که برای ما ایرانیان بوده و هست. میزان جوایزی که در این سالها به کارهای او تعلق گرفته و تعداد نمایشگاه هایی که از آثار او در گالری ها و موزه های معتبر کانادا و آمریکا برگزار شده از حدود این مطلب بیرون است. تنها به عنوان یک نمونه ذکر می کنم که ایشان، در سال ۱۹۹۴، برنده جایزه اول مسابقه در زمینه  Wild Life Habitat برای نقش روی تمبرهای  پستی کانادا بوده اند.

در تاریخ ۷ دسامبر ۲۰۰۸ برگزیده ای از آثار این هنرمند در محل استودیوی جدیدش در آدرس  ۳۰ Kern Road, Suit 202  به معرض نمایش عمومی گذاشته شد و بازدید از این نمایشگاه با قرار قبلی هنوز هم ممکن می باشد. اتفاق این نمایشگاه فرصتی ایجاد کرد تا با احمد سخاورز گفت و گویی داشته باشیم.

ن. س


 


 

برای نسل من نام احمد سخاورز مترادف است با کاریکاتورهای سیاسی در هفته نامه توفیق. آیا شروع کار از همان جا بود؟

 

ـ شروع کار از توفیق بود ولی برخلاف تصور عمومی مدت همکاری من با این نشریه زیاد طولانی نبود. من حدود یکسال با توفیق همکاری کردم و بعد از آن به دلایلی از آنها جدا شدم و نشریه هم بعد از مدت کوتاهی برای همیشه توقیف و تعطیل شد.


 

به نظرم سئوالم را دقیق مطرح نکردم. منظورم این بود که شما از همان شروع کار با توفیق به عنوان یک هنرمند حرفه ای مطرح شدید پس می باید سابقه ای از قبل از شروع این همکاری وجود می داشت. کار در این زمینه از کی و کجا شروع شد؟

 

ـ کار به شکل طراحی، و نه الزاماً کاریکاتور، از زمان کودکی شروع شد. من به دلیل تک فرزند خانواده بودن و طبعا تنهایی، گذران وقتم را با کشیدن خط انجام می دادم. به مرور به دلیل استمرار و یا استعداد، حاصل این خط کشی ها تبدیل به کارهای قابل توجهی شدند و حتی قبل از رفتن به مدرسه، کارهایم توجه اطرافیان را جلب می کرد. بعد هم در مدرسه به دلیل تشویق های زیاد کار را دنبال کردم، ولی در نهایت علاقه خودم به طراحی باعث پیگیری من بود. در ضمن همانطور که گفتم به دلیل تنهایی این کار بهترین وسیله سرگرمی و وقت گذرانی بود.

یکی از مشوقین بزرگ من در آن سالها نگاه کردن به مجلات تصویری بود. در کنار نشریات مصور ایرانی از جمله توفیق و تهران مصور و غیره من علاقه زیادی به مجلات کمیک خارجی داشتم و ساعتها وقت صرف کپی کردن طرحهای این مجلات می کردم. حاصل این تمرین های مدام این بود که از نظر تکنیکی به مرور به جایی رسیدم که قادر بودم در حد طرحهای این نشریات کار کنم ولی هنوز نه کاریکاتوریست بودم و نه دیدگاه خاصی داشتم که بتوانم مستقلا به سوژه هایی نظیر این کارها فکر کنم. در آن دوران در ذهن من نشریاتی مثل توفیق و مجلات فکاهی غیرایرانی عملا جایگاه برابری داشتند چرا  که من فقط با طرح و تصویر سر و کار داشتم و نه با انگیزه و تفکر پشت آن و یا مفهومی که از طریق کار القا می شد. در سالهای آخر دبیرستان بودم که یک روز که همراه یکی از دوستان از خیابان نادری رد می شدیم و اتفاقا چند تا از طرح هایم هم همراهم بود تصمیم گرفتم که به دفتر توفیق سری بزنم. از پله ها بالا رفتیم و وارد دفتر آنها شدیم و تصادفا آن روز، سه شنبه، روز جلسه ی هیئت تحریریه نشریه بود. من وقتی وارد شدم که همه زعمای قوم از طراح و نویسنده و کاریکاتوریست و طنزنویس و غیره پشت میز نشسته بودند و بعد از ورود ما به جلسه همه تعجب زده نگاه می
 نیاز سلیمی و احمد سخاورز
کردند که علت حضور ما دو نوجوان در آن جلسه چیست. من کارها را نشان دادم و مطرح کردم که من به کار شما علاقه دارم و مایلم همکاری کنم. حسن توفیق کارها را نگاه کرد و بعد به دیگران نشان داد و گفت: چرا هفته دیگر به جلسه ما نمی آیی؟ من هم قبول کردم و هفته بعد در جلسه آنها شرکت کردم.


 

چند ساله بودید؟

 

ـ شاید شانزده یا هفده ساله. بعد شروع کردم به شرکت در این جلسات هفتگی و تجربه این که چطور این جمع مشترکا به سوژه ها فکر می کردند و بعد موضوع های انتخابی که حاصل فکر و نظر جمع بود بین کاریکاتوریست ها تقسیم می شد. در همان اولین جلسه به من هم چند سوژه دادند و حاصل آن هفته بعد در نشریه به چاپ رسید و من رسما به جمع همکاران توفیق پیوستم. با ورود به این جمع و در تداوم کار با جمع توفیق من فکر کردن به سوژه و پیدا کردن موضوع را یاد گرفتم و این دوره از نظر تجربه و آموزش برای من بسیار مفید و با ارزش بود. همزمان به دلیل پختگی و توانایی فنی من که حاصل تمرین های قبل از این دوران بود تقریبا همه کارهای من برای آنان قابل پذیرش بود و به چاپ می رسید. در هر حال من حدود یکسال و اندی با توفیق همکاری کردم و بعد به دلیل بعضی مشکلات اداری از قبیل نحوه بستن قرارداد و غیره از آن جدا شدم و توفیق هم در فاصله کمی بعد از رفتن من توقیف و تعطیل شد. حاصل این دوره از همکاری من با نشریه توفیق، پیشرفت محسوس در هر دو زمینه فکری و فنی بود و با این همه من هنوز کاریکاتوریست مستقل نبودم و اکثر کارهای من جنبه تزئینی داشتند. بعد از جدایی از توفیق شروع به همکاری با نشریات مختلف کردم.  در آن سالها تعدادی از طنزنویسان به من مراجعه می کردند که من برای متن هاشان طرح و کاریکاتور بکشم به این معنی که من از توانایی و مهارت فنی  بهره کامل داشتم ولی از نظر انتخاب سوژه هنوز مسلط و مستقل نبودم. پس از چند سال همکاری با نشریات مختلف، کار من با نشریه اطلاعات شروع شد و از من خواستند که به عنوان کاریکاتوریست رسمی روزنامه  هر روز یک کاریکاتور در مورد مسائل مطرح روز به آنها بدهم و از همان زمان فعالیت من به عنوان یک کاریکاتوریست دارای دیدگاه سیاسی ـ اجتماعی مستقل شروع شد. از این جا به بعد موضوع کارهای من کاملا براساس عقاید و نظریات خودم انتخاب میشد و با تحلیل اخبار روز طرح هایم را تهیه می کردم و بسیار هم پیش می آمد که با سردبیرم درگیر می شدم.


 


 



  طرح از احمد سخاورز

نکاتی که مطرح کردید بسیار جالب اند. حتی به ذهن من نمی رسید که سوژه های انتقادی و حاد نشریه ای مثل توفیق حاصل کار جمعی بوده و گروه درباره اجرای آنها تصمیم می گرفته. مسئله مهم این است که توفیق در زمان خودش یکی از سیاسی ترین و انتقادی ترین نشریات ایران بود و کاری که شما می کردید در حقیقت  امضا گذاشتن زیر بیانیه ای سیاسی بود که الزاما از ذهن خود شما نشأت نمی گرفت و احتمالا عواقبی هم به همراه داشت. سئوال این است که شما با این مسئله تا چه حد کنار آمده بودید؟

 

ـ فراموش نکنید که وقتی من با توفیق شروع به کار کردم این مسائل برای من کوچکترین اهمیتی نداشتند. من به عنوان یک نوجوان شانزده هفده ساله نه آگاهی سیاسی داشتم و نه پایگاهی مشخص. برای من همین که امکان چاپ آثارم را پیدا کرده بودم کافی و رضایت بخش بود.


 


 

با این همه آگاه بودید که . . .

 

ـ بله. طبعا آگاهی داشتم که این کارها عواقبی هم دارد ولی در ضمن در آن سن و سال کسی نگاه و نظر پیش ساخته و تثبیت شده سیاسی ندارد و برای من هم این پروسه در حقیقت با کار کردن در آن فضا شروع شد ولی قبل از آن من کوچکترین اطلاعی از این مسائل نداشتم، اما کسانی که از ما بزرگتر بودند و قبل از من در این نشریات کار می کردند و سابقه دارتر بودند دقیقا به این مسائل آگاهی داشتند و خطی را دنبال می کردند که صددرصد مورد تاییدشان بود. بعدها ما هم متوجه شدیم که راه توفیق راه درستی بود و در حقیقت همه ما در یک جبهه مشترک علیه دستگاه حاکمه و انقیاد و حذف و سانسور و فشارهای آن می جنگیدیم. فراموش نکنیم که در آن سالهای ۴۲ـ۴۰ در دوران صدارت علم، ما یکی از شدیدترین دوره های فشار و خفقان اجتماعی را تجربه می کردیم. بنابر این در مقابل فشاری که نه فقط بر هنرمند و روزنامه نویس بلکه بر همه ملت اعمال می شد یک نظر و جبهه مشترک وجود داشت، ولی الزاما افراد درون این سنگر از یک ایدئولوژی خاص سیاسی پیروی نمی کردند. در سالهای بعد از آن تاریخ من دوباره با تعدادی از این افراد برخورد کردم و در نشریات مختلف با هم همکاری داشتیم و در آن زمان من متوجه شدم که این دوستان هر کدام از تاریخچه و نگرش سیاسی متفاوتی می آیند. در حالی که در بین این دوستان از چپ افراطی تا میانه رو و راست وجود داشت ولی همانطور که گفتم در آن زمان وجه مشترک همه ما مبارزه علیه سیستم فشار و اختناق بود.


 

برطبق این تعریف، حالا اگر به عقب برگردید می پذیرید که در آن سالها همزمان با تثبیت حرفه ای شما به عنوان یک کاریکاتوریست و طراح، دیدگاه و هویت سیاسی شما هم در حال شکل گرفتن بوده. در آن زمان با توجه به سابقه ای که از طریق آثار شما در ذهن بیننده شما به وجود آمده بود اگر هم تصمیم می گرفتید که دیگر این خط کاری را دنبال نکنید قادر به تغییر و یا حذف این هویت اجتماعی نبودید. آیا هرگز در طول این سالها از این مسئله دچار تأسف و پشیمانی شده اید و این بهایی که بابت چاپ آثارتان پرداخته اید به نظرتان سنگین رسیده و یا اینکه با این مسئله راحت بوده اید؟

 احمد سخاورز

ـ مسئله راحت بودن و یا نبودن نیست. مسئله این است که ما درباره سالهای قبل از کودتا و این برنامه ها حرف می زنیم. در آن دوره جناح های سیاسی فعالی وجود داشتند که از جمله می توان به حزب توده و نشریه چلنگر اشاره کرد که احمری و دیگران در آن کار می کردند و نشریه از سیاست حزب پیروی می کرد. در همان زمان نشریات دیگری با قالب های فکری متفاوتی موجود بودند که من متأسفانه نه سن و سال کافی برای این فعالیت ها داشتم و نه آگاهی لازم را. در زمانی که من با توفیق برخورد کردم عملا حتی اگر جناح های سیاسی متفاوتی هم وجود داشتند فعالیت آنها در قالب نشریه ای که امکان انتشار داشته باشد، متبلور نبود. بنابر این واقعیت مسئله این است که ما اگر از این قضیه آگاه هم بودیم، که طبعاً بودیم، باز هم تفاوتی در اصل مسئله نمی کرد چرا که تریبون دیگری برای اعلام نظر و کار موجود نبود. البته این قبیل پایگاهها بعدا به صورت تصنعی ایجاد شد. مثلا سعی کردند احزاب مختلف، درست کنند و امثال حزب ایران و حزب مردم و غیره علم شد که موفقیتی هم حاصل معمارانشان نشد. دولت در همان زمان سعی کرد که این فضای باز ساختگی و فرمایشی را به عرصه نشریات هم بکشاند و به عنوان مثال مجله کاریکاتور را در مقابل توفیق علم کردند که مثلا تاثیر کار توفیق را خنثی کنند، در صورتی که مجله کاریکاتور در ضمن سیاسی و فکاهی بودن بیشتر در تایید دستگاه قدم بر می داشت تا در نقد آن. شرایط فضائی که امروز ما در آن زندگی میکنیم مطلقا با آن دوره قابل مقایسه نیست. دراین شرایط هنرمند می تواند براساس انتخاب و گرایش شخصی اش با هر نشریه ای که مایل است همکاری بکند و در ضمن برای هر گروه و هر نظریه ای هم تعداد قابل ملاحظه ای نشریه وجود دارد ولی در آن دوره ها، در ایران، چنین امکاناتی وجود نداشت، ما دو نشریه اطلاعات و کیهان را داشتیم که جهت شان مشخص بود و در عمل هم بسیار شبیه به هم. تعدادی هم مجلات هفتگی و یا ماهنامه منتشر می شد که به این دو انتشاراتی وابسته بودند. یک سری جنگ ها و فصلنامه های ادبی هم بودند، از قبیل کتاب هفته و غیره، که بعضی از آنها گرایش های سیاسی داشتند و در قالب نوشته ها و اشعار دیگران حرفهاشان را می زدند و بعد هم  نشریاتی از قبیل فردوسی و رودکی و امثالهم که اینها در مراحل تخصصی تری قرار می گرفتند. به هر حال واقعیت قضیه ای است که در آن زمان انتخاب چندانی وجود نداشت و اگر هم داشت به هر حال من راهم را برگزیده بودم و در نتیجه پاسخ اینست که: من هیچ تاسفی بابت انتخابم ندارم.


 

گفتید که زمان کار با توفیق کوتاه بود. بعد از توفیق چه اتفاقی افتاد؟

 

ـ بعد از توفیق من مدتی با فردوسی همکاری کردم. با اطلاعات هفتگی هم کار کردم به این شکل که اگر مطلب طنز یا فکاهی داشتند من برایشان طرح می زدم ولی آنها صفحات مستقل برای کاریکاتور نداشتند. در آن سالها من به طور پراکنده با امید ایران هم کار کردم ولی بیشترین همکاری من با نشریات چاپ موسسه اطلاعات بود و هنگامی که وارد تیم تحریریه اطلاعات شدم در حقیقت همکاری با نشریات مختلف این انتشاراتی تبدیل به کار دائم من شد. در سالهای آخر همکاری با مجله کاریکاتور هم اضافه شد و در آن دوره این مجله صرفا فکاهی بود و ابدا جنبه ی سیاسی نداشت. مهمترین دلیل که باعث اصرار مسئولان کاریکاتور برای همکاری با من می شد این بود که من در زمینه کشیدن پرتره های کاریکاتور تخصص داشتم و  دوّلو، سردبیر کاریکاتور، بیشتر از کارهای من برای روی جلد استفاده می کرد. بسیاری از همکاران ماهم در آن دوره با کاریکاتور کار می کردند و در ضمن با مجلات دیگر هم همکاری داشتند مثلا در همان زمان لطیفی با آیندگان کار می کرد و درم بخش با کیهان و بقیه نشریات و من هم همکار اطلاعات بودم. در آن سالها همه ما به نحوی با مجله کاریکاتور ارتباط داشتیم تا اینکه در یکی دو سال قبل از انقلاب که یک مقدار فضای سیاسی بازتری به وجود آمد، نشریات طنز دیگری شروع به چاپ کردند از جمله حاجی بابا. در ضمن باید اشاره کنم که در سالهای قبل از آن ما دو نشریه وزین فکاهی داشتیم که یکی توفیق بود و دیگری حاجی بابا که همزمان با توفیق منتشر می شد و متعلق به پرویز خطیبی بود.


 


 



 

چه سالهایی؟

 

ـ تا اواخر سالهای ۳۰ و بعدا در همان فضای باز قبل از انقلاب پرویز خطیبی مجددا سعی کرد که حاجی بابا را منتشر کند و با من هم تماس گرفت و اگر اشتباه نکنم یکی دو شماره هم درآورد و تعدادی از کارهای من هم چاپ شد ولی ادامه پیدا نکرد و مجددا تعطیل شد، اما توفیق حتی سعی هم نکرد و هرگز بعد از توقیف شماره ای از آن منتشر نشد. در همان دوره گروهی از همکاران قدیمی چلنگر مثل محجوبی و لطیفی و چند نفر دیگر از رفقای نویسنده و کاریکاتوریست شروع به احیاء این نشریه کردند ولی حزب توده  تمایلی به انتشار مجدد این مجله نداشت و چون در سالهای قبل این نشریه رسما ارگان  طنز حزب توده بود با انتشار آن به عنوان صاحب امتیاز رسمی نشریه مخالفت کرد و این باعث شد که همکاران اسم مجله را به آهنگر تغییر دادند. آهنگر نشریه ای بود که….


 


 طرح از احمد سخاورز

آهنگر از چه زمانی شروع به کار کرد و در چه سالی تعطیل شد؟

 

ـ شروع کار آهنگر قبل از انقلاب بود. دقیقا به خاطر ندارم ولی اولین شماره آن یکی دو سال قبل از انقلاب منتشر شد و کمی بعد از انقلاب هم توقیف شد و از انتشار آن جلوگیری کردند.


 

گفتید آهنگر پس از انقلاب توقیف شد..

 

ـ چندین بار. البته در اوایل انقلاب هنوز خط فکری نشریه با سیاست جاری جبهه مشترکی داشت ولی مشکلات از آنجایی شروع شد که به عبارتی انقلاب به ثمر رسید. گروههای فشار مذهبی با کارهای ما مشکل داشتند و حتی یکی دو بار به خاطر کاریکاتورهایی که در زمان بازرگان چاپ شده بود، گروههای چماقدار دفتر نشریه را محاصره کردند و سراغ سردبیر را می گرفتند و از این قبیل مسائل که هر بار باعث می شد نشریه یکی دو شماره ای چاپ نشود ولی طبعا کار دوباره ادامه پیدا می کرد. آهنگر نشریه بسیار موفقی بود و دوران همکاری من با آن یکی از جدی ترین مراحل کار حرفه ای من بود. در آن دوره من به عنوان یک روزنامه نگار، آزادی زیادی برای بیان نظریاتم داشتم و برخلاف تجربه های گذشته در اینجا قرار بر آزادی و استقلال کامل هر فرد بود که بتواند بدون اینکه نظری بر او تحمیل شود کار خودش را انجام دهد. البته تصمیم برای چاپ کارهای ارائه شده به عهده روزنامه بود ولی دیگر فکر کردن گروهی وجود نداشت و هر کسی مسئول کار خودش بود. ولی در مورد روی جلد مجله اکثرا تصمیم به صورت گروهی گرفته می شد و بعد اجرای کار به یکی از همکاران سپرده می شد.


 

با این همه حتماً نشریه یک سیاست کلی مشخص داشت . . .

 

ـ طبعا، در شروع کار سیاست آهنگر سیاست چپ مخالف با سلطنت بود و بعد از انقلاب هم هر چه چهره مذهبی رژیم بیشتر آشکار می شد درگیری آهنگر و مشکلات آن هم بیشتر میشد. در اوایل ما هنوز یک ملغمه ای از نیروهای لیبرال و ملی امثال بازرگان و بختیار و دیگران داشتیم و طبعا انتقاداتی هم از این نیروها در نشریه صورت می گرفت ولی با تصفیه های بعد از انقلاب  و تشدید فشار نیروهای مذهبی مشکلات آهنگر به حدی رسید که دیگر عملا فضایی برای ادامه ی کارش وجود نداشت تا زمانی که رسما جلوی انتشار آن را گرفتند.


 

وقتی که از سیاست آهنگر به عنوان سیاست چپ نام می برید این سئوال پیش می آید که آیا نشریه از یک گرایش خاص ایدئولوژیک پیروی میکرده و یا اینکه منظور از چپ در اینجا تمایل به برقراری دمکراسی و آزادی های فردی و اجتماعی و مخالفت با سانسور و اختناق است.

 

ـ دقیقا همین بود. در آن زمان هنوز بحث جدی بر سر گونه ای از حکومت برای آینده و ارجحیت یک نگرش خاص سیاسی به شکل عمومی مطرح نبود و بیشترین دغدغه معطوف به آزادی های اجتماعی می شد. در ضمن آهنگر هم ارگان هیچ حزب و گروه خاصی نبود. چلنگر به همین دلیل دچار مشکل شد و نتوانست مستقلا و بدون تایید و حمایت حزب به حیاتش ادامه دهد ولی آهنگر نشریه ای مستقل  بود و در ضمن اینکه از گروههای سیاسی چپ حمایت می کرد ولی سمت و سوی خودش بیشتر مردمی و لیبرال بود. برای ما دفاع از آزادی های اجتماعی و فردی و مبانی حقوق بشر در راس کار قرار داشت و اکثر کاریکاتورهای این دوره ضد تحجر فکری و افراط مذهبی بودند که همین نگاه هم در نهایت باعث توقیف و تعطیلی نشریه شد. در شروع انقلاب افراد و  گروهها با سوابق و گرایش های مختلف در جهت یک هدف مشترک مبارزه کردند ولی در نهایت امر یک نگرش خاص انحصار قدرت را به دست گرفت و جایی برای تنوع نگاه و بیان باقی نماند و آهنگر هم یکی از قربانیان این شرایط بود.


 

یادتان هست که آخرین شماره آهنگر در چه تاریخی منتشر شد؟

 

ـ نه متاسفانه، ولی این را هم می توانم جستجو کنم و تاریخش را به شما بدهم. (آهنگر در بهار سال ۱۳۵۸ به پیشنهاد زنده یاد منوچهر محجوبی منتشر می شود و کمتر از یک سال دوام می آورد. با تعطیلی آهنگر محجوبی به لندن می رود و در همانجا درمی گذرد. شهروند)


 

 آخرین کار شما در ایران با کدام نشریه بود و در چه تاریخی از ایران خارج شدید؟

 

ـ آخرین کار من در ایران همکاری با نشریه اطلاعات بود ولی همزمان با نشریات دیگری از جمله تماشا همکاری داشتم. من در سالهای آخر اقامتم در ایران کارمند رادیو و تلویزیون بودم ولی آخرین پایگاه مطبوعاتی من اطلاعات و آهنگر بودند که آهنگر تعطیل شد و در اطلاعات هم بعد از "به ثمر رسیدن انقلاب" دیگر کاری از من چاپ نشد.


 

همکاری با آهنگر در تبعید از کجا شروع شد!

 

ـ من در سال ۵۹ از ایران خارج شدم. در همان سال مرحوم محجوبی از لندن با من تماس گرفت و به من خبر داد که درصدد انتشار چند نشریه هستند و از من دعوت به همکاری کرد. در آن دوره این جمع جنگ هایی را تحت عنوان ممنوعه ها منتشر می کردند که اکثرا نویسندگانشان در خارج از ایران بودند و آثاری را که در ایران امکان چاپ نداشتند ارائه می دادند و این کارها هم جنبه سیاسی داشتند و هم وجه فرهنگی. در آن زمان هم از من کارهای مستقل می خواستند و هم طرح هایی برای تزئین مطالب این کتابها. من همکاری را پذیرفتم و بعد از چند ماهی که با این مجموعه همکاری کردم مجددا تماس گرفتند و گفتند که می خواهند آهنگر در تبعید را منتشر کنند و عملی شدن این طرح به عبارتی مشروط به همکاری من به عنوان کاریکاتوریست واجد شرایط شد. بعد از موافقت من از سال ۶۰ آهنگر در تبعید منتشر شد که در حقیقت همان نشریه ایده الی بود که در ایران به دنبالش بودیم ولی امکان آن موجود نبود.


 


 



 

نقاشی از کجا شروع شد؟

 اثر احمد سخاورز

ـ نقاشی از همان اوایل و حتی قبل از کاریکاتورها. تنها من نقاشی را به صورت جدی و حرفه ای بعد از ورودم به کانادا شروع کردم. تا آن زمان کار حرفه ای من در طراحی ها و کاریکاتورهایم خلاصه می شد و نقاشی برایم به عبارتی مثل سرگرمی بود. بعد از آمدن به کانادا من هم مثل دیگران، سعی کردم در حیطه کاری خودم وارد بشوم. ولی در همان سال اول و علیرغم تلاش شدیدم برای شکستن این دیوار شیشه ای و ورود به جمع کاریکاتوریست های نشریات روزانه، متوجه شدم که این کاری بسیار مشکل و عملا غیرممکن است. از طرفی تجربیات ما در فضای ایران با محیط این جامعه بسیار متفاوت بود و از طرف دیگر برای یک کاریکاتوریست تنها کشیدن خط و ایجاد فرم ضامن موفقیت نیست بلکه می باید پایگاه نظری و سیاسی مشخصی داشته باشد تا بتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند و طبعا من به عنوان یک تازه وارد با سیاست و شرایط اجتماعی این کشور آشنایی نداشتم. علیرغم همه این محدودیت ها من در یک دوره کوتاه با نشریه Toronto Sun همکاری کردم. دلیل این همکاری این بود که سال ورود من به کانادا مصادف شد با برنده شدن یکی از کارهای من در جشنواره بین المللی کاریکاتور در مونتریال. جالب اینکه این کار را من قبل از خروج از ایران به این جشنواره فرستاده بودم. به هر حال، در این جشنواره من با چند کاریکاتوریست مقیم تورنتو آشنا شدم و این ها سعی کردند که برای من جایی در نشریات کانادایی باز کنند و در ادامه همین تلاش ها بود که من مدتی با این نشریه همکاری کردم. البته من امکان اینکه به عنوان کاریکاتوریست مستقل ایده های خودم را ارائه بدهم نداشتم بلکه کار من مصور کردن سوژه هایی بود که خوانندگان برای نشریه می فرستادند. این کار تا مدتی ادامه داشت ولی متاسفانه سعی من برای عضویت در سندیکای کاریکاتوریست های کانادا به ثمر نرسید. و چون احتیاج به تثبیت هر چه سریعتر شرایط ام داشتم به گزینه دوم، یعنی نقاشی، رو آوردم. خوشبختانه این تیر دوم به هدف نشست و من که عادت داشتم همیشه کارهایم متاثر از محیط پیرامونم باشد و در ضمن به دلیل علاقه و ارتباطی که  از کودکی با طبیعت داشتم، با تاثیر از طبیعت این سرزمین به سبکی که در سابق حتی از وجودش بی اطلاع بودم یعنی Wildlife  رو آوردم و در این زمینه شروع به کار کردم و سالها آن را ادامه دادم. نکته مهم در ارتباط با این نوع کار این بود که من می باید درباره سوژه های کارم مثل حیوانات، پرندگان و کلا درباره طبیعت کانادا اطلاعات بسیاری می آموختم و این ضرورت باعث شد که من سفرهای بسیار بکنم و از قطب شمال تا پارک Yellow Stone و ونکوور و هر گوشه و کنار این سرزمین دیدن کنم. من در این دوره بسیار آموختم و درهایی در زندگی ام باز شد که اگر به دلیل این نوع خاص از کار نبود هرگز اتفاق نمی افتاد. با این همه مثل هر کار دیگری، هنگامی که انسان در تکرار و تجربه به مرحله ای از کمال می رسد که دیگر پیشرفت در آن مسیر محسوس و ممکن نیست نیاز به کشف و تجربه جدید خود به خود اتفاق می افتد. شرایط من هم طبعا از این قاعده مستثنا نبوده. علیرغم اینکه هنوز موضوع بسیاری از کارهای من طبیعت است و جدا از اینکه آیا در این کارها موجود زنده ای وجود داشته باشد یا نه. کارهای فعلی من با کار ده ـ پانزده سال قبل تفاوت بسیار دارند. من در خط کاری ای که امروز در حال خارج شدن از آن هستم بسیار موفق بودم و استاندارد کارهای من در حدی بود که در معتبرترین گالری های آمریکای شمالی به نمایش درآمدند. در ضمن اینکه کار اصلی من طراحی و روزنامه نگاری بود ولی گزینه نقاشی این مزیت را داشت که باعث چرخش کامل از حرفه اصلی ام نشد و به من امکان داد که در فضایی بسیار نزدیک به کار اصلی ام فعالیت داشته باشم.


 افتتاح گالری احمد سخاورز

به نظر من از یک جهت این مسئله که شما توانستید در مسیر حرفه ای خودتان حرکت کنید بسیار مثبت است ولی از زاویه ای دیگر شما در ادامه این راه چرخشی ۱۸۰ درجه ای از دیدگاه های سابقتان داشته اید. کارهای شما در گذشته تماما معطوف به انسان و شرایط اجتماعی ـ سیاسی او بوده و در اینجا ادامه کار تبدیل می شود به ثبت واقع گرایانه ای از طبیعت بدون حضور انسان. سئوال من این است که آیا هنرمند متفکر خالق آثار گذشته دلش برای انسان غایب از کارهایش تنگ شده یا نه و به عبارتی آیا هنوز دل نگران شرایط او هست و یا اینکه …

 

ـ در اینجا دو مسئله مطرح است. اولا جواب کلی این است که بله، دلم تنگ شده. دلیل هم این است که انسان به گونه ی دیگری به غیر از کاریکاتور در حال  ظاهر شدن در کارهای اخیر من است. مشخصا در کارهای سه بعدی. ضمنا تعمدی هم  در کار نیست که من این انسان را به داخل نقاشی هایم راه ندهم و احتمالا در بخشی از کارهای آینده حضور خواهد داشت. بنابراین، این غیبت موقت بوده و من در حال رجعت دوباره و برقراری ارتباط با این انسان هستم. مسئله دوم اینکه مجموع این کارها، طرح های هجایی، کاریکاتورها و حتی نقاشی های طبیعت گرا هیچ یک به مفهوم نفی دیگری نیستند و هر کدام برای خود ضرورت و هویت مشخصی دارند. برای من یک طرح هجایی و یا ساختن یک مجسمه براساس یک ایده ذهنی و آبستره همانقدر لذت بخش است که ترسیم یک درخت با تمام جزییات آن.

طبعا در ترسیم آن درخت  من قصد  انتقال پیام فلسفی یا اجتماعی خاصی را ندارم، بلکه به آن به عنوان تجربه ای در به کار گرفتن تکنیک با استفاده از رنگ نگاه می کنم. همین کار در ظاهر ساده که بیست سال پیش شاید تعریفش بازسازی یک منظره طبیعی بود امروز با استفاده از حربه های رنگ، فرم، شکل و عوامل دیگر تبدیل به تجربه ای شده که چندان هم ساده نیست و چالش های خاص خودش را تحمیل می کند. به دلیل همین حرکت و تجربه مدام است که گذر موفق از این مراحل برای هنرمند نوعی از غنای حرفه ای  به همراه می آورد و حاصل کشیدن یک درخت را هم ارزش خلق یک اثر ذهنی و یا انتزاعی می کند. بنابر این، این هر دو رشته ی کار بچه های من هستند و هر کدام در جایگاه خود ارزش های خاص و کیفیت ویژه ای دارند. من هرگز این حس را نداشته ام که از کاری دور افتاده ام و به جایگاه متفاوتی منتقل شده ام.

از نظر من هنرمند می تواند این وسعت را در ذهن و عمل داشته باشد که اجازه بدهد که در برخورد با ایده، فرم کار، که در حقیقت تجلی مادی تفکر است، متناسب با سوژه انتخاب شده و بر آن تحمیل نشود. فرقی هم نمی کند که این فرم واقع گرایانه باشد یا انتزاعی ولی این روشی است که من به کاربردش باور دارم و همیشه هم به همین شیوه کار کرده ام. در مورد مسئله حضور انسان در کار هم گفتم که این وسوسه ایجاد شده و احتمالا به زودی در عمل هم اتفاق خواهد افتاد. من امروز خودم هم این جای خالی را در کارهایم حس می کنم و بی شک این مسئله چالش کارهای آینده من خواهد بود. البته مطمئن نیستم که حاصل چه می شود و تا چه حد موفق خواهد شد.


 


 



 

اشاره ای کردید به کارهای انتزاعی، آبستراکت. تا آن جا که حافظه من یاری میکند شما در کارهایتان به آثار انتزاعی نپرداخته اید  و ضمنا به یاد دارم که مطرح کرده اید که علاقه خاصی هم به کارهای انتزاعی ندارید. آیا این سلیقه خاص صرفا یک ترجیح هنریست و یا اینکه برمی گردد به سابقه و ریشه هنرمند متعهدی با دلمشغولی های سیاسی ـ اجتماعی که شما بودید. نگاهی که ترجیحا معطوف است به واقعیت های جمعی پیرامون و نه به نوسانات غیرواقعی و ذهنی فرد؟

 افتتاح گالری احمد سخاورز

ـ من با کارهای آبستراکت به طور کلی مخالفتی ندارم و شاید از بعضی از آنها لذت هم می برم ولی ضمنا بخش عظیمی از این آثار را نه می فهمم و نه قادرم با آنها ارتباطی برقرار کنم. ولی هرگز به طور کلی آنها را نفی نکرده ام. به یاد داشته باشیم که زیربنای هر اثر واقع گرایانه، خواه نقاشی یا مجسمه  و یا طراحی، انتزاعی و آبستراکت است. به این معنی که اگر شما از این حجم عضله و استخوان و طناب (اشاره به یکی از مجسمه های موجود در گالری) و یا آن درخت با شاخ و برگش عبور کنید ادراکات شما تبدیل به مجموعه ای از فرم و خط و حجم می شود که در نهایت ابزار خلق هر اثر انتزاعیست. منتها، بعضی از هنرمندان این بخش های عام و قابل شناسایی را کنار می گذارند و تنها به عصاره و جوهر این ارتباط که همان خط و حجم و رنگ باشد اکتفا می کنند. مورد من یک ترجیح شخصی ست که مایلم اثر من با آنچه از اصل سوژه در حافظه بیننده ثبت شده قابل تطبیق باشد و کار من در حقیقت اصل خود را نمایندگی کند. کارهای من اعم از مناظر، چیده مان ها و حتی مجسمه ها در ابتدا با یک نگاه انتزاعی شروع می شوند و اگر از مراحلی مثل تعیین سایه روشن ها، انتخاب رنگ و طبقه بندی موضوعات داخل کار صرف نظر کنیم و از حاصل نهایی کار بگذریم کیفیت انتزاعی کار کاملا مشهود و قابل تشخیص خواهد بود، ولی این ترجیح من است که مایلم شکل ها شناخته شده باشند چون نمی توانم در مرحله انتزاعی توقف کنم و ذهنیت ام را از این طریق بیان کنم، ولی همانطور که گفتم از بعضی کارهای آبستراکت بسیار لذت هم می برم.


 


 

به کارهای سه بعدی، یا مجسمه ها اشاره کردید. این کارها ظاهرا آثار بعد از دوران طبیعت گرایی هستند و به عبارتی کارهای جدید و در حال تولید شما به حساب می آیند. این دوره هم مثل همان چرخش از کاریکاتور به نقاشی تغییری دیگر و گردشی ۱۸۰ درجه در جهتی متفاوت است. تا قبل از این کارهای شما با الهام مستقیم از طبیعت خلق می شدند و سوژه این کارها خارج از ذهن شما و بی ارتباط با تفسیر و قضاوت شما موجودیت داشتند. نقش شما تنها ثبت دقیق این مناظر بود و ارزش کار شما در شباهت و نزدیکی اثر با اصل آن سنجیده می شد. در مورد این کارهای جدید و بخصوص پیکره های انسانی این بار موضوع کاملا ذهنی ست و سوژه ها حاصل نگرش درونی و جهان بینی شما، به عنوان هنرمند، هستند. انسان مطرح شده در این آثار، نه در شرایط عادی و روزمره، بلکه در گونه ای از شرایط و تعلیق فلسفی که بازتاب ذهنیت شماست ترسیم می شود. انگار که این بار، نه از طریق طنز و هجو، بلکه با بیانی فلسفی شما دوباره به ترسیم موقعیت انسان معاصر پرداخته اید ولی این بار انسان نه در شرایطی مشخص و محدود به تاریخ و جغرافیایئ خاص بلکه در شرایطی جهانی و عام مطرح می شود. تصور می کنم که شما خودتان هم این چرخش را می پذیرید و تایید می کنید که این فصل جدیدی در بیان هنری شماست و دوران کارهای واقع گرایانه شما با رسیدن به حد اعلای مهارت تکنیکی و فنی به انتها رسیده. در کارهای جدید شما اصل بر دلمشغولی و جهان بینی شماست به عنوان یک ناظر و منتقد و توانایی های حرفه ای در این دوره از کار چیزی بیش از ابزار بیانی شما نیستند. دلیل این چرخش و دور افتادن از شاهراه عافیت که در آن هم پذیرش حرفه ای بوده و هم موفقیت مادی، ناشی از کدام ضرورت است؟ براساس کدام تغییر و تحول درونی هنرمند راه امتحان شده و رو به موفقیت را ترک می کند و صرفا برای کسب تجربه به باریکه راه ناشناخته ای می پیچد و به عبارتی خطر می کند؟

 از راست: احمد سخاورز، احمد تبریزی، دکتر رضا مریدی

ـ این نظر کاملا درست است. اگر ما به هنر صرفا به عنوان کالا نگاه کنیم و موفقیت هنرمند را هم با ارزش بازاری او بسنجیم بر طبق اصول حاکم بر این نگرش اکثر تصمیمات من تا امروز غلط و حساب نشده بوده. منطق حاکم این است که اگر شما کالایی مقبول و مورد استقبال تولید می کنید می باید تا زمانی که ظرفیت بازار اشباع نشده به این کار ادامه بدهید و از سود آن بهره مند بشوید. در مورد من اما، همانطور که اشاره کردید، این منطق مصداق ندارد و شاهد آن هم تنوع شیوه های کاری من است. این حرکت دائم و گذار از کاریکاتور به نقاشی (Wild life) و بعد منظره پردازی و کارهای امپرسیونیستی و حالا مجسمه ها گاهی خود من را هم دچار سرگیجه می کند و موقتا جهت ام را تشخیص نمی دهم ولی واقعیت این است که این همه از یک نیاز درونی سرچشمه می گیرد که منطق درست و نادرست بودن متداول را تحت الشعاع قرار می دهد و هنرمند بر آن نفوذی ندارد، یا حداقل در مورد من اینگونه عمل کرده. من کارهای نقاشی ام را، از هر سبکی، زیاد متفاوت از هم نمی بینم حتی اگر سوژه های آن کاملا متفاوت بوده اند. در همه این  کارها سعی من رسیدن به اوج توانایی فنی و تکنیکی بود و هنوز هم من در این راه تلاش می کنم.

طبعا پرداخت جزییات در کارهای مختلف، در دوره های متفاوت، با هم تفاوت هایی دارند که آنهم از ضرورت سبک های کاری ناشی می شود.

به عنوان مثال در دوران کارهای حیات وحش Wild life  نظر داده شد که پرهای پرنده های کارهای من به قدری واقعی هستند که می شود آنها را لمس کرد و یا اینکه در مورد کیفیت بعضی از منظره های من گفته شد که با عکس تفاوتی ندارند و قابل تشخیص نیستند. امروز که من از آن مراحل عبور کرده ام گاهی گفته  می شود که من دیگر قادر به انجام کار با آن کیفیت نیستم. حقیقت این است که امروز من دلیلی برای رجعت به گذشته و تولید مشابه آن آثار را ندارم. این تجربه و تلاشی بود که از نظر من به نهایت خودش رسید و ادامه حیات هنری برای من ضامن قدم گذاشتن در راهی جدید است و دست زدن به چالشی دیگر. تکرار آنچه که در ذات و حرکت خود به مرحله اشباع رسیده برای من دیگر رضایتی به همراه نمی آورد.


 


 



 

آیا تکنیک هرگز قادر است که تبدیل به اصل و دلیل کار بشود و جای جهان بینی هنرمند را بگیرد و یا اینکه همیشه در مرحله وسیله باقی ماند؟

نیک آهنگ کوثر در افتتاحیه گالری سخاورز 

ـ تکنیک وسیله است. شما ایده ای دارید و می خواهید که آن را به اجرا درآورید و تکنیک ابزار شماست. من راه پیشرفت در آموزش تکنیک را ادامه دادم برای اینکه در عرصه های متفاوت شما احتیاج به ابزار گسترده و گوناگون دارید. آنچه من مایل به ساختنش بودم گاهی نیاز به ابزاری متفاوت داشت و من می خواستم در استفاده از آن مهارت کامل پیدا کنم و بعد هم وارد دوره دیگری شدم. به نظر من این تغییرات همه نشانه رشد و پختگی هنرمند هستند. جایی که امروز من در آن ایستاده ام حاصل و مدیون همین گشت و گذارها و به عبارتی "طی طریق" هاست. در ضمن کارهای من در دوره های مختلف به نحوی به هم مرتبط هستند و ادامه منطقی هم به حساب می آیند و در هیچ مرحله ای از این تاریخ من جهشی افراطی از یک سبک به دیگری نداشته ام. در ضمن علاوه بر پیوستگی نوعی انسجام در جهت حرکت کارها نیز موجود است که در نهایت به سوی نوعی از سادگی و خلاصه شدن می رود. مجسمه های جدید به دو بخش تقسیم می شوند. یک گروه از این کارها ادامه همان wild life  است منتها این بار به صورت سه بعدی و موضوع این کارها همان حیوانات داخل نقاشی های گذشته هستند. گروه دیگر اما سوژه های انسانی دارند و به نوعی ادامه کاریکاتورهای من هستند. توجه داشته باشید که کارهای کاریکاتور من به چند بخش تقسیم می شوند. یک سری کارهای روزنامه ای هستند که شخصیت های آن اکثرا شناخته شده اند و از آنها برای مطرح کردن مسائل روز استفاده می کردم. گروه دیگر چهره های عام تر و کلی تری هستند و الزاما شناخته شده نیستند، بلکه فرم هایی بودند که من از آنها برای بیان موقعیت انسانی خاصی استفاده کرده ام. بعضی از کارهای این گروه مستقیم و با صراحت منظور را بیان می کنند و بعضی در موقعیتی استعاری در بیننده سئوال و تفکر ایجاد می کنند و مخاطب در نهایت به زعم خود پیام را دریافت می کند. گاهی که درباره پیام این کارها از من سئوال می شود من در ادامه پاسخ تاکید می کنم که این تنها یک نظر و نگاه از یک جهت خاص به این اثر است، ولی محتوی کار در این یک نظر خلاصه نمی شود و قابل تفسیر از دیدگاههای متنوعی ست. این مجسمه های اخیر در حقیقت ادامه همان کارها هستند. این پیکره ها شخصیت های خاص و شناخته شده ای نیستند و من عمدا جزییات قابل شناسایی را تا حد ممکن در آنها حذف کرده ام تا در برخورد اول قابل طبقه بندی و یا  الغای هویت خاصی نباشند. این پیکره ها از خلاصه ترین و عام ترین خصوصیات مشترک انسانی برخوردارند ولی هر کدام در موقعیت ویژه ای قرار گرفته اند که بیننده می تواند با آن شرایط همزاد پنداری کند.

انگیزه ساختن این پیکره ها گاهی تجسم یک موقعیت خاص است که من در برهه ای از زندگی به آن رسیده ام و حالا براساس آن این انسان در آن شرایط تصویر می شود و یا اینکه گاهی تنها با فرم شروع می کنم و در طول حرکت و تغییر چیزی ساخته می شود که ملموس و قابل شناسائیست و گمان می کنم که اثر حرفی برای زدن دارد. در هر دو حالت آنچه انجام این کار را بسیار جذاب و ارزشمند می کند این است که این حیطه تا بی نهایت باز است و این سوژه ها تمامی ندارند و در ضمن هر گونه تعبیر و تفسیراز آنها هم ممکن و درست است. برای من همین که قادر باشم بیننده را به تفکر وادارم موفقیت است و این همان ارتباطی است که من در گذشته با مخاطبینم داشتم.


 

این نظر من را ارجاع میدهد به مقوله هنر عام و همه شمول. می دانیم که از بعضی از هنرمندان، مثلا شکسپیر، که صحبت می شود اعتقاد بر این است که شخصیت های آثار آنها بیرون از مرزهای زمانی، مکانی، طبقاتی، فرهنگی و حتی جنسیتی خود مثال عام انسان هستند و هر فرد با هر سابقه و تاریخی می تواند با آنها خودانگاری کند. مجسمه های اخیر شما، که آنها را ادامه کاریکاتورهایتان می دانید، هم به نظر من شکل تکامل یافته ای از کارهای قبلی ست که پیام و تاثیرش ماورای زمان و مکان مشخصی می رود. در حالی که موضوع اکثر کارهای سابق و شرایطی که از آن طریق بیان میشد صرفا برای انسانی پرورده ی فرهنگی خاص و شهروند جامعه ای مشخص قابل فهم و ارتباط بود کارهای اخیر شرایط و ابعادی جهانی دارند و از این نظر مشابه کارهای هنرمندانی مثل براد هولاند، رالف ستیدمن، دیوید کلاین و امثال آنها هستند. این نگرش و بیانی است که دیگر خواستگاه فرهنگی و زیستگاه هنرمند در آن نقش و تاثیر تعیین کننده ای ندارد، بلکه اشاره آن به شرایط انسان عام، انسان ازلی ست. حالا آیا این جهان بینی شما به عنوان هنرمند مولف است که به اینجا رسیده که در چنین فضای گسترده ای می اندیشد و بیان می کند و یا اینکه هنوز ضرورت بیان همان مسائل بومی ست منتها این بار به زبانی دیگر و ابزاری متفاوت که برای مخاطبی از زبان و فرهنگ دیگر هم قابل فهم باشد؟ در ضمن همانطور که به درستی اشاره کردید اجتناب شما از جزییاتی که به این پیکره ها رنگ و هویت خاصی بدهد در اشاعه هویت آن ها نقش مهمی دارد.

 

ـ من فکر می کنم بخشی از کاریکاتورهای آن دوره هم همین خصوصیات را داشتند. البته منظور من کاریکاتورهای روزنامه ای نیست بلکه بیشتر به کارهای هجایی اشاره می کنم. آن کارها تفاوت چندانی با این مجسمه ها نداشتند و مجموع این کارها با آنکه به هیچ فرهنگ و زبان خاصی تعلق نداشتند قادر بودند که از هر مرز جغرافیایی به راحتی بگذارند و پیام خودشان را الغا کنند. در ضمن مسئله مشترک همه این کارها این است که من بتوانم با استفاده از این طرح ها حس مورد نظرم را در بیننده ایجاد کنم. در حالی که احتمال این هست که این حس در بیننده شرقی از مخاطب غربی کاملا متفاوت و مجزا باشد، اما این هم از ارزش های کار است که بتواند در ترکیب با ذهن مخاطب تعابیر بیشماری به دست دهد. این برمیگردد به بخش دوم گفته شما که منظور رسیدن به زبانی فراجغرافیایی است که از آن طریق امکان گفت وگوی گسترده تری موجود باشد.


 


 



 

شما به عنوان یک هنرمند هر دو قطب مخالف یعنی جهان شرق و غرب را چه به صورت شخصی و چه از دیدگاه حرفه ای تجربه کرده اید. شما ایران را با همه محدودیت ها و قید و بندهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن می شناسید و می دانید که در چنین جوامعی، خواسته یا ناخواسته بار مسئولیت عظیمی به دوش هنرمند است که می باید وجدان بیدار و زبان گویای جامعه خفقان زده باشد و به عبارتی همزمان نقش قربانی و قهرمان را بازی کند. در عین حال شما در جامعه کانادا کار و زندگی کرده اید که در اینجا مسئولیت اجتماعی خاصی برعهده هنرمند نیست و او مختار است که جهان بینی و چگونگی عملکرد حرفه ایش را براساس میل و اراده خودش تعیین کند و برای استفاده از این آزادی دچار عذاب وجدان هم نباشد. به زبان ساده تر یعنی تقابل نقش هنرمند متعهد در مقابل هنرمند آزاد. حال به نظر  شما در کدام یک از این شرایط هنرمند امکان بیشتر و بهتری برای کار کردن دارد؟ در ضمن باید اضافه کنم که در جامعه ای مثل ایران در بسیاری از مواقع، و جدا از توانایی های حرفه ای، مسئله تعهد برای هنرمند، پذیرش و اقبال عمومی به همراه می آورد و جایگاه اجتماعی ویژه ای برای او ایجاد می کند. برای شما کدام یک از این دو موقعیت مطلوب تر است و کدام فضا را برای کار کردن ترجیح می دهید؟

 آثار کاریکاتور سخاورز

ـ به عقیده من اگر هنرمند در کار خودش احساس تعهد نکند حاصل دچار کیفیتی گذرا و ناپایدار می شود. من هنرمند را  در ارتباط با جامعه متعهد می بینم و باور دارم که او نمی تواند به تاثیرات فضای پیرامون بی تفاوت باشد و آن را نادیده بگیرد. در نهایت پاسخ من این است که هر چند من برای هر خطی که کشیده ام رسالتی قائل نبوده ام و تاثیر آن را بر جامعه پیشاپیش محاسبه نکرده ام ولی حس کلی من همیشه وابستگی و پیوستگی به جامعه و جریانات آن بوده است. در نهایت ما پیش از هر مخاطبی با خویشتن و ذهن خودمان در تماس هستیم و می باید پاسخگوی داور درونی خود باشیم و من اگر می خواستم بدون تعهد با جامعه ام برخورد کنم مشکل اصلی را با خودم می داشتم.


 

اشاره کردید که در زمینه نقاشی هم در مرحله تغییر و شروع دوران جدیدی هستید و از سبک امپرسیونیسم نام بردید. چرا باز هم یک عرصه ی جدید!

 

ـ عرصه ی جدیدی نیست. این هم در حقیقت در ادامه همان کارهای تجربی و در نهایت تمرین و سعی در یادگیری است.


 

پس می شود گفت که شما در حال تمرین خلاصه کردن و حذف ساخت و ساز دقیق و پرداخت به جزییات هستید. در حقیقت به نظر می آید که در کار به سمت نوعی آزادی در تکنیک حرکت می کنید.

 

ـ می شود اینطور به قضیه نگاه کرد که وقتی ما زبان جدیدی می آموزیم اگر بخواهیم با آن زبان مفهومی را منتقل کنیم می توانیم این کار را در قالب یک رمان، یک  کتاب و یا یک مقاله گسترده بیان کرد و یا اینکه همان مفهوم را در قالب یک جمله . . .


 

هایکو . . .

 

ـ دقیقا. زمانی که تسلط بر زبان موجود باشد هنرمند برای انتقال مفهوم مورد نظر خود از آن استفاده ابزاری  می کند. حال اگر همین منطق را به عرصه ی هنرهای تجسمی منتقل کنیم تفاوت امپرسیونیسم و آبستراکت و ناتورالیسم همان تفاوت مقاله و شعر و رمان است. در اینجا انتخاب هنرمند است که با استفاده از این ابزار، زبان، در قالبی که مایل است مفهوم مورد نظرش را انتقال دهد. در مورد نقاشی هم تلاش من بر این است که حتی المقدور جملات را کمتر و کوتاه تر کنم تا بیان مطلب را در قالب کمترین میزان کلمات تجربه کرده باشم.


 

آیا این همان کمال مطلوبی نیست که در سایه اعتماد به نفس حاصل از آن هنرمند می تواند وزن کار را از دوش پرداخت تکنیکی بردارد و به غنای مغز و معنا بسنده کند؟

 

ـ دقیقا. وقتی که شما به عنوان یک نقاش رئالیست کار می کنید یک موضوع واقعی دارید و مقداری هم وسیله کار که از توانایی فنی، آگاهی، رنگ و غیره و ذالک تشکیل می شود. بعد به این دلیل که اصل سوژه در مقابل شما قرار دارد هر چه بیشتر در استفاده از این ابزار مهارت داشته باشید بیشتر و بهتر می توانید اثری مطابق با آن اصل خلق کنید تا جایی که دیگر بین اصل و اثر تفاوتی باقی نباشد. من این کار را تا نهایت ممکن انجام دادم و بعد به کشفیات دیگری رسیدم. امروز من باز هم به همان سوژه نگاه می کنم ولی این بار سعی نمی کنم که با ابزاری که در اختیار دارم دقیقا معادل سوژه را بازسازی کنم. این بار تلاش من این است که تاثیر این برخورد را در ذهن خودم پیدا کنم و بعد بازتاب نگاه خود به این سوژه را ترسیم کنم. حالا اگر مثلا من به یک برکه آب نگاه می کنم به جای آنکه دنبال رنگهایی مشابه به اصل این منظره بگردم بعد از درونی کردن این تصویر خودم را کاملا از آن جدا می کنم و هر چه از این برخورد در ذهن من باقی مانده باشد به تصویر می کشم. این مسئله هم که تا چه حدی در این کار موفق باشم مربوط به آینده است ولی در حال حاضر این تجربه برای خودم ضروریست.


 

در طول گفت وگو چند بار به این مسئله برخوردیم که توانایی فنی، تکنیکی، جایگزین ذهن هنرمند نیست و در حقیقت یک توانایی مادی ست و این که شما در کارهای واقع گرایانه موفق شدید تکنیک را در عالی ترین شکل آن به کار بگیرید ولی در هر حال حضور ذهن هنرمند و مانیفست او غایب بود. آیا تفاوت کارهای دوره جدید، مجسمه ها و تجربه های امپرسیونیستی اعلام حضور نگاه هنرمند است که بجا و فراتر از تکنیک می نشیند و اختیار کار را به دست میگیرد؟

 

ـ دقیقا. هر چند که در نهایت این دو کیفیت مشترکا کار را می سازند. درباره دوران پشت سر هم من به جای "غیبت" می گویم که این یک مرحله گذار و یادگیری تکنیک در استمرار بوده و حالا به جایی رسیده که ضرورت دیگری مطرح است. گذر از این مرحله هم ضروری بوده و مجموع این توانایی ها هستند که تبدیل به وسایل کار هنرمند می شوند و مسیر ادامه او را ممکن می کنند. از آغاز این هدف من بود و خوشبختانه من در همان مسیر حرکت می کنم.


 


 



 

راجع به نمایشگاه بگویید. در روز یکشنبه ۷ دسامبر نمایشگاه شما افتتاح شده و با استقبال زیادی هم روبرو بوده. نمایشگاه قبل از این کی و کجا برگزار شده بود؟

 

ـ اگر منظور نمایشگاه تک نفره است شاید ۱۶ـ۱۵ سال پیش ولی من در طول این سالها دائما در نمایشگاه های گروهی شرکت کرده ام که آخرینش در همین سال گذشته بود. من حدودا سالی یکی دو نمایشگاه داشته ام. بعضی از این نمایشگاه ها در گالری هایی برگزار می شوند که من با آنها همکاری دارم و بعضی از طریق موزه های مختلف برگزاری می شوند. در این سالها من به عضویت گروههای هنری معتبری درآمده ام و به عنوان مثال عضو صاحب امضاء Oil Painters of America و Society of Animal Artists  هستم. معمولا ورود به این مجامع کار ساده ای نیست ولی به هر حال من در این گروهها پذیرفته شده ام و اکثرا در نمایشگاههای آنها شرکت می کنم. در ضمن آثاری که در این نمایشگاه ها عرضه می شوند از طریق هیئت داوران برگزیده  می شوند و هنرمند نمی تواند مستقیما اثرش را برای شرکت ارائه بدهد. در هر حال، کارهای من اکثرا در اینگونه نمایشگاهها شرکت می کنند. نمایشگاه اخیر اتفاقی ست بعد از سالهای طولانی ولی به نظر من نمایشگاه انفرادی برای هنرمند بسیار لازم است زیرا نشانه و شاخص حرکت او در طول یک دوران مشخص است.


 

موفقیت این نمایشگاه برای شما چگونه ارزیابی و تعیین می شود؟

 

ـ در وهله اول برگزاری این نمایشگاه به منظور اعلام گشایش استودیودی من است و به مفهوم متداول نمایشگاهی تحت عنوان خاصی نیست. من پس از سالها کار کردن در خانه تصمیم گرفتم که محل کارم را به استودیویی منتقل کنم تا امکان ارتباط بیشتر با همکاران و بینندگان کارهایم داشته باشم. این ارتباط به دلیل دور بودن من از مرکز شهر دچار وقفه شده بود و از نظر حرفه ای برای من اشکالاتی ایجاد می کرد. هدف اصلی این بود. در ضمن برگزاری این نمایشگاه، و یا هر اسم دیگری که بخواهید روی آن بگذارید، به این هدف است که به علاقمندان اعلام کنیم که این فضا در اینجا ایجاد شده و می توانید در صورت تمایل تماس بگیرید و از آن بازدید کنید. البته به دلیل این که این استودیو محل کار من هم هست برای بازدید هر روزه آمادگی ندارد ولی با قرار قبلی برای ملاقات و بازدید قابل تنظیم است. در این محل نمونه ای از کارهای دوره های مختلف به نمایش گذاشته شده و بازدید از آنها می تواند تجربه ای باشد برای کسانی که با نقاشی های من آشنایی ندارند.


 

در طول این راه دراز و پر پیچ و خم آیا هیچ نقطه ای را به عنوان مقصد در نظر داشته اید و اینکه به نقل از آن گفته قدیمی مسیر خود مقصد بوده؟

 

 

ـ تا به حال که مسیر خود مقصد بوده. در طی این سالها من هر بار تصمیم گرفته ام که به مقصد خاصی برسم از جای پرتی سر درآورده ام و به همین دلیل یاد گرفته ام که دیگر به مقصد فکر نکنم و در طول همین طی طریق کارم را انجام بدهم و رضایتم را حاصل کنم. در نتیجه مقصد برای من همین امکان حرکت است و حاصل هم هر چه باشد فرقی نمی کند. امروز من وقتی به پشت سرم نگاه می کنم می بینم بخش عظیمی از اهداف به ثمر نرسیده و حتی چرخش ها و تغییر جهت دادن ها در رسیدن به جایی که من امروز در آن قرار دارم نقش داشته اند. در حال حاضر من اگر بتوانم بخشی از این تجربه را با دیگران در میان بگذارم و حتی اگر امکان آموختن آن را به دیگران در آینده داشته باشم راضی و موفق خواهم بود. این برنامه ایست که در حال حاضر در ذهن من شکل گرفته و راه اندازی این استودیو هم قدمی است به سمت عملی کردن آن. تجربه های جدید و فضای جدید باعث کشف امکانات جدید می شوند و منهم از این قاعده مستثنا نیستم و این روزها ذهنم پر است از برنامه هایی برای آینده که امیدوارم حاصل شان هم مفید باشد.


 

آخرین سئوال برای خود من است و بسیار شخصی. کلاغ کجا رفت و چه می کند؟

 

ـ کلاغ جایی نرفته. هنوز هم در بعضی از کاریکاتورهای اخیرم حضور دارد. من حتی به این فکر بودم که از کلاغ به صورت آرم برای این استودیو استفاده کنم ولی بعد نظرم عوض شد چون نمی خواستم حالت فضای خاص کارهای کارتونی را به این استودیو بدهم. ولی در هر حال کلاغ صحیح و سالم همین دور و برهاست. تازگی ها هادی خرسندی کاری برای نشریه اش سفارش داده بود که انجام دادم و فرستادم. بلافاصله ایمیل زد که: کلاغش چی شد؟ منم فورا کلاغ را به کار اضافه کردم و پس فرستادم. در هر حال کلاغ احوالش خوش و سرحال است.


 

لطفا سلام من را بهش برسانید.


 

برای بازدید از سایت احمد سخاورز به آدرس www.alansakhavarz.com

مراجعه کنید.

 برای تعیین قرار بازدید از نمایشگاه با شماره ۸۰۰۰ـ۳۳۱ـ۴۱۶ تماس بگیرید.