رویداد هولناکى در اوایل مارس انگلستان را بهت زده کرد. در شهر سربزیر و تاریخى گلاستر، که به کافه هاى دنج و کلیساى بزرگ قرن یازدهمى اش شهرت دارد، خانه اى کشف شد که مدفن اجساد قربانیان قتل هاى مرموزى در طول بیست و پنج سال گذشته بوده است. تا نیمه مارس ٩ جسد از کف زیر زمین و حیاط خلوت و حمام خانه شماره ٢۵ کرامول استریت، که “خانه مرگ” و ” تالار وحشت” لقب گرفته است، کشف شده بود. به تخمین پلیس، برمبناى قرائنى نظیر گمشدگان سالهاى اخیر در منطقه، این عدد می تواند به ٣٠ برسد.

با هر جسد یکبار دیگر نفس در سینه آنها که در این سالها گمشده اى داشته اند حبس می شود. با هر جسد، ازدحام خبرنگاران و توریستها و مردم کنجکاوى که در محل با دوربین و وسائل پیک نیک اطراق کرده اند، انبوه تر می شود. همسایه ها پنجره کرایه می دهند. هرکس به فراخور شغل و تخصصش چیزى می گوید. شهردار گلاستر “مرگ یک شهر” را افسوس می خورد. خبرنگار “علمى” مفتون تکنولوژى رادارى مین یاب ارتش در جنگ فالکلند است که اینک ابزار اصلى پلیس در حفارى ها و کشفیاتش است. در حالیکه متخصصان علائم شناسى پلیس در تلاش کشف هویت قربانیان از روى ژن آنها و بازسازى چهره آنان هستند، روانشناسان در تقلاى درک مخیله و ذهن قاتلند. کدام جانور، کدام موجود بیمار و در هم پیچیده اى می تواند مرتکب چنین جنایتى شود؟ اینکه عامل این جنایات باید “مریض” بوده باشد تقریبا یک فرض عمومى است. آخر، به قول پزشک قانونى در محاکمه پرونده مشابهى در آمریکا، کسى که قادر به ارتکاب این “قتل هاى غیر عادى” است چطور می تواند آدم سالمى باشد.

فردریک وست، بناى ۵٢ ساله مالک و ساکن خانه مرگ به اتهام ارتکاب این جنایات دستگیر شد. روانکاوان متعدد بی شک به دهلیزهاى ضمیر او خیره خواهند شد و از حدسیات خود کتابها خواهند نوشت. اما یک نکته، که به عنوان یک جمله ساده در گزارشات پلیس و خبرنگاران ذکر می شود و می گذرد، به واقعیاتى فراتر از قاتل و دنیاى درونى او اشاره می کند: تمام قربانیان این جنایت زن بوده اند.

… و این ما را به آنتونى کندى می رساند.

در صفحه ۴ روزنامه تایمز لندن، روز ٩ مارس، و از قضا درست پشت گزارشى در مورد خراش هاى ماجراى کرامول استریت بر سیماى دوست داشتنى شهر گلاستر، مطلبى در مورد تحولات مهم اخیر در کلیساى انگلستان و نمونه اى از اصطکاکهاى درونى آن چاپ شده است. قهرمان ماجرا حضرت اقدس آنتونى کندى سر کشیش لاتون و توابع است. کلیساى انگلستان (که حدود ۵٠٠ سال قبل از کلیساى رم جدا شد) بالاخره در روز ١٢ مارس، دو دهه پس از تصویب اصل پذیرش زنان به مقام کشیشى در سینود مرکزى اش، ٣٢ زن را در کلیساى اعظم بریستول به این کسوت درآورد. این را البته افکار عمومى در انگلستان، و قبل از همه خود زنان مربوطه، گام مهمى در احقاق حقوق زنان می دانند. یکیشان با شوق می گوید “تنها وقتى در خدمت کلیسا برابر باشیم می توان گفت که در پیشگاه خداوند برابریم”. آنچه مسلم است اینست که در ظرف چند ماه آینده حدود هزار و دویست کشیش زن هم در انگلستان خواهیم داشت که کنار همقطاران مذکرشان بر منابر، آموزش کهنه و مردسالارانه مذهب درباره زن و جایگاه ویژه او در پیشگاه خداوند را، که ترجمه الهى جایگاه ویژه او زیر لگد جامعه مردسالار است، به خورد مردم بدهند.

با همه ربطى که این موضوع به بحث ما دارد، باید به هرحال اینجا از آن بگذریم، چون منظور معرفى جناب کندى است.

ایشان نظیر بسیارى از کشیشان نر در کلیساى انگلستان، که بعضا حتى از سر انزجار به آغوش کلیساى رم برگشتند، از این تحول خشمگین است. می گوید:

“کشیشان زن باید بر دار سوزانده شوند، زیرا به قدرتى دست می برند که هیچ حقى بر آن ندارند. در قرون وسطا نام این سحر و جادو بود. تنها راه مقابله با ساحره ها اینست که بر دار سوزانده شوند”

“انجیل در این مورد کاملا روشن است. مردان و زنان از نظر بیولوژیکى تفاوت دارند. ما هرگز نمی توانیم مانند هم باشیم. نمی توانم تصور کنم که یک زن چگونه می تواند تجسم مسیح باشد، جراحى علاج کار نیست.

فردریک وست، یا جانى خانه مرگ هر که هست، دوزخى است، پلیس می برد و پنهانش می کند. تا سال ها نامش و اعمالش پشت مردم را در خلوتشان می لرزاند. اما آنتونى کندى بهشتى است، می تواند بى هیچ جرح و تعدیلى مسیح را نمایندگى کند، کودکان کودکستانى ما در خیابان به او لبخند می زنند و سلام می کنند، کسى در خانه او دنبال جسدى و در مغزش در جستجوى معماى مخوفى نیست. اما این همان آدم و همان واقعه است.

خشم و نفرین آنتونى کندى کلید حل معماى جنایات گلاستر را به دست می دهد. هر دو مورد باید به عنوان نمونه هاى جنایتکارانه خشونت علیه زنان و تبلیغ و تطهیر خشونت علیه زنان فهمیده شوند. این خشونت از مغز معلول وست و از دین معیوب کندى سرچشمه نمی گیرد. هر دو آنقدر عقل داشته اند که قربانیان خود را در میان اقشار بی حقوق تر جامعه جستجو کنند. منشاء این خشونت، دنیایى است که زن را در هزار و یک راه و رسم و قانون و سنت زمخت و ظریف، قابل ستم و کم ارزش تعریف کرده است. و آگاهانه و عامدانه، و در اغلب موارد به خشونت آمیزترین شیوه ها، راه رهایى زن و خروج او از موقعیت قربانى را سد می کند.

این قرون وسطا نیست. این عصر سرمایه دارى است. هرچه با بازار و سود تناقض داشته باشد، دیر یا زود کنار زده می شود. بسیارى از جان سخت ترین افکار و تعصبات و راه و رسم هاى کهنه در برابر نیازهاى پیش پا افتاده و روزمره تجارت و تولید ور افتاده اند. و لاجرم، اگر زن آزارى و زن ستیزى و تبعیض و خشونت علیه زن هنوز یک واقعیت پابرجاى زندگى مردم این عصر است، اگر علیرغم جنبش هاى قوى و اجتماعى براى رهایى زن، هنوز ستم جنسى در چهار گوشه جهان حکم می راند، باید حکمتش را همین جا، در همین عصر و در مصالح همین نظام جستجو کرد.

جنایت از سر “جنون”، همیشه ممکن است وجود داشته باشد. اما آن نوع جنونى که قربانیانش، از خیابان و خانه تا مدرسه و کارخانه، عمدتا زنان هستند، دیگر جنون نیست، بلکه بیان جنون آمیز گوشه اى از عقل حاکم بر جامعه است.

* اولین بار در فروردین ١٣٧٣، آوریل ١٩٩۴، در شماره ١٣ انترناسیونال منتشر شد.