بخش دوم/ دنباله داستان از سه هفته قبل:
۳
ناگهان یکی از مترجمان شروع کرد به حرف زدن با ماهی های سالمون که ما فقط باز و بسته شدن لب هایشان را می دیدیم. و بلافاصله پس از بحث و تبادل نظر با ماهیان زبان نبسته که سرجمع یک دقیقه بیشتر طول نکشید، سخنرانی غرای خود را با حمله به من و مصطفی آغاز کرد. پس از شنیدن عرایض مترجم، حامیان محیط زیست و جنگل بانی و پلیس وارد شور شدند. سرانجام پس از بحث و تبادل نظر فراوان که چند دقیقه بیشتر طول نکشید، قرار شد ما را به جرم ترور ماهی های سالمون و با این استدلال که از طرف القاعده ماموریت داشته ایم محیط زیست کانادا را نابود کنیم، جهت بازجویی های بیشتر بفرستند به زندان گوانتانامو. یک دفعه برق از کله من و مصطفی پرید و با هم فریاد زدیم: گوانتانامو!؟ یکی از پلیس ها با نیشخنده گفت: خفه! ما را به زندان منتقل کردند و گفتند اگر وصیت نامه ای دارید بنویسید. مصطفی پرسید مگر می خواهید ما را به جرم زدن سنگ توی سرِ چهار تا سالمون دار بزنید؟ پلیس مسئول پرونده که گویا در جوانی اندکی با آدمیزاد مراوده داشته و با رحم و مروت نیز سلام و علیکی دارد جواب داد: نخیر، ولی چون بازگشت از گوانتانامو دست خداست بهتر است حلالیت بطلبید!
پس از دو روز معطلی دوباره ما را بردند به اتاق بازجویی. سخنگوی ما مصطفی پرسید پس وعده گوانتانامو چی شد؟ برادر بازجو جواب داد شانس آوردید. باهم پرسیدیم چرا؟ بازجو با پوزخند و با اشاره به پاسپورت هایمان که به بقچه من و مصطفی منگنه شده بود افزود: فرستادن کانادایی کاغذی به منطقه خوش آب و هوای گوانتانامو، منع شرعی دارد! و ادامه داد: چون بلانسبت روی کاغذ کانادایی هستید. من و مصطفی با مقایسه امام مقوایی و کانادایی کاغذی دوتایی شروع کردیم به خندیدن. اما چشمتان روز بد نبیند و گوشتان قصه بد نشنود. ناگهان احساس کردم مصطفی به دور خودش می چرخد و من به دور مصطفی. هر دو گیج و منگ از سیلی های بازجویان با هدایت دست های برادران که گردن ما را می فشردند نشستیم روی صندلی. سربازجوها پرسید: چرا می خواستید ماهی ها را از بین ببرید؟ تا آمدیم دهان بازکنیم دو مرتبه پرسید: چرا می خواستید محیط زیست را نابود کنید؟ می خواستیم لب بازکنیم که سه مرتبه پرسید: چقدر از القاعده پول گرفته اید؟ و ورقه ای را گذاشت جلویمان تا امضاء کنیم.
۴
اعتصاب غذای منِ شکمو و مصطفی خان که به خاطر سیگار له له می زد، دو روز طول کشید. روز سوم در حالی که فکر کوبیده و نان داغ و پیاز یک آن رهایمان نمی کرد ما را بردند به بیمارستان. و برخلاف میل باطنی دست هایمان را بستند و به زور سوپ ریختند توی حلق مان. مصطفی سوپ ها را بالا آورد و گفت تو هم همین کار را بکن. اما معده من بی اعتنا به دستور مافوق به دلیل نیاز مبرم به مواد حیاتی قبل از دریافت تلگراف مصطفی قاشق سوپ خوری را نیز بلعیده بود. مصطفی با عصبانیت داد زد بی انصاف ها اقلا ما را با کوبیده و نان داغ شکنجه کنید نه سوپ بیمزه سربازخانه کینگستون! یک آن سکوت برقرار شد و نیم ساعت بعد با چهار سیخ کوبیده و دوتا دوغ تگری و یک دسته ریحان پلاسیده و دوعدد نان زیر کباب مجددا از ما پذیرایی شد. مصطفی که با علم الفیه و شلفیه آشنایی داشت وقتی دید دهان دو نفری که شاهد هجوم ما به ظرف های یکبار مصرف بودند آب افتاده، لقمه ای کوبیده پیچید و به آن دو تعارف کرد. طرف ها که معلوم شد روانشناس تشریف دارند زدند پشت دست مصطفی و لقمه ها را قاپیدند. به نظر می آمد آنها نیز در اعتصاب غذا باشند. دست و لب مان را لیسیدیم و مصطفی زیرلب گفت آخیش الان سیگار خیلی می چسبه. جناب روانشناسان بلافاصله پاکت سیگاری گذاشتند روی میز. مصطفی سیگاری روشن کرد و پاکت سیگار را گذاشت توی جیب پیراهنش. خلاصه پس از ساعتها تست روانکاوی و روان پریشی مسئولان به این نتیجه رسیدند که ما تروریست نیستیم ولی مادرزاد حیوان آزاریم و هرچه قسم و آیه خوردیم که تنها قصدمان گرفتن سالمون بوده به خرجشان نرفت که نرفت. چرا که استدلال می کردند فقط یک دیوانه می تواند فکر کند که بدون قلاب ماهیگیری می توان ماهی گرفت. آخر سر مصطفی که احساس کرده بود در بزم پلیس و جنگل بانی بد نمی گذرد، گفت که ما قصد نداریم اینجا را ترک کنیم چون می خواهیم از جنگل بانی و پلیس به دلیل شکنجه کردن شکایت کنیم. قاضی پرونده گفت بهتر است بی خیال شوید چون شکنجه برای حفظ امنیت ملی در کانادا از شیر مادر حلال تر است! مصطفی پرسید پس چرا رسما اعلام نمی کنید؟ قاضی جواب داد: برای بستن دهان این گروه های حقوق بشری و اضافه کرد: ما زیرجلکی کار خودمان را می کنیم آنها هم توی خیابان برای خودشان هوار می کشند! آخر سر قرار شد سالمون ها رضایت بدهند و ما هم کوتاه بیاییم و جناب دادستان با گفتن این جمله اختتامیه ختم دادرسی را اعلام کرد:(شتر دیدی ندیدی)…
Camel See, didn’t See
* اسد مذنبی طنزنویس و از همکاران تحریریه شهروند است. مطالب طنز او علاوه بر شهروند، در سایت های گوناگون اینترنتی نیز منتشر می شود. اسد مذنبی تاکنون دو کتاب طنز منتشر کرده است.
tanzasad@gmail.com