درک و فهم ادبیات مدرن و بویژه آنهایی که از مدار فرهنگ کهنسال ما دور بوده اند نیازمند بازآموزی و زیرساخت فلسفی دیگری است که به تنهایی از عهده فرهنگ ما ساخته نیست. فرهنگ ما با طبیعت پیرامون رابطه ای کیفی نداشته و با وجود پس زمینه زراعی ـ حیوانی رویکردی سودجویانه داشته است.

ستایش از نفس زیبایی جسم آدمی جای کمی در ادبیات ما داشته است و همین فرهنگ با خویشتن انسان اینهمانی ندارد. نگرشی که بازتاب اندیشه های ارباب رعیتی و مردسالاری ست. ما بر بستر این اندیشه فلسفی ـ فرهنگی از پرداختن به کاستیها و کژیها سر باز زده ایم و بر همین روال از درک و کارایی توانمندی های خود درمانده ایم.

ادبیات اذن عبور(Password) ورود به جهان آزادیست. ادبیاتی که از مرزهای ملی، قومی، دینی و نژادی می گذرد و سر بر آستان ارباب قدرت خم نمی کند. در همه ی جوامع در بند، سرآغاز سرکشی ها و دیگر اندیشی ها در قالب قصه و روایت بیان شده است و این درست در حالی ست که حکومت با صدا و سیما، و نشر و گسترش فرهنگ مصرف، بر آن است تا بر اندیشه و جسم آدمی حکومت کند.

ادبیات بیان سرگشتگی و دلشوره و سئوال انسان است. نوشتن شاید آخرین و امن ترین پناهگاه انسان در سیطره ی سکوت و ستم بوده است. شاهنامه فردوسی، بوف کور هدایت، شازده احتجاب گلشیری، قصر کافکا، در انتظار گودوی بکت، مادام بواری فلوبر، اشعار ناظم حکمت، محمود درویش، عبدالوهاب البیاتی، پابلو نرودا … از نمونه هایی هستند که البته باید صدها نویسنده و شاعر جهان را به آن اضافه کرد که هر کدام صدای وجدان بیدار انسان در اقلیم های گونه گون بوده اند.

و اما درک و فهم ادبیات. بدون اشتیاق به دانستن و لذت رهایی امکان پی بردن و پی گیری راه و روال نویسنده امکان پذیر نیست. خواندن نمی تواند بدون دخالت تخیل خواننده ارزشمند باشد. باید فضا و مکان را در ذهن بازسازی کرد و قهرمانان و راوی را به چالش کشید. دوران ادبیات مرید و مرشدی بسر آمده است. ادبیاتی که نتواند ما را از واقعیات کج و معوج موجود جدا کند تا امان دستیابی به حقیقت را داشته باشیم، یک پول سیاه هم نمی ارزد. ما با خواندن کتاب، نگرش و تجربیات نویسنده را درونی می کنیم و پس از مدتی آنها در ما آمیخته و بخشی از باور ما می شوند. فرهیختگی یعنی دارا بودن گنجینه فرهنگی غنی و راه و روش بهینه که بازتاب خود را در رویدادهای اجتماعی و در برخورد با دیگران نمایان می کند.



فرهنگ گند گشایی تازه دارد در میهن ما جای پای خود را باز می کند. ادبیاتی که درپوش گندابی را برداشته که ما سالیان درازی در نفس کشیده ایم و تغذیه کرده ایم و به آن خو گرفته ایم دارد به بعضی ها شوک وارد میکند. خیلی ها دوست ندارند بدانند زیر پرده چیست. نمی خواهند برزخی را به یاد بیاورند که در آن بسیاری از شریف ترین آدمهای این دیار به جرم آگاهی و آزادگی هتک حرمت شدند و می شوند و یا در خاک خفته اند و اسرار مگوها هم برای همین دهان چاک می کنند و این نوزاد دیر آمده را زنده بگور می کنند. اهل علم و عشق را روی نیمکت ذخیره ها نشانده اند و در روزگار سرگیجه و سئوال ما را به روز قیامت حواله می دهند.

خفت از مقوله های روانی است که در گذر زمان با دستکاری در حقیقت می تواند محملی برای فرمانبرداری و گسترش زورمداری باشد. انسان ترس خورده، در خود میخکوب می شود و از هراس رودررو شدن با حقیقت به بازآفرینی و فرآیند فریب در روزمرگی در ابعاد فردی و اجتماعی کمک می کند.

با درگیر شدن با ریشه مسائل ـ یعنی خودمان ـ است که شاید بتوانیم آنچه را در این دوزخ بومی با سلاح سیاست از ما ربوده اند در ادبیات و فرهنگ زنده و انسانی بازیابی کنیم.


ایمیل نویسنده:

karimi49@hotmail.com