برای کسی که به خاطر دختر یا پسر کوچکش مهاجرت می کند، خوبی کشوری مثل کانادا چند ملیتی بودنش است که باعث میشه بچه ها از سنین پایین خیلی چیزها برایشان جا بیفتد که به نظر من مهمترینش (به این نحوی که دنیا داره کوچک میشه) احترام به ملیت ها و نژادهای مختلف است. وقتی از کوچکی همه جور آدمی ببینی با همه نوع رنگ پوست و از هر طبقه و فرهنگ های متفاوت، خیلی طبیعی در ذهنت جا میفتد که آدم ها با هم فرق می کنند و در همان حال همه به اندازه هم مهم هستند و با هم برابر.

روزهایی که به مدرسه دخترم می روم، از دیدن این همه بچه کوچک با ظاهر متفاوت که کنار هم می نشینند، با هم نقاشی می کنند، چیزهای جدید یاد می گیرند و هر روز صبح با هم می ایستند و سرود ملی می خونند هم کیف می کنم هم دلم می گیره یک کم. نمی دونم هم چرا.

فیلم کارتونی کورپس براید

با این حال تازگی بیشتر از هروقت دیگر احساس می کنم که این نوع زندگی در یک جامعه چند ملیتی، مشکلات خاص خودش را هم  دارد یا شاید اینکه من تازه دارم با مشکلاتش رو به رو می شوم. مثل آشنا شدن بچه ها با خیلی مسائل که به نظر من ـ یا شاید در فرهنگ ایرانی من ـ  هنوز برای یک دختر بچه پنج ساله زود است. نمی دونم شما تجربه اش کرده اید یا نه، ولی من الان چند هفته ای است مشکلی پیدا کرده ام به عنوان تعریف مذهب و توضیح مذاهب مختلف به دختر بچه ای ۵ سال و نیمه!

و اگر نمونه اش را ندارید باید بگویم که واقعا کار خیلی خیلی سختی است. ما خانواده مذهبی نیستیم ولی از کوچکی در برابر سئوال “خدا کیست و کجاست؟” این توضیح کوتاه و مناسب چهار سالگی را کافی دانستیم که “خدا کسی است که همیشه مواظب توست، در آسمان است و آرزوهایت را می شنود.” شخصاً فکر می کردم با این قبیل مسائل تا دست کم پنج سال دیگر قرار نیست دست و پنجه نرم کنم ولی ظاهرا در اشتباه بودم. داستان از این قرار است که اگر بچه کوچکی دارید که در این مملکت مدرسه می رود، خیلی زود متوجه خواهید شد که بر خلاف اینکه انگشت افراط گرایی مذهبی همیشه به سمت مسلمانان نشانه می رود، به طرز عجیبی این مذاهب دیگر هستند که بچه هایشان را از سن خیلی پایین چنان آموزشی می دهند که این بچه ها ناخودآگاه تبدیل به مبلغان مذهبی کوچکی می شوند که ذهن سایر همکلاسی هایشان را مشغول می کنند.

حالا برایتان می گویم تمام این حرف ها از کجا شروع شد. پنجشنبه دخترم را با دوستش از مدرسه برداشتم و با هم به سمت خانه راه افتادیم. رینا تازه پنج ساله شده و ملیت کره ای دارد. طبق عادت کوچولوهای این سن، هیچکدام مجال حرف زدن به آن یکی نمی داد تا اینکه رینا به دخترم گفت که شنبه ها به کلیسا می رود و بعد پرسید “می دانی خدا در کلیسا زندگی می کنه؟” و دختر من هم با تعجب جواب داد: “نه! من فکر می کردم خدا توی آسمان زندگی می کنه!” و بعد کار به عیسی مسیح کشید که می دونی کیه و چی شد و باید قیافه ی من را آن لحظه موقع رانندگی می دیدید!  به خصوص وقتی دخترم با هیجان گفت که بله که می داند عیسی کیست و او را چند روز پیش توی تلویزیون دیده که موها و ریش بلند سفید دارد با یک کشتی بزرگ!!

اگر فیلم Evan Almighty را دیده باشید حتما متوجه می شوید که منظورش چیست! فیلم یک کمدی مذهبی است با داستان امروزی شده حضرت نوح و کشتی اش!

راستش را بگم نمی دونم باید چه احساسی داشته باشم. خجالت بکشم که بچه ام همان اطلاعات کم و ناقصی را هم که دارد از یک فیلم کمدی هالیوودی یاد گرفته و فکر می کند استیو کارل در نقش نوح، عیسی مسیح است، عصبانی باشم که قبل از اینکه خواندن و نوشتن یاد بگیرد با مساله مذهب آشنا شده یا نگران باشم که نکند فردا بیاید خانه و بخواهد درباره هانوکا و هولوکاست و به صلیب کشیده شدن مسیح و این چیزها حرف بزند.

یک چیز که برام مسلم شد این است که اثری که فیلم می تونه در آموزش بچه ها داشته باشه، هیچ چیز دیگری نمی تونه جایش را بگیره.

حالا این هفته به جای اینکه پیشنهاد کنم فیلم چه ببینید، می خواهم بپرسم شما فیلمی سراغ دارید که خیلی ساده و منطقی معنی خدا و مذهب را برسونه و مناسب بچه ها هم باشه؟ من هر چی فکر می کنم هیچ فیلمی به ذهنم نمیرسه!

تنها فیلمی که  شاید بشود در این رابطه پیدا کرد که به فکرم می رسد، انیمشن Corpse Bride تیم برتون است، البته باید اینرا بگم که خیلی مناسب بچه های کوچک نیست و ما هم با کمی سانسور نگاه کردیم چون بیشتر به رابطه دنیای مردگان و زندگان می پردازد و تصورش می تونه ترسناک باشد ولی چنان طنز ظریفی دارد که حتی اگر کسی از مرگ هم بترسد، بعد از دیدن این فیلم احساس بهتری خواهد کرد. مثل فیلم های دیگر تیم برتون عجیب است و واقعا یک اثر هنری. برای بچه ها هم پیام روشن و واضحی دارد: “انسان خوبی باش تا در این زندگی یا زندگی بعد عاقبت خوبی داشته باشی.”  و خیلی هوشمندانه فیلم را به نتیجه می رساند و به بچه ها نشان می دهد نزدیکانی که از دست می دهیم، ممکن است از ما دور شده باشند، ولی به فکرمان هستند و ما هم باید به فکرشان باشیم و چیزی که در ذهن دختر من از این فیلم مانده این است که وقتی به بهشت می روی، تبدیل به پروانه می شوی و به سمت آسمان پرواز می کنی!

حالا که در جریان قرار گرفتید اگر پیشنهادی دارید لطفا مطرح کنید تا قبل از اینکه بحث دیگری بین این پنج ساله های فیلسوف راه بیفتد که آیا فقط کسانی که کلیسا می روند به بهشت می روند یا کسانی که یهودی هستند یا همه کسانی که بتوانند پروانه شوند؟

شما من را نمی شناسید، ولی اگر می شناختید متوجه می شدید که حتی یک استخوان متعصب هم در بدنم ندارم و دین یا جناح سیاسی یا ملیت یا هیچ چیز دیگری را ملاک قضاوت کردن آدم ها نمی دانم، با اینحال گاهی چنان احساسی بهم دست می دهد که فقط به خاطر اینکه چیزی را ثابت کنم دلم می خواهد بچه ام را بزنم زیر بغلم و به کلاس قرآن یا همچین چیزی بروم از بس که بعضی از این مادران درباره کلیسای یکشنبه شان صحبت می کنند یا هر جمله شان را با “آخر می دونی، ما یهودی هستیم” تمام می کنند آن هم با لحن عجیبی، انگار به چالش می کشندت تا چیزی بگویی یا سئوالی بپرسی و تو در مقابل فقط لبخند می زنی و فکر می کنی که اگر بخواهیم واقع بینانه نگاه کنیم، چیزی به اسم آزادی بیان و عقیده مطلق وجود ندارد که اگر داشت شاید در خیلی مواقع می توانستیم به جای نگاه کردن و لبخندهای مودبانه، چیزی که واقعا فکر می کنیم را بر زبان بیاریم، بی سانسور و بی مهابا.

* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.