شهروند ۱۲۲۴ ـ پنجشنبه ۹ اپریل ۲۰۰۹
با احترام به الیا کازان
برای فیلم زنده باد زاپاتا
نمای نامرئی نزدیک
پنجره را برای ماه
و ایمیل ام را برای امیلیانو زاپاتا باز گذاشتم
با سپیده، روی سایت صلح، عدالت و آزادی ـ صدایم کرد
یادم آمد به همین دلایل،
دوربین (الیا کازان) در برابرش زانو زده بود.
گفتم: هنوز هم، نظامیها رد اسب سپیدت را روی اینترنت تعقیب می کنند.
گفت: هنوز هم، نگران کودکان گرسنه مکزیک ام.
گفتم: امیلیانو مرا ببخش،
دختری را که دوست داشتم،
به بهانه دیدن تو، به سینما بردم.
گفت: سکانس کلیسا، یادت هست؟
برای دیدن دختری که دوستش داشتم، خدا را بهانه کردم.
گفتم: چه باشکوه شده بود (مارلون براندو) وقتی که تو را بازی می کرد.
گفت: جهان چیزی برای ستودن نداشت، جز عشق
برگشت به نمای عمومی آغاز انفجار مکزیک هزار و نهصد و نه
کنج کاخ ـ زیر عکس بزرگ مادرو
زردو ـ زاورا، روستاییان یعنی سرخ
دوربین از روی شانه فاتح مکزیک آنها را تحقیر می کند.
: آقا مزارع ما را، سیم های خاردار شما مجروح کرده اند.
نان از سفره به خواب کودکانمان رفته است، آرامش اسبهای نجیب ما را،
انفجار تفنگ های عجیب شما آشفته کرده است.
نجابت زنهای آرام ما را،
توحش سربازهای شما تاراج کرده است.
آقا: لطفاً، بگویید، مزارع ما را آزاد کنند.
نمای درشت درخشان با گریم مرگ
همه چیز از یک سئوال آغاز می شود.
: اسم؟
(امیلیانو زاپاتا)
اسمی که مادرو دورش دایره می کشد.
مثل مزارع مکزیکی که سیم خاردار.
امیلیانو، سرخ پوستی،
گرسنه است اما گول نمی خورد،
اگر چه حرفهای رئیس جمهوری بانمک اند
دقت کنید، یک پلان مانده به پلان پایانی،
دوربین از نگاه نگران فاتح مکزیک،
درشت چهره او را با گریم مرگ می بیند.
مزارع مردم را آزاد کنید
بچه ها گرسنه اند،
بچه های گرسنه چاشنی انفجار زاپاتا هستند.
مواظب باشید او شبیه آتشفشان پوپو کاپتل، ناگهان منفجر می شود.
نمای نمی دانی چه زیبای زندگی ـ مکزیک روی مدار غرور
درست بعد از دیزالوی که فاتح مکزیک را در مزرعه محو می کند،
آتشفشان پوپو کاپتل منفجر می شود.
حالا، مکزیک یعنی زاپاتا.
از اینجا تا (نمای نحس ناروا) دوربین (الیا کازان)
کوتاه تر از قد (امیلیانو) ایستاده است
نمای نحس ناروا
چه جای شکایت از نقش ناروای قابیل،
و چرا افسوس از سرنوشت شوم هابیل؟
کاش می شد این سکانس لعنتی را حذف کرد.
نرو، (امیلیانو) برگرد ـ ببین زنی که دوستت دارد،
حادثه را در ماه حدس می زند (امیلیانو)
برای (الیا کازان) سخت است دکوپاژ سکانسی که،
نظامی ها پلان به پلان اش را نوشته اند،
(امیلیانو) این اسب شایسته است که افسانه شود .
او دل نگران تو، مسیر رگبار گلوله های هنوز نیامده را می بیند.
دوربین از نگاه آسمان،
کسی آن بالا منتظرت ایستاده است.
تو باید به آسمان بروی و اسبت به قله کوه
پلان پایانی ـ پایا در خاطره ها
این پلان را مردم مکزیک نوشته اند
و (الیا کازان) آن را سروده است.
سراسیمه اسبی که مرگ سوارش را دیده است
بر تارک کوهی شیهه می کشد، تا افسانه می شود،
امیلیانو می شود ـ نو می شود
اگر نون پایان را بین روستاییان تقسیم کنیم…
نمای عمومی علاقه آدمها به عدالت
چراغها که روشن می شوند ـ به تعداد صندلیهای سینما
(امیلیانو زاپاتا) برمی خیزد.
حالا ـ اگر کسی فریاد بزند: زاپاتا…؟!
می روم پنجره را ببندم. پیش از آمدن (امیلیانو) ماه رفته بود.