شهروند ۱۲۲۴ ـ پنجشنبه ۹ اپریل ۲۰۰۹
گفت وگوی شهروند با پرویز قلیچ خانی سردبیر آرش

پرویز قلیچ خانی یکی از نام آوران فوتبال ایران در دهه های ۴۰ و ۵۰ خورشیدی در ایران است. او ۱٣ آذر ۱٣۲۴ در محله ی صابون پزخانه نزدیک میدان شوش تهران در خانواده ای زحمتکش و فقیر متولد شد. فوتبال را از کلاس هفتم در دبیرستان ادیب شروع کرد. در ادامه با تیم البرز فوتبال نیمه حرفه ای اش را شروع کرد. در ۱۷ سالگی به باشگاه کیان پیوست و در ۱۹ سالگی به تیم ملی دعوت شد.

مهمترین بازی و گل سرنوشت ساز قلیچ خانی در فینال جام ملت های آسیا در سال ۱٣۴۷ و در مقابل اسراییل قهرمان دوره قبل روی داد. در این مسابقه اسرائیل با یک گل جلو بود که حسین کلانی نتیجه را مساوی کرد و گل دوم و گل پیروزی ایران با شوت بسیار پرقدرت قلیچ خانی، از میانه زمین با پشت سرگذاشتن چند بازیکن حریف، به ثمر رسید و ایران برای اولین بار قهرمان آسیا شد.

قلیچ خانی پس از کیان به تاج (استقلال فعلی) پیوست و بعدها حضور در عقاب و دارایی و پرسپولیس را هم تجربه کرد.

او در مسابقه ی نهایی مقابل تیم اسرائیل در بازیهای آسیایی ـ تهران(۲۴ شهریور۱۳۵۳) کاپیتان تیم ملی بود و برد یک بر صفر ایران در این بازی در استادیوم یکصدهزار نفری در برابر همین تعداد تماشاگر، و قهرمانی آسیا(۱۹۷۴) برای دوستداران فوتبال و ورزش ایران، فراموش شدنی نیست.

همچنین دو گلی که قلیچ خانی در ورزشگاه آریامهر (آزادی کنونی) در مقابل یکصد و بیست هزار تماشاگر در مسابقه برگشت در مرحله انتخابی جام جهانی ۱۹۷۴ به استرالیا زد هیچگاه فراموش نمی شود. گرچه به دلیل اختلاف گل زده ایران از رفتن به جام جهانی بازماند. او همچنین کاپیتان تیم ملی ایران در المپیک های ۱۹۶۴، ۱۹۷۲ و ۱۹۷۶ بود.


پرویز قلیچ خانی نزدیک به دوازده سال برای تیم ملی فوتبال ایران بازی کرد. اولین مسابقه وی در المپیک توکیو و در سن بیست سالگی و آخرین آن در سال ۱٣۵۶ و در یک بازی دوستانه مقابل مجارستان و در سن ٣۲ سالگی انجام گرفت.

در بهمن ۱۳۵۰ قلیچ خانی همراه با مهدی لواسانی، در حالی که هر دو دانشجوی تربیت بدنی دانشسرای عالی بودند، به دلیل تمایلات سیاسی دستگیر شد. قلیچ خانی پیش از انقلاب به آمریکا رفت و مدتی در تیم سن حوزه بازی کرد ولی در اوایل انقلاب به ایران بازگشت. او چند سال پس از انقلاب به دلیل فعالیت های سیاسی اش به خارج کشور مهاجرت کرد و در فرانسه اقامت گزید. قلیچ خانی در فرانسه نشریه ی پرمحتوا و فرهنگی ـ سیاسی آرش را بنا نهاد که نزدیک به دو دهه است منتشر می شود.

پرویز قلیچ خانی برای دیدار با ایرانیان دالاس چندی پیش به آنجا سفر کرد و پروین کوه گیلانی دبیر شهروند دالاس گفت وگویی را به همین مناسبت با او انجام داد که می خوانید:


شما مدت ۱۸ سال است نشریه آرش را تهیه و سردبیری می کنید. انگیزه شما از آغاز برای برپایی چنین نشریه ای چه بوده و چه اهدافی را در نظر داشته اید؟

ـ باید کمی به عقب برگردم. بعد از انقلاب به عنوان یک عنصر تشکیلاتی با سازمان چریکهای فدایی کار می کردم. انشعاباتی در سازمان شد، اقلیت و اکثریت. بعد از اکثریت دو شاخه جدا شد، یکی جناح چپ، ۱۶ آذر، که سال ۶۰ من با بچه های بیانیه ی ۱۶ آذر بودم. اواخر سال ۶۲ بود که از ایران به ترکیه رفتم. حدود یک سال و نیم در ترکیه بودم و بعد به فرانسه رفتم. تا سال ۱۹۹۰ با تشکیلات ۱۶ آذر در فرانسه کار می کردم. در آن زمان استعفا دادم و دیگر کار تشکیلاتی نکردم. فکرم این بود که می توان از راه های دیگر کارهای دیگر کرد غیر از کارهای حزبی. اعتقادم این بود که در آن زمان ـ کار حزبی در حال درجا زدن است و نیروهای زیادی از سازمان دارند جدا می شوند. به خاطر دارم همان زمان ها با مسعود نقره کار و دوست دیگری صحبتی کردیم و قرار شد نشریه ای فرهنگی ـ اجتماعی راه بیاندازیم. بخش اعظم کار را خودم تقبل کردم چه از نظر جمع آوری کمکهای مالی و چه سفارش دادن بخشی از کارها. تا شماره ۱۰ در واقع من اصرارم این بود که این دوستان هم اسمهایشان جزو بانیان مجله باشد. آن موقع، هدف من این بود که حال که نیروهای سیاسی دارند از سازمانهای سیاسی کنده می شوند، بهتر است در کار فرهنگی ـ اجتماعی باشم و از این طریق با نیروهای روشنفکر جامعه پیوند داشته باشم. تا زمانی که به هر حال شرایط فعالیتهای سیاسی قوی تر و غنی تر شود، ولی خوشبختانه باید بگویم که شرایط ایران به گونه ای بود که جدا از مسائل سیاسی، کار امکان نداشت و هر چه به جلو رفتیم، وجه سیاسی مجله قوی تر و دربر گیرنده تر شد و این خارج از اراده ی ما بود، چه در ارتباط با داخل و چه خارج از ایران و اتفاقاتی که می افتاد. این بود که این مجله، سمت و سویش به طرف یک نشریه فرهنگی، اجتماعی، سیاسی رفت. در مقاطعی واقعا بدون کمک دوستان و همه اهل قلم، بقای آرش ممکن نبود، اما انگیزه خود من این بود که جبهه چپ می تواند با اعتقادی که به دمکراسی دارد و چهره ی دمکرات خود و اعتقاد به دمکراتیسم واقعی پا به این میدان بگذارد.

خانواده چپ به اعتقاد من خانواده ای معتقد به حقوق بشر است که سر پیکان مبارزات قرار داشته و دارد و توانسته است نطفه هایی از دمکراسی را در جوامع خود، هر کجا که هستند، مستقر کند. فکر کردم نشریه آرش کمک کوچکی است به رسیدن به این هدف که مدنظر من بود.


آیا مخاطبین آرش را طیف چپ تشکیل می داد؟

ـ توهمی راجع به این نداشتم. من می خواستم نیروهای روشنفکر را، در وهله اول آنها را که از چپ جدا می شوند و در وهله دوم نیروهای دیگر روشنفکر از طبقات مختلف مردم را که از شکست انقلاب ناامیدند و کنده شده اند و اعتقادشان به کارهای حزبی و تشکیلاتی کم شده است در نظر گرفته باشم.

وقتی شروع کردیم طیف وسیعی از روشنفکران را در نظر داشتیم. شاید بشود بررسی و ارزیابی کرد و روند آرش را دید که آیا به این هدف رسیدیم یا نرسیدیم! پاسخ را می شود از خود مخاطبان گرفت.


آیا به صورت ماهانه شروع کردید؟

ـ بله اما الان هر شش ماه یک بار منتشر می شود.


ممکن است دلایلش را توضیح بدهید؟

ـ آن موقع من از ایرانی ها، مقداری کمک مالی برای راه اندازی یک تیم فوتبال ـ در پاریس ـ گردآوری کرده بودم. بخشی از آن را صرف راه اندازی نشریه کردم چون اوایل عنوان شده بود که آرش نشریه ای اجتماعی، فرهنگی، ورزشی … است. در سالهای اول نیز اخبار ورزشی در آن بود، اما به مرور زمان مسائل و روند مجله به آن تحمیل شد! و کم کم سمت و سوی نشریه به طرف مسائلی که در اولویت بیشتر بود رفت. در واقع بیشتر مسائل اجتماعی و سیاسی در رابطه با ایران. خود همکاری اهل قلم با آرش، نشان داد که نیاز ما در تبعید چیست. اوایل تیراژ آن ۲۵۰۰ بود، ولی در شماره های ۵۰ به بعد تقریبا به ۲۲۰۰ نسخه به صورت ثابت رسید و ما را به این نتیجه رساند که این نشریه ای است که می خرند و اگر مجانی نباشد، “به فروش” می رود. می دانید که آرش روی “تبلیغ” نمی تواند حساب کند چرا که تبلیغ را به مجله هایی می دهند که برایشان خطر کمتری داشته باشد!

وقتی به مرحله ای رسیدیم که آرش در شرف تعطیل شدن بود (شماره ۸)، بنابه تجربه پیشینی که در دنیای ورزش داشتم چون این چش
م انداز را داشتم که مردم این علاقمندی را خواهند داشت که کمک بکنند، از طریق آقای مهدی فلاحتی برای ادامه چاپ آرش از خانم و آقای تهرانی که به نشریات فرهنگی کمک می کردند توانستیم قدری کمک مالی جمع کنیم.

و البته سعی کردم که مخارج آرش را هم به حداقل برسانم. برای مثال کار تایپ را همسرم پیش از جدا شدنمان انجام می داد و بعد خودم آن را تقبل کردم. بعد خانم فاطمه ستارتایپ می کرد و خلاصه به این صورت خیلی از هزینه ها جلویش گرفته شد و توانستیم با فروشی که کردیم آرش را ادامه بدهیم. بعد از شماره ۴۷ و ۴۸ به اینطرف تیراژ آرش به ۲۲۰۰ رسید و جای واقعی اش معلوم شد.



چرا آرش را از طریق مغازه ها و بیزنس های ایرانی عرضه نمی کنید؟

ـ تجربه نشان داده که از شبکه مغازه ها پول به سختی برمی گردد. در واقع چند شماره اول آرش را به مغازه ها هم فرستادیم، اما این مغازه ها چون نشریات مجانی هم داشتندچندان علاقه ای به فروش مجلاتی مثل آرش نداشتند. برای همین از همان روز اول احساس کردیم که در شبکه بچه های سیاسی بهتر به فروش خواهد رسید. چون علیرغم اینکه آرش برای همه بود ولی عده بخصوصی را مد نظر داشتم و همه مردم را نمی توانستم پوشش بدهم. چون می دانستم خیلی کارها در توان مجله نیست مثلا اگر کسی دوست دارد در جریان سینما یا تئاتر و یا اخبار پزشکی و… قرار بگیرد آرش توانایی پاسخگویی به این زمینه ها را نداشت چون نیرو نداشتیم. مسئله ی ارزش گذاری در کار نبود. آرش از “مردم” است، اما به خاطر “باقی ماندن” مجبور بوده است قشری از مردم ـ روشنفکران ـ را انتخاب و روی آنها تمرکز کند. بعدا که اینترنت کاربرد بیشتری در میان مخاطبان آرش پیدا کرد، تیراژ آن از ۲۲۰۰ به ۱۸۰۰ رسید و خوشبختانه یا متاسفانه روی همین ۱۸۰۰ مانده است.


آیا آرش را روی اینترنت هم می شود خواند؟

ـ بله، حدود دو سال است که یکی از دوستان زحمت کشیده و آرشیو آرش را افتتاح کرده ایم. سایت آرش arashmag.com است. همیشه روی اینترنت شما شماره ی پیشین آرش را می توانید بخوانید. مثلا وقتی مثلا شماره ۱۰۰ اش در می آید، شماره ۹۹ آن در سایت درمی آید. آرش قبلا سه ماه یک بار منتشر می شد ولی از شماره ۱۰۰ چون شماره مخصوص و ۶۰۰ صفحه بود دیدیم که نمی توانیم با مسائل روز در سایت رقابت کنیم و آرش تبدیل شد به “دوسیه”های معینی که ساعت و وقت معینی برایش مد نظر نیست. تنها، در رابطه با مسائل بخش تئوریک آن قوی تر است یا تحلیلی تر است، برای همین از شماره ۱۰۰ به اینطرف شد سالی دو بار ـ یعنی هر شش ماه ـ و صفحات هم دو برابر یا بیشتر شد مثلا شماره ی ۱۰۱ ۲۶۰ صفحه و ۱۰۲ ۳۰۸ صفحه بود.


ممکن است راجع به تقسیم کار در آرش صحبت کنید چون دبیر تحریریه خانم نجمه موسوی هستند و…

ـ متاسفانه با اینکه تلاش کردم، ولی مهدی از شماره ۳۷ یا ۳۸ به دلیل مشکلات شخصی و مالی کمتر به کار تحریریه می رسید. با این حال تنهایی کارها را به عهده گرفتم. منظورم این است که من بودم که باید سفارش مقاله ها را می دادم، مطلب تهیه می کردم اما این به این معنا نبود که یک فکر تنها کار می کرد. از روز نخست به شهادت دوستانی که با من کار کرده و می کنند، از همان شماره های ۶ و ۷ آرش، شروع کردم با آدمهای اهل فن، مشورت کردن. می دانستم که من این کاره نبوده ام و این کار را نکرده ام. اگر استعداد یادگیری را هم خوب داشته باشم، می دانستم که زمان خواهد برد. برای همین، هر کار که می خواستم بکنم با آدمهای مختلف مشورت می کردم و برآیند فکرشان را در نظر می گرفتم. فکر می کنم علیرغم همه ایراداتی که آرش داشته است، اگر موفقیتی هم داشته به دلیل همین روش است. یعنی با اینکه همه تصمیمات را می شد تنهایی بگیرم، با صدای بلند می گویم تصمیمات را به تنهایی نگرفتم. با آدمهای مختلف مشورت کردم و برآیند آنها را مدنظر قرار داده ام. حتی بعضی وقتها دوستان انتقاد می کردند که ما ساعتها در فلان مورد صحبت کردیم و به نتیجه ای رسیدیم ولی عملکرد تو چیز دیگری بود! گفته ام حتما بعد از مشورت با دیگران بر روی پیشنهادات شما، به نتیجه دیگری رسیدیم. مشورت با دیگران تاکنون کمک کرده به کمتر شدن اشتباهات و حتما هر جایی در آرش اشتباهی شده مقصر، خود من هستم که تنهایی عمل کرده ام. از یک دوره ای ـ حدود پنج شش سال پیش، پیشنهاد کردم که بیایید هیئت تحریریه ای درست کنیم اما پای عمل که می رسید، پیشنهادهایی می رسید و خود اشخاص فکر می کردند که نباشند! اعتقاد من همیشه این بود که اگر هیئت تحریریه هم تشکیل می دهیم، اگر روزی سلیقه یکی با سلیقه دیگران موافق نبود، برود کنار، ولی وقتی که رفت، دیگر اطلاعیه ندهد و تبلیغ منفی که من برای این استعفا دادم و … در کار نباشد! حتی من در مورد نشریه “نکته” که درمی آمد پیشنهاد دادم که اصلا اسم من هم نباشد، بیایید تحریریه مشترکی داشته باشیم و… نشد. ولی از زمانی که خانم موسوی (!) از طریق شعر و مقالات، همکاری کرد، واقعا کمک بزرگی برای من بود.

به هر حال اهل قلم بود و در تصحیح و غلط گیری ها و تهیه مقالات و “دوسیه” های زنان و … خیلی به من کمک کرد. ضمن اینکه در بخش سیاسی هم همیشه یکی از کسانی است که با او مشورت می کنم و کمک بزرگی است. بخش زنان را نیز خودشان انجام می دهند و دوسیه هایی که خودش به تنهایی انجام میدهد. بخش ادبیات هم درست، بیشترش، نظرهای خانم موسوی است چون من در شعر و قصه و … آن صلاحیت را ندارم.



 

با توجه به موقعیت و شرایط کنونی، هزینه چاپ نشریه را چگونه تامین می کنید؟

ـ با فروش نشریه. خوشبختانه با کانال هایی که داریم مثلا در ایالتی مثل همین تکزاس که بهرام دوانی ۲۲ شماره را تقبل می کند و آن سی درصدی که مغازه ها هنگام فروش از پرداختشان به ما کم می کنند هم به این صورت صرفه جویی می شود. همین شبکه در اکثر ایالات آمریکا و شهرهای اروپا وجود دارد. همچنین کتابفروشی هایی که تعدادشان هم کم نیست و با هم کار می کنند. یعنی برای بعضی ها مستقل می فرستند و بعضی از کتابفروشی ها خودشان می خرند. مثلا انتشارات فروغ ۱۲۰ شماره آرش را پیش خرید می کند و بعد خودش بین کتابفروشی ها و دوستانش پخش می کند. یا بچه های هانوفر که یکی از بهترین مراکزمان است همیشه پنجاه شصت تا نشریه می گیرند و پخش می کنند. یا در سوئد کتابفروشی “فردوسی” است یا الان کتابفروشی آقای “سروری” که تازه باز شده. خلاصه، بخش زیادی از هزینه به این صورت برمیگردد، اما چون قیمت آرش به نسبت حجم آن بسیار ارزان است، طبیعی است که وقتی ما به کتابفروشی ها ۳۰ تا ۳۵ درصد تخفیف می دهیم به هر حال بخشی از هزینه را نمی توانیم تامین کنیم. من هم که قبلا شغلم به گونه ای بود که می توانستم از خودم کمبودها را جبران کنم، اما الان پنج شش سال است که با کمک بچه هایی که همه خواننده های آرش هستند، نه هیچکس دیگر، آن را می گردانم. اعتقاد دارم که استقلال یک نشریه بزرگترین و مهمترین چیز است و اگر این استقلال را نداشته باشد، باخت است. گاهی بوده اند دوستانی که مثلا یک قلم ۲۰۰۰ دلار کمک کرده اند، ۱۰۰۰ دلار کمک کرده اند. خانم موسوی برای آرش یک صندوق دارد. من حتی مخارج سفرم را ـ مخارج هواپیما و … ـ را خودم می دهم و آن صندوق فقط برای آرش است، برای چاپ و توزیع و پست و همه را تامین می کند و احیانا برگشت پول ها را هم جمع می کند. می توانید به کمکهای مالی که در صفحه ۳ آرش است نگاه کنید، سالهاست که کمکهای مالی آنجا نوشته می شود و کسانی که نمی خواهند اسم شان نوشته شود هم حتما اسمی داده اند که آنجا بگذاریم تا مشخص شود که مثلا روزی می خواهم اعلام کنم که مثلا آقای دکتر که همه هم او را می شناسند و ۲۰۰۰ یا ۵۰۰۰ دلار به آرش داده است و طرفدار فلان سازمان است و نه به سیا وابسته است و نه به جمهوری اسلامی و شخص حقیقی است که زندگی اش نشان می دهد که انسان پاک و سالمی است ولی چون نخواسته است اسمش باشد، اسم پسر کوچک نوه اش را اعلام کرده که اینجا بگذاریم. ادامه ی کار آرش را و خودم را مدیون این بخش می بینم که با اینکه آرش را توزیع می کنند، صادقانه با جمع آوری کمکهای مالی کمک کنند. این هم حق ماست که “آرش” را دوست دارند و مخاطبان می خواهند که تعطیل نشود.


آینده نشریه آرش را چگونه می بینید؟ با این اوضاع و احوالی که اشاره کردید که کماکان خواننده های آرش دارند پا به سن می گذارند و نسل دوم ما ایرانیان دیگر قادر نیستند فارسی بخوانند یا علاقمندی هایشان متفاوت است.

ـ من اعتقاد دارم که نسل ما که منقرض بشود آرش هم از بین می رود! اما اگر ما به تاریخ مطبوعات تبعید مراجعه کنیم، می بینیم که تقریبا از دوره حبل المتین تا الان، همه این نشریات تقریبا فردی بوده اند. پایه اصلی همه این نشریات یکی دو نفر بوده اند، حالا شاید به دلایل مخصوص تبعید بوده یا دلیل دیگری نمی دانم. البته به غیر از نشریات حزبی، نیرویی که مستقل کار می کند، مثل ما، هم تیراژ و هم دوام اش خیلی کم است، کوتاه مدت اند. یکی هم فرهنگ فرقه گرایی یا سکتاریسم (؟!) که در آدمها هست باعث شده که در جاهایی نتوانسته اند ادامه بدهند. یکی هم وضع مادی که مثلا نشریه شان ـ به هر دلیلی ـ فروش نرفته است. اما به نظر من هر چیز پایانی دارد. چه بهتر که پایان هر چیزی با برنامه و آگاهانه باشد. من طرح و برنامه ای دارم برای آرش که فکر می کنم و امیدوارم در واقع درنیامدن یا تعطیل شدنِ آرش همزمان و به دلیل مرگ یا فلج شدن من نباشد! این نشریه وجدانا می توانم بگویم که یکی از نشریات خوب تاریخ ماست و کار من نیست و کار اهل قلم است و خصوصا کار اهل قلم بچه های چپ و امیدوارم پایانش همانطور که تصمیم گرفته ام و برنامه اش را ریخته ام پیش برود و پایان آن مانند دوران هجده ساله ای که برپا بوده است خوب باشد که بتواند در یادِ مطبوعات ایران (تاریخچه مطبوعات ایران) ثبت نامه آخرش خوب باشد.


سفرتان به دالاس چگونه بود و چگونه آن را ارزیابی می کنید؟ نظرتان راجع به ایرانی های مقیم دالاس چیست؟

ـ به این بچه ها می گویم که من روضه خوان خوبی نیستم که من را دعوت می کنید! چون روضه خوان های خوب خیلی زیاد هستند، اما مجبورم به خاطر “آرش” بیایم. وقتی می آیم و صحبت می کنم، ایرانی ها آرش را بیشتر می خرند، آبونه می شوند، کمک های مالی می کنند، خوب اینها کمکهای بزرگی است. همه جاهایی که رفته ام، همه شهرها، در این هفده سال گذشته همه جا خوب بوده و از همه محبت دیده ام. هم به خاطر زمانی که ورزش می کرده ام و هم الان که نشریه آرش را منتشر می کنم. واقعا برخوردها صمیمانه، دوستانه، مهربانانه و انسانی بوده است و به من این امید و این قوت قلب را داده اند که هنوز ایرانی های بسیار خوب و انسان دوست و وطن پرست داریم و علیرغم اینکه در تبعید دارند زندگی می کنند و در مهاجرت با این همه مشکلات … هنوز قلبشان برای آن گربه می تپد و آرزو دارند که این حکومت سیاه، روزی از مملکت شان برکنده شود و یک حکومت انسانی و آزاد و با عدالت اجتماعی و دمکراسی در جامعه مان مستقر بشود.



آیا پیامی برای خوانندگان ما دارید که اضافه کنید؟

ـ می خواهم گفته باشم که من هیچگونه رسالتی برای خودم قائل نیستم که من به این رسیده باشم که پیامی برای کسی داشته باشم! دیگران باید کارهای من را در همین زمینه ها و در کارهای اجتماعی ببینند و قضاوت کنند. کارنامه ی من پیام من خواهد بود. امروز خیلی ها هستند که در قالب رهبر و رئیس جمهور و نخست وزیر حرفهایی می زنند و پیامهایی می دهند، من فکر می کنم مردم ایران نیاز به این پیام ها ندارند، مردم ایران نیاز به عملکرد آدمها دارند و به همگرایی و همرائی با مردم داخل ایران. خصوصا جنبش های اجتماعی که امروزه در ایران به وجود آمده است و شکل گرفته است و امیدوارم ما تبعیدی ها و مهاجرین هم از این جنبش ها مثل جنبش زنان، کارگران و دانشجویان، که به این خوبی دارند پیش می روند یاد بگیریم و در واقع در عمل اجتماعی بگوییم که چه می گوییم، نه فقط در سطح انتزاعی و شعارگونه…


از شما بسیار سپاسگزاریم.