نگاهی به رمان «داستان زرتشت»، نوشتهی مهدی مرعشی، نشر زاگرس، ۲۰۱۱، مونترال
در یک موقعیت بینامتنی اساطیر هم بدل به متن میشوند و در دل کلمات جاری میشوند تا در خوانشی امروزین باز زنده شوند و به حیات خود ادامه دهند. بر این اساس، شخصیتی به نام زرتشت، در رمان «داستان زرتشت» مهدی مرعشی بازآفریده میشود تا در هویتی مستقل، در کارگه کلام جانی تازه بیابد.
زرتشت شخصیت ناآشنایی نیست. داستانش هم کم بر این زبان و آن زبان نیامده. پس چرا این رمان را باید بخوانیم؟ چرا باید باز از ششم فروردین نمیدانم کدام سال قرناقرن پیش، آن سوتر از دریاچه ارومیه باید در انتظار تولد کودکی بنشینیم که به هنگام زادن میخندد؟ مگر این رمان چه تفاوتی دارد با سایر داستانهایی که در مورد زرتشت گفتهاند؟
واقعیت این است که بازآفرینی و بازنویسی زندگانی آنانی که با نام اساطیر ازشان یاد میکنیم، در انحصار هیچ فرد و عصر و زمانی نیست. همانطور که هر اثر ادبی غیرفارسی باید هر از یک یا دو دهه باز هم به زبان فارسی ترجمه شود، زندگانی اساطیر و شخصیتهای تاریخی هم در گذر زمان، خوانشی دوباره مییابند و هر نویسنده از منظر زمانی دیگر به آنها مینگرد و شاید اولین دلیل برای خوانش رمان «داستان زرتشت» و ورود به دنیایی که نویسنده این رمان خلق میکند همین باشد. از سوی دیگر زرتشت، نه یک فرد است و نه یک اسطوره؛ زرتشت، مفهومی است که در مجموعهای از تاریخ، اسطوره، مذهب، و متن مقدس گاتها تعریف میشود. بر همین اساس خوانش دوباره «زرتشت» به معنای بررسی همهجانبهی تمام چیزهایی است که این مفهوم را میسازند و عرضه میکنند.
مرعشی در این رمان، زندگانی زرتشت را از لحظهی اول زایش تا لحظهی آخر و رحیل، در آتشکدهای به همراه هفتاد و دو یار باوفایش تصویر میکند. بدیهی است که هیچکس نمیتواند بگوید شب ارومیه (اگر مکان ولادت زرتشت را ارومیه بدانیم) در آن لحظه مهم ابری بوده یا ستارهباران، یا شاید هم نمنم بارانی میآمده، هرچه باشد میلاد زرتشت با بهار است، اما تخیل نویسنده از شبی ستارهباران میآغازد و بر این اساس رمان، بر پایه تخیلی مبتنی بر وقایع تاریخی شکل میگیرد. هنر نویسنده مستندکردن تخیل خود بر پایه وقایع تاریخی، و از همه مهمتر استناد به «گاتها» معتبرترین سرودهای است که از زرتشت در دست است. بر این اساس میتوان همپای روایت نویسنده از زندگانی زرتشت، فرازهایی از گاتها را خواند و با توجه به حوادث زندگانی زرتشت به تفسیر این متن قدیمی پرداخت. اما این تفسیری امروزین، و به گونهای تلاشی برای انطباق کلامی عتیق، با روایاتی است که از آن عهد برجا مانده است، و خواننده را به سوی شناختی تازه از مفهومی به نام «زرتشت» میبرد؛ شناخت و مواجههای که از طریق زبان شکل میگیرد.
بر همین اساس است که از فصل یازدهم کتاب، نویسنده به فراخور رشد فکری زرتشت، و پرسشهایی که دربارهی هستی در ذهن او هویدا میشود، پارههایی از گاتها را چاشنی کتاب میکند تا ضمن مستند کردن کار خود، به گونهای تفسیر امروزین از کلام زرتشت نیز بپردازد.
چه بر اساس کلام رودلف ای.مارکل هرمنوتیک یا نظریه تفسیر را علمی مذهبی بدانیم که تلاش میکند متون مذهبی و عبارات وحیانی را قابل فهم سازد، و چه بر اساس نظر پل ریکور، آن را نظریهی عمل فهم در جریان ارتباط با تفسیر متون بازشناسیم، بر این اساس رمان «داستان زرتشت» متنی هرمنوتیک است که پایه و اساس تفسیرش بر امروزین کردن وقایع زندگی زرتشت نهاده میشود. شرایط ایرانزمین در آن موقعیت تاریخی مشابهتهای فراوانی با سایر دورههای تاریخی ایران مییابد و کلام زرتشت تعمیم مییابد به همهی اعصار و زمانهای تاریخی و از آنجا که مشابهت میان عملکرد طبقات اجتماعی در طول تاریخ ایرانزمین فراوان است، و همواره طبقات برتر، در مقابل اصلاحطلبیهای زمانه مقاومت میکنند و میکوشند به ابزاری مشابه برای حفظ سلطه خود متوسل شوند، این رمان از این منظر نیز خوانشی دیگرگون مییابد:
به عنوان مثال میتوان به موضعگیری مغان، روحانیون رسمی آن زمان در مقابل زرتشت اشاره کرد و دسیسههایی که میچینند تا حتی زرتشت را به قتل متهم سازند. یا اجبار مردم به اعطای چهارپایان برای قربانی، یا مناظرهای که میان زرتشت و مغ بزرگ، به عنوان میراثدار برتری آن طبقه بر سایر طبقات باید اشاره کرد.
از سوی دیگر بیان این تجربهی گذشته در رمان مهدی مرعشی، یک ارتباط خاص ایجاد میکند میان آنچه گذشته و آنچه اکنون میگذرد، با آنچه از این تجربه حاصل میشود. بیان زندگانی زرتشت در این رمان دستاویزی است برای مرور تاریخ ایرانزمین. شاید هنر نویسنده هم همین باشد که متن را از حالت بیان تاریخ صرف (حال چه مبتنی بر گاتها یا منابع دیگر) به ترسیم زندگی مردمان آن روزگار بدل میکند و با ساختن فضایی ملموس از آداب و رسوم و مراسم آن روزگار، خواننده را به لمس بیشتر آن دوران فرامیخواند. در همین راستا زبان هم به عنوان عاملی پیشبرنده عمل میکند. به عنوان مثال در شب عروسی زرتشت و هووَی، نویسنده با واجآرایی «سین» و «شین»، و آهنگی متناسب با شادی آن شب شیرین، به زبان خود نقشی چنین میدهد:
«کسی ننوشته که آیا در مراسم بلهبرون اشوزرتشت پوروشاسپ و مادر مهربان او دغدو هم بودند یا نه. کسی ننوشته که آیا خواهران و برادران زرتشت از راه به آن دوری برای دامادی و سپیدبختی هووَی و زرتشت آمدند یا نه، اما تاریخ هم که نشان ندهد نقش نقل و چراغ و دستمال سبزی در آن روز موعود هویداست. تاریخ هم که ننوشته باشد شادکامی فرشوشتر و هووَی و مادرش پیداست و بر دل این کاغذ نقش میشود. تاریخ هم اگر کم داشته باشد کسانی که هزاران سال بعد داستان زرتشت را با خوانش خود مینویسند از آینه و سبدی گلِ ریشهدار سخن خواهند گفت که همراه زرتشت به خانهی فرشوشتر برده شد. هابیرو شاباش گفتند و کام دلها شیرین شد. سفرهی گواهگیران گستردند و بر آن نور و روشنایی نهادند؛ گل، شیرینی، مغز بادام و مغز پسته و کلهقندی سبز و شاخههای سرو و کُستی و یک سینی پر از نار و تخم مرغ و قیچی و نخ و سوزن و سیبی که بر آن چند سکهی نقره فرو کرده بودند. و گاتها سرود زرتشت بر لب وَخشور بود.»
در مورد صحنهپردازیهای منطقی رمان، و شخصیتپردازیهای آن باز هم میتوان گفت و نوشت، و حالا نویسندهای، هزاران سال از پس زرتشت، داستان این مرد را بازخوانده و بازنوشته و این خوانش تازه، اگرچه یکی از هزاران خوانش رفته و آمده و آینده است، اما با زبان شسته رفته و پاکیزه مرعشی، و نگاه وفادار و در عین حال داستانی او نیک بر دل مینشیند.