این هفته فیلم چی ببینیم؟ 

The Best Exotic Marigold Hotel هتلی برای بازنشستگان، در شهری در هندوستان است.

 گروهی زن و مرد سالخورده انگلیسی، هر کدام به دلایلی به این هتل سفر می کنند که البته مهمترین دلیل برای همگی، ارزانی این هتل هندی است که بازنشستگی را برایشان ممکن می سازد. تنها وجه مشترکشان با هم، بروشوری است که از هتل در دست دارند. از تصاویر و تعاریف بروشور، معلوم است که مقصدشان هتلی قدیمی و زیباست.

با تک تک آنها در انگلستان و قبل از سفرشان آشنا می شویم.

پوستر فیلم

اویلین که به تازگی بیوه شده و ناچار است که آپارتمانش را بفروشد تا قرض های شوهر مرحومش را بدهد و البته حاضر نیست که با خانواده پسرش زندگی کند و مزاحمشان شود و به همین دلیل تصمیم می گیرد که برای اولین بار در زندگی اش، روی پای خود بایستد و با رفتن به سرزمینی دور و جدید، تغییری بزرگ در زندگی اش به وجود آورد. موریل که پیر است و کمی تا اندازه ای نژادپرست و اصولا با هندی جماعت مشکل دارد ولی وقتی می فهمد که برای عمل لگن باید شش ماه منتظر بماند و تنها راه زودتر انجام شدن عملش این است که به بیمارستانی در هند برود، با اکراه راهی این هتل می شود.  بعد زوج داگلاس و جین را داریم که خیلی زندگی رضایت بخشی با هم ندارند و نیز تمام پس انداز بازنشستگی شان را با سرمایه گذاری در شرکت اینترنتی دخترشان از دست داده اند و ناچار به این سفر می روند.

یک قاضی بلند پایه، که بهترین سال های جوانی اش را در هندوستان گذرانده و حالا برای پیداکردن عشق جوانی، دوباره قصد دارد به آنجا برگردد و البته ماج که دنبال شوهر دیگری است و نورمن که دنبال معشوقه ای برای یک شب. بعد از رسیدن به هند و اتوبوس سواری طولانی، گروهشان به هتل می رسد. خرابه مانندی که زمانی قرار بوده تبدیل به هتل شود و حالا پسر جوان و پر انرژی که آنجا را از پدرش به ارث برده بود به استقبالشان می رود و آن ها را در اتاق های خاک گرفته بدون در و با پنجره های بی شیشه جا می دهد.

 از همان ابتدا می توانیم فرق شخصیت های این گروه را با هم ببینیم. گراهام که همان قاضی مان باشد، به آن سرزمین عشق می ورزد و هرروز ماموریت وار از هتل بیرون می رود و حس کنجکاوی همه گروه را بر می انگیزد. کاملا برعکس او موریل است که با خودش یک ساک پر خیارشور و بیسکوئیت و خوراکی آورده تا حتی مجبور نباشد غذای هندی امتحان کند و با یک دندگی می گوید” اگر نتوانم اسم غذا را تلفظ کنم، حاضر نیستم بهش لب بزنم”.  در عوض اویلین از کشف دنیای اطرافش لذت می برد. او که در طول زندگی اش، شوهرش همه تصمیمات را می گرفته و او از همه چیز بی خبر بوده و همان باعث ورشکستگی اش بعد از مرگ شوهر و در دوران پیری شده، برای اولین بار در زندگی کار پیدا می کند و به زندگی جدیدش خو می گیرد . فیلم درباره عشق، عادت، پشیمانی، دوستی و تجربه های جدید است و اینها همه یعنی زندگی.

داستانی قشنگ، بازی های فوق العاده، طنز ظریف و دیالوگ هایی زیبا دارد. علاوه بر همه اینها، چندین مسئله را به ذهنمان می آورد. البته شاید فیلم لزوما قصد نداشته این منظور را برساند ولی اولین فکر من وقتی فیلم را می دیدم این بود که بهتره از الان پول جمع کنم که در پیری مجبور نشوم خانه ام را از دست بدهم و سر از هندوستان در بیارم. از طرفی هم می شود از این دید نگاه کرد که گاهی وقتی که فکر می کنی در بدترین شرایط قرار داری، شاید همان تو را به بهترین چیز برساند. چیزی که شاید تا قبل از آن نمی دانستی در زندگی ات جایش خالی است. مساله افراد پیر و سالخورده را هم در جامعه جوان پسند و تشنه تکنولوژی نشان می دهد. که چطور دلشان نمی خواهد از آن که هستند پیرتر شوند، نمی خواهند جامعه کنارشان بگذارد و برای اینکه با دنیای امروزی خودشان را وقف دهند، چطور به سختی باید با دنیای اینترنت آشنا شوند و با تغییراتی که درکش برایشان مشکل است، کنار بیایند و البته نشان دادن این واقعیت که هر کسی اگر مجبور باشد، با همه نوع شرایطی زندگی خواهد کرد.

همانطور که گفتم، دیالوگ ها و گفته های فیلم خیلی زیباست. یکی از بهترین هایش هم در پایان فیلم است:

“آیا ما مقصریم چون فکر می کنیم پیرتر از آن هستیم که بخواهیم تغییر کنیم؟ که وحشت از سرخوردگی ما را از شروع دوباره می ترساند؟ ما هر صبح بیدار می شویم، بیشترین سعی مان را برای آن روز می کنیم و این از همه چیز مهم تر است”

*مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است