شهروند ۱۱۸۶
هر روز خبری می رسد که حکایت از جدیت جنگی دارد که رهبران رژیم تهران حاضر به باور آن نیستند. هیچکس نیست از گردانندگان جمهوری اسلامی بپرسد، مگر چه شده است که کرزای رئیس جمهوری افغانستان، طالبانی رئیس جمهوری عراق، و رئیس مجلس کویت هر کدام به گونه ای می خواهند پای کشورشان از جنگ بیرون بماند.

رهبران سیاسی خردمند به آسانی متوجه می شوند که لابد این سه کشور که هر سه در دوستی شان با آمریکا تردیدی نیست، چیزی شنیده اند، یا با پیشنهادی روبرو شده اند که می گویند اجازه نمی دهند از خاکشان برای حمله به ایران استفاده شود. ساده ترین پرسش این است که چرا یکباره این سه دوست آمریکا در منطقه می گویند ما نمی خواهیم شریک حمله شویم! پس با آنان برای حمله مذاکره شده است. پیشنهاد استفاده از خاک دست کم دو کشور عراق و افغانستان در میان بوده است که حالا رهبرانشان می گویند، نه، از خاک ما استفاده نکنید.

اگر این روزها به برنامه های فارسی رادیو اسرائیل هم گوش کنید، متوجه می شوید که گونه ای در طبل جدی جنگ کوبیدن تبلیغ می شود. حافظ اسد هم که دارد نورچشمی می شود . و با فلسطینی ها هم بر سر همه چیز حتی بیت المقدس می شود حرف زد. لبنان و سوریه هم که دارند به جای عناد، رفاقت به هم می زنند. ساده ی این همه، این است که کمربند دور جمهوری اسلامی دارد تنگ تر می شود و جنگ صورت جدی تری به خود می گیرد. حالا یک حکومت عاقل باید چه کند؟

وقتی ولایتی آن حرفها را زد گمان بر آن بود که حکومت خطر جدی جنگ را متوجه شده و از بیت رهبری آب بر آتش جنگ می پاشند، اما رهبر که ظاهرا نمی خواهد در شعار و حفظ خط قرمز از احمدی نژاد کم بیاورد، به همان شیوه ی شکست خورده ی “صدامی” چنگ و دندان نشان می دهد و احمدی نژاد را مسئول امور هسته ای و گرداننده ی گفت وگو با غرب معرفی می کند. احمدی نژاد هم در حالی که با هوشنگ امیراحمدی نشست و برخاست می کند و می خواهد از طریق او به آمریکایی ها لابد اطمینان هایی بدهد، اما متوجه نیست که در جهان امروز نمی شود هم شعار توخالی داد و ادعای واهی کرد و هم از پشت پرده مسیر تسلیم طلبی را پی گرفت.

پرسش اصلی این است که آیا بختی برای برون رفت رژیم تهران از مصیبت جنگ هست؟ در اینکه هر دو سوی ماجرا از ادعا و التماس توأمان خسته به نظر می آیند، و نیز چند ماه دیگر، هم احمدی نژاد باید برود و هم بوش به پایان حکومتش می رسد و مهمتر از همه اینکه رهبران جمهوری اسلامی حاضر به هر معامله ای و نوشیدن هر زهری هستند به شرط آنکه حکومتشان حفظ شود؛ هیچ بعید نیست که این بار یکی از دو سیاست چماق و هویج کار کند. یا حضرات تسلیم شرایط اروپا و آمریکا می شوند و ادعا خواهند کرد که مصلحت و منفعت ملت ایران در همین تسلیم است، و یا چونان صدام بر نادانی و گزافه گویی هایشان پای خواهند فشرد و خود و ملت را دچار مصیبت جنگ خواهند کرد.

در هر دو صورت مردم در وضعیت بدی قرار دارند. اگر جنگ شود و سمبه ی دشمن پرزور باشد، آقایان برای نجات حکومتشان از سرنوشتی شبیه صدام راهی خواهند یافت، اما این مردم ایران هستند که هم منابع ملی شان دود می شود و هم جانشان را از دست می دهند.

رهبر رژیم، رئیس جمهوری و فرماندهان سپاه و ارتش و بسیج و دیگر بازوهای نظامی حکومت مانند سی سال گذشته باز دارند مردم را به قربانگاه می فرستند. در حالی که دنیا می داند نه ماجرای هسته ای ایران از چنان اهمیت و اعتباری که رژیم مدعی ست برخوردار است و نه توان نظامی و موشکی جمهوری اسلامی بدان حدی است که حضرات در بوق و کرنا می کنند. در نتیجه تنها چیزی که می ماند هزینه کردن این همه ادعای بیهوده به حساب ملت است. و شاید تنها راه برون رفت از این بازی هم این باشد که مردم از سیاست های جنگی و شعارهای تحریک آمیز رژیم حمایت نکنند، و این حضور همیشگی و آشکار مردم را در صحنه می طلبد، آنچه این روزها به دلیل هجوم رژیم ــ به دانشجویان، روشنفکران، زنان و کارگران ــ تقریبا عملی به نظر نمی آید.

اما باید امیدوار بود حالا که حکومت همه ی کارت هایش را بازی کرده است و مردم در هیچیک از این بازیها سهیم و شریک نبوده اند، به قربانیان بازی هم تبدیل نشوند. حرف آخر اینکه ماجرای جنگ جدی است، اما گوش های ناشنوای رهبران رژیم ایران صدای رسای مارساز جنگ و مصیبت را نمی شنود.