“… ایوانها ما را به عمقِ فلاکت راندهاند. در ردیفِ ساختمانهای ما ساکنانی هستند که هنوز پیدایشان نکردهاند، خانوادههایی که از جمعه تا حالا در زیرزمینهایشان پنهان ماندهاند و تنها صبحهای خیلی زود یکی را میفرستند تا برایشان آب بیاورد. به گمانم مردانِ ما، باید خود را حتی بیش از ما زنهای هتک حرمت شده، آلوده و کثیف حس کنند. توی صفِ جلوی پمپِ آب، زنی تعریف میکرد موقعی که توی زیرزمین یکی از ایوانها سربازها مزاحمش شده بودند، یکی از مردانِ همسایه بر سرش فریاد کشیده:
– مگه چه خبره، خُب باهاشون برو دیگه، شما با این کارهاتون ما رو اینجا به خطر میاندازید!”
****
“این روزها دائماً از پوستِ خودم حالم به هم میخورد. دوست ندارم خودم را لمس کنم، و از نگاه کردن به تنِ خودم میپرهیزم. نمیتوانم از فکر کردن به بچهای که در گذشته بودهام، اجتناب کنم. آنطوری که مادرم همیشه میگفت، بچهی سرخ و سفیدی که مادر و پدرش به او افتخار میکردهاند و موقعی که در ۱۹۱۶ بابا مجبور شد به خدمت نظام برود، در لحظهی خداحافظی با مامان روی سکوی ایستگاه قطار، همچنان اصرار داشته که مامان هرگز فراموش نکند که کلاهِ کوچکم را سرم بگذارد تا از آفتاب محافظتم کند. آنطور که آن دوره و مد روز برای دخترانِ خانوادههای محترم میطلبیده، چهره و گردن میبایست همچون یاس سفید بماند. اینهمه عشق و علاقه، اینهمه داستان در رابطه با این کلاه کوچک، میزانالحرارهی حمام و دعاهای شبانه، برای این کثافتی که من امروز شدهام!”
«زنی در برلین» بازگویی روزمرهی جنگ و ویرانگری است، بازگویی آنچه که بر زنان و کودکان میرود. بازگویی انحطاط رفتار انسانها، شکستخوردگان و فاتحان. قربانیان نخستین هر جنگ و ویرانیای در ابتدا زنان و کودکاناند، کسانی که در رخداد جنگ، در پیشبرد آن و نابودسازی آن نقشی به عهده ندارند، اما شرکای اولِ مصائب جنگند.
روزهای پایانی حکومت سیاه نازی در آلمان و سراسر اروپای مرکزی است، روسها وارد برلین شده و شهر در حال سقوط است. زنی شروع به نوشتنِ روزشمارِ این روزهای «رهایی» میکند.
«زنی در برلین» شرح روزمره ی زندگی است در این سوی دیوار. تاکنون از جنایات و زشتکاریهای تبهکارانِ نازی در سرزمینهای تسخیر شده بسیار دیده و شنیدهایم، این بار زنی در این سوی دیوار، شرح مصائبِ قربانیانِ اولیه و ابتدایی نازیسم را در سرزمینِ خود، آنگاه که به «رهایی» نائل میآیند، باز میگوید.
چگونه روحیاتمان، گفتارمان، فرهنگمان و هرآنچه که شکلدهندهی هویتِ فردیمان بود، رنگ میبازد و تبدیل به جانورانی دیگر میشویم.
واکنشهایی که در آلمانِ پس از جنگ، در مقابلِ زبان صریحِ نویسنده، و شرحِ واقعیِ آنچه که ساکنانِ شهری تسخیرشده توسط او صورت گرفته بود، نویسنده را بر آن داشت که آرزو کند تا زمانی که زنده است این کتاب باری دیگر منتشر نشود، و ناشناس بماند. نویسنده در ۲۰۰۳ فوت کرد، و انتشار مجدد این کتاب ممکن شد.
این کتاب تاکنون به زبانهای بسیاری ترجمه شده است، ترجمهی فارسی کتاب از روی نسخهی فرانسه و سپس مطابقت با نسخهی انگلیسی آن صورت گرفت.
“زنی در برلین” را از کتابفروشی سرای بامداد می توانید تهیه کنید.
*”زنی در برلین” خاطرات روزنامهنگاری است که در زمان سقوط برلین ۳۴ سال داشت و در آن، داستان ماههای آخر جنگ جهانی دوم و حمله ارتش سرخ را به برلین به نگارش درآورده است. در بیستم آوریل سال ۱۹۴۵، برلین توسط نیروهای روسی مورد اشغال قرار گرفت. یک روزنامهنگار زن، در غوغای جنگ، از این زمان تا ۲۲ ژوئن خاطراتش را در سه دفترچه ثبت کرد. ترجمه انگلیسی کتابی که او بر اساس همین یادداشتها نوشت، نخستین بار در سال ۱۹۴۵ منتشر شد.
هنگامی که این کتاب در سال ۱۹۵۹ در آلمان منتشر شد، به خاطر مباحث طرحشده در آن با استقبال خوبی مواجه نشد، آلمانی ها از داستانهای نوشته شده در این کتاب احساس شرم میکردند و به همین دلیل نویسنده را بر آن داشت که آرزو کند تا زمانی که زنده است این کتاب باری دیگر منتشر نشود، و ناشناس بماند. با این همه، دو سال بعد از مرگ نویسنده کتاب در ۹۰ سالگی، هنگامی که در سال ۲۰۰۳ این کتاب تجدید چاپ شد، بسیار پرفروش شد و سرانجام نام نویسنده کتاب یعنی “مارتا هیلرز” فاش شد و این روزنامهنگار شناختهشده آلمانی به خاطر رکگویی و شرح آنچه بر هزاران زن آلمانی بعد از جنگ جهانی دوم آمده بود، مورد ستایش قرار گرفت.