بر لب جوی مینشینم و زمان را به عقب برمیگردانم تا گذر عمر “ماریو وارگاس یوسا” را در دو وجه ادبی و سیاسی به تماشا بنشینم. بیتردید این تماشا، به هیچ وجه به این نیت نیست که اهمیت ادبی او را که برندهی جایزهی صلح نوبل هم شده است، مورد پرسش قرار داد که او غول ادبی است و در جهان هم چهرهای است شناخته شده و برجسته. با این حال، اگر هستند کسانی که تنها او را و شخصیت فردیاش را، از طریق خواندن کتابهای او میشناسند که در همهی آنها انسان و کرامت انسانی، مطرح شده، بد نیست که پس پشت این چهرهی ادبی را هم بشناسند.
****
برندهی جایزهی ادبیات نوبل ۲۰۰۸، ماریو وارگاس یوسا، جدیدترین کتاباش همزمان با برنده شدن او در کشورهای اسپانیایی زبان منتشر شد که «رؤیای سلتی» نام داشت. شخصیت اصلی این رمان، «روجر کاسمنت» نام دارد و شخصیتی است تاریخی. به عنوان کنسول بریتانیا در آفریقا، او در سال ۱۹۰۸ اولین نفری بود که به طور رسمی رفتار بربریت و غیرانسانی پادشاه بلژیک در مستعمرهی کنگو را نقد کرد. در این کشور بیش از ده میلیون نفر بر اثر فشارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و رفتارهای غیرانسانی، به هلاکت رسیدند، سرزمین و مردمی که پادشاه «لئوپالد دوم»، بخشی از لایملک خصوصی خود میدانست. در یک گزارش دیگر هم «کاسمنت» شرایط دشوار و غیرانسانی سرخپوستان در منطقهی آمازون را افشا کرد.
تلاشهای «کاسمنت» در مبارزه برای حقوق بشر کاری بود پیشگام. او در یکی از شهرهای نزدیک دوبلین متولد شده و در دوران جوانی به مبارزان استقلال ایرلند پیوسته بود. در حین جنگ جهانی اول، او باور داشت که دشواریهای انگلیس، میتواند احتمالن گشایندهی روزنهای امیدبخش باشد برای ایرلند. به همین خاطر هم در وحدت با آلمان در مبارزه با بریتانیا، شرکت کرد.
بعدتر، او متهم به خیانت شد و در ماه اوت سال ۱۹۱۶ به دار آویخته شد. مقامات بریتانیایی همچنین او را متهم به «دگرباش جنسی» کردند که این ادعا بر اساس نوشتههای دفتر یادداشتی که در خانهی او پیدا کرده بودند، علیه او اقامه شد. البته، هنوز هم معلوم نیست که آیا آن دفتر واقعن مربوط به او بوده است یا نه.
این رمان هنوز هم به فارسی ترجمه نشده و برای خوانندگان فارسی زبان معلوم نیست که این رمان چگونه ساخته شده است. اما بر اساس تجربه، میشود چنین پنداشت که او رمانی خوب نوشته است. هیچ یک از نویسندگان اسپانیایی زبان، مانند او توان به دام انداختن خوانندگان را ندارند. برای شناختن بیشتر او، وی را بر سکویی میگذاریم تا از اول او را دنبال کنیم. او را از وجهی بشناسیم که سرشار است از فتنه، شور، طنز، ظلم، جور و اروتیک.
در هر حال این رمان حتا پیش از انتشار هم به خاطر این که «کاسمنت» را از فراموشی بیرون آورده بود، مورد ارج و احترام قرار گرفته است. در روزنامهی «ال پایسEl País »، “کاسمنت” به عنوان یکی از اولین اروپاییهایی معرفی شده که به طور آشکار کنش استعمارگرایی را مورد نقد قرار داده و حقیقت و ذات جور و ستم این سیستم را برملا کرده است. این برداشت و درک، توسط برندهی جایزهی نوبل ادبیات به دیگران منتقل میشود (علیرغم این که او دیدگاهی خصمانه نسبت به جنبشهای بومی آمریکای لاتین دارد). در یک بحث در مورد «مزایای» استعمارگرایی، او به طور قطعی اعلام کرده است: “هیچ بربریتی قابل مقایسه با استعمارگرایی نیست. آفریقا هرگز نمیتوانست از میدان جنگ جان سالم به در برد و دیگر بار قد برافرازد. استعمارگرایی، حتا یک برآمد مثبت هم نداشته است”
اولین بار نیست که «وارگاس یوسا» از شخصیتهای تاریخی الهام میگیرد تا کسانی که کنشهای زشت و پلشت دارند را مورد حمله قرار دهد. او آمیزهای از تکنیکهای برتر رمانهای تاریخی با رمانهای اجتماعی و رمانهای واقعگرا و حتا رمانهای پلیسی میسازد تا بتواند خواننده را گرفتار خوانش کند و وادار به ادامهی رمان تا نقطهی پایانی آخرین جمله. اثرهای درخشان او به طور روشن، شاهد توان او است در به کار گرفتن ژانرهای مختلف و در هم آمیزی آنها. «جنگ آخرالزمان» که در سال ۱۹۸۱ منتشر شده است، یکی از روایتهای درخشانی است از جامعهای با رمز و رازهای مسیحی و شورش آنها در شمال شرقی برزیل در سالهای پایانی سدهی هیجدهم. البته این در حالی است که کتاب «سور بز یا جشن بز نرLa fiesta del chivo »، دیکتاتوری سیاه “تروجیلو” در جمهوری دومینکن از سال ۱۹۳۰ تا ۱۹۶۱ را برملا میکند.
بدیهی است که تاریخ یا دوران معاصر است که موضوع رمانی شده که به عنوان بهترین اثر ماریو وارگاس یوسا شناخته شده است: “گفت و گو در کاتدرال Conversación en la catedral” رمانی است که در آن دوران سیاه ژنرال «اودیاس پرو» در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۶ را به تصویر میکشد. در این رمان زندگی واقعی مردم آمریکای لاتین در دههی پنجاه سدهی پیشین و معمای زندگی انسانی به خوبی به نمایش گذاشته شده است. این نوشته، اثری است که کمیتهی نوبل ادبی نیز با تکیه بر آن در اعلامیهی رسمی خود از آن بهره میگیرد تا علت تصمیم خود به اعطای جایزه به او را مدلل کند: “برای طرح ساختار قدرت و تصاویر تلخ از زندگی مردم عادی و مقاومتهاشان، شورشهاشان و شکستهاشان”.
زمانی که رمان «گفت و گو در کاتدرال» را نوشت، وارگاس در پاریس زندگی میکرد. او از جمله نویسندگان پرشور نسل جوان بود که همراه میشد با “گابریل گارسیا مارکز”، “خولیو کورتازار” و “کارلوس فوئنتس” که میخواستند ادبیات آمریکای لاتین را عوض کنند. همهی این نویسندگان، به جنبش چپ تعلق داشتند و جنبش چریکی را هم پشتیبانی میکردند. وارگاس، در جایی نوشته است: “برای تغییر وضعیت، تنها ره رهایی جنگ مسلحانه است”.
همین پشتیبانی بی حد و مرز، انقلاب کوبا در چهارم اوت سال ۱۹۶۷ را هم رحمت و پیشرفت بشریت میخواند و در یک سخنرانی که در کاراکاس انجام شده، میگوید: “در ده، بیست، سی یا چهل سال آینده، سرانجام زمان عدالت اجتماعی نیز فرا خواهد رسید. همان طور که اکنون در کوبا فرا رسیده است. همهی کشورهای آمریکای لاتین خود را از شرّ قدرتهای سیاه که مردم را نادیده میگیرند، رها و آزاد خواهند کرد. خود را از شرّ کاستهای حکومتی که از آنها سوء استفاده میکند، رها خواهند کرد. از شر ظلم، جور، ستم و تحقیر و توهین، رها خواهند شد، این آرزو باید هر چه زودتر جامه عمل به خود بپوشد. اگر چنین شود، که خواهد شد، آمریکای لاتین به ارزشهای واقعی خود دست خواهد یافت و یک زندگی مدرن. بنابراین سوسیالیسم ما را از نابهنگامی تاریخی و شرارت و ستم نجات خواهد داد”.
اما، در آغاز دههی هفتاد قرن پیشین در برخورد با دو اثر؛ “جادهی بردگی” اثر «فردریش هایک» و “جامعهی باز و دشمناناش” نوشتهی «کارل پوپر»، یوسا، نویسندهی انقلابی و شورانگیز، از این رو به آن رو شد و انگار که دچار فلج روشنفکری شده باشد. به ویژه کتاب «پوپر» او را کاملا عوض کرد. کمی بعدتر او میگوید: “به باور من، «کارل پوپر» یکی از مهمترین اندیشمندان زمانهی ما است. در دو دههی پیشین، برای خواندن نوشتههای او به خوبی وقت صرف کردهام. به همین دلیل هم اگر کسی از من بپرسد که مهمترین کتاب فلسفی صد سال اخیر کدام است، بدون درنگ، خواهم گفت: «جامعهی باز و دشمناناش».
در یک لحظه، او حمایت خویش از انقلاب کوبا را قطع و گذشتهی خود به عنوان روشنفکر چپ را نفی کرد. به این ترتیب شوق چپگرایی را کنار گذاشت و گویا با تعصب تبدیل شد به یکی از طرفداران سرسخت ایدهی نئولیبرالیسم. حالا، قهرمانان او، «رونالد ریگان» و «مارگارت تاچر» هستند. در مواجهه با دومی که نماد انقلاب محافظهکارانه هم هست،یوسا میگوید: “تحسین بی حد و حصر، از خود گذشتگی سیاسی که پیش از این در هیچ یک از سیاستمداران سراغ ندارم” را در ایشان میبینم. به خاطر نزدیکی آتشیناش به «تاچریسم»، سرانجام تصمیم گرفت که به لندن نقل مکان کند. زمانی که این زن آهنین پست نخستوزیری را در سال ۱۹۹۰ ترک میکرد، او نامهای به او نوشت دسته گلی با این پیام برای او فرستاد: “باور کنید، در واژه نامهها هم نمیتوان واژهای یافت که بتواند از پس سپاس بیکران از آنچه برای آزادی انجام دادید، برآید.”
آنگاه که وارگاس یوسا، نامزد پست ریاست جمهوری «پرو» در سال ۱۹۹۰ شد، برنامهی مبارزات انتخاباتی خود را بر اساس طرحی پیش برد که کمیتهی انتخاباتی تاچر. در این مبارزهی انتخاباتی، البته، شکست سختی در برابر رقیباش «آلبرتو فوجیموری» خورد و به همین دلیل هم ترک وطن کرد و اعلام نمود که که هموطنهایش ناسپاساند و شایستهی او نیستند. چنان از این شکست، ناراحت شده بود که حتا ملیت پرویی خود را هم پس زد و در پاسخ چرایی این کنش، باز هم گفت که مردم پرو شایستهی او نیستند.
بعدها هم پسند، حیرت و تحسین او متوجه یکی دیگر از دولتمردان شد که این بار کسی نبود مگر، «خوره ماریا آزنار» که از لیبرالهای تندرو بود و نخست وزیر اسپانیا در سالهای ۲۰۰۴ – ۱۹۹۶. او از همپیمانهای «جورج بوش» در حمله و اشغال عراق بود و اکنون نیز از همکاران و همفکران «مردوخ» از اربابان تراست رسانهی جهانی که کوس رسواییاش چند ماه پیش گوش جهانیان را کر کرد، میباشد. چندی پیش هم نشریه معتبر «Foreign Policy» که در آمریکا چاپ و منتشر میشود، «آزمار» را به عنوان یکی از “پنج رهبر ناشایستهی سابق سیاسی جهان”، معرفی کرد. با این وجود، «وارگاس یوسا»، بر این باور هست که تاریخ نویسان، در آینده، او را یکی از “بهترین و شایستهترین” رهبران سیاسی جهان معرفی خواهند کرد.
یوسا، حتا بر وجه کاریزماتیک شخصیت «نیکلای سرکوزی» نیز تأکید دارد و آن را حائز اهمیت میداند و «سیلویو برلوسکونی»، نخست وزیر پیشین ایتالیا را هم “استعداد فوقالعادهی سیاسی” جهان میخواند. این غول ادبی جهان است که تاکنون از خود چهرهای چندشخصیتی به نمایش گذاشته است. نقاب اغواگر رمانهایاش، چهرهی سیاسی واقعی او را پنهان میکند و اجازه نمیدهد که به طور آشکار خوانندگان، او و نیتهای سیاسیاش را بشناسند. او کسی است که بیش از چهل سال، بیشتر وقت خود را صرف بیان باورهای سیاسیاش در رسانهها، سخنرانی و گزارش در کنگرهها، کنفرانسها و تجمعهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در عرصهی جهانی کرده است. در طول تمام این سالها، او با سرسختی غیرقابل باوری که تن میزند به تعصب و دگماتیسم، اصول اساسی باورهای ایدئولوژیکیاش که محافظهکاری راستگرایانه هم هستند، را تکرار کرده است.
درواقع، «وارگاس یوسا» یکی از نئولیبرالهای حرفهای است: او آتشافروز لیرالیسم تندروانه است، عضو فعال کمیسیون سهجانبه است، مدیر اجرایی نهاد بینالمللی «مؤسسهی آزادی» است، و برندهی جایزهی «ایروینگ کریستول» است که یکی از مؤسسههای سرمایهگذاری آمریکایی موسوم به «مؤسسهی سرمایهگذاری آمریکا American Enterprise Institute» آن را اهدا میکند. در سال ۲۰۰۳، اشغال عراق را حمایت کرد و در سال ۲۰۰۹، کودتا در «هندوراس» را مورد حمایت قرار داد.
سال پیش، نویسندهی راستگرای فرانسوی، «گی سارمو Guy Sorman» در بلاگ خود که به انگلیسی هم ترجمه شده است، نوشت: «ما اغلب در وقایع آمریکای لاتین، یکدیگر را ملاقات میکردیم. “ماریو” یکی از کنشگرانی است که در فرانسه او را رادیکال-لیبرال مینامند. او بی هیچ درنگ و تنفسی، علیه کاسترو و سیاستهای کوبا، مبارزه میکند و کسانی مانند مورالس، چاوز، کیرچنر و همهی برنامههای سیاسیشان را در خط منحط کاسترو که چیزی نیست مگر سوسیالدموکراسی، میداند». «وارگاس یوسا» بر این باور است که ایدههای سیاسی او همانقدر اهمیت دارند که مهارتهای ادبیاش و کمیتهی نوبل ادبی هم بیتردید توجهی یکسان به این دو وجه داشتهاند: اگر وابستگیهای سیاسی من مورد توجه قرار گرفته باشد، بنابراین، زود هم نبوده است. من خیلی زیاد با این نوع نگاه و بینش، راضی هستم».
برندهی جایزهی صلح نوبل، «یوسا»، از سوی نویسندهی برجستهی فرانسوی، «لویس فردیناند سلین» مورد ستایش واقع میشود. البته ایشان در همین ستایش، اذعان میکند که نویسندهای که آفرینندهی کتاب «سفر به پایان شب» است، شخصیتی زننده است. این جمله البته زمانی گفته میشود که هنوز جملهی زیر را به زبان نیاورده: «کمتر اشخاص شایستهای هستند که همزمان بتوانند نویسندهای معتبر و فوقالعاده باشند».
در هر حال پرده از چهرهی سیاسی «یوسا» برداشتن، به هیچ وجه معنای زیر سؤال بردن شخصیت ادبی او نیست و من خود نیز از خوانندگان نوشتههای او هستم و اگر همچنان پرگار نویسندگیاش بر همین پاشنه بچرخد، خواهم بود. اما آنچه آمد برای روشن شدن ذهن خوانندهی نوشتههای او است که بداند پس پشت آن همه مهر و عشق به مردم، نئولیبرال محافظهکاری در کمین نشسته است.