آیا عمر جمهوری اسلامی ایران سپری شده؟ برای یافتن پاسخی درست به پرسشی از این دست شاید دیگر چندان نیازی به دانش و کارشناسی سیاسی نداشته باشیم. نشانهها همه سخن از آن میگویند که کشتی شکسته حکومت اسلامی بخت این را نخواهد داشت که با بادبان فرسودهاش و با ناخدایی فقیهانی که نسل آنها در دوران پیشاـ نوین زمین شناسی سیاسی ور افتاده، راه درازی برود. آنهم در سده بیست و یکم و در رویارویی با خیزابهای سهمگین اقتصادی، سیاسی و مدنی جهان نوین پیش روی ما.
این حکومت ستمکار را (حالا اسلامیاش را هم بردارید و بگویید «دینی» که به کسی برنخورد) فقیه مثلن کاریزماتیکی پایهگذاری کرد که در همان دوران به نسل ما و نسل برادربزرگهای ما گفته بود «خـَفـه». گفته بود: نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم. نسل ما آتش آزادیخواهی را از دست پدرانی گرفته بود که مردمانی بسیار سادهاندیش بودند. مردمانی با نگرشهایی سادهدلانه و گهگاه «پریمیتیو». آنها زمستانهای سختی را گذرانده بودند که یاران پیشینشان با «سرهای سخت در گریبان» یارای پاسخگویی به سلامشان را هم نداشتند. چنین شد که در این کمابیش سه دههای که بیرون از کشور هستیم گناه شکست را یا به گردن ابرقدرتها انداختهایم یا به گردن گروههای اپوزیسیون دیگر. با دلیری تمام میتوانم بگویم هیچ گروه اپوزیسیونی در این سه دهه دست به بررسی کاوشگرانه درباره کژرویهای خود نزده است. هیچ گروه اپوزیسیونی جز خودش را ندیده است. این را ندیده است که در کشوری که مردمسالاری به شیوه امروز روزهای کوتاهی بر سر کار بوده و تاریخ احزابش را میشود در یک کتاب جیبی، کوتاه کرد، سخن از اپوزیسیون بهسامان و کرپپذیر (متشکل) گفتن کمابیش شوخی بیش نیست.
نمیتوانیم اما در برابر دلیریهای آزادیخواهانی که در خیزشهای گوناگون اجتماعی و سیاسی سرسختانه با دست خالی به میدان و خیابان آمدند سر کرنش فرود نیاوریم. از دلاورانی که در دوران مشروطهخواهی با خودکامگان جنگیدند بگیرید تا آن دلاورترها که بیخ گوش ما از دل جنبشی که درست یا نادرست «سبز» نامیده شد، سر برآوردند.
سه دهه چون باد گذشت و نسل «من سی و چند ساله» آن روزها اکنون در آستانه بازنشستگی است. چنین اگر بگذاریم بگذرد، جوان های امروز به یک چشم به هم زدن خود را در آینه چند دهه دیگر خواهند دید و چهرهای از دل آینه به آنها خواهد گفت شما نیز زمان را از دست دادید.
باری اکنون همه ما نگران سرنوشت کشوری هستیم که روزگاری سرزمین مادری ما بود و هنوز هم دلبستگیهای فراوان به آن داریم. گیرم که بسیاری از ما پس از سه دهه نتوانیم به آن کشور برگردیم و در آن از نو سامانی برپا کنیم. اما آن دلبستگیها ما را وا میدارد که سرنوشت کشور زادگاه خود را با دقت دنبال کنیم. نگرانیهای ما در اینجا نگرانیهایی است که میتوان در یکی دو سخن کوتاه کرد: سایه شوم پیامدهای جنگی ناخواسته بر فراز آن میهن دوست داشتنی و هراس از متلاشی شدن کشور، تکه تکه شدن آن و سرانجام رانده شدن مردم به دوران پارینه سنگی یا خیلی که بختیار باشیم دوران نوسنگی سیاسی.
هواداران جنگ نیک میدانند که هیچ جنگی در جهان نوین ما نتوانسته آزادی گستر باشد. عراق و افغانستان دو نمونه نیک است. با همه امیدهایی که برخیهایمان داشتیم به سامان کردن آزادیهای مدنی در این دو سرزمین همچنان دور از دیدرس مینماید. درگیریهای فرهنگ زورمدار و ترادادی (سنتی) با فرهنگ شهریگری (مدنی) در این دو کشور کم نشده است. گیرم طالبان رفتهاند در یک اردوگاه دور آشیان کردهاند، اندیشه طالبانی اما هنوز در جای جای این سرزمینها پابرجاست.
با اینهمه، آسمان آنچنان هم تیره نیست. در آنسوی این اسپاش (فضای) بدبینانه اگر نیک بنگریم چراغهایی روشن و روزنههایی رو به آفتاب به چشم میخورد. در گوشه و کنار جهان و میان باهماد (کامیونیتی)های ایرانی چه در همین تورونتوی خودمان و چه در کشورهای دیگر کوششهایی به چشم میخورد. از نامههای سرگشاده و بیانیهها بگیرید تا راهکارها، انجمنها، ساختارها و همسازیها (ائتلاف) میان گروهها و دستهها. چنین مینماید که برخیهایمان به جای اندیشیدن شورمندانه (احساساتی) داریم کم کم یاد میگیریم که به آن خرد گروهی بیشتر بها بدهیم و سخن از «کثرتگرایی» برانیم.
همین سخن را از زبان رضا پهلوی میشنوم، هفته پیش، در دیداری چند ساعته با او در میان گروهی از کنشگران ایرانی در تورونتو. این دومین دیدار من با او بود. نزدیک به دو سال پیش بود که بار نخست او را در تورونتو دیدم، در نشستی کمابیش مانند این نشست. گزارش این دیدار را همان زمان در شهروند ۲۵ نوامبر ۲۰۱۰ آوردم.
رضا پهلوی این بار بیشتر درباره «فراخوان ملی برای تشکیل شورای ملی ایران» سخن گفت. حرکتی که به باور او میتواند راهی به سوی گسترش مردمسالاری در ایران بگشاید. بنا است که «کمیته موقت هماهنگی و تدارکات برای تشکیل شورای ملی ایران» با برگزاری نخست نشست کنار برود و کار را بسپارد به دست آن «خرد جمعی» که آقای پهلوی در آن دیدار دو سه ساعته بیش از یک بار بر آن انگشت گذاشت.
در فرصتی کوتاه که در آن نشست ده دوازه نفره پیش آمد از یک نگرانی خود سخن گفتم. آن نگرانی نخست من این است که روندی که ما را به سوی مردمسالاری رهنمون است، میتواند دستخوش «گردن کلفتی و قلدری اکثریتی» شود. به باور من گروهی به نام بیشتران یا «اکثریت» (حتا اگر به درست نامش از صندوق رای درآمده باشد) میتواند ستمها بر کمتران یا «اقلیت» روا دارد. مگر همین بیشتران نبودند که در سال ۵۷ جلوی داد و ستد آزادانه اندیشه را گرفتند و هی شعار دادند که «بحث بعد از مرگ شاه»؟ سامان و ساختاری مانند مصر و لیبی پس از بهار به اصطلاح عربی به چه کار میآید؟ اگر بنا باشد که دیوی بیرون رود و دیو دیگری پا به اندرون بگذارد چه دستاوردی فراچنگ میآوریم؟
رضا پهلوی امیدوار است که آن خرد گروهی نگذارد این ستمها از سر گرفته شود. باور او اینست که «منشور پیشنهادی شورای ملی ایران برای برگزاری انتخابات آزاد» میتواند ما را به سوی مردمسالاری رهبری کند.
بنا به این منشور که در وبسایت آن آمده
https://www.farakhanmeli.org/declaration
تصور اینکه میتوان نظام جمهوری اسلامی ایران را با «برگزاری انتخاباتی نمایشی به طور تدریجی اصلاح کرد توهمی بیش نیست.» منشور پیشنهادی با تاکید بر التزام به اعلامیه جهانی حقوق بشر و کنوانسیونها و میثاقهای آن، برابری حقوقی همه شهروندان ایران صرف نظر از قوم، نژاد، رنگ، اعتقادات مذهبی، سیاسی و فرهنگی، جدایی دین از دولت و برابری حقوق زنان و مردان، ساختار حکومت غیرمتمرکز و دیگر سامانههای مردمسالاری را در برنامه خود دارد.
امضاکنندگان منشور شورای ملی ایران نیز مانند بسیاری از گروههای دیگر ایرانی آشکارا امید خود را از اصلاحطلبان بریده اند.
«اصلاحاتچیها» نزدیک به دو دهه با نشان دادن در باغ سبز اصلاحات، زندگی جوانان ما را بر باد دادند. دو دههای که بازیافتنی نیست.
اما نگرانی دوم من که به صورت روشن از سوی من در این نشست فرصت طرح شدن نیافت مورد ملیتها و قومهای درونمرز است. من در گزارش دیدار نخست خود با رضا پهلوی ضرورت طرح مسایل قومی را یادآور شده بودم. امروز به باور من کسانی هستند که هیزم بیار آتشی شدهاند که گهگاه از سوی کسانی مانند هیلاری کلینتون، بانوی اول پیشین و وزیر امور خارجه کنونی آمریکا و دیگران به آن دامن زده میشود. سردمداران ملیتها و قومهای درونمرز اگر «جدایی خواهی» را که حق بی چون و چرای هر مردمی است بر همکاری در راستای آزاد سازی مردم ایران که از ستمی یگانه در رنج اند، برتری دهند، آب به آسیاب جمهوری اسلامی میریزند.
نگاه آقای پهلوی در مورد مسایل قومی و ملیتی هم از زاد و نهاد دیگری است. اما آیا نگاه تک تک ما درباره تک تک مسایل چنین نیست؟ پرسش این است که مردم کشورهای این سوی جهان با چه ترفندی توانستهاند از باورهای خود دست نکشند و همزمان با باورها و دیدگاههای دیگر کنار بیایند؟ این که هی شعار بدهیم «کثرتگرا» ولی به راستی «قلتگرا» باشیم بازدهی برای ما و مردم نخواهد داشت. آنچه رضا پهلوی بر آن پافشاری میکند این است که او هم مانند همه امضا کنندگان منشور شورای ملی ایران یک رای دارد و بیشتر خود را سخنگوی این شورا میداند، آن هم در صورتی که پس از برگزاری نشست نخست، شورا او را به این کار بگمارد.
اما اگر به راستی عمر جمهوری اسلامی در حال سپری شدن باشد، گمان نمیکنید فرصتها برای پیریزی روند دستیابی به مردمسالاری چه اندک و چه گرانبهاست؟
نخیر جناب. خیلی زور زدی که تجزیه طلبی را توجیه کنی، اما بر خلاف تصور شما “جدایی طلبی” حق مسلم هیچ ملتی نیست. در هیچ کشوری، هر چقدر هم دموکراتیک، چنین حقی برای هیچ احدی محرز نشده است. کشور ملک مشاع همه کسانی است که در ان زندگی میکنند، و صرف زندگی در یک استان یا شهر و مکان خاص به هیچ احدی حق جدا شدن نمیدهد. البته خودش میتواند هر جای دنیا که میخواهد برود، اما حق ندارد کشور را با خود جایی ببرد. آذربایجان همانقدر به یک آذربایجانی تعلق دارد که به تهرانی یا شیرازی یا مشهدی یا بلوچ و غیره. همانطور که تهران همانقدر به تهرانی تعلق دارد که به آذربایجانی و کرد و بلوچ و غیره.