به زن
این سر توست
با دو زلف بلند بافته
این فرق سر توست
حنایی ست
زعفرانی ست
زخمی ست
بوی گل می دهد
سر تو میان خواب من چه می کند
سر تو که از ضربه ی دست مرد
هنوز دوران دارد
نصف شب است
صورتت را گم کرده ام
مادر منی
مادر مادر مادران منی
تو نشانم می دهی
من نگاه می کنم
پسری هفت ساله
در خوابم را می کوبد
با انگشتان پینه بسته ی هفتاد سالگان
و چشمان روشنش را گرو می گذارد
در برهوت خواب من
شما چه می کنید
هر شب؟
از مجموعه شعر “در سحر نیمه باز بود/ به درون رفتم/ هنوز برنگشته ام”
***
خانه ای هست …
خیلی دور
خیلی دور
جایی که آب را
در گودی کف دست می نوشند
و نان،
به بوی زندگی آغشته است
جایی که
دریا از ماه پُر است
و جنگل از زهر سبز
جایی که
زن، لکۀ سرخی است
بر دیوار اشتیاق
و مرد،
بر اسبی دیوانه
به سوی غریزه و قدرت می تازد
خیلی دور
خیلی دور
جایی که من به دنیا آمدم
عاشق شدم
مادر ماندم
و چند لحظه بیش نزیستم
جایی که هیچ رویایی
در پرده نمی ماند
خانه ای بر پاهای کهن خویش ایستاده
و نمی خواهد،
نمی خواهد که
فرو ریزد.
از مجموعه شعر “پنهان کنندگان آتش”