این هفته چه فیلمی ببینیم؟
آیا شما هم قبول دارید که در این زمانه پول است که حرف اول و آخر را می زند؟ پول است که تعیین می کند کجا زندگی کنیم، چقدر سخت کار کنیم و چه وقت تشکیل خانواده بدهیم؟ که ممکن است خوشبختی و عشق با خود نیاورد، ولی شکی نیست که آرامش و راحتی خیال می آورد؟ و آیا این روزها همه بیشتر خواهان آرامش خیال هستند یا عشق؟ ولی آیا برای رسیدن به پول و امنیتی مالی که همراهش می آید، حاضریم دست به هر کاری بزنیم و خیلی چیزها را در زندگی مان ریسک کنیم؟
فیلم Lorna’s Silence دقیقا به این موضوع می پردازد. زنی که حاضر است برای به دست آوردن پول کافی برای رسیدن به هدفش دست به هر کاری بزند.
لورنا زنی جوان اهل آلبانی است که در بلژیک زندگی می کند و جهت به دست آوردن ملیت بلژیکی، با مردی معتاد به نام کلودی ازدواج می کند. رویای لورنا این است که بعد از طلاق گرفتن از کلودی، رستورانی کوچک با دوست پسرش باز کند و با هم زندگی کنند. ولی برای به تحقق رساندن رویایش، قصد دارد که یک ازدواج مصلحتی دیگر هم بکند تا بتواند آنقدر پول به دست بیاورد که به چیزی که در زندگی می خواهد برسد. در همان اولین دقایق فیلم متوجه می شویم که تمام نقشه ها و برنامه ریزی ها توسط مردی به نام فابیو صورت می گیرد و لورنا در زندگی خودش نقش یک عروسک خیمه شب بازی را دارد. فابیو است که به او یادآوری می کند منافعش کجاست و هدفش را فراموش نکند، تمام مدت چک اش می کند که کجاست و چه می کند و تحت فشارش می گذارد که مرد روس بیشتر از آن نمی تواند منتظر بماند. داستان از این قرار است که لورنا بالاخره موفق شده که ملیت بلژیکی اش را بگیرد. مرحله بعدی طلاق است ولی فابیو عقیده دارد که پلیس مهاجرت به طلاق سریع بعد از گرفتن تابعیت مشکوک می شود و بهتر است به جای یدک کشیدن لقب مطلقه، کلودی را از بین ببرند و لورنا بیوه بشود و بعد به لورنا یادآوری می کند دلیلی که کلودی را انتخاب کردند هم همان بوده، که اعتیادش بهترین راه حل را پیش پایشان می گذارد و آن ها خیلی راحت می توانند کلودی را از سر راهشان بردارند و مرگش را زیاده روی در مصرف هروئین نشان دهند. از طرفی مردی روس حاضر است مبلغ زیادی پول به لورنا بدهد تا به واسطه ازدواجی موقت بتواند ملیت بلژیکی بگیرد.
لورنا از اول با این نقشه موافق بود ولی مسئله این است که کلودی با تمام وجود تصمیم گرفته اعتیادش را ترک کند. این صحنه های فیلم، با بازی بسیار خوب بازیگرانش، بسیار تاثیرگذار است. لورنا را می بینیم که به چشم تحقیر به کلودی نگاه می کند یا در واقع اصلا به او نگاه نمی کند. تمام روز سر کار است و وقتی به آپارتمانشان برمی گردد به اتاقش می رود و در را قفل می کند. کلودی احساسات تان را منقلب می کند. در نگاهش می بینید که واقعا به کمک احتیاج دارد و طوری به لورنا نگاه می کند گویا فرشته نجاتش است. لورنا اول به سختی در مقابلش می ایستد ولی کلودی به پایش می افتد، پاهایش را بغل می کند و التماس می کند که به بیمارستان ببردش و کمکش کند و لورنا کم کم نرم می شود. کمی تحقیق می کند و به فابیو می گوید دلیلی ندارد که کلودی را بکشند، اگر ثابت کنند که کلودی معتاد و خشن است و لورنا را کتک می زند می تواند خیلی سریع طلاق بگیرد. فابیو ولی اصلا خوشحال نیست که لورنا در نقشه هایش دخالت می کند و می خواهد برنامه را عوض کند ولی لورنا مصمم است که نگذارد کلودی کشته شود. کلودی برای ترک اعتیاد در بیمارستان بستری می شود، لورنا شب در خانه خودش را به دیوار می کوبد و بعد با بدن کبود به ایستگاه پلیس می رود و شکایت نامه می نویسد. کلودی ناراحت است و می گوید حاضر نیست به این جرم تن دهد و با این که سابقه اعتیاد و حتی دزدی دارد ولی کتک زدن زن برایش غیر قابل قبول است و متوجه نیست که در واقع با این کار، لورنا سعی دارد جانش را نجات دهد.
کلودی از بیمارستان مرخص می شود، دادگاه با دادخواست طلاق لورنا موافقت می کند و لورنا از فابیو می خواهد که از مرد روس یک ماه دیگر فرصت بگیرند تا طلاق انجام بگیرد و کلودی برود دنبال زندگیش. فابیو قبول می کند. انگار زندگی لورنا رنگ می گیرد. برای اولین بار می بینیم لبخند می زند، روحیه گرفته و به آینده خوشبین است.
صحنه بعدی ولی لورنا را دوباره در بیمارستان می بینیم که اصرار دارد جنازه ای را ببیند و می گوید “من همسرش هستم”. فابیو می گوید که چاره دیگری جز از بین بردن کلودی نداشته، او سد راهشان بوده و لورنا هم داشته همه چیز را خراب می کرده برای همین فابیو خودش دست به کار شده. لورنا دوباره به حالت افسردگی برمی گردد، حتی آمدن دوست پسرش هم خوشحالش نمی کند. بعد از مدتی ولی با پولی که به دست آورده بالاخره موفق می شود که مغازه ای بخرد تا تبدیل به رستورانی کند که همیشه می خواست. آن وقت در همان روزی که مغازه را تحویل می گیرد، متوجه می شودکه حامله است .. نتیجه ی تنها شبی که با کلودی گذارنده بود. حالا بچه ای در کار بود که باید به دوست پسرش توضیح می داد از کجا آمده و مرد روسی که در مقابل پولی که می داد حاضر نبود زنی حامله بگیرد و از همه بدتر فابیو که نمی گذاشت هیچ چیزی مانع رسیدن او به پولش شود …
دنیای فیلم، دنیای خاکستری و غمناکی است. دنیای واقعی که همه چیز دور پول می چرخد و ارزش دیگری وجود ندارد. به وضوح نشان می دهد که آدم حاضر است برای رسیدن به پول تا کجاها پیش برود و این فکر را پررنگ می کند که پول در واقعیت، خوشبختی یا حداقل راحتی می آورد و کسی که غیر از این می گوید احتمالا تا به حال زیر فشار فقر کمرش خم نشده. قضاوت کردن آسان است. خیلی راحت می توانیم بنشینیم و بگوییم که هیچوقت نباید بگذاریم مادیات جلوی چشم عقل مان را بگیرد و از ارزشهای مان کم کند ولی واقعیت این است که دنیای امروزمان آنقدر خاکستری است که دیگر به زحمت می شود در آن سیاه و سفیدی پیدا کرد و بر اساس آن قضاوت کرد.
http://www.youtube.com/watch?v=8uV2JxxTWWk
* مریم زوینی دانش آموخته رشته تغذیه است ولی کار او همواره ترجمه در حوزه ادبیات بوده و علاقه اش به ویژه به هنر سینماست. هفت کتاب از ترجمه های او تا به حال در ایران منتشر شده است.