شبی به یاد سهراب سپهری، تورنتو ـ ۱۰ نوامبر ۲۰۱۲

 شهروند ـ فرح طاهری: گمان نمی کردم چنین شبی شود. فکر می کردم به جلسه ای می روم که تعدادی می آیند و شعرهای سهراب سپهری را دکلمه می کنند، و یکی دو ترانه هم خوانده می شود و تمام. داشتم فکر می کردم توی این اوضاع وخیم کشورمان، کی حوصله دارد شعر گوش کند، بویژه اینکه به تازگی در ایران برنامه ای برای سهراب سپهری برگزار شده بود با یک سالن خالی، به طوری که در عکس تک و توکی این طرف و آن طرف سالن دیده می شدند.

ولی خلاف آنچه که فکر می کردم، جوانان هنرمند و پرتلاش مان، شنبه شب،۱۰ نوامبر۲۰۱۲، شب خوبی را تدارک دیده بودند، و سالن کلیسای سنت جرج آنجلیکن، پر از جمعیت شده بود و حتی تعدادی در گوشه و کنار ایستاده بودند.

لیلا مسلمی (راست) ـ بنفشه طاهریان

بجز چند شعر و خاطره ی کوتاه از سهراب که توسط بنفشه طاهریان، مجری خوش صدای برنامه خوانده شد، دیگر کسی شعری نخواند، اما به جایش تمام بخش اول برنامه، اختصاص داشت به اجرای گروه دایره، که البته اشعار ترانه ها همه از سهراب بود.

 

در آغاز، لیلا مسلمی، زندگینامه ی سهراب را از زبان خود او اجرا کرد: 

“من کاشی‌ام. اما در قم متولد شده‌ام. شناسنامه‌ام درست نیست. مادرم می‌داند که من روز چهاردهم مهر به ‌دنیا آمدم. درست سر ساعت ۱۲.”

کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار می­نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد… در چنان خانه­ای خیلی چیزها می­شد یاد گرفت. من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه­ی کوچک از روی نقشه­های خود بافتم. چه عشقی به بنایی داشتم. دیوار را خوب می­چیدم. طاق ضربی را درست می­زدم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف، دنبال معماری نرفتم…

… در خانه آرام نداشتم. از هرچه درخت بود بالا می­رفتم. از پشت بام می­پریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیش­بینی می­کرد که من لاغر خواهم ماند. من هم ماندم.

… اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.

دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم. از دیوار باغ مردم بالا می­رفتیم و انجیر و انار می­دزدیدیم. چه کیفی داشت! شب­ها در دشت صفی­آباد به سینه می­خزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشت­های خود می­فشردیم. تمرین خوبی بود. هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا می­شود.

سهراب از خانه ای که در آن بزرگ می شد، چنین یاد می کند:

خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. برای یادگرفتن، وسعت خوبی بود. خانه ما همسایه ی صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت… من کودکی رنگینی داشتم.

با پدر و عموهایش به شکار می رفت، اما: “اولین پرنده­ای که زدم یک سبزقبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده­دم به صحرا می­کشید و هوای صبح را میان فکرهایم می­نشاند. در شکار بود که ارگانیزم طبیعت را بی­پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم.”

سال ۱۳۱۲، وارد دبستان خیام (مدرس) کاشان می شود: … مدرسه، خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود. مدرسه، عروسک مرا رنجانده بود. روز ورود، یادم نخواهد رفت: مرا از میان بازیهایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب … از آن پس و هربار دلهره بود که به جای من راهی مدرسه میشد.

 از دوره متوسطه در دبیرستان پهلوی کاشان می گوید: … در دبیرستان، نقاشی کار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود…

من سال ها نماز خواندم. بزرگ ترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند. روزی درِ مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: “نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک تر باشید!”.

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال ها مذهبی ماندم، بی آن که خدایی داشته باشم!…..

سال ۱۳۲۲، به تهران آمد و در دانشسرای مقدماتی شبانه روزی تهران ثبت نام کرد. سه سال بعد به پیشنهاد مشفق کاشانی در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) کاشان استخدام شد.

می گوید:… شعرهای مشفق را خوانده بودم ولی خودش را ندیده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن کشید. الفبای شاعری را او به من آموخت…

سال ۱۳۲۶ و در سن نوزده سالگی، منظومه ای عاشقانه و لطیف از سهراب، با نام “در کنار چمن یا آرامگاه عشق” منتشر شد. یک سال بعد هنگامی که سهراب در تپه های اطراف قمصر مشغول نقاشی بود، با منصور شیبانی که در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشکده هنرهای زیبا بود، آشنا شد. این برخورد، سهراب را دگرگون کرد.

“… آنروز، شیبانی چیزها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه می شنیدم، تازه بود و هرچه می دیدم غرابت داشت. شب که به خانه برمی گشتم، آدمی دیگر بودم. طعم یک استحاله را تا انتهای خواب در دهان داشتم…”

به تهران می آید، در دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی تحصیل می کند. بارها به دیدار نیمایوشیج می رود. مجموعه شعرهای “مرگ رنگ”(۱۳۳۰) و “زندگی خوابها”(۱۳۳۲) را منتشر می کند.

سال ۱۳۳۶ به پاریس می رود تا در مدرسه هنرهای زیبای پاریس در رشته لیتوگرافی تحصیل کند. در بی ینال های مختلف در داخل و خارج ایران شرکت می کند. به ژاپن سفر می کند و در آنجا فنون حکاکی روی چوب را می آموزد.

منظومه “صدای پای آب”(۱۳۴۳) را منتشر می کند و تا سال ۱۳۵۷، چندین نمایشگاه از آثارش در کشورهای مختلف جهان برگزار می شود.

گروه دایره ـ از راست: شهاب برادران، مونا کتابیان، سارا نژاد، رضا مقدس، استیو فاروگیا

سال ۱۳۵۸، سال بیماری ست. علائم سرطان خون آشکار شد و اول اردیبهشت ۵۹ در سن ۵۲ سالگی می رود که در کاشان آرام بگیرد. گفته بود: … کاشان تنها جایی است که به من آرامش می دهد و می دانم که سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد…  و ماندگار شد ….

البته زندگینامه ای که من اینجا آوردم با استفاده از کتاب “هنوز در سفرم” دقیقا همان هایی نیست که لیلا در جلسه با مهارت و زیبایی اجرا کرد.

نوبت به هنرنمایی گروه دایرهرسید. شهاب برادران آهنگساز، گیتاریست و خواننده گروه با همراهی مونا کتابیان(خواننده)، سارا نژاد(خواننده) و نیما اورنگ (کیبورد و خواننده) گروه دایره را تشکیل می دهند و روز دهم نوامبر ۲۰۱۲ در واقع عرضه ی آلبوم آنها با عنوان آنسوی دریاها (Beyond the Seas) بود که ترانه هایش گزیده ای از شعرهای سهراب بود.

نیما اورنگ (کیبورد) و کوشا نخعی

در این شب رضا مقدس (گیتارباس)، کوشا نخعی (کمانچه و ویلن) و استیو فاروگیا با درام “دایره” را همراهی می کردند.

آهنگ ها زیبا بود و لطافت صداها و اشعار، آرامش بخش. من نقد موسیقی نمی دانم، فقط به عنوان یک شنونده ی عادی علاقمند، می توانم بگویم که انتظار چنین اجرایی را نداشتم. این را می دانم که اگر پرتلاش به راهشان ادامه دهند، آینده ی درخشانی در پیش رو خواهند داشت.

در نیمه ی دوم برنامه، غلامحسین نامی، از استادان مسلم نقاشی مدرن ایران و بنیانگزار اولین انجمن هنرمندان نقاش، از نقاشی های سهراب گفت.

استاد نامی با اشاره به اینکه “بررسی آثار نقاشی سهراب سپهری ـ نقاشی که شاعرانه نقاشی می کرد و شاعری که نقاشانه می سرود ـ نیاز به زمان بیشتری دارد” تأکید کرد که تنها به بیان برخی ویژگی های آثار او می پردازد.

استاد غلامحسین نامی

نامی سهراب سپهری را یکی از پیشگامان هنر نقاشی معاصر ایران خواند که در تاریخ نود ساله ی نقاشی نوگرای معاصر ایران، به دلیل دستیابی به شیوه ای مستقل و شخصی از راه کشف و شهود و بیانی عرفانی در عناصر بصری، در جایگاهی والا قرار دارد.

نامی به ویژگی های نقاشی های آبرنگ و رنگ و روغن سپهری پرداخت و با نمایش اسلایدهایی از نقاشی های او توضیحاتش را تکمیل و تصویری می کرد. “ارائه ی رنگ ها و بافت های پرجذبه و ایجاد تعادل بین فضاهای پر و خالی در سطح بوم و وحدت و هماهنگی بین تمامی عناصر تصویری” از ویژگی هایی بود که سخنران در کارهای سپهری یافته است.  (متن سخنان استاد غلامحسین نامی را در همین شماره شهروند بخوانید)

نامی در پایان سخنانش با اشاره به افزایش قیمت تابلوهای سپهری گفت، یکی از این تابلوها در حراجی در لندن اکتبر ۲۰۱۱، به قیمت ۵۹۳ هزار و ۱۹۱ دلار به فروش رسید.

سهراب سپهری و آثارش

 او با اشاره به جعل و کپی و سوءاستفاده از آثار سپهری گفت: متأسفانه پس از مرگ سهراب از شهرت و نام سهراب سوءاستفاده های زیادی شده. هفت، هشت سال پیش در تهران نمایشگاهی از آثار هنری برگزار شد که برگزارکننده از من خواست به آثار به نمایش درآمده نگاه کنم. کاری بزرگ از سهراب دیدم، وقتی دقت کردم، احساس کردم کار سهراب نیست چون من سهراب و تکنیک هایش را می شناسم. به برگزارکننده گفتم. نمی پذیرفت و می گفت این متعلق به یک کلکسیون دار و گرانقیمت است. در نهایت به او گفتم برای اینکه آبروی سهراب و شما و هنر معاصر نرود، این را بدهید بررسی کنند. خوشبختانه پذیرفت و با کارهای کارشناسی متوجه شدند که این کار کپی ست.

نامی همچنین به جعل دیگری اشاره کرد که سالها پیش کتابی به نام طراحی های سهراب چاپ شده که بخش بزرگی از طراحی ها قلابی هستند.

او افزود: حتی در سال ۲۰۱۱،  در حراجی کریستی در دوبی، همان اثری را که من تشخیص دادم کپی ست، در معرض فروش گذاشته بودند که خواهر سهراب، پروانه، بلافاصله خبردار شد و به حراجی اطلاع داد و آن را از حراجی خارج کردند.

نامی ضمن اظهار تأسف گفت: در این حدود ده سال اخیر، درباره ی کپی از آثار سهراب بحث و حدیث فراوان است، اما این واقعیت تلخ همچنان وجود دارد که کارهای سهراب سپهری مرتب دارد کپی می شود و بسیاری متوجه نمی شوند و این آثار کپی با قیمت های بالا به فروش می رود.

پس از سخنان استاد نامی، نوبت به موسیقی ای متفاوت از بخش اول رسید.

سلیمان واثقی، با همراهی کیبورد امیر رهبر، ترانه هایی را اجرا کرد که از آلبوم “آب” با اشعار سهراب سپهری انتخاب شده بود.

امیر رهبر و سلیمان واثقی

این آلبوم را که شاید نخستین نمونه در میان آثار موسیقی تلفیقی ایرانی باشد، حاصل همکاری سلیمان واثقی و کامران خاشع در سال ۱۳۶۵(۱۹۸۶) در فلورانس ایتالیا است. سلی در مصاحبه ای درباره ی این آلبوم گفته است:”شعر نو فرمت خاص خودش را می خواهد. جدای از بحث ساختار، درک آن شعرها هم مهم است و مطالعه بیشتری هم لازم دارد تا حرف شاعر را بفهمی و واقعا به عمق آن پی ببری. به کمک کامران خاشع موسیقی مدرنی کار کردیم که به صورت آلبوم آب درآمده است.”

حال و هوای موسیقی سلیمان واثقی، فضایی عرفانی همچون حال و هوای سهراب به وجود آورد و از آن میان”صدای پای آب” با استقبال بسیار حاضران روبرو شد.

در پایان برنامه، بنفشه طاهریان، با خواندن شعری از سهراب، از حامیان برنامه، از جمله “شهروند” سپاسگزاری کرد.