نسرین، منم نسرینم. نه مثل تو در “بند” بلکه کاملن “آزاد”.  برخلاف تو که روزگارت در زندان می گذرد،  من شبها در رختخوابی با ملافه های تمیز می خوابم. در خانه ای گرم و راحت در ریچموندهیل زندگی می کنم. ریچموند هیل در کانادا، شمال تورنتو. شاید بدانی که کجاست. من هر روز صبح با آب گرم دوش می گیرم. آزادانه هر لباسی که دلم خواست می پوشم  و به سرکار می روم. من در کشوری زندگی می کنم که برای زنان آزادیهای زیادی قائل است. اگر بخواهم از همسرم جدا شوم، همه دارایی های او را نصف می کنند و نصفش را به من می دهند. اگر به پلیس خبر دهم که او مرا آزار می دهد، زندانش می کنند و یا به او امر می کنند که حق ندارد به من نزدیک شود. اگر حامله شوم می توانم بچه ام را در بهترین کلینیک ها و با بهترین تجهیزات پزشکی سقط کنم. اگر بخواهم با همجنس خود ازدواج کنم ، می توانم با او به دفتر ثبت اسناد بروم و بطور رسمی با او عهد و پیمان زندگی مشترک ببندم. نسرینِ در “بند”، من نسرینِ “آزادم”.

می دانم که گرسنه ای. می دانم که تشنه ای. هر دو را می شود تحمل کرد. تو خود اثبات آنی. خیلی ها نگران حال تو اند. خیلی ها فکر می کنند که تو اگر چون بسیاری بر سر سفره و میزی پر غذا می نشستی و آنچه آنها می خورند را می خوردی و آنچه آنها می آشامند را می نوشیدی، خوشحال و خوشبخت می بودی. آنها در تلاشند که تو دوباره بخوری و بیاشامی. نگران حالت هستند. نگران  جانت هستند. اما تو، نه به آب فکر می کنی و نه به نان. راستی، به چه فکر می کنی؟ روزت را چگونه می گذرانی؟ عزیزم، بسیاری از “آزادیخواهان” این شهر خواهان آزادی تو اند. می گویند به دنبال عدالت اجتماعی هستی. آزادی و برابری. می گویند که لحظه به لحظه شبانه روزت صرف مقابله با زورگویان می شود. مبارزه. و به همین خاطر کلامت ، کلام آزادی است و حرفت حجت. در میان “آزادیخواهانی” که نگران حالت هستند، کسی تو را متهم به وابستگی به این گروه و آن گروه نمی کند. فعلن کسی برای سرافرازی خود تلاش به سرافکندگی تو نمی کند. برای توی در “بند” دشمن یکی است و نیرویت قوی است.   نسرین در “بند” شاید ندانی که تا وقتی که در بندی، آزادی!

برای من اما که در مهد دموکراسی زندگی می کنم و با همه تعریف هایی که برایت کردم،  “آزادیخواهان” تعیین می کنند که چه بگویم و در کدام جلسه و برنامه شرکت کنم. اگر ببینند از کنار معبدی، مسجدی عبور کرده ام، می گویند که با “آنهاست”. اگر بشنوند که بگویم حق و حقوق آن کس که در اینجاست چه می شود، می گویند که گمراهم. رنگ آزادی را آنها تعیین می کنند. سمبل زن آزاده را آن ها برمی گزینند و به دیدار بزرگان می فرستند.  نسرین در بند، لازم است بدانی که زن سمبل آزادیخواهی ما وزیر جنگ را به همسری برگزیده!  او که در لباس و آرایش و پیرایش به راستی یک زن آزاد است، چون آهویی خرامان، به دیدار این و آن می رود و در تلاش است تا بسته دموکراسی را هر چه زودتر همراه با اولین بمباران برای تو به ارمغان بیاورد. بد نیست بدانی که همسر اوست که خواهان خرید پیشرفته ترین هواپیماهای جنگی است.  فقط باید کمی صبر داشته باشی. “آزادگان” این دیار به حق انتخاب مردم باور دارند. آنها منتظرند ببینند که مادر ایرانی، مرگ نوزادش را چگونه می خواهد، از گرسنگی ناشی از تحریم و یا با بمب افکن های همسر ملکه زیبایی ما.

تو خود می دانی که آزادی یعنی حق انتخاب. سمبل زن آزاده ما که همان ملکه زیبایی ماست، برای مردم ما چنین حقی قائل است. فقط کمی صبر داشته باش.

 نسرین در “بند”  نیروی من صرف مبارزه با یک “دشمن”  نمی شود.  نیروی من به طور دائم به هدر می رود. نیروی من و کلام من در بند است. در بند احتیاط و محافظه کاری.  نسرین در “بند” هر چقدر صدای توی در بند بلند است، صدای من آزاد، خفه و مرده است.  حال تو بگو، کدام یک در بندیم، تو یا من؟

گرسنگی و تشنگی و مبارزه ات خجسته باد. در بند منم. تو آزاده ای.