گفت وگوی شهروند با شکوفه آذر، نویسنده و روزنامه نگار

شکوفه آذر متولد آبان ۱۳۵۱ تهران، به قول خودش از همان بدو تولد، زندگی اش با ادبیات گره خورده است. او در خانواده ای ادب دوست و فرهنگی بزرگ شد؛ با پدری نویسنده و شاعر و مادر و مادربزرگی معلم و درخانه ای که از در و دیوارش کتاب می بارید و هرکسی در خانه کتابخانه شخصی خودش را داشت. دوره دبیرستان در رشته زبان و ادبیات فارسی دیپلم گرفت و در دانشگاه در جست و جوی آرزوی نویسنده شدن، در رشته زبان و ادبیات فارسی لیسانس گرفت.

شکوفه آذر

او ابتدا در دانشنامه ادب فارسی، زیر نظر حسن انوشه، مشغول نوشتن مقالات و اصطلاحات ادبی شد. محصول کار گروهی در این دوره، انتشار کتاب وزین “فرهنگنامه ادبی” است که در سال ۱۳۷۶ از سوی وزارت ارشاد، به عنوان کتاب سال برگزیده شد. سپس او به سازمان دانشنامه بزرگ فارسی که زیر نظر دکتر احمد بیرشک، در حال تدوین لغتنامه بزرگ فارسی بود، پیوست. بزرگ ترین دستاورد این دوره ۲ ساله برای او، حساسیت و توجهی بیش از پیش به واژگان و ساختار و ریشه یابی واژگان فارسی بود.

با آغاز سال ۱۳۷۸ او برای نخستین بار به سمت روزنامه نگاری گرایش پیدا کرد و نخسین یادداشت مفصلش را با عنوان “نویسنده و ادبیات متعهد” در روزنامه آفتاب امروز منتشر کرد و از آن پس به صورت مرتب به صورت خبرنگار آزاد و سپس خبرنگار و گزارشگر در مطبوعات در حوزه ادبی مشغول به کار شد تا این که بالاخره در سال ۱۳۸۴ با آگاهی بر این که برای نویسنده شدن، الزاما نباید در میان نویسنده ها و ادبا نفس کشید، دست از این حوزه کشید و برای شناخت بیشتر جامعه، مصائب و روزمرگی هایش، وارد حوزه اجتماعی شد. به این ترتیب او در دوره روزنامه نگاری اش، سابقه کار در روزنامه و رسانه های آفتاب امروز، صبح امروز، بهار، توسعه، میراث خبر، سینا، همشهری، شرق، سرمایه و…. را به عنوان خبرنگار و گزارشگر دارد.

کتاب های شکوفه آذر

شکوفه آذر در گفت و گو با “شهروند” درباره تجربه دوران روزنامه نگاری اش می گوید:”این دوره البته هنوز برای من تمام نشده. روزنامه نگاری جنونی است که اگر یک بار دامنت را گرفت دیگر به راحتی نمی توانی از آن فرار کنی. مثل عشق است که درمانی جز خودش ندارد. آنچه که همیشه برای من در روزنامه نگاری جذاب بود، پرسیدن، اندیشیدن و سپس نوشتن و نوشتن و نوشتن مداوم بود. طوری که اگر روزی نمی خواندی و نمی نوشتی، قطعا می دانستی که چیز بزرگی در روزمره ات گم شده است”.

در سال ۱۳۸۱، او نخستین کتابش را که کتاب کودکان بود با عنوان “شاید هوس کنم تو را بخورم” به انتشارات امیرکبیر سپرد که در سال ۱۳۸۳ منتشر شد. این کتاب، داستان عشق پروانه ای ظریف و رنگارنگ به کلاغی سیاه و زمخت است که نهایتا عشق پروانه کوچک بر تفاوت ها و اختلافات فاحش میان آن دو، فائق شد و سرانجام موجودات جنگلی پروانه ای را دیدند که توانست علیرغم عمر کوتاهش به کمک کلاغ تا بالای ابرها پرواز کند و کلاغ سیاه توانست به کمک بال های رنگی پروانه، گل سر یا پاپیونی رنگی در زیر گلو داشته باشد. آن دو با همزیستی با هم “متفاوت و کامل بودن” را تجربه کردند. این کتاب هم اکنون با عنوان ” کلاغی که رنگین کمان شد” به زبان انگلیسی آماده چاپ است.

شکوفه آذر در ادامه جست و جوهایش در حواشی نویسندگی و فهم بهتر زندگی، راهی سفری شد که تا کنون هیچ زن ایرانی مشابه آن را انجام نداده است. او در سال ۱۳۸۴ در سفر زمینی، با کوله پشتی، به تنهایی از مرز زمینی شش کشور گذشت تا در مسیر جاده ابریشم، تجربه ای را کسب کند که به گفته ی خودش “منحصر به فردترین تجربه زندگی” اش بوده است. او از مرز تایباد وارد افغانستان شد و پس از دیدار از شهرهای مهم، از مرز شیخان بندر در شمال این کشور وارد خاک تاجیکستان شد و از آنجا به قرقیزستان، چین، پاکستان و هندوستان رفت. در این سفر سه ماهه او بسیاری از شب ها در چادر سفری اش خوابید و در کوه ها و دره ها و بیابان ها، به تنهایی سفر کرد. او هفت شبانه روز در کوه های پامیر تاجیکستان کوهنوردی کرد تا از آن سوی رشته کوه وارد مرز قرقیزستان شود. مجموعه ای از ۲۰ گزارش سفر او در همان ایام در روزنامه شرق، منتشر شد که مخاطبان بسیاری را به خود جلب کرد.

شکوفه آذر در جاده ای در دوشنبه ـ تاجیکستان

 

او در گفت وگو با “شهروند” درباره ی دستاوردهای دیگر این سفر می گوید:”دو اسلایدشو از عکس های سفرم، یکی در سینما تک موزه هنرهای معاصر به کوشش انجمن انسانشناسی دانشگاه تهران و دیگری در دانشگاه مشهد به کوشش انجمن انسانشناسی این دانشگاه، برگزار کردم. کتابی هم که مجموعه خاطرات سفرم است در دست تالیف دارم، همراه با عکس، توضیح مسیر سفر و این که هر بخش از سفر را با چه وسیله ای طی کردم یا در هر روز چند کیلومتر پیاده روی کردم، چه خوردم و چه مکان ها و اشخاصی را دیدم و چه ها آموختم. بخش های اصلی این کتاب نوشته شده، اما هنوز کار دارد. بعد از اتمام رمانم دوباره این کتاب را در دست خواهم گرفت”.

پس از این سفر او برای نخستین بار بالاخره عزمش را جزم کرد تا به نویسندگی بپردازد. “روز گودال”، عنوان مجموعه ۱۴ داستان اوست که در زمستان ۱۳۸۸ به وسیله نشر ققنوس، در تهران منتشر شد.

این داستان ها اگرچه بین سال های ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۵ نوشته شده اند، اما به دلیل وسواس ادبی نویسنده، در سال ۸۸ به ناشر سپرده و منتشر شدند. نویسنده در داستان های این مجموعه که اغلب به سبک رئالیزم جادویی نوشته شده اند، تلاش کرده است به چهار موضوع محوری زن، زندگی، رهایی و مرگ بپردازد.

از میان ۱۴ داستان، شخصیت اصلی ۱۲ تای آن زن هستند. این شخصیت ها در داستان های رئالیزم جادویی من در آب زیبا هستم، زن رودخانه، اسمش همین است؛ هرگز فراموشم مکن، زنی که رفت تا بایستد، دست برادر منگولم را می گیرم و حرفش را باور می کنم، گچ های سفید را به خاطر بسپار، وقتی من اینو گفتم تو اینو گفتی و بالاخره در داستان دختری که هرگز از درخت توت پایین نیامد، همگی از موقعیت هایی رئال به موقعیت هایی فرارئال یا ماورالطبیعی یا جادویی سوق پیدا می کنند در حالی که در این دگردیسی، کوچک ترین اشاره ای به خارق العاده بودن این موقعیت ها و حوادث نمی شود. انگار سیر منطقی حوادث باید و طبیعتا آنها را به آن مسیر غائی ماورایی و جادویی، سوق می داد:

زنی که از رودخانه بیرون می آید، بی اعتنا به مردم روستا، بالای درختی می رود و آنقدر در آنجا می ماند تا بالهایش در بیایند و پرواز کند و برود ( زن رودخانه). مردی که با دوستش در رودخانه قزل اوزن قایقرانی می کرد، در اثر سانحه ای در آب غرق می شود اما در زیر آب می فهمد که می تواند نفس بکشد و در همان زیر در کنار ماهی ها و جلبک ها به سمت مسیر نهایی اش، خزر، می لغزد و می رود (من در آب زیبا هستم). دختربچه ای که با مادرش در خانواده ای پرجمعیت زندگی می کند، از بس آشپزی و افسردگی و تنهایی مادرش را می بیند که آن جمع بلعنده که فقط به آشپزخانه می آیند تا غذایی بخورند و بروند و هرگز متوجه مادر و خستگی هایش نمی شوند، در بزرگسالی خود به مادرش تبدیل می شود که در اواخر عمر جنون گل های هرگز فراموشم مکن گرفته بود و فقط به این فکر می کرد که چه راهی وجود دارد که گل های هرگز فراموشم مکن را که آنقدر ریز هستند که ممکن است به راحتی زیر پا له شوند، فراموش نکرد (اسمش همین است؛ هرگز فراموشم مکن). دختر جوانی که نیمه شبی با وعده معشوقش به میدان فردوسی می رود تا با هم فرار کنند، وقتی می فهمد فریب خورده است و معشوق هرگز بر سر وعده نخواهد آمد، آنقدر آنجا می ماند تا بمیرد و پیش از مردن، با تکه پارچه هایی که مردم خیر به او می بخشیدند، هر شب تکه ای بر چهل تکه بزرگی که به اندازه شب های عمر مقواخوابی اش بود، می دوزد و در شب آخر عمرش آن را در روی سطح میدان پهن می کند تا مردی که زمانی به او وعده فرار داده بود، بازگردد و آن تکه هایی از چهل تکه را که در آن نقش مرد اسب سواری است، با قیچی ببرد و با خود ببرد (زنی که رفت تا بایستد). دختربچه نابغه ای که در سن ۴ سالگی خواندن و نوشتن می دانست در ۱۶ سالگی به دستور پدر و مادرش با مردی ۴۰ ساله ازدواج می کند که از او بیزار است و در خانه سرد کوهستانی زندگی می کند. روزی برادر منگولش به دیدارش می آید و به او می گوید که می تواند او را به جایی ببرد که همیشه آرزویش را داشت، یعنی ساحل دریا که جایی گرم و مرطوب است. برادر منگول می گوید که می خواهد با یک پری دریایی ازدواج کند. دختر که همیشه دوست داشت از خانه فرار کند، این بار با برادر منگولش فرار می کند و بالاخره به ساحل دریا می رسد و پری های دریایی را می بیند که با صندوق های جهیزیه شان به استقبال آنها می آیند و همگی با هم به عمق دریا فرو می روند (دست برادر منگولم را می گیرم و حرفش را باور می کنم).

در کنار داستان هایی از این دست، داستان های دیگر این مجموعه در موقعیتی کاملا رئال اتفاق می افتند، اما باز بیانگر وجهی متفاوت یا جسورانه از زندگی هستند که مردم کمتر آنها را تجربه کرده اند: داستان های جاده پشت خانه، روز گودال، نه، هیچ چیز، دستمال گردگیری، مه روی باغ بی شکل، داستان هایی از این دست هستند. روز گودال، داستان زنی است که با کوله پشتی به تنهایی از ایران به راه می افتد و در حالی که از کشورهای افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان و … عبور می کند به نوعی اشراق دست می یابد. او روزی در اوج لذت از شکوه و زیبایی زندگی و طبیعت سبز قرقیزستان، با گودالی به اندازه یک گور برخورد می کند و هرچه سعی می کند از کنارش مانند دیگر چیزهای زندگی که عبور کرده است (مثل عشق، اقوام، خاطره ها، کشورها و …) عبور کند، نمی تواند. انگار در تاریکی آن گودال چیز مرموزی است که او را به خود فرامی خواند. او با کیسه خوابش وارد گودال می شود و آنقدر بیرون نمی آید تا بمیرد.

او در پایان گفت وگویش با نشریه شهروند از بازنشر روزگودال به زبان انگلیسی و زبان فارسی خبر می دهد و می گوید:”هم اکنون یک مترجم آمریکایی که تسلط بسیار خوبی به زبان فارسی دارد، در حال ترجمه این مجموعه داستان است و امیدوارم بتوانم ناشر خوبی برایش پیدا کنم. انتشارات ناکجا در پاریس نیز قرار است به زودی این مجموعه داستان را به علاوه بخش های کوچکی که در چاپ قبلی سانسور شده بود، به صورت کاغذی و ای بوک به زودی منتشر کند”.

شکوفه آذر هم اکنون در حال نوشتن یک رمان است.