شماره ۱۲۰۳ ـ پنجشنبه ۱۳ نوامبر ۲۰۰۸

گرهگاه ایران و اسلام از همان هنگام خود را نشان داد که سپاهیان عرب پس از بیست و شش سال و سی و هشت نبرد (به شمارش خانم پروانه پورشریعتی استاد دانشگاه دولتی اوهایو در کتاب یادمانی “مانومنتال” و شگرف خود، پستی گرفتن و زوال شاهنشاهی ساسانی، چاپ
I.B.Tauris 2008) بر سراسر ایران مگر بخش هائی از شمال کشور تسلط یافتند. ایرانیان پیاپی و برای گریز از پرداخت جزیه های سنگین، اسلام آوردند، ولی فخر فروشی فاتحان تازه به دوران رسیده و برتری بیابان گردان را بر یکی از متمدن ترین کشورهای آن زمان نمی یارستند. (ایران ساسانی احتمالا شهرنشین ترین سرزمین آن روزگار بود). مبارزه و خرابکاری از سوئی و همزیستی و همرنگی و همکاری از سوی دیگر، سرگذشت ایرانی بود که به زور مسلمان شد؛ واکنش های متفاوت مردمانی بود که خود را در همه زمینه های تلاشگری بشری مگر جنگ بالاتر می یافتند. دودلی و مهر و کین از همان آغاز کار رابطه ایران و اسلام را تعیین کرد و نزدیک چهارده سده است با همه فراز و نشیب ها در بنیاد همان مانده است.


نگاهی به تاریخ آن دو سده که به نادرست “سکوت” خوانده شده است و سراسر کوشش و کشش بود، و شیوه هائی از همه رنگ که ایرانیان در اندرکنش interaction خود با عرب ها به کار گرفتند، ما را بسیار به یاد امروز می اندازد. با آن پیشینه در برابر چشم، نگاه ما به مردمی که در ایران در زیر این حکومت رنج می برند مهربان تر و پر تفاهم تر می شود. ما حتی در پاره ای نزدیک ترین کسان به حکومت اسلامی همان رویکردها را می بینیم که در بخشی از مقاومت ایران در نخستین سده های هجری. مردم آن روز نیز مانند امروز به هر تدبیر که می توانستند خود را ایرانی نگه می داشتند و ایران را نگه می داشتند. در آن میانه، مانند امروز، بی شمارانی نیز رها کرده بودند و انبوهی نیز از عرب ها عرب تر می شدند، ولی جریان عمومی، رنگ ایرانی داشت ــ بیشتر، ایران در کنار اسلام تا رویاروی اسلام، ولی در هر صورت، متفاوت. اگر جز این می بود ما امروز پاکستانی های دیگری شده بودیم که نیاکان خود را به دلیل جنگیدن با اعراب هجوم آور لعنت می کنند.

ورود ایران به میدان تجدد وضع موجودی را که در آن هزار و دویست سیصد ساله بیشتر به سود اسلام دوام آورده بود برهم زد. بر تنش اسلام و ایران، ناسازگاری اسلام و تجدد افزوده شد و اکنون رژیم آخوندی برخورد را به جائی رسانده است که دیر یا زود به گشودن گرهگاه اسلام و ایران خواهد انجامید. اسلام نشان داده است که اگر دستی در سیاست داشته باشد نه با ایران خواهد ساخت نه به فرایند تجدد اجازه تکامل خواهد داد. آخوندها در بازی کردن ورق اسلام به افراط و ابتذالی رسیده اند که از تحمل جامعه ای که با همه توده های سینه زن و جمکرانی، در سده بیست و یکم می زید خواهد گذشت.

در این صد ساله ی توفانی که ایران را دگرگون کرد ولی نه توانست گرهگاه ش را بگشاید و نه مسائل بزرگ و بسیار بزرگ ش را، آن نگرش دو دلانه و میانه گیر به مذهب در برابر ایران، و مذهب در برابر تجدد، به ناکامی تاریخی ما کمک کرد. گرایش ملی مذهبی که به درجات و رنگ های گوناگون از بالاترین رده های دستگاه حکومتی تا ضد مذهبی ترین مخالفان رژیم پادشاهی را در بر می گرفت کارها را یا نیمه تمام گذاشت یا به کژراهه انداخت. در این گرایش همواره ملاحظات فرصت طلبانه حضور، و بیشتر غلبه، داشته است، ولی ایرانیان فراوانی در هر دوره تاریخی بوده اند که حقیقتاً به اسلام و ایران کششی برابر احساس می کرده اند. آیت الله مطهری که کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را نوشت بی تردید از آنان بود. او با نادیده گرفتن نیمه خالی گیلاس اسلام در ایران، بر آنچه که ایرانیان مسلمان در پهنه فرهنگ به جهان اسلامی دادند، و سهم اندازه نگرفتنی و مقایسه ناپذیر ایران در آنچه تمدن اسلامی نامیده می شود، انگشت گذاشت. اگر اسلام نمی بود که مرزها را در هم نوردد و مدیترانه خاوری را به فلات ایران و میانرودان بپیوندد ــ با یک زبان همگانی lingua franca و یک دین ــ ایرانیان در آن سده های زرین خود چنان میدان گشاده ای ــ هر چند موقت ــ برای استعداد های خویش نمی یافتند و اگر ایرانیان نمی بودند از تمدن اسلامی چنانکه بود نمی شد سخن گفت.

بسیار پیش از مطهری، ابن خلدون اهمیت عنصر ایرانی را در بهترین جلوه های اسلام نشان داده بود، اما او مهم ترین رهبر مذهبی بود که به دفاع از ایران در اسلام پرداخت و گفتمانی هزار ساله را با هدفی سیاسی، با زمینه سازی برای انقلاب استقلال، آزادی، حکومت اسلامی، که شعار نخستین تظاهرات بزرگ طبقه متوسط در عید فطر (شهریور) ۱۳۵۷بود، زنده کرد. آن گفتمان حتی سیاست رسمی پادشاهان اصلاحگر و عملا عرفیگرای پهلوی نیز می بود. عموم ایرانیان از هر گرایش، اندیشه همزادی ایران و اسلام را می پذیرفتند و با آن آسوده می بودند؛ مگر ما نخستین بار همزادی دین و دولت را نیندیشیده بودیم؟ مطهری می خواست ایران را برای پیروان مکتب ابوالقاسم کاشانی و جانشین او خمینی پذیرفتنی سازد، ولی او نیز مانند همه پوزشگران ملی مذهبی بیشتر توانست اسلام سیاسی را به لایه های اجتماعی که هر چه بیشتر ملی و ترقیخواه می شدند ببرد که هدف اصلی خود او نیز می بود ــ چنانکه بازرگان می گفت نزدیک کردن دانشگاه و حوزه. ا

از همان نخستین برخوردهای مذهب با حکومت قانون مشروطه (که قضاوت را از آخوندها می گرفت) و دولت ملت ترقیخواه رضا شاهی، آشکار بود که آن دو همزاد تنها با نادیده گرفتن ها و مصالحه های بیرون از اندازه می توانند با هم به سر برند. همچنانکه مذهب توانست امکانات یک جامعه تجدد یابنده را (نهادهای سیاسی و افکار عمومی) به خدمت روزافزون خود درآورد، نقش آن در منحرف کردن پویش آزادی و ترقی جامعه ایرانی افزایش یافت.
درست در حالی که جامعه ایرانی وارد عصر سیاست توده انبوه، سیاست مردمی، می شد ــ در سال های پس از رضا شاه ــ مذهب، جا
پاهایش را در سیاست استوار کرد ــ از دربار گرفته تا حزب توده. ۳۰ تیر که نخستین خیزش مردمی پس از انقلاب مشروطه بود چنانکه آقای حمید شوکت در پژوهش پر اهمیت خود درباره قوام نشان داده است به اندازه ای رنگ مذهبی رادیکال داشت که می توان آن را در خطی مستقیم به ۱۵ خرداد و ۲۲ بهمن پیوست. کاشانی در آن خیزش، طرح کلی انقلاب اسلامی را نشان داد ــ بسیج مذهبی گرایش های غیر مذهبی از چپ تا راست. آنها که سی تیر را به جبهه ملی نسبت می دهند فراموش می کنند که یک سال پس از آن، که کاشانی و اعلام جهاد او نبود برگی هم از درخت تکان نخورد.

پیروزی انقلاب اسلامی طبعا تا مدت ها اسلام را برای مخالفان رژیم نیز تنها بستر فعالیت و اندیشه سیاسی جلوه می داد. در ایران هنوز بسیاری از ذهن های آگاه در پی ترکیب اسلام و دمکراسی و حتی اسلامی کردن عرفیگرائی هستند. زیستن در تناقض و اصرار بر آشتی دادن پیشرفت و واپس ماندگی، عادت دیرپای ایرانیان است، ولی همچنانکه در بیرون، بند مذهب از سیاست برداشته می شود در خود ایران نیز می باید انتظار داشت که سرانجام به این حقیقت برسیم که رهائی ملت از واپس ماندگی و رهائی مذهب از ابتذال آخوند و مداح در یک نظام لیبرال دمکرات است که کاری به مذهب افراد ندارد ولی رابطه مذهب را با اداره جامعه می برد و صحرا و چاه را از گفتمان سیاسی می برد. در چنان جامعه ای می توان با تکیه بر باورهای دینی، رای دهندگان را به سوی خود کشید ولی به زور کربلا و جمکران نمی توان به قدرت سیاسی رسید. این نخواهد شد مگر آنکه گذشته از حکومت، سیاست نیز عرفیگرا شود و مذهب از مصرف روزانه در دست سودجویان و فرصت طلبان رهائی، و در سطح والاتری با مردمان ارتباط یابد.