شماره ۱۲۰۴ ـ پنجشنبه ۲۰ نوامبر ۲۰۰۸
بخش اول
هدف از این نوشتار بررسی نوشته های اخیر آقای اکبر گنجی در رابطه با قرآن و بویژه حضرت مهدی است. درستی و نادرستی این مطالب مورد نظر من نیست که در قلمرو تخصص من نیست هر چند در مناظراتشان با مدعیان نشان داده اند که بر آنچه که می نویسند تسلط بسیار خوبی دارند و همه جا از منطقی قوی در این نوشته ها بهره گرفته اند، اما آنچه مورد نظر من است، نگاهی از منظر جامعه شناسی بر این نوشته ها و تاثیر آن در جامعه و در عملکردهای خود ایشان است.
برای ورود به مطلب لازم است نخست به معرفی دو چهره متفاوت آقای اکبر گنجی بپردازیم:
۱ـ چهره فعال سیاسی؛ ۲ـ چهره یک روشنفکر و پژوهشگر.
۱ـ چهره فعال سیاسی
این چهره ی ایشان در جامعه ی ایران و در سطح جهان بسیار شناخته شده است. انسان جسوری که برای اعتقادات سیاسی اش حاضر به پرداخت هر هزینه ای ست، ضمن آن که در این مبارزات با شجاعت بسیار، همیشه بالاترین مقامات را هدف قرار داده و لذا هزینه ی آن هدف گیری ها هم سنگین بوده است.
اما آن چه بسیاری چون من در مورد ایشان تجلیل می کنیم و معتقدیم که همین یک کار ایشان می تواند نام او را برای همیشه به عنوان یک قهرمان مردمی حفظ کند، نماد استقلال شدن ایشان در جامعه خارج از کشور است، زیرا ایشان در حالی ترک وطن کردند که شهرتش جهانگیر شده بود و لذا بسیاری از بالاترین مقامات کشورهای جهان خواستار دیدار ایشان و البته بهره برداری برای سیاست خود در سرکوب ایران بودند، اما ایشان نه تنها در سخنانشان و نوشته هایشان ــ که در معتبرترین نشریات جهان نقل یا چاپ شد ــ بلکه در عمل نشان دادند که باور دارند نتیجه بخشی مبارزات مردم ایران در گرو تلاش خود مردم ایران است و هیچ گرگی محض رضای خدا گوسفند نمی گیرد و همکاری با دولت بیگانه در موضع یک فعال سیاسی ـ نه نماینده یک نیروی فعال سیاسی داخل کشور ـ با هر توجیهی در نهایت منجر به وابستگی و خدمتگزاری به بیگانه می شود. همان داستانی که سعدی بیش از هفت قرن پیش گفته:
“شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و چنگ گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
ولیکن عاقبت گرگم تو بودی”
و این امر بویژه پس از آن که بسیاری از مبارزان داخل کشور پس از آمدنشان به خارج، به دلایل اعتقادی و پاره ای بر مبنای سودجویی چنان در این چاه افتادند که تقریبا خروج از کشور در سال های اخیر و فعالیت در خارج کشور، در اذهان مردم با عدم باور به استقلال و بلکه وابستگی به بیگانه مساوی شده بود و گویی همه راه ها به امثال چلبی و کرزای و سارکوزی باید ختم شود.
ولی آقای اکبر گنجی چنان در سیاست عدم دیدار مقامات کشورهای دیگر از سویی و فعالیت بسیار گسترده با گزاره های جمعی و سازمان های غیردولتی و حقوق بشری پیش رفتند که در حقیقت وجود راه دیگری را، یعنی همان راه استقلال و تکیه بر خود را در جهان نمایندگی کردند و با پرداخت بالاترین هزینه ها چنان سالم حرکت کردند که حتی دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی هم نتوانست مدرکی علیه ایشان بسازد.
و بالاخره آقای اکبر گنجی، همان جسارتی که در مبارزات داخل کشور نشان داده بود، در خارج کشور هم نشان داد و بدون هیچ گونه محافظه کاری سیاست های آمریکا و اسرائیل را حتی در محافلی که سخن از این ها بویژه نقد از اسرائیل خط قرمز بود، محکوم کرد. اما کسی که در اوج قدرت آقای رفسنجانی، “عالیجناب سرخ پوش” را نوشت، در هالیوود هم بیم دلخور شدن لابی اسرائیل و انتقام جویی آن را نمی توانست داشته باشد.
۲ـ چهره اصلاح گر و پژوهشگر دینی
این چهره ای ست که ظاهرا آقای اکبر گنجی بیشتر برای خود می پسندد، هر چند جامعه وی را به این اعتبار چندان قبول ندارد. در این زمینه وی راه هایی را می رود که پیش از او دیگران گام های اولیه آن را برداشته اند. دکتر سروش بحث آن که قرآن کلام حضرت محمد است نه باریتعالی را نخست مطرح کرد، اما با هنری که تیغ خنجرش را در نه توی پوشش حریر و مخملین کلام می پوشاند و زهر تلخ کلامش را در پوشش شیرین شعر و ادب قابل تحمل می کند، زیرا که او دست پرورده ی مکتب عرفان است و عرفای بزرگ این تمهیدات را قرن هاست که به کار گرفته اند و با شناخت محتسب جریده می رود که می داند گذرگاه عافیت تنگ است.
دکتر محسن کدیور با شجاعتی بسیار چند سال قبل تضاد آیات قرآنی با مسایل حقوق بشر را مطرح کرد و چون به خوبی می دانست که پرده دار چنان بی مهابا می زند شمشیر که هیچ کس مقیم حریم حرم عشق نخواهد بود، لذا با اشاره به تاییدیه استادش بر این مطالب و اظهار کسب مجوز از او و آوردن نقلی از آیت الله خمینی کوشید که حکم تکفیر برای او صادر نشود.
آیت الله محمد مجتهد شبستری و دکتر مصطفی ملکیان نیز رفتن در این طریق را آزموده اند و مجتهد شبستری یک بار تا لب پرتگاه تکفیر نیز رفت، اما اعتبار علمی و حوزویش او را نجات داد، هر چند نشریه ی حوزه که مطالب او را چاپ کرد، اسیر خشم دکانداران دین شد.
پیش از آنان، اروپاییان با همان سنتی که در مورد نقد کتب مقدس خود داشتند به سراغ قرآن هم رفته بودند و چه نقدهای تند بیجا و با جایی بر آن که نکرده بودند و ظاهرا علی دشتی در کتاب بیست و سه سال بی پرواتر از همه ی روشنفکران دینی موجود به افشاگری در مورد قرآن پرداخته بود.
اما آیا جمع این دو چهره از نظر اجتماع در یک فرد ممکن است؟ سطور بعدی تلاشی است برای نشان دادن غیرممکن بودن یا غیرعملی و درست تر غیرمفید بودن آن. و این که عدم امکان جمع این دو به دلیل تفاوت ماهوی و ذاتی آن دو است.
هویت پژوهشگر
پژوهشگر انسان آزادی است که فقط در مقابل حقیقت تعهد دارد و درجه ی شجاعت و خطرپذیری او حد و مرز او را در بیان حقیقت تعیین می کند. به دیگر سخن ولی تا حدی که توان علمی و درجه جسارتش اجازه می دهد آنچه را که حقیقت می داند می گوید بی آن که در غم چگونگی تاثیر آن بر جامعه و اندازه قبول یا رد آن از سوی مردم باشد.
هویت فعال سیاسی
اما یک فعال سیاسی و اجتماعی هدف اصلی اش اصلاح جامعه است و بیان حقیقت، وسیله ای برای او در این راه است. و از آن جا که آرمان اصلی او هدایت جامعه به راه بهتر است، لذا غم درک و فهم مخاطبان خود را بسیار دارد. درست است که یک فعال سیاسی و اجتماعی متعهد نه دنباله روی جامعه است و نه همگام و همراه آنان، بلکه پیشتاز و رهبر آنان است، ولی به همین دلیل هم نبایست از مردمش زیاد فاصله بگیرد ـ دغدغه ای که یک پژوهشگر ندارد ـ زیرا اگر چنین کند مردمی که تاب آمدن به پای او را ندارند به زودی یا او را فراموش می کنند یا با زدن انگ تندروی بر وی او را از خود طرد می کنند و تلاشگر سیاسی جدا شده از پایگاهش تنها در پیچ و خم جاده از نظرها گم می شود.
به همین سبب در حالی که یک پژوهشگر و اندیشمند اصلاح طلب هر چه دل تنگش می خواهد می تواند بر زبان و قلم بیاورد، یک فعال سیاسی و اجتماعی محافظه کارانه و حسابگرانه باید قدم بردارد و بی گدار به آب نزند و تا چاله را نکنده منار را ندزدد.
آقای گنجی در پاسخ به این هشدارها همیشه می گوید من خود را یک فعال سیاسی و اجتماعی نمی دانم و نقش پژوهشگر و اندیشمند را ترجیح می دهم. در این استدلال دو خطا است؛ یکی آن که فعال سیاسی بودن تنها به معنی به دنبال مقام و منصب رفتن نیست و در غرب برای این دو عنوان متفاوت به کار برده می شود که آن دو را چنین می توان ترجمه کرد: سیاستمدار در مقابل فعال سیاسی. دیگر آن که گاه شرایط تاریخی نقشی را بر انسان تحمیل می کند که خود آن را نقش آرمانی خود نمی داند، اما به هر حال محکوم به پیروی از آن می شود مگر آن که آشکارا با صدای بلند یک نقش خود را نفی کند. کاری که آقای گنجی نمی خواهد بکند و به خطا می اندیشد که جمع این دو ممکن است.
برای آن که مسئله روشن تر شود چند نمونه بیاورم. نخست همین مبحث امام زمان. ایشان این مطلب را از کتاب مکتب در فرایند تکامل آقای حسین مدرسی طباطبایی نقل کرده اند، ولی این کتاب با آن که در ایران چند بار چاپ شد و آقای مهدی خلجی هم نقدی زیر عنوان “مخاطرات نگاه تاریخی به تشیع” بر آن نوشتند و در سایت رادیو زمانه منتشر شد، اما هیچ کدام در فضاهای غیرتخصصی و عمومی توجه چندانی را به خود جلب نکردند، اما وقتی آقای اکبر گنجی آن مطالب را با اضافاتی بازگو کرد نه تنها مقامات دولتی و روزنامه های داخل کشور بلکه مرجع تقلید صاحب نامی چون آیت الله مکارم شیرازی هم چوب تکفیر را برداشتند و به گنجی دشنام ها دادند تا جایی که آقای مدرسی از بیم جان خود مقاله ای نوشت که وی به امام زمان با همه وجودش ایمان دارد، هر چند متن کتاب ایشان خلاف آن را می گوید.
مقالات آقای گنجی در معتبرترین نشریات آمریکا و اروپا چاپ شده است و حتی نشریه Foreign Affair که نام آوران سیاست جهان هم باید زمانی بس دراز به انتظار چاپ مقاله شان در آن بنشینند، مقاله ی بسیار مفصلی از ایشان در مورد “قدرت و سیاست در ایران” چاپ کرده است و کتاب او تحت عنوان “راه ایران به سوی دمکراسی” توسط یکی از معتبرترین ناشران چاپ شده است و جلسات بسیاری برای معرفی کتابش برای او گذشته شده است و این همه هم به زبان انگلیسی است که ایشان نه بر آن می نویسند و نه با آن صحبت می کنند. ایشان می دانند که این همه استقبال از کارهای او وقتی آن اعلامیه مشهور که امضا سیصد تن از دانشمندان نام آور جهان را در پای خود داشت، تهیه و در معتبرترین نشریات جهان چاپ کرد، هیچ کدام به خاطر آن نیست که ایشان مطلب نو و محققانه ای ارائه کرده بودند، بلکه این سخنان از زبان اکبر گنجی به عنوان یک روشنفکر مسلمان مخالف حکومت دینی حاکم در ایران است که خریدار دارد و بی جهت نیست که برای تبلیغ کتابش ناشر آورده که او یکی از فرماندهان سپاه پاسداران بوده است.
لذا این یک کج خیالی و وهم است که ایشان فکر کنند که این استقبال ها به خاطر ارزش تحقیقی کار ایشان است، نه به خاطر اعتبار ایشان به عنوان یک فعال سیاسی. و لذا همین که این اعتبار ایشان از بین برود آن استقبال ها نیز از میان خواهد رفت و نمی توان از این اعتبار بهره ها برد بی آن که مسئولیت ها و محدودیت هایی را که با این نقش می آید، نادیده گرفت.
وقتی در سال ۱۳۸۱ جزوه ی ایشان تحت عنوان “مانیفست جمهوریخواهی” از زندان با انواع ترفندها به بیرون داده و چاپ شد نیز در نقد آن نوشتم که آقای گنجی به هوش باشید که این سخنان چون از دهان شما به عنوان یک روشنفکر دینی علیه حکومت دینی بیرون آمده است، اعتبار دارد، اما اگر کاری کنید که این هویت شما از نظر جامعه نقض شود شما باید بروید آخر خطی بایستید که صدها نویسنده ی سکولار ایرانی و غیر ایرانی جلوتر از شما این راه را رفته اند و چه پیشتازتر و پخته تر و پیچیده تر.
امروز نیز این هشدار از همان استدلال ها سرچشمه می گیرد. کوتاه کلام آن که:
۱ـ استقبال از نوشته های ایشان ارتباط تنگاتنگ بلکه حیاتی دارد با نقش ایشان به عنوان یک فعال سیاسی و اجتماعی که هویت دینی دارد، لذا فرو ریختن هر یک از دو پایه ی هویتی ایشان یعنی”فعال سیاسی و اجتماعی” و “هویت دینی داشتن” بنیان آن استقبال و توجه را هم ویران خواهد کرد.
۲ـ درست به دلیل همین امتیاز هویتی ایشان در این برهه که حکومت دینی در کشور ما بر سرکار است وظیفه امثال ایشان در روشن کردن اذهان جامعه و رشد سطح آگاهی توده های مسلمان جامعه بسیار سنگین تر است، اما همان گونه که گفته شد باید فهم درستی از هویت خود و محدودیت عملی خود داشت.
آقای گنجی در پاسخ به این ایرادات دو دلیل می آورند:
۱ـ غم دین. این که ایشان به عنوان یک فرد مسلمان که سخت به دینش و باورهای دینی اش دلبستگی دارد بزرگترین دغدغه ذهنی اش همین مسایل است. این که این گونه باورهای جا افتاده در مورد قرآن و امام زمان و یا احکام فقهی مورد قبول جامعه، دین او را به خرافات و کج فهمی ها آلوده است و او با تمام وجود به دنبال یافتن پاسخ برای شبهاتی است که به دین او وارد می شود و بر آن است که با پالودن دین از خرافه و بدآموزی، آن را مناسب فهم این زمان و قادر به پاسخگویی به اشکالات عقل نقاد کند و هر پاسخ درستی را که در این روند پیدا می کند با جامعه دین داران در میان بگذارد و به روشنی ذهن جامعه کمک کند و از سر همین درد است که سال ها قلم زده و همین راه را نزدیک به دو دهه در نشریات کیان و غیره پیموده است.
۲ـ از آن جا که پایه های قدرت این حکومت دینی بر خرافات و جعلیات دینی استوار است، لذا با ضربه زدن بر این پایه ها اساس قدرت حاکمان را به خطر می اندازد. از جمله آن که اینان خود را نایبان امام زمان می دانند و اگر معلوم شود امام زمانی نبوده پس نایبی هم مشروعیت نخواهد داشت.
در پاسخ مورد اول بر ایشان مثل هر انسان آزاد و مختاری خرده نمی توان گرفت که چرا غم دینش را دارد و یا چرا درگیری با این گونه مسایل را از همه امور بیشتر می پسندد، ولی کسی که بیشتر در غم سئوالات شخصی و دغدغه های ذهنی اش است تا مصالح جامعه دیگر یک فعال سیاسی نیست، بلکه یک پژوهشگر دینی خواهد بود. و این حسرتی خواهد شد برای جامعه که یکی از با ارزش ترین فعالان سیاسی خود را از دست خواهد داد و این شعر سعدی را برای ایشان باید خواند که:
آن یک گلیم خویش به در می برد ز موج
وین سعی می کند که بگیرد غریق را
در پاسخ دلیل دوم می توان گفت که لازمه اثربخشی این امر داشتن اعتبار لازم علمی است و اعتبار یک تصور است نه حقیقت. به دیگر سخن این که ایشان واقعا چقدر در این زمینه توان علمی دارند مهم نیست، بلکه این که آیا جامعه ایشان را به این اعتبار قبول دارد یا نه، مهم است. ایشان باید توجه کنند که روشنفکران دینی ای چون دکتر کدیور، دکتر سروش، دکتر ملکیان، آیت الله مجتهد شبستری و آیت الله مطهری و غیره به عنوان دین پژوهان و دین شناسان شناخته شده اند که در مواردی در این زمانه خاص مطالبی از آنان تاثیرات و عواقب سیاسی پیدا کرده اند. حتی مهندس بازرگان و دکتر علی شریعتی نیز به مقدار زیادی تابع همین حکم هستند، ولی ایشان به عنوان یک فعال سیاسی شناخته شده اند که از سر همین خصلت به مسایل دینی هم می پردازند. لذا می بینید که تمام برخوردهای پرسر و صدا به کارهای پژوهشی ایشان هم از همین زاویه ی سیاسی است تا علمی، حتی نقد به ظاهر علمی دست و پا شکسته ی آقای مهاجرانی.
ایشان باید توجه کنند که با بهره گیری از اعتبار علمی، هنری، فرهنگی می توان به عرصه ی سیاست قدم گذاشت و به دلیل آن اعتبار گام های نخستین را در این وادی آسان تر پیمود و شنوندگان بیشتری را جذب کرد؛ همان کاری که مثلا نوام چامسکی محبوب ایشان می کند، ولی اعتبار سیاسی چنان وسیع و قدرتمند است که امتیاز آن را خرج صحنه علمی، فرهنگی، و غیره نمی توان کرد. چنان که با بیل و ابزار کار در باغچه به کشت مزرعه هم می توان اقدام کرد، اما با بولدوزری که مزرعه را شخم می زند در باغچه نمی توان کار کرد، و توجه شود در این جا مسئله صدور حکم ارزشی میان باغچه و مزرعه نیست، بلکه صحبت از وسعت میدان عمل و قدرت کار آن است.
از این روی با اعتباری که آقای گنجی در صحنه ی سیاست پیدا کرده اند هرگز نمی توانند به عنوان یک محقق و پژوهشگر علمی چنان اعتباری بیابند که سخنانشان در این زمینه به جد گرفته شود و در ذهن دینداران تاثیر جدی بگذارد و به جای صید ذهن و مغز دین داران یک مشت سنگ و آهن پاره فحاشی سیاسی و اتهام و تکفیر تور ایشان را پر می کند.
بخش دوم
بخش دوم این نوشتار به این می پردازد که بدون توجه به تاثیر شخص آقای گنجی در این مورد آیا طرح این گونه مباحث با این شیوه ره به جایی می برد و آیا چنان فایده ای بر آن متصور است که ارزش این همه هزینه کردن داشته باشد؟ و آیا آقای گنجی می جنگد چون ذات جنگیدن را دوست دارد و یا آن که به خاطر ارزشمند بودن هدف این همه خطر را به جان می خرد؟