شماره ۱۲۰۵ ـ پنجشنبه ۲۷ نوامبر ۲۰۰۸

عفت ماهباز مهمان تورنتوست تا همچون کلن (آلمان) و لندن (انگلیس) کتاب خود را این بار به تورنتویی ها در کانادا معرفی کند. خاطرات زندانش را.

برای آشنایی بیشتر شما، چکیده هایی از گزارش های کلن (۲۵ اکتبر ۲۰۰۸) و لندن (۱۲ سپتامبر۲۰۰۸) را در زیر می آوریم. گزارش کلن و عکس های آن از خانم اختر قاسمی روزنامه نگار و عکاس ساکن کلن است. گزارش لندن را شاعر گرامی اسماعیل خویی نوشته و منیره برادران متن سخنرانی اش را در این شب منتشر کرده است.

***

عفت ماهباز نویسنده کتاب “فراموشم مکن”، فعال فعلی حقوق بشر و جنبش زنان است. وی که از هواداران سابق سازمان فداییان خلق ایران ـ اکثریت بود، هفت سال از بهترین سالهای زندگیش را را در زندان جمهوری اسلامی سپری کرد. وی برای معرفی کتاب خود سفری به کلن داشت. این برنامه با حضور دکتر ماشالله آجودانی پژوهشگر و مورخ، و رضا کاظم زاده روانشناس و بیش از صد و سی نفر شرکت کننده در سالن خانه ی فرهنگ های جهان ـ کلن برگزار شد.

کتاب ” فراموشم مکن” بخشی از تاریخ سیاه میهن ماست که حتی خواندن چند برگ از آن می تواند خواننده را تا مدت ها به درون خود ببرد؛ با نویسنده همراه کند و او را دچار خشم و کینه ای صد چندان نسبت به تمام دشمنان آزادی و عدالت کند. کتاب خواننده را به دوران سیاهی که در دهه شصت در ایران گذشته می برد. به دورانی که خارج از زندان، حتی از سایه خود می ترسیدی و فضای حاکم بر جامعه رعب و وحشت و ترس بود. برای آزادیخواهان ایران دهه شصت فراموش نشدنی ست شاید به همین دلیل هم عفت ماهباز نام “فراموشم مکن” را برای کتابش برگزیده است. خواننده ی کتاب تمام مدت با راوی، سلول های زندان را تجربه می کند، به همراه او شکنجه می شود و درد شلاق را با کلماتی که در کتاب آورده می شود، بر پیکر خود حس می کند. راوی و نویسنده کتاب که هر دو یکی هستند از زندگی زمینی خود با ما سخن می گوید. روند زندگی او زندگی فرد فرد آزادیخواهان ایران است. زندانیان بسیاری خاطرات زندان نوشته اند. همه از شکنجه و وحشت و درد درون زندان سخن گفته اند. اما خاطرات عفت ماهباز گویی حرفی تازه دیگری نیز دارد. در این کتاب عفت ماهباز قهرمان نیست، بلکه یک انسان است با تمام خصوصیت های انسانی، همراه با ضعف ها و نقاط قوت. او صادقانه زمانی که با شکنجه و رعب مجبورش می کنند تا بنویسد که نماز می خواند تا از شکنجه رها شود، می گوید: نوشتم ، شکستم و فروریختم … اوبرای اینکه چنین نکند با زدن رگ دست خود تصمیم به خودکشی گرفته بود اما زندگی بر مرگ غلبه کرد. می گوید: “…در یک لحظه دریچه باز شد و پاسدار حرفی زد و من دستهایم را پنهان کردم و یاد پروین، گلی آبکناری و مهین بدویی افتادم که تو زندان خودکشی کردند. و چقدر زندانبان ها را خوشحال کردند. یاد پدرم افتادم که چقدر از مرگ برادرم غمگین بود. این بود که من زندگی را انتخاب کردم و تیغ را داخل توالت انداختم و سوزن ها را نیز. و دستم را با پارچه ای بستم. اما زمانی که بعد از ۷ روز به سراغم آمدند این ۳ کلمه را نوشتم که “من نماز می خوانم” نوشتم، شکستم و فرو ریختم…”

…. عفت ماهباز در خاطرات تلخ خود از عشق به همسرش شاپور که به اتفاق هم در تهران دستگیر شدند می گوید. در تمام تقریبا سی صد صفحه ی کتاب، شاپور به همراه عفت است؛ حتی زمانی که شکنجه می شود به شاپور فکر می کند. او می دانست که شاپور رفتنی ست. در مرداد سال ۶۷ شاپور را به همراه خیل عظیمی از زندانیان سیاسی اعدام می کنند. ۵ سال عفت و شاپور با هم در زندان بودند. ولی عفت در آرزوی ملاقات حضوری با همسرش شاپور می سوخت.

عفت ماهباز با به تصویر کشیدن فضای سالهای ۶۰ خاطرات هفت سال از بهترین دوران سنی خود یعنی از ۲۵ تا ۳۲ سالگی را با خطوط و رنگ هایی که در این مدت در ذهن خود حک کرده بود برای خواننده ترسیم می کند. او بخشی از تاریخ نسل ما را ثبت می کند. تصویر سازی هنرمندانه نویسنده به همراه نثر روان و ساده کتاب در روح و روان انسان رخنه می کند. خواننده را به اعماق سیاه چال های اوین می برد و در مقابل شکنجه گران قرار می دهد. خواننده به همراه نویسنده همه جا هست و با حس او همراهی می کند. زمانی که از عشق دیدارهای کوتاه شاپور سرشار از مستی ست و گاهی که از شکنجه تاب و توان ندارد. خواننده با عفت درد را تحمل می کند و گاهی می خواهد به درون کتاب راه یابد تا به کمک او بشتابد. فضای دردناک درون زندان و عدم تفاهم و دوستی گروه های مختلف زندانی درد را غیرقابل تحمل تر می کند.

 

دکتر ماشالله آجودانی محقق تاریخ ایران، موسس کتابخانه ایرانی لندن و نویسنده کتاب “یا مرگ یا تجدد”  در ابتدای سخن از حس وابستگی اش به همه زندانیان سیاسی گفت: “من به عنوان زندانی سیاسی رژیم گذشته همیشه و همواره یک وابستگی با زندانیان سیاسی و با تمام کسانی که در جهان شکنجه شدند داشتم و دارم. حضور من امشب به همین معناست. به زبان ساده و به روشن ترین زبان این نوعی هم بستگی و هم دلی با همه کسانی است که زندان کشیدند، شکنجه شدند و در راه آرمانشان هستی شان را کف دستشان گذاشتند” دکتر آجودانی اهمیت این نوع نوشته ها را برای تاریخ نگاری کشور با ارزش و اهمیت دانست.

رضا کاظم زاده سخنران دیگر این شب در کلن، در یک مرکز روان درمانی برای قربانیان شکنجه کارمی کند. او در سخنانش به شکنجه و تاثیر گذاری آن اشاره کرد و گفت: “اطلاعات ما در مورد شکنجه از کجا می آید؟ این پرسش مهمی است چرا که پیرامون شکنجه معمولا نوعی سکوت وجود دارد. سکوتی که غالبا بر اساس توافقی ضمنی شکل گرفته است. توافقی که هم از جانب دستگاه اعمال شکنجه و هم در اکثر موارد حتی توسط افرادی که مورد شکنجه و

 

اقعه شده اند رعایت می شود.”

او پس از سخنرانی مفصل خود در پایان افزود:” اما با ظهور خاطرات زندان که کتاب “فراموشم مکن” به نظر من یکی از نمونه های بسیار خوب آن است، ما شاهد نشانه هایی از تغییری بنیادی و مهم هستیم. خاطراتی که در برابر گفتمان گروهی، آرمان خواه و ارزش پرست، به توصیف تجربه ی درونی یک فرد در شرایط سخت زندان می پردازد. تجربه ای که در عین بی خاصیت گرداندن ادعاهای حاکمان نه تنها جنبه ی ایدئولوژیک و تمامیت خواه ندارد، بلکه همزمان خویش را از تجربه ی سایر هم بندانش نیز متمایز می سازد، چه اینان به گروه های مخالف با او تعلق داشته باشند و چه به گروه سیاسی خود او. این که در حال حاضر در جامعه ما خاطرات برخی از زندانیان به یکی از بسترهای مهم رشد و بروز فردیت و فردبنیادی تبدیل شده است، نکته ای قابل تامل است. در این خاطره نویسی ها دیگر تجربه ی فردی زندانی به پیکار با گفتمان رسمی و ایدئولوژیک بر نمی خیزد، بلکه تنها و به سادگی آن را ناموجه، پوچ و فاقد معنا می سازد. یکی از مهم ترین پی آمدهای چرخش توجه جمع از ارزش های ایدئولوژیک به سمت مصائب و رنج های فردی و شخصی تغییری است که چنین چرخشی در پارادایم “قهرمان” پدید می آورد. پارادایم “قهرمان و ضد ـ قهرمان” (که در ابتدا حاکمان و متاسفانه به پیروی از ایشان حتی نیروهای مخالف نیز بر آن نام تواب گذاشتند) تا زمانی کاربرد دارد که توافقی ضمنی میان صاحبان قدرت و مخالفانش بر سر آن وجود داشته باشد. در حالی که یکی از مهم ترین پیامدهای بیان تجربه ی فردی از طریق نقل خاطرات زندان، تبدیل پارادایم “قهرمان” به پارادایم “قربانی” است… از نگاه من یکی از مهم ترین جنبه های کتاب فراموشم مکن در این نکته نهفته است…


برای خواندن متن کامل گزارش و سخنرانی های دکتر آجودانی و آقای کاظم زاده می توانید به وبلاگ عفت ماهباز مراجعه کنید.

http://www.efatmahbaz.blogfa.com/


همچنین روز ۱۲ سپتامبر در لندن مراسم معرفی کتاب فراموشم مکن با حضور اسماعیل خوئی و منیره برادران و برنا

 

مه موسیقی برگزار شد.

اسماعیل خویی که در شب معرفی کتاب “فراموشم مکن” در لندن پاره هایی از دفتر ِ “کشتار ِ ۶۷ به بانگِ بلند” را برای حاضران خواند، در یادداشتی بر این شب از جمله می نویسد:

… در میان ِ”شب” های بسیاری که یارانِ من در طیفِ “چپ” در چندین و چند سال گذشته برگزار کرده اند، “شب ِ فراموشم مکن!” نخستین شبی بوده است که من یکی، با احساسی از سرافرازی و به خود بالیدن، از آن به خانه بازگشته ام.

منیره برادران که خود از اولین کسانی ست که خاطرات زندانش را منتشر کرده است، نیز در سخنانی درباره ی کتاب “فراموشم مکن”، گفت:

لیستی دارم از کتابهای خاطرات زندان های جمهوری اسلامی. با کتاب «فراموشم مکن» رقم ٣۵ را به آن اضافه کردم. خاطرات زنان را شمردم، دیدم این کتاب نوزدهمین است. البته بدانید که لیست من کامل نیست. هر کتاب تازه از زندان که به این این لیست و قفسه کتابهایم اضافه می شود، به او خوش آمد می گویم. آنها مثل «جدیدی» های زندان هستند. «جدیدی» به کسی می گفتیم که تازه وارد بند یا سلول می شد. بعد از کنجکاویهای اولیه در مورد علت دستگیری اش معلوم می گردید که کدام گوشه اتاق سهم او است. از «ما» است یا آن «دیگری»؟ اگر تازه وارد مربوط به گروه های اکثریت و یا حزب توده بود، به گوشه ای راهنمائی می شد که آنها می نشستند. مرزی بود مابین مان. در سال ۶٠ این انتخابی بود آزادانه. ما برای آنها دیگری بودیم و مرز را آنها کشیدند. برای ما هم آنها «دیگری» بودند. یکی «ضد انقلاب» بود و دیگری طرفدار حکومت. این رسم در آن زمان کمتر کسی را آزار می داد.

این مرزها در بعضی بندها برقرار ماند، حتی زمانی که برای همه بدیهی به نظر می رسید که زندانبانان و شکنجه گران مشترک هستند و دشمن نه آن دورها و در آن طرف اقیانوسها، بلکه در همین خانه خودمان نشسته و می تازد بر همه مان. مرزها و سفره ها جداگانه باقی ماند حتی زمانی که رفتار و برخوردهای آنها در زندان تغییر کرد و ایستادگی برای حقوق زندانی، از مرزهای «ما» و آن «دیگری» گذشت. مرزها و دیوارها باقی ماندند و به بایکوت تبدیل شدند. بایکوت تنها جدا کردن کمون و جمع های مشترک نبود. بایکوت، نادیده گرفتن حقوق آن «دیگری» و تحقیر و توهین آنها بود. بایکوت ضد دموکراسی است چرا که با اتکا به در اکثریت بودن به لحاظ تعداد، اقلیت را از حقوق و انسانیت تهی می کند.

عفت ماهباز زمانی به زندان و به بند آمد، که دیگر مرزها انتخابی نبودند و او شد آن «دیگری». در قفسه کتابهایم این مرزها را درهم ریخته ام. «فراموشم مکن» آمده نشسته کنار «زیر بوته لاله عباسی» نسرین پرواز. هر کتاب جدید روایتی است که باید خوانده شود. سرگذشتها چقدر بهم شبیه اند. دربدریهای قبل از دستگیری و شکنجه و تنبیه های پایان ناپذیر و سایه اعدام پس از دستگیری را کم و بیش همگی تجربه کردیم. اعدام برادر و همسر؛ حد شلاق به جرم نخواندن نماز، اتاق های دربسته و انفرادیها، تجربه های عفت بوده است. رنجهای مشترک اما باعث نگردید که  رنجهای آن دیگری را ببینیم. نگاه مان را از او دزدیدیم تا نبینیم. یا اگر دیدیم، حس نکردیم. عفت آن طرف دیوار بود و زندانی بایکوت شده.
هر خاطره اما، حکایتی است دیگر. تجربه ها منحصر به فرد هستند. از بایکوتها و پشت بهم کردنها، دیگران هم نوشته اند. در کتاب عفت اما، بیهودگی و تلخی آن را بیشتر حس می کنیم.

« در آن اتاق کوچک که نفس هامان هر لحظه در هم گره می خورد، نگاه هامان را از هم دریغ می کردیم. بی هیچ سلامی و کلامی.» ص ٩٠

در جائی دیگر می نویسد: «ما درد دلها و غصه هامان را تنها به هم حزبی خود می گفتیم. بین ما و چپ های انقلابی، دیوار بلند فاصله وجود داشت. دیواری که هیچگاه عبور از آن برایمان امکان پذیر نشد.» ص ۶۵

اغلب این قدرت جمع بود که ما را مطیع فضا و تصمیم های پنهانی خود می ساخت. وقتی از جمع دور می افتادیم، فرد بودیم. گاه رفتارمان تغییر می کرد و می شدیم خودمان. عفت یک بار در سلول انفرادی، همسایه ای می یابد از هواداران خط سه. آنها قبلا همبندی هم بودند، اما بی هیچ سلامی و کلامی. در سلول انفرادی نیاز به هم صحبتی گاه مرزها را به هیچ می گیرد، بویژه وقتی که یک دیوار سیمانی مانع آن است که چشم در چشم هم دوخته شود. در غیاب نفوذ جمع، یکباره چراغ رابطه روشن می شود. همسایه برای عفت مرس می زند و حتی خطر را به جان خریده، برایش در فرورفتگی دیوار حمام بریده روزنامه می گذارد.

«سختی دیوار سبب شده بود تا دیوارهای تصنعی بین ما فرو بریزد. ما از پشت دیوارهای بلند سلول بهم دست دوستی دادیم.»ص٩٢

همیشه از خود پرسیده ام این بایکوتهای غیرانسانی آیا فقط از آن گروهی خاص بود که در اکثریت قرار داشتند؟ یا اینکه هر یک از ما این پتانسیل را داشتیم که اگر در جایگاه قدرت قرار گیریم، همان رفتاری را نشان دهیم که خود به عنوان قربانی، کراهت آن را با تمام وجود لمس کرده ایم؟ سلاح قدرت در زندان، اغلب چیزی نیست جز در اکثریت قرار داشتن. عفت هم از رفتار غیرانسانی مبرا نمی ماند. مدتها بعد و شاید سالها بعد، در انفرادی و در روزهائی که برایش جیره شلاق تعیین کرده بودند، متوجه رفتار زننده اش با جمیله در گذشته می شود و با خود پیمان می بندد که در صورتیکه زنده بماند و به بند عمومی برگردد از آن دوست متعلق به «آن دیگری» پوزش بخواهد.



عفت با خود به چالش می نشیند، مثل من و قطعا مثل خیلی های دیگر:

«بارها از خود پرسیده ام آیا اگر من هم آن طرف خط بودم، در بر همان پاشنه می چرخید و من هم جزو تحریم کنندگان قرار می گرفتم؟ آیا رفتار من با جمیله در آن سلول نشان نمی داد که من هیچ بهتر از آنها نبودم؟» ص٢١٨

اما «فراموشم مکن» تنها حکایت شلاقها، تنبیه ها و بایکوتها نیست. شور و عشق در کتاب، رنگی به مراتب برجسته تر دارد. عفت عاشق است و هراسی ندارد که این عشق بر دیگران برملا شود. با همان حرکت پیش بینی نشده ای که یک بار در راهرو ٢٠٩ به سمت همسرش می دود و او را می بوسد، عفت از تمناهایش برای ما حرف می زند. ما در این کتاب با یک عشق آشنا می شویم. عشقی که در روزهای نسبتا آزاد بعد از انقلاب در دفتر پیشگام شکل می گیرد و روزهای دربدری و ترس دائمی از دستگیری از سرمستی اش نمی کاهد. عاشقان دستگیر می شوند. شور و شیفتگی این بار در نامه های ٧ خطی زندان به فریاد درمی آید. عفت این نامه ها را در پیوست آورده شاهدی بر آن عشق.

«به یاد او در سلول آوازهای عاشقانه می خواندم. بعضی شعرهای حافظ را در ذهنم مرور می کردم. یاد گرفته بودم که در سلول گلدوزی کنم. برایش شقایق زار دامنه دماوند را گلدوزی کردم. لابلای چکن هایش، طوری که به آسانی دیده نشود، نوشتم: به اندازه زندگی دوستت دارم. در یکی از دیدارهای کوتاه مان، آن را یواشکی به او دادم.» ص۵٠

این داستان واقعی از عشق اما با دلهره و دغدغه ئی همراه است که شما به ندرت در داستانهای عشقی یافت خواهید کرد. عشقی که در بیرون از زندان دائم با هراس دستگیری و زندان توام است، در زندان اسیر ترس و دلهره دیگری می شود: دلهره خیانت. خیانت معشوق به آرمانها در زیر شکنجه. زندان بوته آزمایش سختی است برای عشق. تمنای تن را نمی توان از عشق گرفت. معشوق را زنده دوست داریم. اما زندان، میدان نبرد دائمی است. نبرد میان وسوسه زنده ماندن و وفاداری به آرمانها. زندگی را دوست داریم، همه جا، و در زندان زندگی ارزش بیشتری می یابد، ولی در زندان هر لحظه ناچاریم به بهای آن نیز بیندیشیم.

«نگرانی ما شاید در آن لحظه [لحظه ملاقات] نه دوری از همدیگر و نه تیرباران شدن، بلکه شکستن در زیر شکنجه و فشار بود.» ص٨٠

و وقتی عفت در راهرو ٢٠٩ یکباره و بی گدار دل به دریا می زند و به سوی معشوق می شتابد، در آن تنها فرصت کوتاه، به کوتاهی یک آن، نمی گوید دوستت دارم. می بوسدش و می پرسد: «سازمان را قبول داری؟»

این عشق سرنوشتی تراژیک می یابد. معشوق، علیرضا اسکندری اعدام می شود در تابستان ۶٧. اما عشق نامیرا باقی می ماند چون نه شکنجه، نه مرگ تزلزلی در وفاداری معشوق به آرمان هایش به وجود نیآورده است.

بعد از قتل عام ۶٧، زندان شور حیاتش را از دست می دهد. همه در خود فرو میروند. جای خالی رفته گان بر همه   سنگینی می کند. ورزشهای عفت دیگر شور و رنگ رقص را ندارد. «ما با باری از درد و غم به زندگی ادامه می دادیم.»

کتاب «فراموشم مکن» برگی از جنایتهای جمهوری را در آن تابستان شوم ۶٧ به نمایش می گذارد که در بررسی این جنایت کمتر به آن توجه شده است. مجازات حد شلاق برای زنان «مرتد». عفت لحظه- لحظه این تجربه دردناک را برای ما شرح می دهد.

«گوئی ساعت کش می آید. بسم الله می گوید و من خود را جمع می کنم و زوزه شلاق هوا را می شکافد. زوزه شلاق و آهنگران: تمام. بلند می شوم و به سمت سلول می روم. آهنگران صدایش زودتر از من به داخل سلول می رسد و نمی شود گوش نکرد. در گوش خانه می کند. نمی شود گوش را بست.» ص ١٩٨

در بیستمین سالگرد آن جنایت هولناک، کتاب «فراموشم مکن» نوشته عفت ماهباز شاهد دیگری است بر آنچه در زندانهای جمهوری اسلامی در دهه ۶٠ گذشت. این کتاب با قلم روان و یکدست خود وارد ادبیات زندان شده است.



یکشنبه ۳۰ نوامبر ساعت ۴:۳۰ بعدازظهر در بنیاد پریا شماره ۷۱۷۱ خیابان یانگ، یک چراغ بالای استیلز، عفت ماهباز از خاطرات زندانش می گوید.