به مناسبت ۲۱ آذر
در خاک و خون میان علم های سرنگون
با رایت وفای تو سر برافراشتم
بی حاصل است فرصت فصل سیاهکار
سرسبز باد بذر امیدی که کاشتم
“سایه”
ابتدا به طور مقدمه و برای رفع شبهه باید بگویم که این حقیر به عنوان یک انسان گرا با هر جنگ و مرافعه ی قومی، ملی، زبانی، مذهبی، نژادی و …..که به منزله سرچشمه های دشمنی و نفاق کهنه و بجای مانده از دوران های سیاه بی خبری ها و جهالت های گذشته اند، مخالف است و به اندیشه انسانی ابدی و جهان شمول شاعر بزرگمان، سعدی “بنی آدم اعضای یک پیکرند” ایمان دارد و امنیت و رفاه خانه خود را در رفاه و امنیت خانه دیگران و کنار آنها می داند و سعادت خود را در سعادت دیگران جستجو می کند. حال برگردیم به موضوع:
سیدجعفر پیشه وری در رأس وقایع آذربایجان بدون شک یکی از برجسته ترین سیاستمداران فرهیخته و اثرگذار تاریخ معاصر ایران است. او شیشه شور، آموزگار، کارمند شرکت بیمه، نویسنده و ادیب توانا، روزنامه نگار مبارز، از بنیان گذاران حزب کمونیست در بندر انزلی، وزیر کشور جمهوری گیلان، به رهبری میرزا کوچک خان و نماینده برگزیده مردم تبریز در دوره چهاردهم مجلس شورایملی و بالاخره رهبر جنبش انقلابی آذربایجان بود.
روستا زاده ای که فقر و ناامنی او را به همراه خانواده اش در ۱۲ سالگی از روستای “سیٌد لر زیوه سی” خلخال، در جستجوی کار و نان به باکو می کشد. او ضمن کار و فراشی مدرسه بلبله به تحصیل می پردازد و سپس مدرسه دارالمعلمین را به پایان برده و به تدریس شرعیات و زبان ترکی و فارسی در مدرسه ” اتحاد ایرانی” همت می گمارد. در همین هنگام جنگ جهانی اول زبانه می کشد و بعد انقلاب کبیر سوسیالیستی فرا می رسد و به گفته خود او اقیانوس توفانی و پر تلاطم نهضت، او را مانند دیگر جوانان معاصر از جای کنده و به میدان سیاست پرتاب می کند. او تمام عمر پر بار خود را در مبارزه گذرانده و همه استعدادها و توانایی های خود را برای آزادی و نجات ملت ایران از منجلاب دیکتاتوری ها و روزگار سیاه به کار گرفته است و به دیکتاتور نه گفته و بهای آن را با ۱۲ سال از عمر گرانقدر خود در زندان های مخوف رضا شاهی پرداخته است. اما چرا روزگار سیاه؟
مردم ایران هنوز از قحطی (در حقیقت هولوکوست) مرگبار سال های ۱۹۱۹-۱۹۱۷ (۱۲۹۸-۱۲۹۶) که طی آن ۱۰ میلیون از ۲۰ میلیون جمعیت خود را در مسلخ وطن فروشی ها و بی لیاقتی های حاکمان و دست اندرکاران کشور از دست داده بود قد راست نکرده و در فقر و فلاکت و بیسوادی از خرافات و افیون رها نشده باز در چنگال یک دیکتاتور دست نشانده انگلیس، بیسواد، بی فرهنگ، بد دهن، قلدر، در کمال قساوت گرفتار آمد.
رضاخان با شلاق و سرنیزه نفس ها را برید و هرگونه مطالبات حقوقی و اجتماعی را از میان برد و با وجود تورم، دستمزد ناچیز کارگران و زحمتکشان ثابت ماند و زندگی آنها فلاکت بارتر شد. در عوض خود و اطرافیان و دست اندرکاران به ثروت های افسانه ای رسیدند و صاحب املاک و احشام شدند.
رضا خان اگر چه تعدادی فئودال و عنصر سرکش را سرکوب و مطیع ساخت (تا خود به قولی خانِ خانان گردد) اما راه آنها را در غارت و تجاوز به دهقانان باز گذاشت. مالکان و اربابان در سایه اطاعت از اعلیحضرت قَدَر قدرت و سرنیزه امنیت تا آخرین رمق، خون دهقانان را مکیدند و هرگونه فریاد را در نطفه خفه کردند. از این رو وقتی رضاخان ایران را ترک کرد، نظام ارباب رعیتی و خان خانی بیداد می کرد. شوکت الملک علم ها در بیرجند و خراسان و قوام الملک شیرازی ها و ایل های بختیاری و قشقائی در فارس و لرستان، بهرام خان ها و دوست محمد خان ها در بلوچستان و برادران ذوالفقاری و محمد حسن خان و یمین لشکر در خمسه و افشار، خان های کلهر و سنجاب در کرمانشاهان، ماکوئی ها، شاهسون ها و قاسمی ها در آذربایجان حکم می راندند و به همین دلیل و به قول پیشه وری اوضاع عوض نشد و به جای رضاخان افراد پست تری چون سهیلی ها، حکیمی ها، ساعدها، صدرالاشراف ها نشانده شدند و نیروهای ارتجاعی پول و سلاح را یک جا در اختیار داشتند. در این هنگام آتش جنگ جهانی دوم هنوز زبانه می کشید و خداوندان سرمایه داری جهانی به جان هم افتاده و میلیون ها انسان بیگناه را در آتش حرص و آز خود می سوزاندند، بالاخره دامنه آتش به ایران هم رسید و به جان حاکمانِ دیکتاتور افتاد.
در سوم شهریور ۱۳۲۰ ارتش های متفقین برای پایان دادن به فعالیت عوامل نازی ها در ایران، این کشور را اشغال کردند. ارتش سرخ از شمال و امریکا و انگلیس از جنوب وارد کشور شده و مناطق شمالی و جنوبی را به اشغال خود درآوردند. ارتش رضا شاه یکروزه از هم پاشید، دیکتاتور گریخت و جلادان و شلاق به دستان حکومتی ناپدید شدند و در آذربایجان با حضور ارتش سرخ اربابان رعیت کش نوکر دربار و کارگزار انگلیس، هریک در لانه ای خزیدند و بهار آزادی دهقانان و پیشه وران تهیدست شهری موقتا فرا رسید و برای آنها این فرصت پیش آمد تا اظهار وجود کرده و حضور خود را در جامعه نشان دهند و به مقام مطالبه حقوق اولیه نفی شده خود برآیند.
در انتخابات دوره چهاردهم وسیعا شرکت کرده و نماینده خود میرجعفر پیشه وری را روانه مجلس شورایملی نمودند. اما مجلس تیول اربابان بود، بجز عده قلیلی، بقیه مجلس نشینان خان های درباری و یا کارگزاران انگلیس بودند (حتی در زمان حکومت دکتر مصدق که مجبور شد آنرا ببندد) و حضور یک روزنامه نویس چپ انقلابی را بر نمی تافت از این رو اعتبارنامه او را رد کرده و به مجلس راه ندادند. در آذربایجان روشنفکران و ترقی خواهان درگیر فعالیت های سیاسی بمانند اکثر رهبران حزب توده تحصیل کرده های خارج بودند و در قفقاز درس خوانده و جنبش های کارگری و مبارزات سوسیالیست های آنجا را دیده و حتی تجربه کرده بودند و برخی در تشکیل حزب کمونیست ایران شرکت داشته و در جنبش جنگل به رهبری میرزا کوچک خان مسئولیت هائی را به عهده داشتند و در تحلیل اوضاع به این نتیجه رسیدند که شرایط خارجی (بین المللی) و هم شرایط داخلی پیش آمده، فرصتی بی مانند به نفع اکثریت تهیدست مردم ایران و بخصوص آذربایجان است.
البته این شرایط منحصر به ایران نبود و در پایانه جنگ جهانی دوم شاخ دیکتاتورها و استعمارگران اروپایی شکسته بود و در خیلی از کشورهای آسیایی، اروپایی و آفریقایی مردم علیه آنها برخاسته بودند.
در تهران بعد از اینکه در اول شهریور ۱۳۲۴ روزنامه آژیر را توقیف کردند و بگیر و ببند قلم به دستان آزادیخواه شدت گرفت، پیشه وری در دنباله تماس های مکرر خود با میرزاعلی آقای شبستری از شخصیت های خوشنام و دیگر روشنفکران آذربایجان، اداره روزنامه را به همکاران خود در تهران سپرد و عازم حوزه انتخابی خود تبریز شد. در تبریز بعد از مذاکرات جمعی و مفصل در دوازدهم شهریور ۱۳۲۴ به اتفاق شبستری و ۴۸ امضای دیگر تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان را طی بیانیه ای در روزنامه آذربایجان اعلام نمودند. به دنبال آن سیل تلگرافات و نامه های همبستگی از دهات و قصبات و شهرها به دفاتر فرقه در روزنامه آذربایجان سرازیر شد که مردم آماده گی خود را برای پیوستن و هرگونه همکاری اعلام می کردند.
با پیوستن هر شخصیت معروف و خوشنام، هزاران نفر دهقان به فرقه روی می آوردند، به عنوان مثال یک مالک بزرگ اهل مراغه که ۸۰ دهِ خود را به هنگام انقلاب مشروطه فروخته و هزینه آزادیخواهان کرده بوده میرزا ربیع کبیری نام داشت و بعد از پیروزی و استقرار مشروطه از طرف دولت مشروطه به او لقب ربیع الدوله اهدا شده بود. او فرماندار اردبیل بود که به فرقه دموکرات پیوست و با پیوست او مردم ۱۸ محال هشترود و اویاراولجاغ اجتماع کرده و کمیته ها تشکیل داده و ۱۲ نفر هیئت اجرایی انتخاب کردند. اینها بنوبه خود به شهرها و دهات پخش شدند و کمیته های محلی به وجود آوردند. مردم بعد از تلاشی ارتش رضا خان و بی سرپرست شدن پادگان ها و فرار سربازان که اسلحه های خود را در کنارِ جاده ها ریخته بودند سلاح فراوان به دست آورده و آماده بودند، بنا براین به تعقیب مالکین رعیت کش و تسخیر ژاندارمری ها به منزله آلت دست اربابان پرداختند.
میانه اولین شهری بود که از چنگ دولتیان در ۲۶ شهریور خارج شد و بعد نوبت به مراغه، بناب، عجب شیر، مرند و سراب و …. رسید. تبریز و سپس رضائیه از آخرین شهرها بودند که سقوط کردند و به دست مردم افتادند. لشکر ۳ تبریز به فرماندهی سرتیپ درخشانی بدون مقاومت تسلیم شد. تنها لشکر رضائیه با مختصر مقاومت که باعث کشته شدن عده ای از دو طرف گردید اسلحه را به زمین گذاشت و سرتیپ زنگنه فرمانده آن دستگیر شد. بنا برآنچه گذشت می بینیم قبل از آنکه دولت آذربایجان تشکیل و مسئولان معرفی شوند، مردم بیشترِ شهرها و دهات را در دست گرفته بودند و این نشان می دهد جنبش آذربایجان کاملا مردمی و خودجوش بوده است.
اصلاحات اجتماعی فرقه دموکرات- برای خودداری از طول کلام مختصر و فهرست گونه به آنها اشاره می شود.
۱- اصلاحات ارضی و تقسیم زمین های خالصه (دولتی) و املاک فئودال های بزرگ و فراری بین دهقانان.
۲- حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و به طورکلی حقوق برابر زنان با مردان تصویب شد.
۳- منع تنبیه بدنی چه در مدرسه و چه در خانه.
۴- انتخاب شوراهای محلی برای نظارت به کار فرمانداران، بخشداران، شهرداران و ادارات دولتی.
۵- تدوین و تصویب قانون کار مترقی.
۶- آموزش زبان ترکی تا سوم ابتدائی، سپس هر دو زبان ترکی و فارسی به طور موازی.
۷- قوانین مالیاتی مترقی با حذف مالیات های تحمیلی بر قند و شکر و دیگر مواد غذایی و جبران آنها با وضع مالیات ها بر اجناس لوکس و سود حاصله از تجارت و زمین و املاک.
۸- تاسیس کلاس های سوادآموزی، دانشگاه، توسعه مدارس، ایستگاه های رادیویی و انتشاراتی و نیز دیگر اصلاحات اساسی، اسفالت خیابانها، ساختن درمانگاه ها، جاده ها و کارگاه ها و غیره.
این اصلاحات به حدی چشمگیر بودند که حتی مخالفان لب به تائید و تحسین گشودند و اقرار کردند که در عرض یکسال در آذربایجان بیشتر از ۲۰ سال حکومت پهلوی اصلاحات و تغییرات صورت گرفته است. بعد از سقوط فرقه دموکرات، کنسول امریکا آن را به خاطر دستیابی به نتایج عینی زیاد تحسین کرده است. یکی دیگر از دشمنان فرقه، کنسول انگلیس چنین می نویسد: با یک سفر به آذربایجان آنها به نظر می رسند از اقشار ماهر صنعتی بوده و هوشیاری و مهارت آنها شگفت انگیز است و از حکومت فارس ها کارآتر و تواناتر عمل کرده اند.
اما آمریکا آسیب ندیده و نیرومندتر و مسلح تر از همیشه از جنگ بیرون آمده با گسترش صنایع نظامی و اقتصادی جنگی خود را از بحران های سخت اقتصادی سال های ۱۹۳۰ به شکوفایی رسانده، حال در پایانه های جنگ مصمم است با ایجاد بحران و جنگ دیگری آنرا تداوم بخشد. آمریکا در پی این سیاست است که جنگ به پایان نرسیده مقدمات جنگ سوم را که بعد به جنگ سرد شهرت یافت فراهم ساخت و در این راستا جنبش های کمونیستی، چپ و سندیکائی- کارگری را که در آن هنگام در دنیا بسیار نیرومند بودند و در راس همه آنها اتحاد جماهیر شوروی، دشمن و خطر عمده سرمایه داری ارزیابی و آنرا در سرتاسر جهان علم کردند و به پیشنهاد استالین که می گفت در دوران جنگ همکاری کردیم و متفق هم بودیم، دلیل ندارد که در دوران صلح نتوانیم، اعتنایی نکردند. از همین رو ژنرال آیزنهاور نیروهای خود را ۶ ماه دیرتر در نرماندی پیاده کرد و به هیتلر فرصت داد تا ارتش سرخ را در جبهه های شرق بکوبد. امریکا در پی سیاست توسعه طلبانه بعد از جنگ خود، در چهار گوشه دنیا به ایجاد مناطق نفوذ و پایگاه های نظامی پرداخت، از جمله میهن ما ایران.
با فرار رضا شاه و از هم پاشیدن ارتش با ۳۰ هزار سرباز و مستشار، [آمریکا] به نوسازی و تجهیز آمریکایی آن پرداخت و همه چیز در ارتش آمریکایی شد. همچنین در فرماندهی ژاندارمری کل کشور، سرهنگ شوارتسکف معروف آمریکایی نشست، و وزارت دارایی به هیئت مالی امریکایی به سرپرستی دکتر میلیسپو سپرده شد تا جایی که امضای وی بالای امضای وزیر دارایی قرار می گرفت. در جنوب نیز شرکت نفت انگلیسی حکومت می کرد و تقریبا کلیه فئودال ها و روسای عشایر را مسلح کرده و به خدمت گرفته بود. بدین ترتیب می بینیم سلطه استعمار نو، ملوک الطوایفی، بی سوادی، خرافات زدگی، تبلیغات در کلیت جامعه ایران بر علیه جنبش آزادیخواهی فرقه دموکرات بود. تنها در آذربایجان حضور ارتش سرخ به اصطلاح روی فئودال ها را کم کرده و به اطراف آذربایجان پراکنده بود و منحصرا خشم و کینه های انباشته دهقانان و اقشار تهی دست در کنار فرقه و در جهت اهداف او عمل می کرد.
در چنین شرایطی وقتی فرقه روی کار آمد با یک پدیده خطرناک جهانی به نام امپریالیزم امریکا روبرو گردید که بر علیه او دست به کار شده بود و به دست عوامل ارتش تحت فرمان خود: مانند سرلشگر حسن ارفع، رئیس ستاد (معروف به انگلیسی) و سرگرد تیمور بختیار (سپهبد بختیار و رئیس ساواک بعدی) خان های آذربایجان، خمسه و کردستان را مسلح کرد. خان ها هر یک با نفرات مسلح خود به همراه ستون های نظامی اعزامی زیر نظر مستشاران امریکایی به آذربایجان و کردستان یورش بردند. ارتش در نزدیکی تبریز( باسمیج) متوقف شد تا خان ها و اوباشان هر آنچه در توان دارند در کشتار، غارت، انتقام کشی ها و….. در حق مردم به اتمام رسانند و خود بعد از سه روز در ژست و شمایل نجات دهنده وارد تبریز شود و دست های خود را به خون مردم آلوده نکند. اما خیلی از عناصر ارتشی اوباش تر از اوباشان به نوبه خود به حساب مردم رسیدند. داستان غم انگیز جنایات در حوصله این نوشته نیست، به اختصار می توان به هزاران کشته اشاره نمود که سپهبد حسین فردوست در کتاب خاطراتش از مشاهدات خود در خیابان های تبریز یاد کرده است و یا به کتاب بحران آذربایجان نوشته آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی از علمای بنام تبریز مراجعه کرد. ایشان در صفحه ۳۵۴ چنین می نویسد: مردم مسلح، فدائی ها و مهاجرها را خلع سلاح کرده و به قتل سران و سرکردگان آنها مشغولند. در کتاب “از زندان رضاخان تا صدر فرقه دموکرات آذربایجان” نوشته علی مرادی مراغه ای در ص ۵۱۳ نام ۱۹۱ نفر برخی از قربانیان را گردآوری کرده است.
دشمنان پیشه وری توانستند تنها دو اتهام بر علیه او علم کنند که در این اتهام با حزب توده شریک بودند.
۱- نفت شمال- در گرماگرم وقایع آذربایجان، نمایندگان کمپانی های نفتی شل، سینگلر، استاندارد اویل وارد تهران می شدند و با نخست وزیر ساعد مراغه ای محرمانه برای گرفتن امتیاز نفت سراسر شمال مذاکره می کردند. دولت شوروی از اینکه امریکائی ها در مرزهای جنوبی او، در شرایط جنگی (جنگ سرد) مستقر شوند به شدت نگران و احساس ناامنی می کرد، با شتاب قدم به پیش گذاشت و کافتارادزه معاون وزارت خارجه شوروی همراه پیشنهاد تشکیل یک شرکت مختلط نفتی (و نه امتیاز نفت) وارد تهران شد. این پیشنهاد با سود برابر ( ۴۹-۵۱) در مقابل ۱۶ درصد سهم ایران در نفت جنوب انقلابی بود. دولت شوروی متعهد بود تمام کارشناسان و متخصصان لازم را از ایرانیان تربیت کرده و اداره امور شرکت را به آنها بسپارد.
با آمدن کافتارادزه به تهران و طرح پیشنهاد او، مذاکرات محرمانه نفت افشا شد و سر وصدا بالا گرفت و بالاخره با تصویب قانون منع امتیاز به خارجی ها، شرکت های غربی از ایران رفتند و خطر از مرزهای شوروی دور شد و مسئله نفت شمال منتفی گشت و شادروان دکتر مصدق از دولت شوروی تشکر نمود و رفتن کمپانی های نفتی و رفع شر آنها از سر مردم ایران را مدیون آمدن آقای کافتارادزه دانست. اما دشمنان فرقه و حزب توده بیش از ۶۰ سال برای چاه حفر نشده و یک بشکه نفت استخراج نگردیده فریادها کشیدند و اشک ها ریختند که حتی یک قطره آن را برای پنجاه سال غارت منابع نفت جنوب مضایقه کردند.
۲- در رابطه با تجزیه طلبی که بزرگ ترین اتهام فرقه و در رأس آن پیشه وری است، بهترین پاسخ دشمنان گفته ها و نوشته های شخص پیشه وری و همراهان اوست. اینجا بعضی از آنها را نقل می کنیم:
پیشه وری در سرمقاله خود به مناسبت آغاز دومین سال انتشار روزنامه اش آژیر چنین می گوید: در طی ۱۴۷ سرمقاله، ما به اوضاع داخلی و مسائل مهم ایران (درکلیت آن) پرداختیم. زارعین ایران که قوه تولیدیه ایرانند و وضع زندگیشان از تمام طبقات طاقت فرساتر است و مرگ و زندگیشان در دست و اراده اربابانست، ما اصلاح اوضاع آنها را تقاضا کردیم، برای آزادی و دموکراسی ایران، جهادی اعلام کردیم و همه را برای شرکت در آن جنگ مقدس دعوت کردیم.
اجرای قانون اساسی، عدالت، حکم فرما کردن قانون، نشر فرهنگ و معرفت و سهیم کردن مردم در اداره و نظارت امور محلی، وسایلی هستند که با به کار بردن آنها نه تنها از افکار تجزیه طلبی سید ضیاالدین طباطبائی و شرکا می توان جلوگیری کرد، بلکه می توان ایرانی مستقل و لایتجزا و آزاد و نیرومند و دموکرات و ….. بنا نمود. انتخاب صحیح انجمن های ایالتی و ولایتی و توسعه اختیارات محلی آنها، سلاح طرفداران افکار تجزیه طلبی را از کفشان می رباید. جهانگیر تفضلی مدیر روزنامه ” ایران ما” (بعدها وزیر شاه) روز دوم مجلس ملی آذربایجان در تبریز حضور داشته چنین می نویسد:
حاج میرزاعلی شبستری رئیس مجلس ملی عصر پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۲۴ در سوگندنامه ای که قرائت کرد چنین گفت: به کتاب آسمانی و شرافت خود سوگند می خورم که برای تمامیت ارضی و استقلال ایران و اجرای مرام فرقه دموکرات فداکاری کنم. نمایندگان، هر یک جلو رئیس ایستاده به زبان آذربایجانی سوگند می خوردند به تمامیت ارضی و استقلال ایران فداکاری کنند. حرارت شراره های سوگند آنها نشان می داد که آذربایجان چقدر به میهن پر افتخار خود دلبستگی دارد. با همه اینها هنوز هم مرتجعان به این دو طناب پوسیده اتهام آویزانند و لجن پراکنی و دشنام بر علیه فرزند کبیر آذربایجان مشغولند. آنها با این همه کشتار و جنایاتی که امپریالیزم آمریکا بعد از وقایع آذربایجان در طول جنگ سرد مرتکب شده و به کشته شدن ۸۶ میلیون انسان و بیش از این تعداد مجروح و معلول به جای نهاد و کشورها را از آمریکای لاتین گرفته تا آسیا و آفریقا به فقر و ناامنی کشید توجهی ندارند و از اینکه آمریکا وارد ایران شد و شوروی را بیرون کرد (البته خودش ماند) خوشحالی می کنند و به بازماندگان قربانیان این جنایات نیشخند می زنند.
حادثه حکومت ملی آذربایجان مانند بعضی واقعیتهای تاریخی دیگر در بیشتر موارد مورد سانسور دولتی از یک سو و محافظه کاری و مصلحت اندیشی (بجای حقیقت جویی) اندیشمندان از سوی دیگر قرار گرفته است. تحقیق و بررسی در مورد این واقعه معاصر تاریخی تا به اکنون دستخوش کج اندیشی غضب کنندگان و پرستشکاران فرقه دموکرات بوده است. از این رو نوشته تان مهم، پرمغز و بسیار مفید و جسورانه است.
به نظر من تجزیه طلبی و مقدس بودن تمامیت ارضی هر دو لبه یک تیغ اند. همانطور که به حق اشاره کرده اید در دنیای کنونی آنچه مهم است آزادی و کرامت انسانی است که برتر از خاک و مرز و نژاد و عناصری از این دست است. همین برتری موارد انسانی است که ما را از سرزمین های اجدادی مان به این سوی دنیا کشانده تا در مرزهایی که متعلق به ما نیست زیر سایه امنیت، آزادی و برابری با عواطفی انسانی زیست کنیم. از این رو اصل تمامیت ارضی هم اگر بر پایه برابری، آزادی و کرامت انسانها نباشد فاقد ارزش است و تنها چماقی است برای سرکوب خواسته ها و اراده مردم و دگراندیشان. امیدوارم روزی گفتمان آزادیخواهانه حق تعیین سرنوشت را بدون کم و کاست و شرط و شروط برای مردمان سرزمین مان از هر رنگ و نژادی قائل شویم. ظرفیت آن را داشته باشیم که از تقدسات ارضی برگذریم و تنها بر حق برخورداری از آزادی و برابری تاکید کنیم. با احترام.