سخنرانی صلح نوبل امسال در روز دهم ماه دسامبر که برابر است با سالروز حقوق بشر توسط «هرمان وان رامپای» و «خوزه مانوئل دورائو باروس» ایراد شد.
«وان رامپای» رئیس اتحادیه اروپا سخنان خود را چنین آغاز کرد:
اعلیحضرت، خانواده پادشاهی، سران کشورها، نخستوزیران، اعضای کمیته صلح نوبل، عالیجنابان؛ خانمها و اقایان، جای فروتنی و افتخار است و سپاسگزارم که اکنون من به همراه همکارم، جایزهی صلح نوبل را به نمایندگی اتحادیه اروپا دریافت میکنیم. در دوران ناامنی، اکنون، روز یادآوری هدف بزرگ اتحادیه اروپا است به مردم اروپا و جهان: پیش بردن برادری بین کشورهای اروپایی، امروز و روزهای آینده.
آری وظیفهی امروز ما همین است. همین هم باری بوده بر دوش نسل پیش از ما و همچنان وظیفهای است بر دوش نسل بعد از ما.
امروز و از این سکوی خطابه در اسلو، میخواهم به حرمت همهی اروپاییهایی که آرزوی صلح و آشتی در قاره را داشتهاند و همهی کسانی که هر روز این آرزو را به واقعیت تبدیل میکنند، ارج بگذارم. این جایزه متعلق به آنها است.
***
سن و سال جنگ برابر است با عمر اروپا. قارهی ما زخمهای شمشیر و سپر، توپ و تفنگ، تانک و سنگر و … را بر پیکر خود دارد.
این تراژدی در بیان «هرودوت» نهفته است که دو هزار و پانصد سال پیش گفت: “در دوران صلح، پسران، پدرانشان را به خاک میسپارند. در دوران جنگ اما، این پدران هستند که پسرانشان را به خاک میسپارند”.
با وجود این که، بعد از دو جنگ جهانی خانمانسوز که همهی قاره را به سقوط کشاند و جهان را هم نیز به دنبال خویش، سرانجام صلح پایدار در قاره سایه انداخت.
در آن روزهای سیاه، شهرهای اروپا تبدیل به مخروبه شده بود و بر تل خاک آنها هم غم، اندوه و تلخکامی نشسته بود. این واقعیت تلخ، نشان از دوران دشوار آن روز دارد که «وینستون چرچیل» گفت: “بازگشت و بازیابی روزهای شاد و ساده پیشین، ارزش زنده ماندن و زندگی کردن دارد”.
یکی از بازماندگان جنگ دوم جهانی که او هم تلخکامی را تجربه کرده بود، برایم تعریف کرد که او نوزاد تازه متولد شدهی همان دوران است. مادربزرگم از روزهای جنگ برایم تعریف میکرد. در سال ۱۹۴۰، پدرم که در آن روزها جوانی هفده ساله بوده، گور خود را کنده بود. اما از مرگ گریخت. وگرنه، اکنون من اینجا در برابر شما نبودم.
درواقع، بنیانگذاران اروپا، وارد شرایط جسورانهای شدند که سرانجام گفتند: آری، ما میتوانیم نقطهی پایانی بر این چرخهی بیپایان خشونت بگذاریم، ما میتوانیم منطق انتقام را متوقف کنیم، ما با هم میتوانیم آیندهای روشنتر بسازیم. نیروی تخیل برای اجرای آرزوها نیز لازم است.
***
بدیهی است که اروپا حتا بدون اتحادیه هم، شاید سرانجام به صلح میرسید. موردی که هرگز به یقین نمیشود از آن حرف زد. اما اگر صلحی هم برقرار میشد، بیتردید شبیه صلح کنونی نبود. صلحی پایدار، نه آتشبس سرد و ناپایدار.
آنچه که این مورد را برای من برجسته میکند، آشتی همگانی است. در سیاست هم مانند زندگی، آشتی و صلح، دشوارترین چیزی است که دست یافتن به آن ساده نیست. رویدادی که از بخشش و فراموشی فراتر میرود یا تنها در پس زمینهی ذهن بماند و موضوعی فرض شود که مربوط بوده به گذشته.
هرگاه به آنچه فرانسه و آلمان پشت سر گذاشتهاند به اندیشه بنشینیم، … و این گام را بردارند … و پیمان دوستی را امضا کنند … هر بار که واژهی «دوستی» را میشنوم، تحت تأثیر قرار میگیرم و منقلب میشوم. این واژه در واقع خصوصی است، نه واژهای که در تکرار خویش، چیز جدیدی را بیافریند. این واژه اما چنان قوی و پُربار است که کلام جدیدی نیز میبایست آفریده میشد.
برای مردم، اروپا تنها یک وعده بود، اروپا برای امید ایستادگی کرد. آن گاه که «کونراد آدناور» به پاریس آمد تا قرارداد ذغال سنگ و آهن را در سال ۱۹۵۱ ببندد، شبی، بستهی هدیهای در اتاق هتلاش یافت. این هدیه، چیزی نبود مگر یک مدال افتخار جنگ که متعلق بود به سرباز جوانی اهل فرانسه. دختر دانشجوی جوانی، که فرزند همان سرباز فرانسوی بود، آن مدال را همراه با نامهای برای صدراعظم آلمان فرستاده بود که نشان صلح، آشتی و امید باشد.
میتوانم تصاویر تند و خشنی را تصور کنم. رئیسالوزرای شش کشوری که در شهر رُم گرد هم آمدند تا شرایط جدیدی را برای آیندهی اروپا رقم بزنند. …
لحظههای حساسی چون: «ویلی برانت» که در ورشو به زانو در میآید. کارگران کشتیسازی گدانسک در کنار در ورودی کارخانه. «میتران» و «هلموت کوهل» دست در دست هم. دو میلیون انسانی که در سال ۱۹۸۹ زنجیرهای انسانی ساختند که «تالین» و «ریگا» و «ویلنیوس» را به هم پیوند میداد. این لحظهها اروپا را مرهمی بود.
البته کردارهای نمادین به تنهایی نمیتوانند صلح را مستحکم و تضمین کنند. «سلاح پنهان» اتحادیه اروپا هم در چنین شرایطی به میدان میآید: روشی بیهمتا که علاقمندیهای ما را چنان به هم گره میزند که دیگر جنگ ناممکن میشود. با مذاکرات مدام، تعداد فزایندهای از موضوعها، بین کشورهای رو به افزایش اتحادیه اروپا، جنگ را میتوان ناممکن ساخت. این همان، قانون طلایی «ژان مونت» است: “ستیز دور میز بهتر است از درگیری در میدان جنگ”.
اگر قرار بود این بحث را برای «آلفرد نوبل» شرح دهم، حتمن گفته بودم: نه فقط یک کنگرهی صلح، که کنگرهای ابدی برای صلح!
روشن است که چیزهای ساده و بدیهی، گاه گیج کننده باشند و این مصداق تنها برای خارجیها هم نباشد. وزیرهای کشورهایی که مرز مشترک آبی دارند، در مورد سهمیهی ماهی با هم بحث میکنند. نمایندگان کشورهای اسکاندیناوی در پارلمان اروپا، قیمت روغن زیتون را به بحث میگذارند. اتحادیه اروپا، خود را در هنر سازش و آشتی، کامل کرده است. در اینجا روایت شکست یا پیروزی نیست. تلاش بر این است که همهی طرفهای درگیر، به نوعی احساس رضایت و برنده بودن بکنند. برای دستیابی به این هدف، سیاست خستهکنندهای که گاه دلزدگی را موجب میشود، کمترین بهایی است که پرداخت میشود.
***
خانمها، آقایان
این سیاست، کارکرد خوبی داشته است. صلح چیزی است که به ما اعطا شده است. جنگ دیگر در تصور هم نمیگنجد. اما غیرقابل تصور بودن، در معنای ناممکن بودن جنگ نیست. همین هم دلیل گردهمایی ما در این مکان است. اروپا باید وعدهی خود برای دست یابی به صلح را عمل کند.
منظورم این است که هنوز هم صلح هدف کلی و عمومی اتحادیه اروپا است. اما دیگر، اروپا به تنهایی نمیتواند برای اجرای وعدهی صلح شهروندان را برانگیزاند. از یک نظر چیز خوبی است که به تدریج یادمان جنگ به فراموشی سپرده میشود، اگرچه هنوز فراگیر نشده. تسلط شوروی بر اروپای شرقی، دو دهه پیش به پایان رسید. قتلعام دهشتناک مردم در بالکان، مدت کوتاهی پس از آن روی داد. سال آینده، نوزادانی که در زمان واقعهی تلخ «سربرینکا» متولد شدند، هیجده ساله میشوند. اما همانها اکنون خواهر و برادرانی دارند که بعد از آن جنگ هولناک متولد شدهاند. کودکانی که به عنوان اولین نسل بعد از جنگ در اروپا به حساب میآیند. چنین هم باید که باشد.
رؤسای جمهور، نخستوزیران، عالیجنابان، آن جاهایی که دیروز جنگ بود، اکنون صلح سایه انداخته است. حالا اما، وظیفهی تاریخی دیگری در برابر ما قد علم کرده است. این وظیفهی خطیر، چیزی نیست مگر حفظ صلح در آنجایی که صلح برقرار است. به هر حال، تاریخ، رمان و قصه نیست. کتاب رمانی که پس از پایانی خوش، میتوان آن را بست: ما برای آنچه در آینده پیش خواهد آمد نیز مسئولیت داریم.
در این معنا، دیگر روشنتر از امروز نمیتوان مثالی آورد، اکنون بدترین بحران اقتصادی که دو نسل پیش هم آن را تجربه نکرده بوده است، دامنگیر ما شده. بحرانی که دشواریهای زیادی برای شهروندان ما آفریده و روابط ما را هم به آزمایش گذاشته است.
پدر و مادرهایی که در تلاشاند تا نقطهی پایانی بر دیدارها بگذارند، کارگرانی که اخیرن از کار برکنار شدهاند، دانشجویانی که در هراساند که با وجود تلاش پیگیر در فراگیری درسها، نتوانند کاری به دست بیاورند، زمانی که به اروپا میاندیشند، صلح شاید در اولویت اولشان نباشد.
هنگامی که رشد و اشتغال که بستر اساسی جامعهی ما هستند، در معرض تهدید بزرگی باشند، طبیعی است که خط جبهه شدید و سختتر شود و علاقهمندیها هم کمتر. در چنین حالتی، خطوط شکست و الگوهایی که مدتها برکنار بودهاند، به ناگاه سر برمیآورند و دشواریها را بیشتر میکنند. در اینجا است که خیلیها علامت پرسش را به کار میگیرند، نه تنها پرسش در مورد تصمیمهای جمعی که گرفته شده، که آیا اصلن چنین تصمیمهایی باید به طور جمعی گرفته شوند؟ در چنین شرایطی، اگرچه ما نباید چشمانداز کار را از دست بدهیم، چنین موقعیتهای هیجانی هم نمیتواند ما را به روزهای سیاه پیشین بازگرداند. امروز اروپا روزهای آزمون بزرگی را سپری میکند.
اگر بتوانم کلام «آبراهام لینکن» که در زمانی دیگر و قارهای دیگر در معرض آزمایش بود را وام بگیرم، همانی است که امروز آزمون میشود. “این که این اتحادیه یا هر اتحادیه دیگری که چنین شکل یافته و برقرار شده باشد، به وقت نیاز دارد”. ما با ایمان به این که موفق و کامیاب خواهیم شد، با رفتار و بحثهایمان به این پرسش پاسخ میگوییم.
ما برای فائق آمدن بر دشواریها به سختی در تلاش هستیم. برای بازگرداندن فرصتهای کاری و رشد اقتصادی. بدیهی است که این تلاش، از ضروریات امروز ما است. البته، چیزهای دیگری هم هستند که ما را هدایت میکنند؛ ارادهی تسلط بر سرنوشت خویش، احساس وحدت و دست در دست هم بودن، مانند پژواک سالهای پیشین برای داشتن اروپایی واحد.
واقعیت این است که حضور رهبران کشورهای اروپایی در این جلسه، تأکیدی است بر اعتقاد مشترک ما: ما، با هم و قویتر از امروز، از این بحران بیرون خواهیم آمد. چنان قوی که در جهان بتوانیم از علاقهمندیهایمان دفاع کنیم و ارزشهای خودمان را هم نیز طرح و رشد بدهیم.
تلاش امروز ما برای این است که اروپایی بهتر را برای فرزندان امروز و فردایمان به ارث بگذاریم. چنان که دیگران در روزهای آینده برگردند و با نگاهی به پشت سر خود بگویند: “آن نسل (منظور نسل اکنون است) بر قول و وعدهی خود برای احیای اروپایی واحد و صلحآمیز ایستاد.
نوجوانان امروز، اکنون در جهانی نو زندگی میکنند. برای آنها، اروپا، واقعیت روزانه است. در این نگاه، محدودیتی هم نیست که ما همه بر قایقی واحد سوار هستیم. سرزمینی که امکان سفر آزاد و تبادل آزادانهی افکار را ممکن میکند. سهیم شدن در شکل دادن یک قاره، سامان دادن به تجربهها و ساختن آیندهای امیدوار کننده، هدفهایی هستند که هم دولتها و هم شهروندان اروپایی به دنبال آن هستند.
عالی جنابان؛ خانمها و آقایان، قارهی ما که از پس خاکستر جنگی هولناک در سال ۱۹۴۵ برآمده و در سال ۱۹۸۹ هم به وحدت رسیده، از توانی فوقالعاده برخوردار است که بار دیگر نیز خود را بازیابد. البته این بستگی به نسل آینده دارد که چگونه این حکایت مشترک را به پیش ببرد. امیدوارم که آنها این مسئولیت را با افتخار بپذیرند و همانی را بگویند و انجام دهند که ما امروز در این مکان: از اروپایی بودنام مفتخر هستم.
سخنرانی «خوزه مانوئل دورائو باروس» را در شمارهی بعد خواهید خواند.
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در کالیفرنیای آمریکا است.