بلایی که بر سر یک مجسمه ی هنری از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی آمد
یکی از جالب ترین قسمت های موزه هنرهای معاصر، مجسمه ای است که در اوایل انقلاب در کنار در ورودی موزه نصب شده بود. داستان مجسمه “زن و مرد کشاورز” اثر داریوش صنیع زاده را تمام ایرانیان باید بشنوند و به خاطر سپرده و برای آیندگان تعریف نمایند تا عبرت آنها باشد. این مجسمه در دوران پهلوی، در جلوی وزارت کشاورزی در خیابان بلوار کشاورز قرار داشت ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مورد غضب بعضی از تندروهای مذهبی قرارگرفت و دلیل آن هم سه چیز بود: یکی سر بدون روسری زن، دومی ساق پای برهنه زن که دامن به پا داشت و سوم نماد کمونیسم بودن آن.
ابتدا یک آدم عقل کلی که تصور می کرد این مجسمه باعث فساد می شود دستور داد تا مدتی روی آن را با برزنت پوشاندند و کسانی که مجسمه را در آن محل به یاد نداشتند، مدتها سردرگم بودند که این شی عظیم زیر برزنت جلوی وزارت کشاورزی چیست. مدتی بعد برزنت را برداشتند و با برزنت روی سر زن کشاورز را که برهنه (!) بود و مشغول آبیاری گیاهی نمادین، محجبه کردند، یعنی لچکی روی سرش انداختند و پای زن را هم که لخت بود، شلوار بدریختی از جنس همان برزنت پوشاندند. اما این کارها چنان با بدسلیقگی انجام شد که بینندگان تصور می کردند سر و پای زن کشاورز را گل مالی کرده اند به این ترتیب مجسمه به کلی از ریخت افتاد و مورد تمسخر مردم قرار گرفت و تا مدتها سوژه مردم و مطبوعات بود. مبتکران لابد تصور نمی کردند چنین کاری با یک مجسمه فلزی چنین باعث مضحکه آنها خواهد شد. ناچار تصمیم گرفته شد تا آن را از جلو وزارت کشاورزی برداشته و به جلو موزه هنرهای معاصر منتقل کنند. این کار انجام شد ولی گویا باز هم یک مبتکر یا نخبه ای بر فسادآمیز بودن این مجسمه شک برد و دستور دادند این بار آن را چنان جایی قرار دهند که اثری از آن باقی نماند. پس مجسمه را از جلوی موزه هنرهای معاصر هم برداشته و به انتهای باغ مجسمه موزه معاصر منتقل کردند تا چشم انس و جن بر آن نیافتد تا به بهترین شکل ممکن امربه منکر و نهی از معروف کرده باشند آنهم با یک مجسمه. خوب به این مجسمه نگاه کنید و تحریک شوید!
جهت تکمیل مطلب فوق بد نیست به شعر زیر که سروده مرحوم ایرج میرزا (در عصر مشروطیت) است نیز توجه نمایید:
در سردرِ کاروانسرایی
تصویر زنی به گچ کشیدند
ارباب عمائم این خبر را
از مُخبِر صادقی شنیدند
گفتند که: «واشریعتا، خلق
روی زن بی حجاب دیدند!»
آسیمه سر از درون مسجد
تا سردر ِ آن سرا دویدند
ایمان و امان به سرعت برق
می رفت، که مؤمنان رسیدند
این آب آورد آن یکی خاک
یک پیچه ز گِل بر او بریدند
ناموس به باد رفته ای را
با یک دو سه مشت گِل خریدند
چون شرع نَبی از این خطر جَست
رفتند و به خانه آرمیدند