شماره ۱۲۱۱ ـ پنجشنبه  ۸ ژانویه ۲۰۰۹

 

بخش دوم و پایانی

تناقض بنیادی رژیم ایران
  

اما به صورت مشخص بپردازیم به ایران. رژیمی که تقریبا سی سال است بر ایران حکومت می کند، از یک تناقض بنیادی رنج می برد: این تناقض، در نام جمهوری اسلامی نهفته است. وقتی از یک رژیم اسلامی حرف می زنیم، منظور حکومت خدا است که به وسیله نمایندگانش بر زمین اعمال می شود و دیگران همه گوسفندان هستند. این پایه اصولی یک حکومت خدائی است. یک جمهوری به وسیله خواست انسان ها اداره می شود. این تناقض حل نشدنی جمهوری اسلامی ایران است. اسلامی بودن و جمهوری بودن، نمی توانند همزمان با هم وجود داشته باشند. رژیم یا اسلامی است و یا جمهوری. این تعارض، در قانون اساسی ایران هم منعکس است. ما ارگان هائی داریم که انتخابی هستند، مثل مجلس و ریاست جمهوری. و ارگان هائی هم داریم که انتخابی نیستند و فراتر از ارگان های انتخابی قرار گرفته اند. ارگان های غیر انتخابی به وسیله رهبر انقلاب هدایت می شوند که قدرت او تقریبا نامحدود است. او فرماندهی تمام نیروهای مسلح را در اختیار دارد، می تواند پارلمان را منحل و انتخابات جدید را اعلام کند، می تواند هر لایحه مجلس را متوقف کند، رئیس قوه قضائیه را تعیین کند و حتی سرویس های اطلاعاتی را تحت فرمان دارد. این چه جمهوری یی است؟ بعد هم شورای نگهبان را داریم که همه مصوبات مجلس را کنترل می کند و می تواند هر قانونی را رد کند، همانطور که در دوران هشت ساله ریاست جمهوری خاتمی کرد. در این دوران حتی یک قانون که بتواند اوضاع را واقعا اصلاح کند، به تصویب نرسید. مسخره تر از آن این که شورای نگهبان نه تنها اجازه دارد لوایح قانونی را رد کند، بلکه تعیین می کند که اصولا چه کسی اجازه ورود به مجلس را دارد. نیازی هم به ارائه دلیل ندارد. ۹۹ درصد رد صلاحیت ها دلیل سیاسی و ایدئولوژیک دارند. در انتخابات گذشته ۲ هزار و ۵۰۰ نامزد رد صلاحیت شدند. یعنی تصمیم نه به عهده مردم که در اختیار شورای نگهبان است. شورائی که همه اعضای آن محافظه کار هستند و نیمی از آنان مستقیما از سوی رهبر منصوب می شوند.


به این ترتیب ما در ایران ارگان هائی داریم که سمبل وجود حکومت خدائی هستند و ارگان هائی هم داریم که ظاهرا منشاء در جمهوریت دارند، اما بنیادهای جمهوریت آنان به وسیله ارگان های غیر انتخابی نابود می شود. مصباح یزدی پدر روحانی احمدی نژاد چندی پیش نظری ارائه داد که از دید من بسیار معقول است. او گفت: مجلس و همه نهادهای انتخابی مسخره اند. این رهبر انقلاب است که باید همه چیز را تعیین کند. ما کشور ولایت فقیه هستیم. یعنی کشوری که روحانیون در آن حرف آخر را می زند. انتخابات دیگر چه معنائی دارد؟ به نظر من، این پیشنهاد معقولی است که وقتی قرار است انتخابات معنا نداشته باشد، آن را اصولا کنار بگذارند.


نقش ارگان های اقتصادی


ما اکنون در ایران علاوه بر ارگان هائی که برشمردم و ارگان های مشابه متعدد دیگر، قدرت های اقتصادی متعددی مثل بنیادها را هم داریم. این ارگان ها، در زمان انقلاب ایجاد شدند تا مثلا دست تهی دستان و پا برهنگان را بگیرند. اما امروز به موسسات مالی غول پیکری تبدیل شده اند که بزرگترین بخش اقتصاد ایران و علاوه بر آن تقریبا همه اقتصاد در سایه کشور را تحت کنترل دارند. این بنیادها به چنان قدرت بزرگی رسیده اند که غربی ها و روزنامه نگاران داخلی و خارجی اغلب می پرسند چه کسی درباره فعل و انفعالات اقتصادی ایران تصمیم می گیرد؟ در عمل چنین است که بسیاری از تصمیمات از سوی کسانی اتخاذ می شوند که ما اصلا آن ها را نمی شناسیم. کسانی که در پس پرده هستند، اما از قدرتی بزرگ برخوردارند. چندی پیش وزیر اقتصاد در مجلس گفت:”ما در سواحل ایرانی خلیج فارس سی و دو اسکله داریم که تنها ۳ واحد از آن ها تحت کنترل و نظارت دولت است”. یک نماینده از او پرسید:”پس بقیه اسکله ها را چه کسانی کنترل می کنند”؟ وزیر اقتصاد پاسخ داد:”این را شما باید بهتر از من بدانید”!


یک نمونه دیگر از سیاهی اوضاع اقتصادی ایران، وضعیت بنزین است. ایران به عنوان چهارمین صادرکننده نفت جهان، ۴۰ درصد بنزین مصرف داخلی خود را از کشورهای دیگر وارد می کند. چرا؟ زیرا دولت روی ایجاد پالایشگاه های جدید یا بازسازی پالایشگاه های قدیمی سرمایه گذاری نکرده است. پالایشگاه ها فرسوده شده اند و ظرفیت تولید کافی ندارند. دولت برای بنزین وارداتی یارانه می پردازد، تا به قیمتی مشابه بنزین داخلی به فروش برسد. جالب این که بخشی از این بنزین وارداتی به وسیله بنیادها یا باندهای مافیائی به قیمت داخلی خریداری و به افغانستان و ترکیه و جاهای دیگر صادر می شود. از زمانی که احمدی نژاد به قدرت رسیده است، واردات کالاها و مواد غذائی از خارج به شدت افزایش یافته است. اخیرا یک زمین دار ایرانی را دیدم که با چشمانی گریان می گفت: “همه محصولات من از بین می روند، به خاطر این که مواد مورد نیاز از خارج وارد می شوند”. چرا؟ زیرا باندها از این طریق سود بیشتری به جیب می زنند.


هدف مشترک همه جناح های خودی


تا زمانی که خمینی زنده بود، تعارضات درونی نظام جمهوری اسلامی به خاطر نفوذ او کمتر آشکار شد، اما پس از مرگ او، جناح هائی به وجود آمدند. این جناح ها، می توانند به شدت محافظه کار، محافظه کار، معتدل یا حتی اصلاح طلب باشند، اما همه آن ها حفظ حکومت اسلامی را هدف اصلی خود می دانند. مساله حتی در مورد اصلاح طلبان این نیست که این حکومت را تغییر دهند، بلکه آن ها نیز معتقدند با لیبرالیزه کردن کشور می توان حکومت اسلامی را حفظ کرد. در عین حال جالب این است که در این جبهه اسلامی، و حتی در مجلس اسلامی، برخوردهای نظری بسیار مهمی جاری است. این یک پدیده استثنائی است. در زمان شاه، تنها بله گویان بودند که در مجلس می نشستند. اما امروز خیلی از نمایندگان در مجلس دائما در حال مناقشه هستند. این که چقدر از این بحث ها به افکار عمومی می رسد، بحث دیگری است. جبهه اسلامی، یک جامعه بسته است، زیرا نیروهای اجتماعی را به خودی و غیرخودی تقسیم کرده اند و غیرخودی ها را به هیچ عنوان به قدرت راه نمی دهند. اما اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ بدهیم که “حکومت خدا” ی بنیاد نهاده شده به وسیله خمینی تا چه حد در ایران تحقق یافته است، باید بگوئیم که به رغم حاکمیت ترور، اعدام دهها هزار مخالف، سانسور مطبوعات و همه آنچه که قبلا توضیح دادم، آن ها تا امروز موفق نشده اند از جامعه ایران یک جامعه اسلامگرا بسازند.



مبارزه جدی زنان


چرا موفق نشده اند؟ زیرا در ایران یک جامعه مدنی بسیار پهناور وجود دارد. این جامعه مدنی تا امروز مانع از آن شده است که اسلامگرایان جامعه را واقعا آنطور فرم بدهند که آرزو می کردند. جامعه مدنی باز هم مانع تحقق این آرزو خواهد شد. زنان، در صدر این جامعه مدنی قرار گرفته اند. نبرد شجاعانه آنان به گونه ای غیرقابل توصیف قابل ستایش است. آن ها هرگز مبارزه را رها نکردند و همواره برای برابری حقوقی زنان و ورود آنان به جامعه جنگیدند. اینجا هم یک تعارض جالب وجود دارد: بر پایه تصورات اسلامی، نقش زنان به آشپزی و بچه دار شدن محدود می شود. اما گروه های حاکم ایران، هم قبل از انقلاب به زنان برای شرکت در تظاهرات نیاز داشتند و هم در جنگ هشت ساله برای پشتیبانی از جبهه. به این ترتیب، زنان ناگهان در تمامی پیکره جامعه حضور یافتند. بعد خواستار حقوق و موقعیت خودشان در جامعه شدند. آن ها در واقع به لحاظ حقوقی دستاورد زیادی نداشته اند، اما در واقعیت اجتماعی، نقشی بسیار بزرگ یافتند. امروز سازمان ها، روزنامه ها، مجلات و وبلاگ های بی شماری در ایران هست که به زنان تعلق دارد. از حدود دو سال پیش، کمپین یک میلیون امضا جاری است که برای برابری حقوق زنان می کوشد. مساله در این جا تنها بر سر جمع آوری یک میلیون امضا نیست. بلکه زنان به همه جا می روند. در همه شهرهای ایران این جنبش جاری است. زنان به خیابان ها، ادارات و مراکز تجمع دیگر می روند، با سایر زنان و همچنین مردان صحبت می کنند و به روشنگری درباره اهمیت برابری حقوق زن و مرد می پردازند. این جنبش در جامعه ما اثری بزرگ داشته است. تا آنجا که زنان واقعا در جامعه حضور دارند. این خطا است اگر تصور کنیم که تنها زنان لائیک در این جنبش حضور دارند. حتی زنان مسلمان وارد کارزار شده اند. مثلا تشکلی به نام فمینیست های اسلامی. اخیرا من با یکی از رهبران این سازمان مصاحبه ای داشتم. از او پرسیدم میان تصور شما و تصور زنان اروپائی از فمینیسم چه تفاوتی وجود دارد؟ او گفت: هیچ. ما همان را می خواهیم که آنان می خواهند: برابری حقوقی، بدون هیچ محدودیتی. گفتم: پس چرا اسم خودتان را فمینیست اسلامی می گذارید؟ گفت: برای این که ما نمی خواهیم عقیده مان را از دست بدهیم. ما مسلمانیم و می خواهیم عقیده مان را حفظ کنیم. گفتم: اما اسلام برابری حقوق زن و مرد را نمی پذیرد.  گفت: کجا؟ گفتم در قرآن. گفت: پس باید آن قسمت از قرآن را کنار گذاشت! جالب این که این را آشکارا بیان می کرد. به دلیل شرکت در حرکت یک میلیون امضا، تاکنون زنان بسیاری دستگیر شده اند و تعدادی از آنان هنوز در زندان به سر می برند. اما نبرد ادامه دارد.


جوانان در کنار زنان


اما زنان تنها نیستند. به جوانان نگاه کنیم. در دوران انقلاب، جوانان شعله های آتش این انقلاب بودند. در جنگ هشت ساله، آنان هزار هزار به جبهه رفتند و جانشان را فدای خمینی کردند، اما امروز اکثریت جوانان به این رژیم پشت کرده اند. نمی خواهم بگویم که همه به لحاظ سیاسی فعال هستند و تصورات روشن سیاسی دارند، اما آن ها تصورات دیگری از زندگی دارند. آن ها می خواهند شاد باشند و امکان تفریح و جنب و جوش داشته باشند. می خواهند موفق شوند، موقعیت اجتماعی داشته باشند، ازدواج کنند، تشکیل خانواده بدهند و مجبور نباشند هر روز برای این و آن عزاداری کنند. آن ها می خواهند زندگی کنند. رژیم می تواند هرچه می خواهد بکند، اما حریف این جوانان نیست. وبلاگ های ایرانی، چنان گسترش یافته اند که زبان فارسی را به یکی از مهمترین زبان های شبکه جهانی اینترنت تبدیل کرده اند. از زنان و جوانان که بگذریم، موقعیت نویسندگان، روزنامه نگاران، فیلمسازان و سایر روشنفکران ایران قابل اعتنا است. روزنامه ها همواره توقیف می شوند و روزنامه نگاران همواره به زندان می افتند، اما حرکت توقف پذیر نیست. ایران، جامعه ای زنده و پرتنوع است.


مخالفت روحانیون با اسلام سنتی


از همه مهمتر، در ایران، روحانیون بی شماری هستند که با اسلام سنتی مخالفند و خواستار جدائی مذهب از حکومت هستند. بسیاری از آنان، سال ها زندانی شده اند یا هم اکنون در زندان به سر می برند. نظرات آن ها در حجره های مساجد و حوزه ها محدود نمی ماند، بلکه در سطح کل جامعه پخش می شود. به عنوان نمونه، حسن یوسفی اشکوری که چندین سال در زندان بود، در یک مصاحبه می گوید: “من، برای مطالعه بیشتر قرآن و تفسیرهای متعدد آن، در زندان وقت کافی داشتم و به این نتیجه رسیدم که بسیاری از احکام قرآن ریشه در باورهای اعراب بدوی دارد”. این، از دید اسلامگرایان سنتی کفر است. زیرا آن ها می گویند که قرآن بر پیامبر نازل شده است. کلام خدا است و نمی تواند برگرفته از باورهای زمینی باشد. از اشکوری می پرسند: “از این موضوع چه نتیجه ای می گیرید”؟ او پاسخ می دهد: “من از خودم پرسیدم چه اتفاقی می افتاد اگر حضرت محمد به جای مکه یا مدینه در آتن می زیست؟ در این صورت، باورها و احکام یونانیان بود که وارد قرآن می شد”!  دوباره از اشکوری سئوال می شود: “و نتیجه نهائی”؟ این روحانی می گوید:”من به این نتیجه می رسم که احکام قرآن، پیوسته به زمان و مکان هستند. وقتی ما در مکان دیگر و زمان دیگر زندگی می کنیم، پس به قوانین دیگری نیاز داریم. ما اکنون ۱۴۰۰ سال پس از ظهور اسلام زندگی می کنیم و باید این احکام کهن را کنار بگذاریم و بر پایه حقوق بشر احکامی نو بیافرینیم”.


اگر این احکام را از اسلام بگیریم، اسلام به امری خصوصی تبدیل می شود.


ایران احمدی نژاد نیست


باری، من می خواهم تنها این را بگویم که ایران نه احمدی نژاد است و نه رژیم موجود. ما کشوری بسیار متنوع و جامعه مدنی یی بسیار گسترده داریم. من، شخصا امیدم را به این جامعه مدنی بسته ام. اکنون به آنچه در آغاز گفتم باز می گردم: سیاست غرب در خدمت پشتیبانی از این جامعه مدنی نیست. برعکس، این سیاست در خدمت تجزیه جامعه مدنی ایران است. هر تهدیدی علیه ایران، هر حمله ای به این کشور، این جامعه مدنی را تجزیه می کند. بسیاری از ایرانیان می گویند: ما خواستار سرزمینی مثل افغانستان یا عراق نیستیم. ما از میهن خود دفاع خواهیم کرد. ایران عراق نیست. حمله به ایران نتایج بسیار وخیمی به بار خواهد آورد. اگر اروپائی ها و آمریکائی ها واقعا جدی هستند، باید تمرکز خود را روی حقوق بشر بگذارند. اگر آن ها در تمام این سال ها به جای تهدید و تحریم روی رعایت حقوق بشر در ایران فشار می آوردند،  جامعه مدنی ایران در می یافت که پشتیبانان بزرگی دارد. در این صورت ما بسیار جلوتر از امروز بودیم. اگر این سیاست اعمال می شد، احمدی نژاد اصولا به قدرت نمی رسید. قدرت احمدی نژاد متکی به تحریک و تنش آفرینی است. احمدی نژاد خوشحال خواهد شد اگر به دنبال مناقشه اتمی ده تنش دیگر ایجاد شود. او، در این صورت است که تحت پوشش دفاع از میهن می تواند مردم را به دنبال خودش بکشد. اسرائیل چنان تبلیغ می کند که ایران در یک قدمی دسترسی به بمب اتمی است  می تواند به اسرائیل حمله کند. از دید کارشناسان، حتی اگر ایران قصد ساختن بمب اتمی را داشته باشد، این کار سال ها به طول خواهد انجامید. تبلیغات اسرائیل به نفع تروریست ها و اسلامگراهاست و نه به نفع دموکراسی و جامعه مدنی و حقوق بشر.


راه مستقل اروپا


اروپا باید سرانجام راه خودش را برود و از آمریکا دنباله روی نکند. در پی فروریختن دیوار برلین، من فکر کردم که ما بالاخره صاحب یک اروپای مستقل می شویم که برای صلح، آزادی و حقوق بشر خواهد کوشید. با توجه به همه آنچه از روشنگری تا فاشیسم و امروز در اروپا پیش آمده است، اروپای امروز باید چنین باشد. در جنگ عراق، فرانسه و آلمان برای نخستین بار نشانه های یک سیاست مستقل از آمریکا را بروز دادند، اما این سیاست پیش نرفت. حتی منافع اقتصادی اروپا پشتیبانی از جامعه مدنی ایران را ایجاب می کند، تا ما از شر رژیم فعلی راحت شویم و قدرتی نو در ایران بر سر کار بیاید که مدافع دموکراسی و حقوق بشر باشد. تمام تاریخ ما، از انقلاب مشروطیت در سال ۱۹۰۶ تا مصدق و امروز، اهمیت فوق العاده جامعه مدنی را در ایران نشان می دهد. ما نیاز به پشتیبانی داریم و امیدوارم همه ما تمام نیرومان را صرف آن کنیم که این جامعه مدنی سرانجام در ایران حرف آخر را بزند.