شماره ۱۲۱۱ ـ پنجشنبه ۸ ژانویه ۲۰۰۹
ضرب المثلی معروف می گوید: «آنان که حقیقت را بیان می کنند انسانهای شجاعی هستند».در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا، اُباما بر رقیبان خود چیره گردید و به عنوان چهل و ششمین رئیس جمهور آمریکا برگزیده شد. «باراک اُباما» آمریکایی سیاه پوستی است که پدری کنیایی و برادر و خواهری اندونزیایی و کنیایی دارد. پیشینه سیاسی او تنها سه سال سناتوری در سنای آمریکاست.
رسانههای خبری آمریکا و بسیاری از کشورهای دیگر، پس از پیروزی او، ویژگی های زیادی برای او برشمردند. گفته شد، او در سایه استعداد، پشتکار و شهامتی که داراست موفق شد نخست رقیب قدرتمند و صاحب نامی چون هیلاری کلینتون را در صحنه شطرنج حزب دمکرات «مات» نماید و سپس با اختلاف فاحش بر «مک کین» نامزد حزب جمهوریخواه چیره گردد و نیز قدرت بیان و استعداد او در سخنوری و تأثیر آن بر مردم، خاطره نطق های «آبراهام لینکلن» رئیس جمهور مشهور آمریکا که طرفدار لغو برده داری بود و «مارتین لوترکینگ» رهبر فقید سیاه پوستان این کشور را در اذهان زنده می کرد.
رئیس جمهوری است که نه تنها بحران مالی و اقتصادی و کنونی آمریکا، بلکه بحران مالی جهانی را پایان خواهد بخشید و سیاست خارجی دیگری، خلاف هشت سال گذشته، برای ایالات متحده آمریکا در پیش خواهد گرفت.
آنچه به آنها اشاره رفت، «واقعیت» های موجود است ولی الزاماً همه ی «حقیقت» نیست.
با توجه به ناکارایی دولت جمهوری خواه در جلوگیری از بحران مالی و اقتصادی داخلی و نیز ناتوانی و شکست سیاست خارجی، معماران و طراحان سیاست آمریکا، سرانجام متوجه شدند که سیاست خارجی یکه تازانه ی دولت جمهوری خواه که طرح ها و برنامه های از پیش تنظیم شـده گروه «محافظه کاران نو» را به اجرا می گذاشت، نه تنها با شکست فاحش مواجه شده، بلکه باعث سقوط وجهه آمریکا در میان سایر ملت ها گردیده است.
اتخاذ سیاست های اقتصادی نادرست داخلی در هشت سال گذشته که سرانجام به بحران مالی آن کشور و سپس کشورهای قدرتمند اروپا و ژاپن کشیده شد، باعث افزایش ناراحتی مردم آمریکا گردیده و خشم نزدیک به طغیانی را در میان جوانان این کشور پدید آورده است. از این رو، می بایست سیاست داخلی و خارجی دیگری برای آینده آمریکا برنامه ریزی می شد. سیاستی که خشم مردم و بویژه جوانان را کاهش دهد و این امید را پدید آورد که در آینده ای نزدیک بحران به پایان خواهد رسید و شرایط اقتصادی بهبود خواهد یافت.
در خارج از آمریکا نیز این تصور توام با خوشبینی در میان مردم دنیا پدید آید که آمریکا تحت ریاست دمکرات ها، دیگر آن آمریکایی نیست که معتقد بود تنها ابرقدرت جهان است و هر اقدامی را که صلاح بداند، بدون موافقت یا مخالفت سایر قدرت ها حتی متحدان خود و نیز عدم موافقت شورای امنیت سازمان ملل، انجام خواهد داد. سیاست خارجی آینده آمریکا در درجه نخست همکاری با متحدان و سپس با سایر قدرتهای اقتصادی و نظامی، منطقه ای و جهانی در راستای برون رفت از تنگناها و بحران های مالی، اقتصادی و نظامی کنونی جهان خواهد بود. «باراک اُباما» با ویژگی ها و شرایطی که دارد، بهترین گزینه برای تحقق دادن به این دو هدف می باشد.
مشاهده کردیم که در پی انتخاب شدن او به عنوان رئیس جمهور آمریکا، چه شور و شعفی آمریکا را فراگرفت و چه امیدواری هایی را در جهان پدید آورد. خشم و ناراحتی مردم آمریکا جای خود را به خوشحالی داد و دنیا نیز به تغییر سیاست جهانی آمریکا امیدوار گردید.
واقعیت این است که در کشورهای بزرگ صاحب دمکراسی بویژه آمریکا، نامزدهای ریاست جمهوری پیش از انتخاب شدن وعده های زیادی به مردم خود می دهند و به اعتبار این وعده هاست که با اقبال مردم مواجه و پیروز می شوند، ولی حقیقت این است که پس از انتخاب شدن به ریاست جمهوری، وابسته به هر حزبی که بوده باشند، در عمل همان سیاست رئیس جمهوری پیشین را دنبال و اجرا می کنند چه بسا که در دوران مبارزه های انتخاباتی آنها را محکوم کرده بودند.
سیاست خارجی کشورهای قدرتمند جهان همواره در راستای حفظ منافع اقتصادی و مصالح ملی کشورشان قرار داشته و دارد. از این رو، تصور یا امید داشتن به اینکه با رفتن و آمدن یک رئیس جمهور در آمریکا خط اصلی و کاربُردی سیاست خارجی آن کشور تغییر می کند می تواند خوش بینانه و شاید هم ساده لوحانه باشد.
فرانکلین روزولت رئیس جمهور مشهور آمریکا که در دوران دشوار و پرآشوب جنگ دوم جهانی سکان دار کشتی آمریکا بود می گفت: «در عالم سیاست هیچ چیز تصادفی روی نمی دهد، اگر اتفاقی رخ دهد مطمئن باشید که طرح آن از پیش به همان صورت ریخته شده است.»
این امکان هست که «اُباما» بتواند گام هایی در جهت رفع بحران مالی آمریکا و در پی آن، دیگر نقاط جهان بردارد. در سیاست خارجی اما، هر تغییری اگر هم به وجود آید از چهارچوب منافع اقتصادی و مصالح ملی آمریکا که برنامه ریزان آن کشور خطوط اصلی آن را مشخص می کند، بیرون نخواهد بود.
اما آنچه برای ما ایرانیان مهم است، مسئله ایران، آینده جمهوری اسلامی و چگونگی مناسبات آمریکا با ولایت فقیه است. امیدواری به اینکه، پس از آنکه «اُباما» رسماً قدرت را در آمریکا به دست گیرد، سردمداران جمهوری اسلامی در شرایط دشوارتری قرار خواهند گرفت و نظام اسلامی سقوط خواهد کرد، امیدواری خوش بینانه و تا حدی به دور از واقعیت است.
پس از رویداد یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و یورش آمریکا و متحدانش به افغانستان که باعث سقوط حکومت طالبان گردید، این خوش باوری در میان بعضی از هموطنان پدید آمده بود که پس از طالبان نوبت جمهوری اسلامی است. به گونه ای که پس از حمله آمریکا و انگلستان به عراق و سقوط صدام حسین این خوشباوران عنوان کردند که سرِ افعی در تهران است و بهتر می بود که آمریکا نخست به جمهوری اسلامی حمله می کرد.
با وجود اینکه بوش رئیس جمهور آمریکا بارها اعلام کرده بود که گزینه ی حمله نظامی به جمهوری اسلامی را روی میز خود دارد، ولی پس از چندی سیاست آمریکا را در قبال جمهوری اسلامی از یورش نظامی به حمله هوایی تغییر کرد و سپس احتمال حمله هوایی از سوی اسرائیل با یاری آمریکا به مراکز اتمی و پایگاه های نظامی مطرح گردید و سرانجام گفته شد که آمریکا با حمله نظامی اسرائیل به جمهوری اسلامی مخالفت کرده است.
گفته های اخیر «رابرت گیتس»، وزیر دفاع آمریکا در بحرین پیرامون این موضوع که آمریکا در پی تغییر دادن نظام جمهوری اسلامی نیست و آماده است پیرامون مسائل مورد اختلاف با سران جمهوری اسلامی مذاکره نماید، اشاره آشکاری به این تغییر سیاست است.
البته شرایط سیاسی و نظامی دنیا نسبت به هشت سال پیش که جمهوری خواهان در آمریکا به قدرت رسیدند، به زیان آمریکا تغییر کرده است و به امکان زیاد این تغییر شرایط در گردش سیاست آمریکا در مورد جمهوری اسلامی از یورش نظامی تا مخالفت با حمله هوایی از سوی اسرائیل، مؤثر بوده است. دلیلی وجود ندارد که «اُباما» سیاست دیگری را در رویارویی با جمهوری اسلامی سوای روندی که تاکنون پیگری شده است، در پیش گیرد.
اینکه چگونگی این سیاست چیست و چه تأثیری در آینده منطقه بویژه مردم ایران خواهد داشت، نیاز به گذشت زمان دارد.