“شاعر کلمات را مانند جواهر خرج میکند نه مثل ریگ”
گفت و گوی زیر به صورت نوشتاری انجام شده و همینجا از دوست گرامی، «آزیتا قهرمان» سپاسگزارم که با مهر به پرسشهای من پاسخ نوشت.
چرا شعر را انتخاب کردید؟
ـ در زندگی گاه اتفاقی خوش یمن یا تصادفی غیرمنتظر باعث ماندگاری یک علاقه یا ویرانی آن می شود. برای من شاید سادهترین دلیل این بود که در خانواده پدریام تعداد زیادی از افراد شاعر بودند و من این شوق و ذوق را به عنوان یک شیوه زندگی در پیرامونام میدیدم. شاید وارث این تمایل و ذوق بودم مانند شباهت انگشتها به پدرم یا رنگ چشمها به خویشاوندی دور. علاوه بر این تنهایی و عشق به کتاب خوانی بیشتر از همه کلمات را در اختیار من قرار میداد تا با دیگری و دنیای اطراف از طریق بیان درونیات و رؤیاهایم ارتباط برقرار کنم. فکر میکنم این روش آنقدر بی نظیر و عاشقانه از کار در آمد که هنوز چیز بهتری پیدا نکردهام تا جایش بگذارم.
اگر قرار باشد وضعیت شعر امروز ایران را به اجمال توضیح دهی، چه خواهی گفت؟
ـ در همین سالها که به سالهای بحرانی شعر معروف شده، شعرهای خوب زیادی خواندهایم. این شعرها از نظر اندیشه، زبان و فضای تصویری امکان نداشت در دهه سی یا چهل نوشته شوند. این نشانه پویایی و زنده بودن شعر فارسی است. بخشی مهم از روز و روزگار ِ ما، خاطرات تاریخی و اجتماعی و رؤیاهای شخصی ِما، نشانههایش را در زبان و ذهن این شعرها باز تابانده.
ویژگی این شعر چیست؟
ـ خصوصیت این شعر همان تجارب شتابزدهای است که عبور از یک دوره آرمانی تباه شده؛ فاصله گرفتن از رمانتیسم سیاسی و احساسی با خود میآورد. شاهد فروپاشیهای زیادی مثل انقلاب و جنگ بودن. زندگی تحت استبداد و سانسور؛ مهاجرت، تغییرات بزرگ جهانی، انقلاب انفورماتیک و تعامل بیشتر با شعر و ادبیات جهان. خب ما اگر هنوز دنبال روایتهای کهنه و تعاریف قدیمی باشیم؛ ممکن است با این شعرها نتوانیم ارتباط بگیریم (همین شاعران محبوب دهه ۴۰ و ۵۰ هم در دوره خود مورد تهاجم و دلیل بحران شعر شمرده میشدند). تاثیر آشنایی با مباحث مطرح شده در فلسفه ی ادبیات پست مدرن و سبک و شیوههایی که در هنر دنیا حضور داشته؛ صحنه و فضای دیگری برای تجربه زبان و فرم و ارائه ی فردیت شاعر در اختیار شعر گذاشته است. گسست بیشتر از ریشههای شعر کلاسیک فارسی؛ کارگاههای شعری؛ گرایش به تئوریهای نو و گاه تثبیت تعاریف غیر اصیل را نیز این افت و خیز با خود به همراه داشته. اما دانش نقد و پژوهشهای ادبی در متن شعر و زبان چندان متناسب با این تعداد زیاد کتاب شعر نبوده است. سانسور هم همزاد مخفی و ناگزیر شعر در تمام سالها بوده است. هنر همیشه درگیر بحران است و درهمین کشاکشها میبالد و شکلهای نوظهور خود را میآفریند و بعدها از فاصله میتوان گزارشی بهتر از چگونگی آن داد.
درمقایسه با سالهای دههی چهل و پنجاه، شعر امروز ایران را چگونه میبینی؟ آیا بازهم شاهد کسانی چون؛ فروغ، شاملو، اخوان و … خواهیم بود که اثرگذار باشند؟
ـ بخش اول این پرسش را در سؤال قبلی شاید پاسخ داده باشم. هر دوره تاریخی شیوههای بیان و شاعران خودش را دارد. سلیقه مرسوم در جستجوی تکرار عادتهای خود است، اما وقتی نحوه زندگی دگرگون می شود، سمت نگاه و چشمانداز دیگر همان نیست که بوده است. بدترین اتفاق این است که دوباره شاهد یک شاملو یا فروغ و یا سپهری دیگر باشیم. این بیشتر یک در جا زدن و کاهلی است تا دلیلی بر رشد شعر در یک سرزمین. اثر گذاری این شاعران خوب ما هم مهمترین دستاوردش فکر نمیکنم تثبیت علائق شعری و ذوق جمعی به یک تعریف ابدی و ازلی باشد. انسان تصویر دنیای خود را هر بار در شعر و هنر عصر خودش کشف میکند، نفی و تصحیح میکند تا رشد کند. در همین سالها کسانی مانند رضا براهنی، یدالله رؤیایی، احمدرضا احمدی و شاعرانی جوانتر بی شک تاثیرگذار بوده اند. در شعر پیشنهادهایی طرح کردند. زمینههای تازه را در شعر وسعت دادند. اما همه اینها جریانی همیشه در تکاپو است و همریشه با اتفاقات تاریخی اجتماع، و پاسخ و برآیند فرهنگی همان محدوده زمانی که بزودی خودش را نقد میکند و چهره دیگر میگیرد. شعر بیش از همه به شاعرانی با فردیت مستقل، آزادی و جسارت نیاز دارد. تنها قانون حقیقی هنر فروپاشی، بالیدن و مدام نوشدن است.
شعر ایران اکنون از دو پارگی درون و بیرون از ایران برخوردار است، ویژگی شعر ایران در تبعید یا مهاجرت چیست؟ ساختار این شعر چه هست؟
ـ فکر میکنم حوزه مشترک زبان فارسی بیش از فاصلهگذاریها و مرزبندی جغرافیایی ماهیت واقعی و به هم پیوسته شعر امروز را به ما معرفی کند. سرزمین واقعی شعر زبان فارسی است. بعضی کتاب ها را در ایران با هزار تیغ و ضرب و شتم هم گاه نمیتوان چاپ کرد و همان کتابها در خارج از کشور به چاپ میرسند در عوض در این سالیان شاعران بسیاری در بیرون مرزها ممنوع القلم و از چاپ شعرهایشان در ایران محروم بوده اند. میبینیم که در یک زبان مشترک به طرز حیرت آوری همه اجزا و اتفاقات به هم پیوستهاند، حالا باید دید اگر بعضی نامها را برداریم با خواندن شعر آیا قادر به این گمان هستیم که این شعر در کجا نوشته شده است؟
منظورم شاعر مهاجر ایرانی است.
ـ شاعر مهاجر سرزمین واقعیاش زبان فارسی است او نیز به این زبان میاندیشد و مینویسد. حوزه عملکرد یک فرهنگ در حیطه اقتدارِ زبان است. شاعر مهاجر همان دایره ی قدرت و تاریخ زبان فارسی را با همه ظرایف و حد و مرزهایش مدام تجربه میکند که شاعر دیگری در ایران. او نیز خود را با همین زبان فکر میکند و شرح میدهد. بنابراین حضور سانسور و محدودیت چاپ در ایران ضربهای است که یکسان بر همه ی شاعران در هر کجای دنیا باشند هم چون یک زخم خوردگی عمیق فرهنگی و اجتماعی و یک شکاف دردناک برگسترهی اندیشه و زبان فارسی خونریزی میکند و ارتباط را معیوب و محدود میکند. خوشبختانه نشر دیجیتالی یک راه درمان و علاج به موقع بود که چندین ناشر به آن همت کردهاند.
مجاورت در زبان و فرهنگ تازه، ایستادن در دو وضعیت ایرانی بودن و جایی دیگر در جهان داشتن؛ ابعادی مضاعف را در اختیار نگاه شاعر مهاجر میگذارد. حتی این حس بیگانگی و تقلای ذهنی و عینی چون رنجی ناگزیر از پس تلاش فراوان منجر به نوعی آگاهی در فکر و زبان میشود. رؤیا؛ جهانبینی و زبان شعر را در ترکیبی عاشقانه در چالش و پوستاندازی میمیراند و از نو میزاید. فرصت اکتشاف و تببین زبان مادری در فضایی بزرگ و گسترده تر؛ ارتباط با شاعران و شناخت ِ سنتهای مختلف شعری در زبانهای دیگر؛ کسب تجارب نو در ادبیات و هنر همه ی اینها فرصت دوبارهای برای بازآفرینی بیان و نوشتار در گستره زبان فارسی است. مهاجرت هنرمندان همیشه درتاریخ فرهنگ ساز بوده. هنرمند مهاجر بنا به حوادث اجتماعی و سیاسی یا حتی علاقه شخصی؛ عشق به ماجراجویی، به دست آوردن دانش و جایگاه تازه فرهنگی و هنری، این جابجایی را به مثابه نوعی اجبار و گریز یا سلوک و اکتشاف در زندگیاش برگزیده. ساختار چنین هنری بیش از همه جستجوی تجارب متنوع و آزادانه برای ارائه هویت خود است. ساختار کنونی شعر مهاجرت امکان حضور تنوع صداهای شخصی متفاوت را میسر کرده در حالی که دو دهه پیش رگههای نوستالژی؛ غربت و نگرش سیاسی آن را به نوعی تعلیق و تکرار وا می داشت…
در مقایسه با سایر کشورها، ادبیات در تبعید ما از موفقیت چندانی برخوردار نشده، چرا؟
ـ آیا میتوان تحت عنوان کلی “ادبیات تبعید” کل ادبیات مهاجرت و یا بسیاری از نویسندگان مهاجر که موطنی دیگر را برگزیدند فقط طبق یک نماد سیاسی طبقهبندی کرد؟ کسانی مانند کورتازار، فوئنتس، مارکز، بی دائو، ادونیس، محمود درویش، کوندرا، جویس، ناباکوف و … بسیاری را تحت این نام گنجاند؟
آیا آنها درباره خود قائل به این تعاریف بودند و اینکه به راستی “ادبیات تبعید” کدام کشور موفقیت داشته! نویسندگانی گوناگون از سرزمینهای مختلف مطرح شدهاند اما نمونهای که بتوان کل ادبیات یک کشور را مصداق گرفت نداریم! به هر حال مترجمان ما همانقدر که آثار دیگران را به فارسی ترجمه کردند، اشعار و داستان فارسی را به زبانهای دیگر ترجمه نکردهاند و این ادبیات هم نه جدا از کل ادبیات فارسی، محتاج معرفی و حضور در زبانهای بزرگ دنیاست و مهمتر از همه فکر میکنم وظیفه ترجمه و معرفی اشعار فارسی بخشی از کار ادبی خودِ همین شاعران مهاجر است که واسطه فرهنگی و آشنا به هر دو زبان هستند.
هستند کشورهایی که زبانشان هم لاتین نیست اما موفق هستند؛ هند و چین را نمونه می آورم.
ـ تجربه مهاجرت ما به نسبت چینیها و یا هندیها که مهارت نوشتن به انگلیسی را دارند خود دلیل دیگری برای عدم ارتباط و حضور ماست. بسیاری از نویسندگان هندی در سالهای اخیر جوایز ادبی را به خود اختصاص دادند. شاعران یونانی و آمریکای لاتین از امکان مضاعف هم ریشه بودن زبانهای لاتین و فرهنگ مسیحی و قدمت تاریخی ارتباطات فرهنگی منظم برخوردارند. گاهی نیز متفاوت بودن و بومی بودن یک اثر رغبت و کنجکاوی خوانندگان سرزمینهای دیگر را بیشتر برمیانگیزد. در مورد هند و یا شاعران عرب این نیز مصداق دارد. حضور عناصر بومی؛ لایه های فرهنگی غنی و قدمت و غرابت آن و شکل متفاوت روایت یا قصه پردازی و یا نگاه شاعرانه ابعاد عرفانی و فلسفی شعر. اما باز هم همه برمیگردد به بنیادهای ترجمه و نهادهای پشتیبانی در سطح دانشگاهی و فستیوالهای شعری که ما به شکلی سامان یافته آن را نداریم.
علاوه بر این، همه جای دنیا این روزها شعر به نوعی حاشیه نشینی و انزوا در ادبیات وادارشده. تیراژ کتابهای شعر حتی در کتابخوانترین کشورها به نسبت اقبال رمان تعجبآور و غریب است. علاقه به ادبیات عرفانی و کلاسیک هنوز جذابتر از ادبیات مدرن فارسی است که مشابهت با ادبیات امروز خودشان دارد یا نمونهای ضعیفتر از آن است وگاه نیز با کمال تعجب میبینیم علاقه ناشران و عموم، بیشتر ادبیات ِسیاسی و ژورنالیستی را حمایت و دنبال می کند. با این همه آنتالوژهایی نیز در این سالها گردآوری و چاپ شده که سعی بر معرفی شعر معاصر فارسی داشته است.
با توجه به بخشی از شعرهایی که منتشر میگردد، میشود نتیجه گرفت که صاحب شعر خود را مدرن میخواند و این در حالی است که هماو، آثار کلاسیک ایران و از جمله، ویس و رامین، گاتاهای زرتشت، بیژن و منیژه و … را نخوانده و با آن بیگانه است، این نوع مدرنیست بیریشه را چگونه ارزیابی میکنید؟
ـ شاید این را باید از خود آن اشخاص پرسید! خواندن آثار کلاسیک هم باید از روی نیاز و جستجوی عاشقانه در زبان فارسی باشد واقعن نمیشود به کسی آن را به عنوان دارو خوراند یا توصیه کرد. همیشه ادبیات کلاسیک منبعی غنی و الهام بخش است چون همیشه پرسشهایی ناتمام هست که جوابش را هنوز آنجا می شود یافت. سرگشتگیهایی هست که شفا و تسکیناش آنجا برایمان میسر است.
نوعی شعر که موسوم است به شعر سیاسی، آیا ماندگاری دارد؟ همین نوع شعر، نیازی آیا به شعور و آگاهی از تاریخ ایران دارد؟
ـ شعرهایی هنوز در حافظه و قلب مردم باقی است. شاهنامه فردوسی؛ اشعاری از حافظ؛ مسعود سعدسلمان … برای مثال شعر سیفالدین فرغانی درباره استیلای مغولان … و بسیاری اشعار دیگر که دیگر نوعی وجه اجتماعی/اعتراضی دارند. نوعی بینش تاریخی و اسطورهای در آن هست … بعد از قرنها هنوز اینها جاندار و پر مایه هستند. بعضی از شعرهای بهار، عشقی، عارف، شاملو، گلسرخی و … این بستگی به نوع پیوندی دارد که اندیشه شاعر با تصویر و زبان برقرار میکند. این که بتواند با طرح مسائل عمیقتر فلسفی؛ شور عاطفی و همدلی ما را برانگیزد و دریافت حسی ما را از حد یک گزارش احساسی گذرا؛ سرسپردگی یا نفرت فراتر ببرد. صمیمی و انسانی باشد؛ بیشتر از آنکه اهل حرفهای کلی و احساسات شتابزده؛ بدعت هنری؛ قدرت تعمیم و دید وسیع داشته باشد.
شعرهای سیاسی جانبدار میشوند، آیا بین شعر و باورهای جزمی چه دینی و چه غیردینی، رابطهای هست؟
ـ شعر از جنس رؤیا و تخیل است. در جستجوی کشف نسبتهای تازه؛ طرح پرسشهای همیشگی در جهان ناپایداریها و رازها و بیشتر از همه محتاج آزادی و فردیت هنرمند است.
هنرمند آیا از ویژگییی برخوردار هست که دیگران نه؟
ـ تمرکز شیفته وارِ کودکانه و تلاش مدام برای تبدیل تجربه واقعیت و رؤیا؛ درک تمامیت انسان بودن و اتصالش به یک آگاهی و روشنایی؛ کنکاش و درگیری خلاق با زمان و زندگی تا آن را دوباره باز بیافریند. شاید بشود گفت یک وسواس عاشقانه و مجنون وار برای ترکیب خویشتن با همه زیر و بم ِهستی و کشف یک معنا و شکل نو. خب این هم یک شیوه زندگی است. همین.
در شعر یکی از مؤلفههای اصلی «زبان» است. نقش «زبان» در شعر چیست و چه تفاوتی با دیگر زبانها دارد؟
ـ ۲۵ سال پیش محمود دولت آبادی گرامی به عنوان نصیحت در حاشیه دفتر دستنویس شعرهایم نوشت “شاعر کلمات را مانند جواهر خرج می کند نه مثل ریگ” فکر میکنم این جملهی با ارزش نقش مهم هر کلمه را در یک قطعه شعر نشان میدهد. هر کلمه در همنشینی با کلمه دیگرموسیقی؛ تصویر؛ ساختار و همه سویههای عاطفی شعر را فراهم می کند. نقش و تاثیر هر واژه در ارتباط با کل شعر؛ جزئی که به تمامیت یک نقشبند تابانده می شود؛ در ساحتی فراتر از خود رازی به اسم “زبان” را تجلی میدهد. شعر برای تمامی امکانات تنها کلمه را در اختیار دارد و موسیقی، نتها را. زبان شعر و موسیقی این دو را شبیه میکند چرا که در نهایت قادر به جانشینی نشانههای یکدیگر هستند. سبک و هویت دنیای شاعر در زبان شعر نمود پیدا میکند تا یک شاعر از دیگری متمایز شود. آهنگ شعر با کلمات در زبان نواخته میشود. مشخصههای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی را زبان در خود حمل میکند و لحن عاطفی یک اتفاق را نمایش میدهد. مسیرهای ارتباطی با یک شعر در زبان طراحی میشود. ساختمان شعر در زبان چیده میشود. تصویر درهم نشینی و ترکیب کلمات جرقه میزند و زبان نقاشی می شود. بی دلیل نیست که فرمالیستها شعر را اصولن “یک رخداد زبانی” میدانند. نقاشی، تئاتر، معماری، سینما و عکاسی از عناصر بیشتری استفاده میکنند اما فکر میکنم زبان همه هنرها به هم شبیه است و در نهایت برای درک یک اثر هنری باید از رویه ظاهری آن عبور کرد. گذشته از نقش ناخودآگاه برای دریافت رمزها و معانی؛ “زبان هنری، همیشه جنبهای استعاری دارد” که با تأویل و تفسیرپذیری ما را به لذت و دریافت آن اثر راهنمایی میکند. برای آشنایی و ورود به یک شعر یا اثر هنری باید مجموعه رمزگان و نشانههای آن را کشف کرد و شناخت. این زبان را حس کرد و آموخت.
همین زبان، گاه، اگرچه بومی یا ملی است، اما با برگردان آن جهانی میشود و همهگان در گوشه گوشهی دنیا از محتوای آن که در فرم شعر یا ادبیات و هنر بستهبندی و عرضه شدهاند، بهرهمند میشوند و من و شمای ایرانی هم از خواندن آنها لذت میبریم و گاه میآموزیم. با این حساب چه ساختاری در زبان کسانی مثل «پابلو نرودا» و صدها نمونهی دیگر هست که در هنرمندان صد سال اخیر ایران نبوده است؟
ـ یک شعر در ترجمه مهمترین ظرافتهای بومی و زبانیاش را از دست میدهد. با این همه تنها راه ارتباط با ادبیات دنیا از طریق ترجمه است و ما چندان در این زمینه فعال و پر سابقه نیستیم تا توان و تجربهمان را پرورش داده باشیم. شاید نگاه و جوهر شاعرانه ِتصویر و تخیل که ارتباط ملموس و صمیمی با همه تجارب مشترک انسانی دارد و نوعی زبان عاطفی و فلسفی را در شعر فراهم میکند و راز شعری؛ فکر و فضای شعر از این طریق به ما منتقل می شود؛ عامل این ارتباط قوانین و ساختار مشابه همه زبانها و اشتراک ما در انسان بودن است. همان که «لوی استروس» میگوید: زمینهای که فرهنگها را هم قابل ترجمه و ما را برای هم قابل فهم می کند. یعنی جانمایه شعر که مرز نمیشناسد و به گفته شکلوفسکی “حوزه فرا زبانی و فرا اندیشه” دارد. اما بسیاری نشانههای زبانی و شکل و شگردهای فرهنگی در ترجمه از هم گسسته میشود و ممکن است دیگر چندان اعجاب برانگیز نباشد.
با این همه در اشعار شاعران خوبی مثل نرودا و دهها شاعر دیگر … آیا به راستی میشود ساختار زبانی واحد و تعریفی یک سان یافت؟ در شعر متنوع و دنیاهای مختلف اینان معیاری یکسان و مشترک نمیتوان پیدا کرد. قطعیت یا تشابهی که به عنوان یک قانون به کار گرفت بی شک قدرت زبان شاعرانه در طرح سویههای چند گانه و کنایی؛ استعاره و اساطیر و میراث ناخودآگاه در زبان مشترک بشری اگر از گود ترجمه بگذرد و در زبانی دیگر خود را دوباره احیا کند، بازهم شعر تازهای است نه همان؛ اما میشود دوباره از آن لذت برد. جالب است که میان شاعران دهه ۴۰ و ۵۰ جهان صمیمی ِشعر فروغ در زبان انگلیسی و بعضی زبانهای دیگر توان بیشتری از دیگر شاعران برای ایجاد این ارتباط و انتقال داشته است.
در برشهای زمانی، انواع شعر پدید آمده است: شعرنو، شعرسپید، شعرحجم، شعر کلاسیک، شعر گفتار و … کدام نوع را میپسندید، چرا؟
ـ به عنوان کسی که شعر را دوست دارد بنا به حال و هوایم هرکدام از اینها در زمانی برایم میتواند لذتبخش باشد.
حقیقت و واقعیت، کدام یک، کلید رمزگشای شعر است؟
ـ شاید شعر نوعی رسوخ در واقعیت اما برای عبور از آن است. این رخنه کردن نوعی نافرمانی و انحراف برای شکستن واقعیت به عنوان یک مانع است. نوعی چیدهمان برای کشف و اختراع حقیقتی دیگر؛ این بازآفرینی ریاضی؛ معماری و موسیقی خود را دارد؛ جهانی مشابه است که در یک متن در منطق زبان شعری متولد می شود.
چه چیزی شعر را از نثر جدا میکند؟ گفته شده که شعر گفتار همان نثر است. درست است؟
ـ در شعر همنشینی و جانشینی کلمات خود را در زبان به اجرا در میآورد. در این فضا نقشپذیری غیرمنتظر و تداعی کلمات به ناخوداگاه و موسیقی نزدیک است. شعر زبان را به شگردی جادو مانند، به درخشش وامیدارد تا با شخصیت چندگانه و استعداد رازانگیزی کلمات روبرو شویم. ناخودآگاه، رمز، کنایه و شهود زبان شعر را در چندین لایه معنایی فعال میکند. حضور کلمات در امکانی جدید و ناگهان با شباهتآفرینی بین احوال درونی و حوادث بیرونی نوعی ارجاع پذیری آفاقی – انفسی را در شعر مهیا میکند. نوعی مسیر را میآفریند که میتوان چون سفری تا بی نهایت در آن به تاویل و جستجو پرداخت و لذت شعر بیشتر از همین تبلور زبان در لحظه خوانش مایه میگیرد. نثر با همه قدرتهایش حتی نیروی ایجاد شاعرانگی؛ موزونیت و هرمنوتیک، معمولن زبان را به عنوان ابزار برای ارتباط گفتاری و روایی، شفاف و صریح به کار میگیرد. سارتر معتقد بود:”شعر واژگان را به کار نمیگیرد یعنی اساسا آنها را همچون نثر به کار نمیگیرد، از آنها استفاده نمیکند، بلکه به آنها استفاده میرساند”. برای این زبانشناسان فرمالیست “استعاره را ذات شعر و مجاز مرسل را بنیان نثر” میدانند.
یکی از ژانرهای شعر که به ویژه درخارج ازکشور هم تابوشکنی کرده، شعر اروتیک است، مرز اروتیک و پورنو درشعر کجاست؟ شعر اروتیک چه ساختار و ویژگییی باید داشته باشد؟
ـ شعر اروتیک قدمتی به درازای تاریخ شعر و حیات آدمی دارد. اصلیترین و عمیقترین شوق و شورهای ما پیوسته با عشق و جادوی تن است. این تمنا بر همه احساسات و رفتارهای ما فرافکنی میشود؛ به امیالمان جهت و شکل، زیبایی و رنج یا شادمانی میبخشد. بخش مهمی از ادبیات و هنر مدیون شرح و وصف همین احوال و تمنای ابدی است.
این حضور در خارج از کشور طبیعتن به خاطر نبود سانسور و نداشتن مشکل چاپ آسانتر بوده وگرنه، قدیمیترین نسخ شعر و نثر فارسی از چهل طوطی و هزارویکشب تا لذت النسا و بسیاری از حکایتها و داستانها. حتی شعر و قصه فولکلور و اشعار کوچه و بازار همیشه مملو از این اشارات و تجارب بوده و ممنوعیتها نیز همیشگی و سرایندگان گاه گمنام ِ این آثار نیز بسیار از ما جسورتر و بی مدعاتر. حد و مرزی برای این موضوع در ادبیات نمی توان قائل شد. تنها اصالت هنری میتواند یک ملاک شخصی برای ما باشد: در خواندن این آثار آیا با اشکال بدیع و تازهای از عاشقی، شوق و خواهش مابین دو تن روبروییم؟ رمزهایی ناگفته از جسم و تمنا را کشف میکنیم؟ آیا دریافتی پنهان و گمشده از رابطه جسمانی در بعد فلسفی، طنز، روانشناسی، نگاه تاریخی- اسطورهای، زیباییشناسی، فرم یا مفهوم هنری نابی برای ما بازآفریده می شود؟ در تاریکی روان ما دریافتی جرقه میزند تا درگیر و دگرگونمان کند؟ علاوه بر تهییج و تحریک، به لذت، آگاهی و آزادی تازهای برای درک این تجربه در هنر میرسیم؟ قدرت و وسعتی که اروتیسم در شعر و ادبیات دارد از دیگر موضوعهای اساسی و حیاتی انسان “عشق، مرگ، خدا، اندوه و …” غنیتر وغریزیتراست و ناخودآگاه را آسان به شکل ارادهی خود در میآورد و برای همین شاید مرز اروتیسم و پورنو در هنر فاصله همین معنا آفرینی، هوشمندی و درک زیباییشناسی با ارائه بازاری برای ایجاد کشش و هیجان ِتوجه برانگیز است. چیزی که از طریق جلب نظر و انگیزش دم دستترین احساسات ما میتواند همان استفادهای را ببرد که تبلیغات و بازار از این تمایل عمومی میکند: “استفاده ابزاری برای فروش کالا و تولید انبوه”.
وجدان هنرمند؛ شاعر، نویسنده، نقاش، مجسمهساز، فیلمساز و… چه نقشی در زندگی اجتماعی دارد؟
ـ این کلمهی “وجدان” باری از مطلقیّت و اخلاقیات جزمی و دینی دارد و با هنرمند ترکیب مغلق و مشکوکی را میسازد. هنرمند به عنوان فردی از همین دوران و اجتماع نسبت به رنجهای انسانی و حوادث زمانهاش نمیتواند بی تفاوت باشد. حتی اگر بخواهد بگریزد؛ او نشانههای مرضی مزمن در اجتماعاش را با خود حمل میکند. اما هر هنرمندی شیوه بیان خود را دارد و اصلیترین شجاعت او برای ارایه باورها و نمایش جهاناش؛ بیش از همه محتاج آزادی و نوآوری برای آفرینش این جهان شخصی و ابراز این هویت هنری است. شیوهای که با روح و زبان او همخوانی داشته باشد نه تایید و پسند ِاجتماعی.
نقش رسانههای الکترونیکی و به طور عمومیتر، اینترنت در رابطه با دسترسی به مخاطب، اعتلای شعر و هنر و ادبیات و ماندگاری یا کم عمر بودن اثر، چیست؟
ـ دو نقش متضاد و ناگزیر. دسترسی متنوع به بخش مهمی از اطلاعات ادبی، متون، اشعار و حتی منابع دور از دست و نایاب … همه ما صاحب وسیعترین کتابخانههای عالم شدهایم و این بیشتر به معجزه میماند. اما این ثروت و برکت و سهولت دسترسی؛ نوعی آسان پسندی و شتاب نیز ایجاد کرده، یک سلیقه کم مایه جمعی که معمولا مسری نیز هست و برای لذت بردن از شعرهای ساده و احساسات نه چندان عمیق در زمانی فشرده آمادگی بیشتری دارد تا دقت و حوصله. که این البته چیز تازهای نیست پیش از اینها نیز سانتیمانتالیسم و احساسات سهل و آسان و سرگرمی در هنر برای بسیاری جذابتر از ابعاد فلسفی و هنری بوده است.
شعر، ادبیات و هنر، آیا زنانه و مردانه دارد؟
ـ مسلمن شعر و ادبیات زنانه و مردانه یا همجنسگرا ندارد. اما در شیوه تحلیل و تفسیر یک اثر میتوان به کشف و تأویل یک شعر از زاویههای دیگر از جمله جنسیت نیز نگاه کرد و به چیزهایی شگفتانگیز و دانشی نو درباره آن دست یافت. هر موقعیت انسانی یک وضعیت در زندگی است، یک تجربه انسانی است که اندیشه، جزییات و مشخصات خود را دارد. احساسات و فرصت متفاوتی از ارتباط با هستی و زندگی را به ما معرفی میکند. میتواند فردیتی با دنیای ناشناخته و امکانی دیگر از شباهت و یا تفاوتها باشد که در این تجربه ما را با چیزی نو یا بخشی از خودمان آشنا می کند. گوشههایی بکر، زیبا، ویرانگر، دردناک، عاصی، لذتبخش؛ رازانگیز یا فراموش شده در خود انسانی ِ ما. این آگاهی دنیای ما را وسعت می دهد. زن بودن نیز چنین تجربه انسانیی میتواند باشد. اما یک نویسنده با هر جنسیت قبل از هر چیز “انسانی است که مینویسد”.
حالا از برنامههای خودت بگو که چه پیش رو داری؟
ـ نوشتن، ویرایش شعرهایم، ترجمه و خواندن کتابهایی که دوست دارم. به تازگی ترجمه اشعار ترانس ترومر که به عنوان ویراستار و مترجم با سهراب رحیمی همکاری داشتم توسط نشر آرست با نام “روشنای تاریکی” به چاپ رسید. کتاب گزیدهای از شعرها و مقالاتی در معرفی و نقد آثار این شاعر سوئدی و برنده نوبل ادبیات در سال ۲۰۱۱است. کتاب شعری به فارسی گزیدهای از شعرهایم ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۲ به نام “شبیه خوانی” نیز توسط نشر آرست و در نوامبر در دسترس همه خواهد بود. و چندی پیش نیز یک مجموعه شعرم به سوئدی به نام “جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری” به ترجمه سهراب رحیمی و کریستین کارلسون در سوئد به چاپ رسید. گزیدهای از شعرها به انگلیسی با ترجمه مورا دلی و الهام شاکریفر در لندن چاپ شد. در ماه دسامبر نیز کتابی به انگلیسی در معرفی شعر ترانس ترومر توسط نشر اسموکاودل عرضه خواهد شد که به همراه چند مترجم دیگر گفتارهایی پیرامون شعر ترانس ترومر داریم که در آن گرد آوری شده است.
معرفی مینی مالیستی از آزیتا قهرمان:
آزیتا قهرمان متولد مشهد، شاعر، مترجم و نویسنده است که از سال ۲۰۰۶ ساکن سوئد میباشد. او در سه دوره عضویت در هیئت داوری جایزه شعر خورشید را بر عهده داشته است.
کتابشناسی
شعر
آوازهای حوا، مشهد، ۱۳۷۱
تندیسهای پاییزی، مشهد، ۱۳۷۵
فراموشی آیین سادهای دارد، ، مشهد، ۱۳۸۱
اینجا حومههای کلاغ است؛ سوئد؛ ۱۳۸۸
زنی آمد مرا بپوشد، تهران؛ ۱۳۸۹
شبیه خوانی، نروژ؛ ۱۳۹۱
چهارکتاب ؛ ۱۳۸۸سوئدی. با ترجمه ی سهراب رحیمی. کریستین کارلسون
گزیده اشعار به انگلیسی. ترجمه مورا دلی و الهام شاکری فر . چاپ لندن ۱۳۹۱
جلسه هیپنوز در مطب دکتر کالیگاری؛۱۳۹۰،سوئدی . با ترجمه ی سهراب رحیمی. کریستین کارلسون
ترجمه
جایی که پیاده رو به پایان میرسد، با مرتضی بهروان؛ تهران؛ ۱۳۷۵
روشنای تاریکی؛ منتخب اشعار توماس ترانس ترومر؛ با سهراب رحیمی، نروژ؛
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در کالیفرنیای آمریکا است.