شماره ۱۲۱۴ ـ پنجشنبه  ۲۹ ژانویه ۲۰۰۹

سه شنبه هفته گذشته، بیستم ژانویه، سرانجام باراک حسین اوباما پس از نزدیک به دو سال کارزار سرسختانه انتخاباتی و دو ماه و اندی انتظار با ادای سوگند، دست کم برای چهار سال، مستاجر کاخ سفید واشنگتن شد. مراسم ادای سوگند، که بی شباهت به مراسم تاجگذاری نبود، با شکوه و جلالی کم نظیر برگزار شد و حدود ۲ میلیون نفر در آن شرکت کردند.

رسمیت یافتن ریاست جمهوری آقای اوباما امواج بزرگی از امید، شادی و شعف نه تنها در آمریکا، بلکه در سراسر جهان برانگیخت. در یک نظرسنجی که توسط بی بی سی در ۱۷ کشور جهان (آمریکا، بریتانیا، آلمان، ایتالیا، شیلی، چین، مصر، روسیه، اسپانیا، فرانسه، ترکیه، مکزیک، غنا، هند، اندونزی و نیجریه) انجام گرفت مشخص شد که ۶۷ درصد پاسخ دهندگان، انتخاب آقای اوباما به ریاست جمهوری آمریکا را در تقویت رابطه این کشور با سایر کشورهای جهان مهم می دانند. در نظرسنجی مشابه ۶ ماه پیش تنها ۴۲ درصد افراد مورد پرسش نقش آقای اوباما را در بهبود روابط آمریکا با سایر کشورها مهم می دانستند. کمترین خوشبینی در روسیه با ۴۷ درصد و بیشترین آن در آلمان و ایتالیا با ۸۰ درصد است. در مصر ۷۵درصد پاسخ دهندگان پایان مناقشه خاورمیانه را مهمترین اولویت آقای اوباما دانسته اند. ۷۵ درصد پاسخ دهندگان آمریکایی نیز گفته اند که مقابله با بحران اقتصادی در جهان باید اولویت نخست باراک اوباما باشد و ۶۰ درصد پاسخ دهندگان آمریکایی نیز بر این باور بودند که بهبود روابط آمریکا با جهان از اولویت های اصلی باراک اوباما است.

سخنرانی غرا و شیوای باراک اوباما در مراسم باشکوه ادای سوگند حاوی نکاتی بود که اولویت ها را از دیدگاه خود آقای اوباما، و نه الزاما از دیدگاه کسانی که هر یک از ظن خود یار او شده اند، نشان می داد. آقای اوباما از جمله گفت:”ظرفیت و توانایی ما کاهش نیافته است، اما زمان برای بی حرکتی، محافظت از منافع محدود و سرکردن با تصمیمات نامطلوب مسلما گذشته است. از امروز باید خودمان را بالا بکشیم، گرد و غبار را بزداییم و بار دیگر بازسازی آمریکا را آغاز کنیم.”

آقای اوباما در مورد مسئولیت دولت خود درباره بهبود نظام اداری آمریکا گفت:”کسانی از ما که مسئول خرج دلارهای مردم هستیم، مسئولیت داریم تا عاقلانه خرج کنیم، به اصلاح عادت های بد بپردازیم. کارمان را شفاف و در روز روشن انجام دهیم، زیرا تنها در چنین صورتی است که می توانیم دوباره اعتماد حیاتی بین یک ملت و دولت آن را برقرار سازیم.”

آقای اوباما همچنین به منشاء بحران فاجعه بار اقتصادی که از آمریکا آغاز شد و کمابیش به سراسر دنیا سرایت کرده اشاره نمود:”اقتصادمان در نتیجه آزمندی و بی مسئولیتی برخی، همچنین به دلیل شکست جمعی ما در گزینش های درست و آماده ساختن ملت برای عصری جدید، بسیار ضعیف است. خانه ها از دست رفته اند. شغل ها نابود شده اند، مراکز کسب و کار بسته شده اند.”

دو روز پس از مراسم ادای سوگند، باراک اوباما برای انجام یکی از وعده های انتخاباتی خود، در اقدامی نمادین دستور بسته شدن زندان گوانتانامو و بررسی نحوه محاکمه و برخورد با افراد مظنون به تروریسم را  امضا کرد. بستن زندان گوانتانامو طی یکسال آینده است و دستور آقای اوباما صریحا هر گونه فشار فیزیکی و استفاده از زور در بازجویی را ممنوع کرده است.

بنابر گزارش رادیو فردا: “اتحادیه اروپا و گروههای مدافع حقوق بشر، از تصمیم باراک اوباما برای تعطیل زندان گوانتانامو استقبال کردند.”

اقدام آقای اوباما در این مورد را از این نظر “نمادین” خواندم که در زندان گوانتانامو ۲۴۵ زندانی نگهداری می شوند در حالی که گفته می شود جمع شمار زندانیان متهم به تروریسم آمریکا در نقاط دیگر جهان حدود ۱۱۰۰۰ نفر است.

باراک اوباما همچنین جرج میچل، سناتور سابق و عضو گروه مذاکرات صلح کاتولیک ها و پروتستان ها در ایرلند شمالی در سال ۱۹۹۸ را به عنوان نماینده تام الاختیار خود در امور خاورمیانه و ریچارد هالبروک، سفیر پیشین آمریکا در سازمان ملل (در دوره بیل کلینتون) را به عنوان نماینده ویژه خود در افغانستان منصوب کرد. این انتصاب ها حکایت از آن دارند که سامان بخشی به اوضاع خاورمیانه و افغانستان از اولویت های اصلی آقای اوباما در عرصه سیاست خارجی خواهند بود.

در عرصه اقتصاد آمریکا نیز آقای اوباما طرحی ۸۲۵ میلیارد دلاری تهیه و به کنگره این کشور ارائه داده تا اوضاع نابسامان اقتصادی را بهبود بخشد.

بدون آن که قصد زیر سئوال بردن صداقت آقای اوباما در کار باشد، در توفیق این طرح ـ دست کم در قد و قواره فعلی ـ می توان تردید کرد. در واقع، دملی که امروز به صورت بحران یا فاجعه اقتصادی سر باز کرده ناشی از یک بیماری مزمن عفونی است که ریشه آن را باید از حدود ۴ دهه پیش دنبال کرد. این عارضه که امروز تبدیل به یک بیماری حاد شده، مسئله بدهکاری سنگین دولت فدرال ایالات متحده آمریکاست. در سال ۱۹۶۰ این بدهی حدود ۲۹۰ میلیارد دلار بود که با توجه به جمعیت آن زمان آمریکا، سرانه بدهی هر فرد آمریکایی کمتر از ۱۵۰۰ دلار می شد. در دهه های ۷۰،  ۸۰ و ۹۰ این بدهی به طور  تصاعدی افزایش یافت و به ترتیب به ارقام ۳۸۹، ۹۳۰ و ۳۲۳۳ میلیارد دلار رسید. در ژانویه ۲۰۰۱، زمانی که آقای جرج دبلیو بوش، به ترتیبی که همه می دانند، به کاخ سفید راه یافت، بدهی دولت فدرال آمریکا به ۵۷۰۰ میلیارد دلار، یعنی ۱۹۰۰۰ هزار دلار سرانه بدهی هر آمریکایی، رسیده بود.

آقای بوش با سیاستهای مخرب خود، در ۸ سال دو دوره ریاست جمهوری، این بدهی سنگین را تقریباً دو برابر کرد و به ۱۰۷۰۰ میلیارد دلار کنونی رساند. در حال حاضر کنگره آمریکا سقف مجاز این بدهی را ۱۱۳۰۰ میلیارد دلار تعیین کرده و بنابر این اگر بخواهد طرح ۸۲۵ میلیارد دلاری آقای اوباما را تصویب کند، باید یک بار دیگر این سقف را بالاتر ببرد. توضیح این که در ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۸ میزان بدهی به رقم رکورد ۱۰۰۰۰ میلیارد دلار رسیده بود و تنها در ۴ ماه بعد یعنی تا ۲۲ ژانویه ۲۰۰۹، هفتصد میلیارد دلار یعنی به طور متوسط هر ماه ۱۷۵ میلیارد دلار افزایش یافت. هم اکنون، هر نوزاد آمریکایی که به دنیا می آید، در روز تولد و هر سالخورده ای که از دنیا می رود در روز مرگ حدود ۳۷ هزار دلار ـ تنها در سطح دولت فدرال ـ بدهی دارد و به این بدهی سنگین باید بدهی های دولتهای ایالتی، شهرداری ها و … نیز افزوده شوند. یک خانواده چهار نفری امریکایی هم اکنون حدود ۱۵۰ هزار دلار ـ فقط بابت بدهی دولت فدرال ـ بدهکار است و هر روز نیز به حجم این بدهی افزوده می شود.

فزون بر این ها، هر ساله یک کسر بودجه ۵۰۰ میلیارد دلاری به کوه عظیم بدهی آمریکاییان افزوده می شود و آقای اوباما اگر بخواهد برای برون رفت از وضعیت فاجعه بار کنونی اقتصاد آمریکا، چاره اساسی بیندیشد در چند سال آینده علاوه بر کسر بودجه سالانه هر سال به حدود ۱۰۰۰ میلیارد دلار دیگر نیاز خواهد داشت. با این حساب، در یک برآورد محتاطانه، می توان پیش بینی کرد که در پایان دوره چهار ساله ریاست جمهوری آقای اوباما، رقم بدهی دولت فدرال آمریکا به حدود ۱۸۰۰۰ میلیارد دلار، یعنی ۶۰۰۰۰ دلار بدهی سرانه هر آمریکایی خواهد رسید.

طبیعی است که این بدهی سنگین قرض الحسنه نیست و بهره و کارمزد و هزینه به آن تعلق می گیرد و این بهره و کارمزد و هزینه را نیز باید مالیات دهندگان بپردازند. در کانادا که میزان بدهی دولت فدرال با تناسب جمعیت، حدود نصف آمریکا است، گفته می شود که کانادایی متوسط تا ماه جون هر سال را تنها برای پرداخت مالیات کار می کند. از بودجه حدود ۲۰۰ میلیارد دلاری کانادا، حدود ۴۰ میلیارد دلار در سال صرف پرداخت بهره بدهی می شود. این امر به این معناست که هر کانادایی بیش از ۴۰ روز از سال را فقط برای پرداخت بهره بدهی دولت فدرال کار می کند. در آمریکا، با توجه به دو برابر بودن میزان بدهی سرانه، شاید بتوان گفت  که آمریکایی متوسط ۸۰ روز از سال را کار می کند تا بهره بدهی دولت فدرال را بپردازد. اگر این نکته را نیز در نظر بگیریم که بار عمده نظام مالیاتی آمریکا روی دوش حقوق بگیران است و ثروتمندان و صاحبان درآمدهای بالا با انواع شگردهای قانونی و غیرقانونی از پرداخت مالیات عادلانه می گریزند، آنگاه می توان فشار کمرشکنی را که بدهی فدرال بر آمریکایی متوسط تحمیل می کند دریافت.


اما، در بحران فاجعه بار اقتصادی که در حال حاضر آمریکایی متوسط با آن روبروست، بدهی دولت فدرال و عواقب و عوارض ناگوار آن تنها یک روی سکه است. روی دیگر سکه، که وخامت آن کمتر از بدهی و بهره و مالیات نیست، وضعیت بحرانی و ناگوار صندوق های بازنشستگی است. در آمریکا هزاران صندوق بازنشستگی وجود دارند که اندوخته های مربوط به دوران بازنشستگی دهها میلیون آمریکایی کارگر، کارمند و پیشه وران مستقل را اداره می کنند. تنها ۳ صندوق از بزرگترین اینها، دارای بیش از ۵۰۰۰ میلیارد دلار نقدینگی هستند. این صندوق ها برای افزایش اندوخته های اعضا خود، معمولا آنها را در بورس به کار می اندازند. از زمان آغاز بحران مالی و اقتصادی در بهار گذشته تاکنون، به دلیل سقوط و کاهش بهای سهام در بورس، این صندوق ها حدود ۴۰ درصد از اندوخته های اعضا خود را از دست داده اند و بی تردید تا زمان پشت سر گذاشتن بحران و بازگشت به دوران رونق این روند سقوط و کاهش ادامه خواهد یافت. معنای این امر این است که در سالهای آینده، آمریکایی متوسط نه تنها باید مالیات بیشتری برای تامین بهره بدهی دولت فدرال بپردازد، بلکه باید از بخش عمده ای از رفاهی که برای خود در دوران بازنشستگی در نظر گرفته بود نیز صرف نظر کند. به عبارت دیگر، در سالهای آینده، آمریکایی متوسط بدهکارتر و فقیرتر می شود. شاید بخواهید بدانید که بستانکاران رقم نجومی بدهی دولت فدرال آمریکا چه کسانی هستند. به پرسش “چه کسانی” پاسخ دقیق و مشخص نمی توان داد، زیرا بیشتر اینان در هزارتوی محافل قدرتمند مالی بین المللی پناه گرفته اند و چهره مشخصی ندارند. اما این را می توان گفت که بزرگترین بستانکاران این بدهی به ترتیب چین، ژاپن و انگلستان هستند که سهمشان بیش از نیمی از مبلغ کل بدهی است. برای آنکه سرنخی از ماهیت این بستانکاران داشته باشید، این را نیز بدانید که کشور کوچک و ثروتمند لوگزامبورگ با چهارصد هزار نفر جمعیت، که یکی از مراکز بانکداری دنیاست، ۹۱ میلیارد دلار سهم در فهرست بستانکاران دارد.

آقای اوباما در سخنرانی در مراسم ادای سوگند گفت:”اقتصادمان در نتیجه آزمندی و بی مسئولیتی برخی … بسیار ضعیف است.” نتیجه معقولی که از این سخن می توان گرفت این است که این آزمندان بی مسئولیت، باید بیشترین زیان را هم در بحران ایجاد شده ببینند و بیشترین خسارت را تحمل کنند. آیا در عرصه واقعیت چنین است؟!

متاسفانه نه تنها اینطور نیست، بلکه بخش عمده طرح نجات ۷۰۰ میلیارد دلاری چند ماه پیش آقای بوش و ۸۲۵ میلیارد دلاری کنونی آقای اوباما صرف این شده و خواهد شد که آب در دل این “آزمندان بی مسئولیت” تکان نخورد و وجود شریفشان آسیب نبیند. در سوی دیگر، تنها همین دو طرح ـ یعنی ۱۵۲۵ میلیارد دلار ـ به طور سرانه ۵۰۰۰ دلار به بدهی هر آمریکایی می افزایند.

همه اینها را گفتم تا به این نتیجه گیری برسم که دلباختگی شیداوار به آقای باراک اوباما و دیدن یک سوپرمن ناجی در وجود او، چقدر با واقعیت های تلخ موجود فاصله دارد.

اشتباه نشود. من نیز قدرت سخنوری آقای اوباما را تحسین می کنم. من نیز راهیابی یک نیمه سیاهپوست به کاخ سفید را رویدادی فرخنده می دانم. من نیز به بخشی از ایده آل های او دلبستگی دارم و من نیز آرزو می کنم که آقای اوباما موفق شود از میزان آشوب و نابسامانی که سراسر دنیا را فرا گرفته است بکاهد اما، در عین حال نمی خواهم بگذارم که این تحسین، خوشحالی، دلبستگی و آرزو چون چشم بندی مانع از دیدن واقعیت های تلخ موجود شوند.

از جمله این “واقعیت ها” این است که اگر چه در این که آقای باراک اوباما در ۴ نوامبر ۲۰۰۸ در روندی کاملا دمکراتیک با رای اکثریت مردم آمریکا انتخاب شده تردید نیست، اما نظام سیاسی دو حزبی آمریکا، و قدرت و نفوذ سرمایه های بزرگ در این حزب ها به نحوی است که نمی توان همان نقش تعیین کننده آرا مردم را برای مراحل پیش از روز رای گیری قایل شد. می خواهم بگویم که اگر حمایت همه جانبه محافل قدرتمند حزبی، رسانه ای، سیاسی و مالی نبود، چنین توفیقی برای آقای اوباما نزدیک به محال می نمود. از اینرو، آقای اوباما، مانند هر رئیس جمهوری دیگری در آمریکا منافعی را نمایندگی می کند که الزاما همیشه با منافع عامه مردم همسو نیستند. کاریزما و محبوبیت فوق العاده آقای اوباما به کار این می آید که داروی تلخی ـ که مختصری از آن را در بالا شرح دادم ـ را به مردم بخوراند. متاسفانه، چنان که شواهد نشان می دهند، این دارو نه درمانگر، بلکه مسکن است و عوارض جانبی آن نیز بیشتر از اثر تسکینی اش هستند.

آقای اوباما در سخنرانی مراسم ادای سوگند خود گفت: “مردم آمریکا امید را به جای ترس برگزیده اند”. برگزیدن امید به جای ترس کار درست و سودمندی است، مشروط بر آنکه ترک “ترس” به معنای از دست دادن احتیاط و چشم بستن بر واقعیت ها و برگزیدن “امید” به مفهوم رها کردن مهار خرد جمعی و قدرت نهادهای مردم سالار در دست هیجان، احساسات مفرط و در این مورد خاص  Obamania نباشد!


 

*  Mania در زبان انگلیسی به معنای عشق مفرط، شیدایی و اشتیاق افراط آمیز نسبت به کسی یا چیزی است.


 

ایمیل نویسنده:

shahbaznakhai@live.ca