یک
من
اینجا
برهنهای را روی سینهام میفشارم
من
اینجا
تنی لرزان را لمس میکنم.
من
اینجا
خویشتنِ برهنهی لرزانم را
سخت در آغوش گرفتهام…
*
دو
بیا کثیف باشیم
مرگِ درونمان زنده شده
دانههایش بر چشمانم میریزند
یک سال و پانزده دقیقه…
بیا کثیف باشیم
بیا زمین را خالکوبی کنیم و
واژه را سوراخ…
بیا ماه را صورتی کنیم و
لبخند را شِنی.
چرا گوسفند را از شعر ندزدیم؟
بیا علف بدوزیم به سکوتِ ثانیه
بیا سوسک بچسبانیم به خستگیِ ساحره
بیا مو بکاریم بر کچلیِ فاصله…
صبحانۀ نفرت بخوریم با اندکی سایه
بیا لطافت را خنجری ببخشیم
پاره پاره…
و سَحَر را پاک کنیم از سرنوشتِ خمیده…
بیا کثیف باشیم…
زبانت را که قورت دادی،
برایم قصه بگو
یک سال و پانزده دقیقه…
*
سه
ملکۀ چشم بخوانیدم!
من از درختِ چشم
باردارم!
من از هزار درختِ چشم
باردارم!
من که در نابیناییِ خود
با درختِ چشم خوابیدم،
میخواهم چشم بزایم
برای خودم
برای ما…
من از نزدیکی با پرندۀ دست
سه انگشت زاییدم
و از همخوابگی با سُل
صدا را دارم…
تا کامل شدن
چند بسترِ دیگر باقیست؟
*
بسیار پرمعنی و دوست داشتنی …
بسیار بسیار زیبا و دوست داشتنی … , موفق باشید