در دسامبر ۲۰۱۲، دکتر امید نُدوشَنی در یک گفت وگوی تلویزیونی، که در فضای مجازی اینترنت هم دیده می شد، به پرسش هایی درباره فرَوَهَر، زَرتُشت و چند مورد دیگر پاسخ داد. تماشای آن ویدیو چند روزی ذهنم را به خود مشغول کرد، چرا که مصاحبه شونده اتهام های تند، توهین آمیز و نظرهای تردید برانگیزی در مورد استاد ابراهیم پورداود، ایران شناس، استاد بزرگ زبان های باستانی و نویسنده نخستین برگردان اوستا ابراز داشت. این در حالی است که ایشان پاسخ هایی نادرست و یک سویه در مورد ریشه های نشان فروهر و معنای آن هم به دست می داد. ایشان استاد پورداود را «سانسورچی در خدمت دیکتاتوری رضا شاه و محمدرضا شاه و فراماسون» نامید؛ گو این که این واژه فراماسون و فراماسونری به طور شگفت انگیزی می تواند مردم ما را جادو کند و کاربرد این چنین واژگانی که شک دارم معنای عمیق آنها برای بسیاری از مردم روشن باشد، ظاهراً توان منطقی گوینده را بالا می برد. انتقاد سازنده بر بنیاد پژوهش علمی، با رویکرد دشمنانه، استدلال نادرست سفسطه آمیز و گاهی همراه برداشت شخصی و ایدئولوژیک تفاوت چشمگیری دارد. ازاین رو این نوشته با نگاهی کوتاه به موارد بالا برآن است ترور شخصیت نخبگان دگراندیش کشورمان و عادت خودزنی را که شوربختانه بسیاری از ما ایرانیان به دلیل های گوناگون به آن مبتلاییم به چالش بکشد.
نخست بایسته است تا با اشاره به کتاب جامعه شناسی نخبه کشی نوشته علی رضا قلی (والا) آغاز کنم که در سال ۱۳۷۷ خورشیدی در میهن عزیزمان ایران به چاپ رسید و تاکنون از چاپ بیست و هفتم هم گذر کرده. در کشوری که شمار کتاب خوان ها در آن به شکل ناامید کننده ای پایین است، این خود دستاورد بزرگی است! پرسش این است که چرا این کتاب از این چنین پذیرش همگانی برخوردار شده است؟ نگارنده این گونه باور دارد که پاسخ در پیام تکان دهنده ای است که رضا قلی تلاش می کند به ویژه درباره سه تن از بزرگان ایران زمین در پهنه سیاست در چند سده گذشته یعنی قائم مقام فراهانی، امیر کبیر و دکتر محمد مصدق برای خوانندگان خود ارائه کند. نویسنده با کندوکاو در جامعه ایرانی و دلیل های عقب ماندگی در ایران می افزاید: «می خواستم با این فکر که اگر امیرکبیر زنده بود یا اگر علیه مصدق کودتا نمی شد یا اگر فلانی سر کار بیاید چنین و چنان می شود به مبارزه برخیزم و نشان دهم که ساختارهای سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- فرهنگی تاب تحمل اصلاحات این بزرگان را نداشتند. می خواستم نشان بدهم که اگر صد بار با استبداد به هر علت گلاویز شویم و آن را تحویل دیگری بدهیم، تا ساختارهای استبدادپرور هستند، هم چنان به تولید محصول خود ادامه خواهند داد … » (ص۱۰).
اکنون باید دید که ما با نخبگان فرهنگی خود چه کرده ایم. نگارنده مطمئن نیست حتا آقای رضاقلی هم که خود منتقد ساختارهای اجتماعی استبدادپرور است با اصلاحات فرهنگی، اجتماعی، ادبی کسانی چون احمد کسروی، صادق هدایت، ابراهیم پورداود و بسیاری دیگر سر سازگاری داشته باشد چون از قائم مقام، امیر کبیر و مصدق به نام سه نخست وزیر «مومن» و متعهد یاد می کند. گو این که ایمان، آن هم از نوع شیعه، یکی از دو ویژگی جدایی ناپذیر این مردان بزرگ بود که آن ها را از دیگران متمایز می ساخت.
کسروی، هدایت و پورداود در میان نخبگان فرهنگی هستند که شاید از روی بی توجهی و خواب زدگی اکثریت جامعه ایرانی در زمان خودشان تاکنون مورد بی مهری قرار گرفته اند. گرچه این بزرگان راه جداگانه ای را می پیمودند، هر یک با روش و دانشی که داشتند تلاش می کردند با ساختارهای اجتماعی استبدادپرور مبارزه کنند. کسروی که بی تردید یکی از پرکارترین نویسندگان و روشنفکران یک سد سال گذشته است، پیشرو، بی پروا و خرافه ستیز بود. او در کتاب هایش در نبرد با خرافات و بیماری های جامعه ایرانی بود و خود باور داشت «تنها با ریشه کنی دیکتاتوری و به کار افتادن قانون اساسی مشروطه توده مردم به راه پیشرفت نمی افتاد و درد اصلی جهل و ناآگاهی مردم بود.» کسروی نگاهی بسیار ژرف و گاهی هم تند و تهاجمی به نهادهای مذهبی بویژه مذهب شیعه داشت و همین، کار او را دو چندان سخت می کرد. زمانی که در سال ۱۳۲۴ خورشیدی آخوندها و بازاری ها خواهان تندتر شدن روند تعقیب کسروی شدند و تهدید به اعتصاب عمومی کردند و هنگامی که دار و دسته تروریست نواب صفوی و فدائیان اسلام او را در آخرین جلسه بازپرسی در بیستم اسفند ۱۳۲۴ با ۲۹ زخم گلوله و خنجر وحشیانه دریدند، ما مردم کجا بودیم و چه کردیم؟ شاید هم برخی از ما گفتیم و می گوییم حقش بود مردک کافر «بی سروپای انگلیسی فراماسون»! آیا این درست و منصفانه است که تمام کارها و اندیشه های بزرگ کسروی را همچون تاریخ مشروطه، تاریخ هجده ساله آذربایجان و بسیاری کارهای روشنگرانه دیگر به بهانه این که او وکیل سرپاس مختار و پزشک احمدی در دادگاه شد، رضایت خاطر خود را در کارآمدی رضا شاه و کارهای بزرگ او پنهان نمی کرد و حافظ را به شدت نقد می کرد، به زباله بریزیم و او را نفی کنیم؟
به گفته بسیاری از صاحب نظران مانند احسان نراقی، انور خامه ای و دیگران در مستندی از محسن شهرنازدار و سام کلانتری (صادق هدایت از خانه شماره ۳۷) صادق هدایت را می توان یکی از سردمداران روشنفکری نوین و بنیانگزار سورئالیسم در ایران دانست. در این مستند همچنین گفته می شود او با عشق دردآلودی که به ایران داشت، ایران باستان و بویژه دوره ساسانی را می پرستید و منتقد جدی اسلام بود. هدایت نکته سنج، حساس و پر تحرک بود و طنزی قوی در نوشته هایش موج می زد ولی در جامعه او را مرگ اندیش و پوچ گرا معرفی کردند. پدر و مادرهای دیروز (و شاید هم امروز) می گفتند اگر کتاب هایش را بخوانید از راه راست به در می شوید و خودکشی می کنید! اینها نتیجه دُرافشانی های کسانی مانند علی اصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت (در سال ۱۳۱۳) بود که با شکایت از هدایت او را محروم از نوشتن کرد. محمد صنعتی می گوید «از سال ۱۳۲۶ به بعد جامعه روشنفکری هدایت را منزوی کرد و او را هم جنس باز، لاابالی، تنبل، لامذهب، گیاه خوار …» نامید. این بهایی بود که هدایت برای بریدن از حزب توده و لامذهبی و شاید هم گیاه خواری پرداخت کرد! در نتیجه همین انزوا و شرایط افسرده کننده بود که هدایت به سوی خودکشی هل داده شد و همچنان که خودش پیش از آن توصیف کرده بود «از آن محیط بوگندوی بی شرم …» خلاص شد.
در آن گفت وگوی تلویزیونی حرفی از کسروی و هدایت به میان نیامد، اما استاد پورداود از بخت بد به بهانه بی مهری آقایان به نشان فروهر که اکنون شاید به نشانی ملی دگرگون شده مورد نقد ناراست دکتر ندوشنی قرار گرفت و شخصیتی «فراماسون، بی سروپا، بی سواد، سانسورچی دستگاه، و حمایت شده به وسیله نهادهای استعماری» نامیده شد. پورداود بنیانگزار ایران شناسی در کشورمان، استاد چیره دست زبان های باستانی و دریافت کننده بزرگترین نشان افتخار آلمان از دست رئیس جمهوری این کشور در سال ۱۹۵۵ بود. او چهل سال از عمر پربارش را بر روی ترجمه اوستا به فارسی گذاشت و در بیست و ششم آبان ۱۳۴۷ پیکر بی جانش را پشت میز کارش و در میان انبوهی از کتاب یافتند. برای معرفی کامل چنین شخصیتی (و بسیاری دیگر بزرگان) نیاز به نوشتاری جداگانه است و نگارنده هم در بزرگداشت پورداود در نوامبر ۲۰۰۷یادواره ای گردآوری کرد که در ماهنامه مهر ایران چاپ شد. زندگی پورداود سرشار از مهر به ایران بود و افتخار می کرد که به آیین نیاکانش بازگشته و تا پایان عمر در این راه تلاش کرد. امیدوارم مام میهن «بی سروپاهای» زیادتری همچون او بزاید!
آقای ندوشنی! باید یاد بگیریم و تلاش کنیم در نظرهایمان که شاید سراپا نادرست و پر از بهتان های عوام پسند هم باشد، ادبیات مناسب تری را به کار بگیریم. شما پورداود را فراماسون نامیدید بدون این که توضیح دهید فراماسون کیست و چه مدرکی برای فراماسون نامیدن پورداود در دست دارید. از این گذشته برای نمونه، دیوید لیوینگستن در کتاب خود تروریسم و ایلومیناتی به نقل از رابرت درایفس، علی شریعتی را فراماسون می نامد (بخش ۲۳، رویه ۲۲۲). ولی اگر شریعتی فراماسون هم باشد، باید از روی نوشته ها و کارنامه زندگی اش، خوب یا بد، او را داوری کرد و هر دو روی این سکه در مورد او وجود دارد. تاریخ داوری خود را در مورد پورداود هم خواهد کرد و امیدوارم داوری درست و دادگرانه ای باشد.
در آن گفت وگو، تلاش شد نشان فروهر کوته بنیاد و بی ریشه جلوه داده شود، گو اینکه دلبستگی به ایران باستان و نشان های ملی بویژه در این دوره از تاریخ ایران امری خطاست. این درست وارون چیزی است که بسیاری از مردم فکر می کنند. گیریم که این نشان دیروز ساخته شد و یا «پورداود و باندش» آن را در ایران جا انداختند، چه ایرادی به درونمایه آن می توانید بگیرید؟ در فرهنگ ایرانی زرتشتی فروهر یا فرَه وَشی نه اهورامزداست و نه وُهومَن در کالبد انسان. دکتر فرهنگ مهر فره وشی را درخششی از هستی در انسان معرفی می کند که خوب آمده است، خوب می ماند و خوب هم به اصل باز می گردد. چه اهمیتی دارد در چه زمانی این نشان به معنای امروزینش به چم اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک، در آمده؟ آیا با این بنیادهای ایرانی مشکل دارید؟ چندی پیش هم در سریالی در ایران فروهر را بر روی پیراهن بدکاری گذاشتند تا شاید به مردم بگویند که این نشان ساخته و پرداخته «پورداود و باندش و قدرت های استعماری» است! آقایان! چه بخواهیم و چه نخواهیم، این نشان با معنای باستانی و ایرانی آن، جای خود را بین مردم باز کرده است.
پایان سخن، رو به مردم باید گفت که بزرگانی در کشورمان راه حل ها را به ما نشان دادند و ندیدیمشان و قدرشان هم ندانستیم. پس امروز باید آگاهانه «راه حل» ها را دید، شنید و داوری کرد تا به بیراه نیافتیم. باید تلاش کرد نخبگان فرهنگی ملی خود را به درستی بشناسیم و پاسشان بداریم و گر نه راه رفته را باید دوباره پیمود و بهایی بس سنگین تر پرداخت که جبرانش به سادگی میسر نیست.
بنمایه ها:
«آشنایی با رهروان فرهنگ ایرانزمین، استاد پورداود»؛ نوشته خدایار فرپور، ماهنامه مهرایران، شماره نخست نوامبر ۲۰۰۷
«آشنایی با رهروان فرهنگ ایرانزمین؛ چرا کسروی را کشتند؟» نوشته خدایار فرپور، ماهنامه مهرایران، شماره دوم فوریه ۲۰۰۸
«فروهر نگاره ی اهورا مزدا نیست»، نوشته بهرام بهرامی؛ ماهنامه مهرایران، شماره نخست نوامبر ۲۰۰۷
«تروریسم و ایلومیناتی»، نوشته دیوید لیوینگستون
مستند «هدایت از خانه شماره ۳۷» کار محسن شهرنازدار و سام کلانتری
*خدایار فرپور، مترجم، کنشگر فرهنگی، لیسانس ادبیات انگلیسی، فوق لیسانس زبانشناسی کاربردی، مدرس پیشین تمام وقت دانشگاه در ایران و مدرس کالجهای تورنتو از سال ۲۰۰۵