بخش نخست

چرا جاهل‌ها و لات‌ها جذب دو قطب قدرت سلطنت و روحانیت شده‌اند؟ ریشه‌های روان‌شناختنی این تمایل تا حد شیفتگی گروه اجتماعی جاهل‌ها و لات‌ها به قدرت سیاسی و تشیع از کجا آب می‌خورند. امروز نسل دوم و سوم شعبان جعفری‌ها، طیب حاج‌رضائی‌ها، برادران حاج‌عباسی‌ها، حسین اسمعیلی‌پورها، ناصر حسن‌خانی‌ها و باقر فروتن‌ها چه می‌کنند؟

 

تعریف
جاهل و لات از آن دست واژگان پُرمترادفی ست که حوصله ی کاربران اش برای تفکیک و تفریق تا آنجا سر برده که به قول خودِ جاهل ها و لات ها به اجبار “کیلویی” از آن ها استفاده می کنند. کافیست به فرهنگ های مختلف فارسی مراجعه شود تا با انبوهی از معانی و تعاریف قدیم و جدید که به این افراد و گروه اجتماعی خاص نسبت داده می شود، مواجه شویم: لش، اجامر، لوطی، اراذل، اوباش، گردن کلفت، داش، بزن بهادر، خلاف کار، لومپن … باج گیر، نسق گیر،عربده کش، زورگیر…. چاقو کش، قداره بند، تیزی کش، تیغ کش، شش پَر کش، قمه کش، چماق دار و…..نمونه اند.

آنچه مراد سخن من است واژگان و پدیده ی”جاهل و لات” است و مابقیِ تعریف ها حق مطلب ادا نکرده و تجربه شده ها با این دست تعاریف لغت نامه ای خوانایی ندارند و منطبق با واقعیت نیستند. از میان جاهل و لات نیز واژه و پدیده ی جاهل برای رساندن حق مطلب رساتر و واقعی تر از لات است. در اکثر فرهنگ های فارسی معنا و تعریف لات از واژه ی انگلیسی destitute برگرفته شده که در بیشترین موارد فقیر و بی سرپناه معنا و تعریف شده است. در فرهنگ های لغات فارسی لات را “بی سروپا، فقیر، رذل، ولگرد، بی ادب، شخص نتراشیده و…” ، و جاهل را فردی “نادان، بی خبر، بی عقل یا کم تعقل و…” تعریف کرده اند، در حالیکه افراد و گروه اجتماعی مورد نظر فاقد برخی از ویژگی های شخصیتی، رفتاری و نیازمندی های زندگی روزمره ی برشمرده شده، هستند، و برعکس ویژگی های متفاوت و گونه گون بسیار دارند. نسل های جاهل ها و لات های پیش از انقلاب بهمن در وجه غالب بی سواد(یا کم سواد)، ماجراجو، جاه طلب، ناتوان در کنترل عصبانیت خویش، خشن، نترس، زود باور، سخاوت مند، فداکار با تمایل های مذهبی بودند که از طریق واسطه گری، دلالی و مشاغلی مشابه، اکثرشان زندگیِ خوب یا متوسطی داشتند. نمی توان به سهولت آنان را در زمره ی سپاه بیکاران جامعه و قربانیان نظام سیاسی و اقتصادی جامعه، و یا قربانیان بی عدالتی های اجتماعی و اقتصادی دانست. بخش بزرگی از نسل امروز جاهل ها و لات ها اکثرا “باسواد و اسلامیزه شده” با شکل و شمایل و رفتاری متفاوت اما سازمان یافته در مشاغل مختلف حکومتی و بازار و” بیزینس” مشغول به کارند بی آنکه با ویژگی های جاهلی و لاتی فاصله گرفته باشند.*

 

تاریخ سیاسی ما و جاهل ها و لات ها

هیأت جوانان اسلامی متوسلین به حضرت ابوالفضل معروف به ابوالفضلی‌های باغ‌فردوس که معروف‌ترین لوطی‌های تهران یعنی طیب حاج‌ رضایی و حسین رمضون‌ یخی عضو آن بودند

تلاش هایی برای یافتن رابطه و پیوندی میان رمزها و شخصیت ها و رفتارهای اسطوره ای، حماسی، پهلوانی و عیاری، و استحاله ی این مجموعه به پدیده ی جاهل مسلکی و لات بازی توسط برخی از پژوهشگران و صاحب نظران تاریخ و فرهنگ مان صورت گرفته است. تاریخ های متعدد و مختلفی برای سرمنزل و آغاز این استحاله و شروع حیات سیاسی و مذهبی پدیده ای به نام جاهل ها و لات ها مطرح شده اند. غالبا” دوران صفویه را دوره ی استحاله شخصیت ها و رفتارهای حماسی و پهلوانی و عیاری به شکل و شمایل و رفتار امروزین جاهل ها و لات ها دانسته یا پنداشته اند، دوره ای که به نظر می رسد بر آن بوده تا حتی به “قداست” اسطوره و توان “رمزگشایی و فرجام شناسی” اش درباره ی آفرینش هر چیز، پایان دهد.

 

دوران صفویه

اگر دوران صفویه آغاز دوران استحاله و شکل گیری نسلی از جاهل ها و لات ها پنداشته شود، می توان نشان داد که سازمان یافته ترین جاهل ها و لات ها در آن دوران در خدمت حکومت و روحانیون قرار گرفتند. جاهل ها و لات ها از همان تاریخ تا به امروز نه فقط به عنوان یک پدیده ی انسانی ـ اجتماعی، به پدیده ای سیاسی و مذهبی بدل شده اند. گروه هایی از قزلباشان و فدائیان قداره کش حکومت و تولائیان و تبرائیان نشانه ها از روش ها و منش هایی داشتند که بعدها جاهل ها و لات ها در آن مسیر طیِ طریق کردند. نمونه است عربده کشی های قداره بندان و تبرزین دارانی که به دستور شاه اسماعیل در میان مردم رعب و هراس می پراکندند. او فرمان داد :”…..گروهی از متعصبین شیعه که نام “تبرائیان” را بر خود نهاده بودند در کوچه ها و بازار ها راه بیفتند و با صدای بلند ۳ خلیفه اول مسلمانان را لعنت کنند”. حتی اگر سراغ کتاب بحث برانگیزی همچون رستم التواریخ که از “ناصواب”کارانی در دوران شاه سلطان حسین سخن می گوید که هرکدام شان به مانند رستم پهلوان و رزمجو بودند، نرویم، بسیارانند آثار معتبر تاریخی ای که تا حدودی تائید کننده ی شکل گیری گروه اجتماعی ای مشابه جاهل ها و لات ها در آن دوران اند.

 

دوران قاجاریه

جاهل ها و لات ها یا به تعابیری”لوطی ها و اوباش و چاقوکشان و قمه کشان” و “لتوت و لشوش و اجامر” نقش سیاسی و مذهبی مهمی در این دوره، به ویژه در جریان جنبش مشروطه بازی کردند. تاریخ قاجاریه، تاریخ حضور”لوطی”های سیاسی ست که له و علیه حکومت و روحانیت و مشروطه به میدان سیاست بودند. حتی برخی از”قهرمانان و یلان” مشروطه در زمره ی لوطیان بودند. در همین دوران فتوای”شیخ محمد” اهل نجف سبب سازِ بسیج لوطی ها و جاهل ها و لات های “چاله میدانی” برای جنگ با روسیه شد، بسیج جاهل ها و لات های”مشروعه خواه” به زعامت”صنیع حضرت”، که از جاهل ها و لات های خیابان سیروس بود و با نوچه های اش با چاقو و قمه و”غرابه های” عرق در توپخانه انتظار مثله کردن مشروطه خواه می کشیدند، نمونه ی دیگری از نقش نشانیِ جاهل ها و لات های این دوره در سیاست است. تنها در تهران نبود** که جاهل ها و لات ها نقش بازی می کردند، برای نمونه در اصفهان وقتی رابطه ی شیخ شفتی با حاج میرزا آقاسی، صدر اعظم محمد شاه به سردی گرائید، “لوطیان و بزن بهادرهای اصفهان با حمایت شفتی شهر را به آشوب کشیده و مغازه ها و خانه ها غارت کردند، محمد شاه به منوچهرخان معتمدالدوله ماموریت داد تا بلوای اصفهان را سرکوب و قدرت شفتی را محدود کند. منوچهر خان به سال ۱۲۵۵ ه.ق مطابق با ۱۸۴۰ میلادی به اصفهان لشکر کشید و ۱۵۰ لوطی را اعدام کرد و برخی را به تبعید فرستاد. تعدادی از لوطیان را نیزکه در قم متحصن شده بودند به مجرد خروج از تحصن به قتل رساند…”

احمد کسروی نقل می کند که در تهران “لتوت و لشوش و اجامر” “…… روز ۲۳ آذر ۱۲۸۶ دست به کار شدند. از صبح زود دسته ای از اوباشان محله ی سنگلج به سردستگی مقتدر نظام و گروهی از اوباشان چاله میدان به سرکردگی صنیع حضرت، هرکدام از محله ی خود به طرف مجلس حرکت کردند….جلوی مجلس فریاد و عربده ی خود را بلند کردند و به مجلس و مشروطه ناسزا گفتند…. در میدان توپخانه شترداران و زنبورکچیان و فراشان و غلامان کشیکخانه و سربازان فوج امیر بهادر جمع شده بودند و چادر های دولتی را می افراشتند و آشپزخانه بزرگی بر پا می کردند…. در نتیجه هیاهو بازارها و دکان ها بسته شد و دشمنان مشروطه از هر طرف رو به میدان توپخانه گذاشتند و به این ها پیوستند…. عده ای از آخوندها و طلبه ها نیز وارد میدان شدند…. روضه خوان ها بالای منبر رفتند و علیه مشروطیت و مجلس سخن راندند و جمعیت را به تکرار شعار وا داشتند….. اوباشان به خانه های شیخ فضل الله نوری و حاجی میرزا ابوطالب یزدی و سایر ملایان مخالف مشروطه رفتند و آن ها را به میدان توپخانه آوردند…… روز ۲۵ آذر در میدان توپخانه یک نفر کشته شد… روزنامه “حبل المتین” می نویسد که اوباشان چون پول و زنجیر ساعت طلای او را دیدند ابتدا چند تیر به او زدند، بعد پسر سید نقیب جلو آمد و گفت :”مسلمانان شاهد باشید و روز قیامت پیش جدم شهادت بدهید که من در راه دین اول کسی هستم که چشم مشروطه طلبان را بیرون آوردم و بعد با کارد چشم آن جوان را کند. سپس او را شقه کردند و به درخت آویختند….”،” …استرداران و شترداران نتراشیده دژآگاه و اوباشان سنگلج و چاله میدان و…” که به مجلس و مجلسیان حمله می کردند و یا “… کلاه نمدی های محلات و اشرار” که در میدان توپخانه شعار می دادند…… و عده ای از مردم را مورد ضرب و شتم قرار دادند و کشتند”، عده ای از اوباشان “… در مقام عربده و حرکات وحشیانه برآمدند و (علی آقا صراف) و (اسمعیل خیاط) را بی موجبی مجروح سخت و (عنایت الله) مظلوم را مقتول و آویزه درخت کردند”، “…. اوباشان که گریزان و نهان می بودند، شب ها بیرون آمده و هر که را می یافتند می زدند و لخت می کردند، و چون پشتشان به شاه و پیرامونیان او گرم می بود و مجلل السلطان پیشخدمت شاه نگهداری و پشتیبانی از آنان دریغ نمی گفت، بی باکانه به هر سیاه کاری برمی خاستند …در شب چهارشنبه هفدهم دی ماه (۳ ذیحجه) هشت تن از آنان به خانه فریدون زردشتی که یکی از بازرگانان می بود رفته و آن بیچاره را بیدار گردانیده نخست پانصد و شصت تومان پولش را گرفته و سپس در برابر چشم زنش با قمه او را کشتند. پیدا می بود که کشندگان همان اوباشان می باشند. از آن سوی شیخ محمود به ورامین رفته در آن جا آسوده می زیست..» و…

 

دوران پهلوی

گروه اجتماعی جاهل ها و لات ها با دگرگونی های اجتماعی و اقتصادی در دوران پهلوی دستخوش تغییر شد. رضا شاه ضمن بهره برداری از جاهل ها و لات ها برای رسیدن به حکومت، به اهمیت حفظ امنیت در جامعه نیز واقف بود. جدی گرفتن امر امنیت اجتماعی همراه با نیاز حکومت به جاهل ها و لات ها به ویژه در رقابت با روحانیون، جاهل ها و لات ها را در موقعیت جدیدی قرار دارد. در دوره ی محمد رضا شاه واسطه گری و دلالی، کنترل و سازماندهی مراکز فروش مایحتاج مردم به ویژه مواد خوراکی، کافه و کاباره و سینما داری و بِپّایی این مراکز و مشاغل مشابه، زورخانه داری و “دست لاف”های دیگر موقعیت اجتماعی و وضعیت مالی این گروه را تغییر داد. یکی از بهترین خانه های “خیابان پاک ـ لرزاده” متعلق به طیّب بود و شیک ترین ماشین زیر پای اش، و یا “باقر فروتن” چند گاراژ و بنگاه اتوبوس مسافربری بین تهران و شهرستان ها داشت، و یا حداقل شریک بود. (اتُو فروتن و اتُوخراسان). باقر فروتن صاحب چند باب حمام در میدان خراسان نیز بود، و شعبان جعفری نیز با راه اندازی بساط زورخانه و زوائدش، و نیز درآمدهای جانبی زندگی مرفهی دست و پا کرد.

شعبان جعفری در کنار محمدرضا پهلوی

جاهل ها و لات ها به دلایل گونه گون، که از میان آن ها می توان به تمایل مذهبی و زندگی در جنوب شهر تهران اشاره داشت، به روحانیت و گروه ها و دستجات مذهبی نزدیک بودند، اما همین نزدیکی هم به نوعی و بسیارانی از آن ها با شاه و دربارش داشتند. رژیم پهلوی روی جذب جاهل ها و لات ها با برنامه کار می کرد تا آنجا که حتی آدمی در حد سپهبد تیمور بختیار را مسئول ارتباط با لات ها و واسطه ی آشتی دادن جاهل ها و لات ها کرده بود.*** در دوران پهلوی جاهل ها و لات ها بارها بین دو قدرت سلطنت و روحانیت دست به دست شدند تا پس از بهره برداری روز قربانی شدن شان فرا رسد. “شعبان جعفری” (شعبون بی مخ)، آقا کمال، حسین اسمعیلی پور(حسین رمضون یخی)، باقر فروتن (باقر کچل)،  برادران حاج عباسی (هفت کچلون)، ناصر حسن خانی (ناصر جیگرکی)، محمود مسگر، طیب حاج رضایی و ده ها جاهل و لات دیگر … ابتدا به سلطنت روی آوردند و خدمه ی کودتای ۲۸ مرداد شدند، اما برخی مثل طیب حاج رضائی و…. از دربار فاصله گرفتند و به روحانیون مخالف دربار پیوستند. طیب حاج رضایی در آغاز حامی شاه بود و این حمایت تا هنگام تولد فرزند شاه آشکارا ادامه یافت. جشن و چراغانی ای که او به هنگام تولد رضا پهلوی در میدان مولوی و خیابان باغ فردوس و اطراف زایشگاه فرح (محل تولد رضا پهلوی) راه انداخت و نیز سپاسگزاری شهردار تهران و دربار از او جزء “افتخارات و سرفرازی های” طیب بود. طیب اما در بلوای خرداد ۴۲ از آیت الله خمینی حمایت کرد، و به همین خاطر او و یکی از همکاران اش به فرمان محمدرضا شاه اعدام شدند. شاه با زدن “ناجوانمردانه”ی “گنده لاتی” به مانند طیب بر آن شد تا از جاهل ها و لات های مخالف اش زهره چشم بگیرد.

شعبان جعفری و دار و دسته اش در کودتای ۲۸ مرداد به هواداری از شاه
به سرکوب طرفداران مصدق پرداختند

در این دوران هم دربار و هم روحانیون برای ایجاد ارعاب و وحشت و سرکوب مخالفان سیاسی، مذهبی و حتی شخصی خود از جاهل ها و لات ها بهره برداری می کردند. حمله به تجمع های سیاسی و صنفی، و ضرب و شتم فعالان و هواداران این جریان ها و تخریب اموال آنان بخشی از خواست های شاه و شیخ از جاهل ها و لات ها بود****. برای نمونه شعبان جعفری که ادعا کرده است زمانی “جزو فدائیان اسلام ” و هوادار کاشانی و مصدق هم بوده، در دست به دست شدن هایش سرانجام “تاج بخش اعلیحضرت همایونی” شد. او در مورد برخی از “شیرین کاری”های اش می گوید:

“… من فرمونده بودم. خودم فقط دنبال روزنامه”مردم” بودم، اینا گفتن روزنامه مردم تو امیریه ست. گفتم”بریم اونجا”، گفتن “خسته شدیم”، گفتم بیاین خیابون امیریه اونجام چیز میز است، بیاین”، یادمه یکی اون جا پرسید آقای جعفری یه دونه سماور اینجاست اینو چیکارش کنم؟” گفتم:”بیارش پایین”، گفت:”آخه بزرگه نمیشه آوردش پائین”، اونوقت پنجره رو شیکوندن و سماورو از پنجره انداختن پایین، یه سماور بزرگ بود. خلاصه چیزاشونو ریختن و بهم زدن دیگه. من می گفتم، اونام می ریختن پایین. تمامو از اون بالا ریختن پایین، دولابچه و مولابچه، پرونده و مرونده و بساطشون و اینا همه رو…هرچی بود ریختن تو خیابون. گفتن:” بسه؟” گفتم “نه، پاشنه ی اون دکونوباید در بیارین…”

“…. روز ۹ اسفند… ما اول صبح رفتیم خونه ی کاشانی. درست یادمه. اون حاجی (محسن) محرر بود، امیر موبور بود، احمد عشقی بود و حاجی حسین عالم بود و یه عده ای دیگه. آیت الله کاشانی گفت:”برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نذارین شاه بره”، گفت :”اگه شاه بره عمامه ی مام رفته”،”… دکتر فاطمی رو دولت محاکمه کرد و کشتش، اونوقت که عبدخدایی جزو فدائیان اسلام بود، منم جزو فدائیان اسلام بودم، عبدخدایی فاطمی رو با تیر زد ولی نمرد. اون عبدخدایی که الان وکیل مجلس ایناست….(فاطمی) رو دم شهربانی زدمش، چاقوام نزدم. بیخود میگن چاقو زده… “

جاهل ها و لات های متدین

شعبان جعفری (نشسته چپ) در محضر آیت الله کاشانی از مخالفان محمد مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲

در دوران پهلوی طیفی از جاهل ها و لات های اسلامی نیز حضور فعال داشتند، که بعدها پایه گذاران حکومت اسلامی شدند؛ متدین های دارای “رگ لاتی”، که با اتکا به امکانات مالی و شبکه های شان سازمانده جاهل ها و لات ها و “گردن کلفت ها و عربده کش ها”، به عنوان بخشی از بازوی مسلح اسلام شدند. این بخش از جاهل ها و لات ها در مقابل مخالف یا حریف خود قسی القلب ترین ها بودند. پیش از انقلاب اکثر جاهل ها و لات های اسلامی گردانندگان هیئت های مختلف عزاداری و راه اندازان دسته های سینه زنی و تکایا بودند، “هیئت ابوالفضلی”های باغ فردوس و “هیئت بنی فاطمه” یکی دو نمونه اند. یکی از مطرح ترین شیخ های این متدین های لات “شیخ جعفر شجونی”، و از جاهل ها و لات های شان حاج مهدی عراقی از بنیان گذاران “فدائیان اسلام” و “هیئت های مؤتلفه اسلامی”، و کسانی امثال محسن رفیقدوست بودند.

مهدی عراقی در کتاب خاطرات اش با عنوان “ناگفته ها”، گفتنی ها را با افتخارمی گوید:

«… نواب صفوی به این فکر می افتد که یک محفلی، یک سازمانی، یک گروهی، یک جمعیتی را برای مبارزه به وجود آورد. این فکر به نظرش می آید که از وجود افرادی استفاده بکند که تا الان مخل آسایش محلات بوده اند. مثل اوباش ها، گردن کلفت ها، لات ها، به حساب آن ها که عربده کش های محلات بوده اند…»

حاج اسماعیل رضایی و طیب حاج رضایی در دادگاهی که منجر به صدور حکم اعدامشان شد. این دو دوستی بیست ساله با هم داشتند.

حاج عراقی ماجرای حمله به روزنامه ساعد را که کاریکاتور نواب صفوی را چاپ کرده بود، شرح می دهد:

«… رفیقمان گفت برویم سر پاچنار من یک مشت از این لات و لوت ها را جمع می کنم… رفتیم زورخانه و دیدیم یک مشت جاهل های کوتاه و بلند، خلاصه یا علی یا علی دارند ورزش می کنند. گفت بیائید برویم، راه افتادند آمدند اول خیابان فردوسی… گفتیم حمله به چاپخانه… همه چاپخانه را این بچه ها پذیرایی کردند. جعبه هایی که تویش حروف بود از طبقه دوم همه اش می آمد تو حیاط. دو سه تا از این بچه ها با چوب افتادند به جان ماشین می خواستند با چوب، ماشین را بشکنند، گفتم بابا این که با این شکسته نمی شود، یک دست زدیم خلاصه اش این دیس از زیر ماشین آمد بیرون و حروف ها ریخت زمین… رفتیم تو قسمت حروف چینی، دیدیم کلیشه ها آن وسط است چاقو را بچه ها در آوردند، کلیشه ها را تکه تکه کردند و حروف را هم، همه را به هم زدند.»

حاج عراقی درباره “طیب و ناصر جیگرکی و رمضون یخی و…” و نقش آن ها در آشوب خرداد ۴۲ می گوید:

«… منزل آقا (خمینی) بودیم آن جا اسم طیب خان وسط آمد… آقا درآمد گفت که اینها علاقمند به اسلام هستند… نوکر امام حسین هستند… خلاصه رفتیم خانه طیب خان… طیب صد تومان به پسرش اصغر داد و گفت می دوی عکس آقا خمینی را می خری می بری تو تکیه… ناصر جیگرکی، از گردن کلفت های باغ فردوس و چهارراه مولوی بود، هنوز ما از ساعت حرکتمان قدری مانده بود که خبر آوردند این فرد با تعدادی نزدیک به ۲۰۰ الی ۳۰۰ تن از الوات های آن جا به قول خودش، ازین تیغ کش ها دارند می آیند.”

محسن رفیقدوست از گنده لات های حکومت اسلامی

محسن رفیقدوست، یکی دیگر از لات های متدین نیز در خاطرات خود در باره ی به قتل رساندن “یکی از چماقداران حکومت پهلوی و معروف به عضویت در ساواک” می نویسد:”… از فیضیه به طرف حرم رفتیم … دیدم یک روحانی پیرمردی که آن چنان دولا بود ـ که کاملا مثل اینکه کسی رکوع برود ـ یک چوب به عنوان عصا دستش بود، این داشت از توی حرم می آمد بیرون، یکی از این چماق به دستان جوان خیلی گردن کلفتی هم از طرف در فیضیه به طرف در حرم می رفت، همچین که این دم در می خواست بیاید بیرون از توی حرم، این با آن چماق خود زد روی پشت این پیرمرد روحانی که شاید بالای ۹۰ سال داشت و خیلی هم نحیف و ریز بود. این افتاد روی زمین و عمامه اش پرت شد  ـ سید هم بود ـ  این رفت دو تا لگد هم زد توی عمامه او و این بنده خدا هم خیلی بی حال افتاد… شاید چند سال بعدش، غروبی داشتم می رفتم توی خیابان صاحب جم، هوا تازه تاریک شده بود. دیدم این ساواکی دارد از بالا می آید طرف پایین… دنبال او رفتیم و خانه اش را توی آن خیابان، که معروف بود به چهارراه سوسکی یاد گرفتیم … رفته بودم مشهد خدمت حضرت آیت الله العظمی میلانی. داستان را به صورت کلی برای ایشان[گفتم] که یک همچین شخصی این جوری کرده و اگر که مثلا این دست حاکم اسلام بیفتد، با این چکار می کنند؟ ایشان فرمودند: این جور اشخاص مهدورالدم هستند، اینها ظلمه هستند، اینها عمله ظلم هستند. بعد از چند وقت موضوع را به صورت بازتری خدمت مرحوم آیت ا… مطهری عرض کردم، و بعد به طریق دیگری این جریان را خدمت حضرت آیت ا… مهدوی کنی. از حرفهای هر سه تای اینها دریافتم که این آدم، کشتنی است. توی یک جلسه ای موضوع را به مرحوم اندرزگو گفتم؛ اندرزگو گفت: همه اینها کشتنی هستند … البته من چند شبی کشیک او را کشیدم با یک چماق حسابی و چون کمتر شبی بود که این مست نباشد. بالاخره او از ماشین پیاده شد، می خواست برود خانه اش. من مخفی شده بودم و با چماق زدم توی سر این، او افتاد و یک هفت هشت تا چماق دیگر هم زدم توی سر و کله این و هلش دادم افتاد توی جوی آب و رفتم. فردای آن روز شایع شد که یک جنازه ای توی میدان شوش توی آبها پیدا شده، و ان شاء ا… خدا قبول کند…”

منزل طیب در باغ فردوس، مراسم آشتی کنان طیب و حسین رمضان یخی. این همان مکانی است که پاتوق دسته عزاداری معروف طیب بود

در مقطع انقلاب نیز رژیم سلطنتی و روحانیون تلاش کردند لات های بیشتری را جذب کنند. درباره ی جذب “شاهرخ ضرغام” و دیگر جاهل ها و لات های مشابه اش نوشته اند:”…..ناصر کاسه بشقابی، اصغر ننه لیلا، حسین وحدت، حبیب دولابی (همه این افراد به جرم همکاری با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند) و چند تا دیگه از گنده لات های شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود. هر کدام از اینها با چند تا از نوچه هاشون آمده بودند. من هم همراه شاهرخ بودم. جلسه که شروع شد نماینده ساواک تهران گفت: چند روزی هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستیم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اینه که ما رو کمک کنید. توی تظاهرات ها شما جلوی مردم رو بگیرید. ما هم از شما همه گونه حمایت می کنیم. پول به اندازه کافی در اختیار شما خواهیم گذاشت. جوایز خوبی هم از طرف اعلیحضرت به شما تقدیم خواهد شد. جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچه ها و آدم هاشون می گفتن و پول می گرفتن، اما شاهرخ گفت: باید فکر کنم، بعداً خبر می دم. بعد هم به من گفت: الان اوایل محرمِ، مردم عزادار امام حسین(ع) هستند. من بعد از عاشورا خبر می دم…”

ادامه دارد

منابع و زیر نویس:

۱ـ گسترۀ اسطوره، گفتگو، انتشارات هرمس ، سال ۱۳۸۲.

۲ـ مهرداد بهار، از اسطوره تا تاریخ، ابوالقاسم اسماعیل پور، ۱۳۷۶.

۳ـ محمد آصف (رستم الحکما)، رستم التواریخ، انتشارات امیر کبیر، ۱۳۵۲.

۴ـ منوچهر پارسادوست، شاه اسماعیل اول، شرکت سهامی انتشار،۱۳۷۵.

۵ـ عباس منظرپور، در کوچه و خیابان، چاپ سوم،۱۳۸۴.

۶ـ ایرج پزشک زاد، انقلاب مشروطه ایران، نشر البرز ( فرانکفورت)، ۱۳۸۵.

۷ـ ناصر زرافشان، تبارشناسی چماقداری، مروری بر پیشینه و ریشه های تاریخی چماقداری در ایران، نشریه حقوق بشر، شماره ۵۲، بهار ۱۳۸۲.

۸ـ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، چاپ شانزدهم، صفحه ۵۲۸.

۹ ـ هما سرشار، شعبان جعفری، نشر ناب، ۱۳۸۱.

۱۰ـ ناصر امینی، ایرانیان (نیویورک)، شماره ۴۴، آذر ۱۳۷۷.

۱۱ـ سهراب نیکو صفت، سرکوب و کشتار دگراندیشان مذهبی در ایران، انتشارات پیام، سال ۱۳۸۸.

۱۲ـ

http://vatanabad.persianblog.ir/tag/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF
۱۳ـ مرکز اسناد انقلاب اسلامی

http://www.irdc.ir/fa/content/5754/print.aspx

* این نکته نیز پوشیده نیست که برخی از جاهل ها و لات ها در زمره ی مبتلایان به اختلال های عصبی و رفتاری نیز قرار گرفته و می گیرند. در میان جاهل ها و لات ها رفتارهایی که نشانه های اختلال های عصبی و روانی باشند، به وفور دیده شده اند و می شوند. برای نمونه گوگل کنید نام مصطفی پادگان (یا به قول جاهل ها، مصطفی دیوُونه) را.

“… او یکبار در جریان نزاع خیابانی، کسی را لت و پار کرده بود. آن بنده خدا تهدید کرد که می رود نظمیه شکایت می کند. نقل است که مصطفی پادگان رفت مقابل نظمیه محل، با ساتور آرم شیر و خورشید را در هم کوبید و با صدای بلند فریاد زد “ایهاالناس، شیر اینه یا منم؟…”

** عزیزم “دکتر عباس منظرپور” لات ها را فقط از “محصولات ” تهران می داند(کتاب در کوچه و خیابان ص ۱۶۸) که “هیچ شهر دیگری آن را به معنای واقعی ندارد.” به ویژه در دوران پهلوی شهرهایی مثل آبادان، تبریز، رشت، بابل، اصفهان و….. جاهل ها و لات های بنامی داشت :

“… در آبادان شخصی بود که به مجید گاوی مشهور بود. می گفتند گنده لات اینجا بوده. تمام بدنش جای چاقو و شکستگی بود. هرجا می رفت، یک کیف سامسونت پر از انواع کارد و چاقو همراهش بود. می خواست با عراقی ها بجنگد اما هیچکدام از واحدهای نظامی او را نپذیرفتند تا اینکه سید او را تحویل شاهرخ داد.”(منبع شماره ۱۰)

“… یکی از لات های قدیم ایران و لرستان محمود و محمد لک معروف به محمد پرچو است که تبعیدی با یکدیگر در کل زندان های ایران بوده اند. محمد پرچو در زندان اوین در بین ۲۰۰۰نفر وکیل بند زندان بود و هیچ زندانی نبود که با ورود محمد لک ترس را در خود واهمه ندهد….. یک لات با مرام که کل همشهریانش به روی اسم او قسم می خورن. محمد بعد از مرگ محمود گوان شرارت را کنار گذاشت اما معرفت او دو چندان شد… وقتی وارد زندان دورود شهر خود می شد برای او جشن می گرفتن….برای اسم در کردن در اهواز پل اهواز را همراه با محمود گوان می بندند…کافه های اصفهان تهران اهواز را به هم می ریزند…داریوش را در یک کافه می زنند…این کشتی گیر که در دورود نامی بود آوازه شهر خود را در ایران و پرچم لرستان را بر فراز زندان های ایران بلند کرد…”
*** از جمله در دعوا و چاقوکشی معروفی که میان طیب خان و حسین رمضون یخی درگرفت، هفت کچلون جزو نوچه‌های حسین رمضان یخی بودند. بعد از دعوای معروف بین طیب حاج رضایی و حسین اسماعیلی پور معروف به حسین رمضون یخی و بعد از این که با پادرمیانی سپهبد تیموربختیار و ریش سفیدی ارباب زین العابدین این دو گنده لات به اصطلاح با یکدیگر آشتی کردند، هفت کچلون هم عملاً به جمع اطرافیان طیب پیوستند…”

http://forum.pacyrus.ir/showthread.php?t=108592&page=9
****  احزاب و جریان های فاشیستی نیز همین دست وظایف انجام می دادند که برای نمونه به جریان”سومکا” و حزب آریا می توان اشاره داشت. “…. پیرامون پان ایرانیزم عده ای از اوباش حرفه ای جمع شده و برخوردها را (با توده ای ها) حتی به کشتار می کشاندند. از این جمله گروهی بود که خود را “آوارگان پان ایرانیسم” می نامید. امیر موبور(زرین کیا) در راس این عده بود. این گروه که بسیار بدنام و شرور بود، از هر دو جناح حزب پان ایرانیسم رانده شده بود “(بیژن جزنی، تاریخ سی ساله ایران)