شهروند ۱۲۲۰ ـ ۱۲ مارچ ۲۰۰۹

 

صوفی سرخوش ازین دست که کج کرد کلاه

به دو جام دگر آشفته شود دستارش

                                                حافظ



صوفیگری از سده سوم اسلامی در بغداد پدید آمد و از سده پنجم هجری ایرانیان اندیشه های عرفانی ی متصوفه را به علم و ادب پارسی درآوردند.

گروهی پایه های راه و رسم صوفیگری را از هند و دین برهمایی و بودایی می دانند که به مانویان و از آنها به جهان اسلام راه یافته است. چه هندویان خوشبختی را در گسستن از دنیای مادی و پیوستن به جهان روحانی می دانند و برای وصول “ترک جهان” “ریاضت”،  “گوشه نشینی”، “شاگردی”، “کوچک شماری جسم” و “تنهایی” آموزش  داده می شود. در آیین مانوی هم رد پای “وحدت” و “ترک مجاهده” آشکار است. گروهی حکمت اشراق ـ که در اسکندریه ی مصر، به دنبال حکمت یونان، بویژه افلاطون پا گرفت ـ را سرآغازی بر تصوف می دانند. “حکمت اشراق” می گوید: اساس و اصلِ “هستی” خداوند است و جهان و آدمی تجلی گاهِ وجود او است. خدا همچون نور در تمام آفریده ها جریان دارد و هستی بخش است و هر چه مخلوق است به اندازه ی توان و درکش از “نور” یا “اشراق الهی” بهره مند می شود. خداجو، باید از راهِ مطالعه در “عالمِ نفس” و “سلوک” و تذکر و ریاضت از راه کشف، به آن برسد. گروهی دیگر، تصوف را به “اصحاب صفه” می رسانند. و حضرت علی(ع) حسن بصری، رابعه… را از پیشوایان عمده ی آن می دانند. متفکرانی چون جنید، شبلی، بایزید، ابوالقاسم قشیری، حسین بن منصورحلاج … ابوالحسن خرقانی، ابوسعید ابی الخیر… (به تذکره الاولیاء عطار مراجعه فرمایید) یا سرایندگانی بنام چون سنایی، عطار، خاقانی، کمال الدین اسماعیل اصفهانی، مولوی، عراقی، جامی … در گسترش آن اندیشه کمک بسیار کرده اند.

بن مایه ی اندیشه ی صوفی، بر هستی ی خداوند است. او جز خدا را نمی شناسد. هستی ی مطلق را خدا می داند و دیگر چیزها، همه پرتوهایی از ذات بی زوال ویند. پایه ی آموزش صوفی ی صافی: خود را فراموش کردن، جز به خدا نیندیشیدن، خود را برای خدمت به خلق آماده کردن، نسبت به همه مخلوقات خداوند مهربان بودن، درد و رنج آدمیان را از بین بردن و ایجاد برادری و برابری … بوده است و دیگر آنکه: از خواهشهای نفسانی پاک شدن و نمودهای جهان و آنچه در آنست را “مظهرالله” دانستن و روی گرداندن از آنچه “ماسوی الله” است. رسیدن به کمال در دستگاه فکری تصوف، رهایی خود از راه معرفت (خداشناسی) امری خداخواسته است و پا نهادن به دایره ی مسلک صوفیانه و دست یافتن ـ کشفی ـ شهودی به آن مراحل، از خود حیوانی درآمدن و به سوی کمال، گام به گام پیش رفتن است و پرورشی نو یافتن، “رهرو” یا “سالک” را “شیخ” یا “پیر” یا “مرشد” یا “دستگیر” راهبری می کرده است. هر پیر خود مراحل شاگردی پیری دیگر را تا مرحله ی “خرقه پوشی” گذرانده. مرشد، شاگردان را در “زاویه” یا “خانقاه” یا “تکیه” راه و رسم عبادت می آموخته، پیروان پیر “فقیر” یا “درویش” نام داشته اند. کسانی هم مانند فخرالدین عراقی، در اثر انقلابی باطنی، بی طی طریق یا “سیر و سلوک” به آن جایگاه رسیده اند.

مایه ی حرکت به سوی کمال، “عشق” است و خداوند خود عاشق را برمی گزیند و شور در دلش به پا می کند. درین شیدایی و رهایی از خود و “سیر الی الله” عشق در کلام گفتنی نیست. تسلط و سیطره یافتن، جوهر انسانی بر وجود، و شایایی بر دریافت صفات الهی، بیرون از شرح و بیان می شود. دوران شاگردی “سلوک” و شاگرد مکتب عشق “سالک” و دوران آموزش “سیر و سلوک”نام دارند. در آن دوران دگرگونی حالات روحی است که سالک به “حال” و “وجد” و “سرور” عاشقانه دست می یابد و در پی ی آن دست از دنیا و وابسته هایش شسته به جهان حالتی ی “فقر” نزدیک می شود. اطاعتِ محض شرط “سلوک” است؛ در آن راه، سالک به جایی می رسد که در بترکِ خود گفتن، تحمل خواری و ملامت پذیری، آخرین حلقه ی زنجیره ی آموختن و یادگیری وی خواهد شد. “جذبه” بنیاد آن رفتارهاست.

راه وصول به تعداد سالکان و چگونگی جذبه در سیر و سلوک بستگی دارد.

پیران در سلسله مراتب پایین تر از “ابدال” و “اوتاد ” هستند. “قطب” از همه بالاتر و مدیریست برگزیده ی خدا. قطب، شاخصه ی شناسایی ندارد؛ بین مردم در وضعیتی ساده زندگی می کند، بی هیچ ادعایی یا مزدی یا برتری جویی یا خواهشی نفسانی، بی جلوه گریهای دنیاوی.

قطب با دستیاری ابدال و اوتاد، در زمانی ویژه، گرد هم آمده به سامان دادن کارهای جهان می پردازد. او می تواند “کرامت” کند. یعنی کارهای نشدنی را شدنی کند. سالک با پیش زمینه ی عشق و رهنمودهای مرشد به دل آگاهی و برتری معنوی می رسد. در آن راه باید خود را از صفات حیوانی “تخلیه” کرده، به صفات الهی، “تحلیه” ساخته تا به مرتبه ی “تجلیه” ی صفات الهی برسد یا “واصل” شود. از آن پس نگرش وی به نقطه ای خالی از خود متوجه می شود. همه مالامال از دلبستگی ی عاشقانه، به همان معشوقی که مطلق جهان هستی است و همه ی موجودات بازتابی از وجود وی است.

آخرین وادی “فنا” است که سالک به لقاء الله یا به صفات ملکی، فرشته خویی و گذار از حیوانیت خواهد رسید.

ناگفته، نگذریم، که شناخت عارفانه و ترویج شیوه ی درک زیبایی های آفرینش بر پایه های کاربری هوشمندانه، جدای از “پوچ گرایی” و “دریوزه منشی” و چشم به راهی رسیدن “فتوح” به خانقاه است. بزرگان ادب پارسی خود، در بی اعتبار کردن مدعیان خرقه پوشی و گداپیشگانِ کارگریز، کوشا، بوده اند. عارفانی چون مولوی، جزو پیشاهنگان تورقِ کتاب هزارتوی “ذهن” آدمی بوده اند. انسانی که وجود پنداریش از فراگرفته های فرهنگ محیطی و وراثت خلقتی، همراه با اثر انگشتِ ذهنیت تاریخی برآمده و خیلی بزرگتر از یک “حیوان ناطق” است.

سخن عارف پروریده در مکتبِ منطق نظم جهانی که از هر ذره ی با گوشِ دل سرود آسمانی ی، یکرنگی، برادری و برابری را می شنود؛ سر دادنِ بیان نامه ی جنگ ستیزی و یگانگی است. او در برابر هرگونه تفاخر استیلایی اندیشه ی ایستادگی سر می دهد. واژگان رمزآمیزش، در نگارگری، دیگ جوش سینه های آتشناک به کار می رود.



h_saranj@hotmail.com