اگر مرد عشقی، کم خویش گیر
امروز صبح که از بستر برخاستم مانند روزهای پیشین دلنگران احوال استادم کشاورز صدر بودم. راستش از اخبار پیشتری که از جانب فرزند برومندش مهندس مازیار کشاورز درباره پیشرفت بیماری داشتم، دیگر فقط به معجزه دل بسته بودم. به این دلخوش بودم که هنوز هست و شاید هنوز روزی برسد که ناگه دگرباره سفری به دیار ما بیاید و باز منزل آذر و من مملو از دوستداران و مریدانش شود. آریو از در بیاید و او را در آغوش بکشد. ولی از راه برسد و پیشانی اش را ببوسد. منیژه با خنده اش برای همه مان شادی بیاورد. حسین کتابچه مقاله های او را بیاورد. اکی باشد تا با احترام و لذت پای صحبتش بنشیند. شیرین بیاید و با هم یاد حوری که بعد از انقلاب اعدام شد را بکنند. دکتر پیرنظر بیاید تا با هم کتاب رد و بدل کنند. و خانم و آقای دکتر قنبری باشند تا صفایش را با مهربانی پاسخ دهند. و بیش از هر چیزی منزلمان با غریو شادی، محفلی برای تجدید پیوند با سرنوشت هم میهنانمان بشود.
هنوز امید داشتم که جلسات و کنفرانس هایی تشکیل شود تا ما شاگردانش دور او جمع شویم و او برای ما از ایمانش به راه آزادیخواهی و استقرار دموکراسی در ایران بگوید. از اهمیت زیربنایی انقلاب مشروطیت و نقش اساسی معتمدان جامعه مانند مشیرالدوله، موتمن الملک، دهخدا، مستوفی الممالک و مصدق در پیشبرد ایران به سوی دموکراسی و سازگاری با جهان امروز بگوید. از دلنگرانی هایش درباره زدوده شدن اخلاق در جامعه ایران بگوید. و به همه ما که داعیه کار اجتماعی و سیاسی برای ایران را داشتیم، این پند سعدی را گوشزد کند: “اگر مرد عشقی، کم خویش گیر”.
هنوز میل داشتم که در خلوتش نیز شنوایش باشم. چون در فرصتهای اندک خلوتش بود که گاه از عشق ابدی اش به همسرش، بانو زریون کشاورز، که از جوانی به او دلباخته بود و همیشه به او وفادار ماند، می گفت. از دلبستگی و غرورش نسبت به فرزندانش، مهندس مازیارکشاورز و مهندس بهاره کشاورز و عشق وافرش به نوه هایش و علاقه و احترام اش به عروس و دامادش و مهر همیشگی اش به پدر و مادر، خواهران و برادرانش حرف می زد. از سرسپردگی به دوستانش و محبت لایزال نسبت به آنان صحبت به میان می آورد. از رنج جانکاه درد کشته شدن همه آزادیخواهان و به ویژه پروانه و داریوش فروهر می گفت. و گاه از تلخی غربت و های های گریه ای که در کنار رود سن در بدو ورودش به پاریس بر اثر پی بردن به واقعیت دوری طولانی از میهن سر داده بود، یاد می کرد. و نیز از افتخارش به پناهنده سیاسی بودن به دلیل مبارزه علیه تمامیت نظام استبداد دینی جمهوری اسلامی می گفت. و می گفت که برایش ایران پیشتر و بیشتر از هر چیز، در دوست داشتن ایرانی ها جلوه می کند و وطن یعنی سرزمین آشنا و آشنایان.
افسوس که انتظارم به سر آمد و در روز عشق خبر از دست دادن انسانی عاشق انسانیت و ایران را شنیدم. افسوس که دیگر نه استقبالی خواهد بود و نه بدرقه ای به امید دیدار بعدی. افسوس که گوهر کمیاب جامعه ایرانی به دل خاک می رود.
ولی می دانم که افسوس من برای خودم است نه برای او. زیرا تا انسانیت برپاست، هوشنگ کشاورز صدر با همه انسانهاست. او در مهر انسان ها به میهنشان و در دوستی شان برای یکدیگر جاری و در از خود گذشتگی شان برای کار اجتماعی هادی است. او در مفهوم عشق ابدیت یافته است. او تجلی گفته معروف درکتاب مذهبی “کورنتییان” است که برخورداری از قدرت ایمان، امید و عشق را سه ضلع مثلث تکامل انسانیت عنوان می کند و از میان این سه، قدرت عشق ورزیدن را بالاترین و ماندنی ترین آنها. استادم و دوستم کشاورز صدر عاشقی والا بود و با عشقی همچنان سوزان به میهن، هم میهنان، خانواده و دوستانش جانسپرد.
آری، از برایش سوگوارم. ولی می دانم که به زودی او دوباره از دریچه ای دیگر می آید تا ما را با غریو شادی دور هم جمع کند. می آید تا ما همه همیار شویم و در راه آرمانخواهی او برای استقرار ایرانی آزاد توام با کوله باری از عشق، امید و اعتقادی که او برایمان به جای گذارده است، بکوشیم.
امشب در حین این سوگواری اشگبار و جانسوز چشم انتظار باز شدن آن دریچه ام.