ماهِ فوریه مدتی است که در سراسر آمریکای شمالی به عنوان «ماه تاریخ سیاهان» شمرده می شود تا فرصتی باشد برای بازیابی و بازتعریف تاریخ این تحت ستم ترین بخش جامعه ی جهان نو.
به مناسبت این ماه، هر هفته در شهروند یک نفر از مشاهیر سیاه پوست کانادایی را، از رشته های مختلف معرفی می کنیم.
امروز قریب ۸۰۰ هزار سیاه پوست در کانادا زندگی میکنند که ۵/۲ درصد جمعیت کشور را شامل می شوند. انتاریو با قریب ۵۰۰ هزار نفر (نزدیک ۴ درصد جمعیت) سیاه نشین ترین استان کشور است.
اندرسون روفین ابوت (۱۹۱۳-۱۸۳۷)
اولین پزشک سیاه پوستِ متولد کانادا و پزشکِ کانادایی آبراهام لینکلن
کانادا سابقه ای طولانی در پزشکانِ مترقی متصل به ارتش دارد که معروف ترین شان حتما نورمن بتون، پزشک کمونیستِ جنگ های داخلی در اسپانیا و چین، است. پس جای تعجبی نیست که اولین پزشک سیاه پوستِ تاریخ کانادا نیز سبقه ای نظامی دارد. اندرسون ابوت متولد و تحصیل کرده ی کانادا بود اما بیش از همه جهت شرکت در جنگ داخلی آمریکا، در دفاع از شمالِ مترقی در مقابل جنوبِ برده داران، معروف شد. او از معدود پزشکانی بود که در آخرین لحظات زندگی آبراهام لینکلن، رئیس جمهور افسانه ای آمریکا، بر بستر او ظاهر شد.
اندرسون در تورنتو به دنیا آمد. پدرش، ویلسون روفین ابوت، متولد آمریکا بود و با مادرش، الن (تویر) ابوت نیز در همان جا ازدواج کرده بود. ویلسون ابوت فرزندِ پدری اسکاتلندی- ایرلندی و مادری سیاه پوست (اما آزاد) بود. او، که از کودکی از زادگاه خود در ویرجینیا به آلاباما گریخته بود، به میزان موفقیت و ثروتی دست یافته بود که در آن زمان برای سیاهپوستان اگر نه بی نظیر، کم نظیر بود. این موفقیت اما ویلسون را از حملات متعدد نژادپرستانه به دکانی که در موبایلِ آلاباما داشت، مصون نمی ساخت. این بود که مادر و پدرِ اندرسون پس از مدت کوتاهی زندگی در نیویورک، حوالی سال ۱۸۳۵ یا ۱۸۳۶ به تورنتو آمدند. ویلسون در تورنتو وارد معامله ی املاک شد و به موفقیت مالی خود ادامه داد. او تا سال ۱۹۷۱، ۴۸ ملک داشت و به عنوان نماینده ی شورای شهر تورنتو انتخاب شد.
اندرسون ابوت از این رو «بچه پولداری» بود که در بهترین مدارس عمومی و خصوصی درس خواند. خانواده اش، که توجه ویژه ای به آموزش او داشت، چند سالی به الگین نقل مکان کرد تنها برای اینکه اندرسونِ جوان بتواند در مدرسه ی ویلیام کینگ درس بخواند که در شهرکِ سیاه نشین باکستون، در نزدیک چتهام، واقع شده بود. (این منطقه امروز بخشی از شهرداری «چتهام-کنت» است. ناحیه ی روستاییِ «باکستون شمالی» با حدود ۲۰۰ نفر جمعیت، که تقریبا همگی سیاه پوست هستند، همچنان موجود است.) این مدرسه نام خود را از یکی از کشیشان خواهان لغو برده داری گرفته بود که با سبقه ی مذهبی و انگلیکن خانواده جور در می آمد.
اندرسون سپس در آکادمی تورنتو درس خواند و از شاگردان نمونه ی آن بود و سپس مدتی به اهایوی آمریکا رفت تا در اوبرلین کالج تحصیل کند. او به کانادا بازگشت و در ۱۸۵۷، در سن ۲۰ سالگی، از مدرسه ی پزشکی تورنتو فارغ التحصیل شد. او سپس وارد دوره ی پزشکی دانشگاه تورنتو شد و چهار سال تحت نظر الکساندر توماس آگوستا، از معدود پزشکان سیاه پوست آمریکای شمالی در آن زمان، درس خواند. بالاخره در ۱۸۶۱ بود که اندرسون جواز پزشکی خود را از «اداره ی پزشکی کانادای بالا» دریافت کرد تا اولین سیاه پوستِ متولد کانادا باشد که به این افتخار نائل می آید.
اما اندرسون اهل درجا زدن و آرامش نبود. آن هم در آن سال ها که آتش جنگ داخلی در آمریکا زبانه می کشید و ارتش متحده می رفت تا برده داری را به گور تاریخ بسپارد. هنوز دو سالی از آغاز طبابت اندرسون نگذشته بود که او در فوریه ی ۱۸۶۳ تقاضای کار به عنوان دستیار جراح در ارتش متحده را داد. با این تقاضا ظاهرا موافقت نشد. او در ماه آوریل تقاضا کرد سربازی پزشکی در هنگ های «رنگین پوستانِ» ارتش آمریکا باشد. بالاخره او را به عنوان جراحی غیرنظامی که تحت قرارداد ارتش است پذیرفتند.
اندرسون از ژوئن ۱۸۶۳ تا اوت ۱۸۶۵ در واشنگتن، پایتخت آمریکا، جراحی میکرد. ابتدا در بیمارستان کونترابند و سپس در بیمارستان فریدمن. آنگاه سر از بیمارستانی در آرلینگتونِ ویرجینیا، نزدیک تر به صحنه ی نبرد، در آورد. او در سال های حضورش در واشنگتن نام و احترامی برای خود به هم زد و از آنجا که یکی از تنها هشت جراح سیاه پوست جنگ داخلی بود، شخصا با رئیس جمهور لینکلن دیدار کرد و حتی به رابطه ای دوستانه با او رسید.
همین بود که در آوریل ۱۸۶۵ وقتی لینکلن پس از ترور شدن در «خانه ی پیترسون» به بستر خود افتاده بود و آخرین روز زندگی اش را می گذراند، ابوت از معدود پزشکانی بود که بر بستر او حاضر شد. او گزارش نویس وضعیت پزشکی رئیس جمهورِ انقلابی در آخرین ساعات زندگی اش بود. قدردانی خانواده ی لینکلن به قدری بود که همسرِ رئیس جمهور، ماری تاد لینکلن، بعدها آن شالی که لینکلن در مراسم تحلیف ریاست جمهوری خود در سال ۱۸۶۱ پوشیده بود، به اندرسون اهدا کرد.
ابوت در ۱۸۶۶ از خدمت در ارتش متحده استعفا داد و به زادگاه خود در کانادا بازگشت. او مجددا در کلاس هایی در دانشگاه تورنتو شرکت کرد و سپس حرفه ی پزشکی خود را پی گرفت. در سال ۱۸۷۱، او به انجمن رسمی پزشکان و جراحان انتاریو پیوست. اندرسونِ ۳۱ ساله در ۹ اوت ۱۸۷۱ در مجلسی در تورنتو با ماری آن کیسی، دخترِ ۱۸ ساله ی آرایشگری سیاه پوست، ازدواج کرد. مراسم ازدواج او مطابق سنن مذهب آنگلیکنِ مسیحی برگزار شد که پدرش از ابتدای زندگی مومنِ سرسخت آن بود.
اما اندرسون و همسرش ظاهرا سودای زندگی در تورنتو را نداشتند چرا که راه غرب پیش گرفتند و به چتهام نقل مکان کردند. در اینجا بود که اندرسون به فعالیت های پزشکی اش ادامه داد. اطلاعات زیادی در مورد همسرش موجود نیست اما می دانیم که با هم سه دختر و دو پسر به دنیا آوردند.
تعجبی نیست که اندرسون به سرعت مثل پدرش (که در سال ۱۸۷۶ جان سپرد) از اعضای مهم جامعه ی سیاهان تورنتو و انتاریو شد. او از ۱۸۷۳ تا ۱۸۸۰ رئیس «موسسه آموزشی ویلبرفورس» (به نام ویلیام ویلبرفورس مسیحی اوانجلیک انگلیسی و مبارز معروف ضدبرده داری) بود که برای پایانِ جدایی کودکان سیاه پوست در مدارس مبارزه میکرد. در سال ۱۸۷۴ او به مقام «اولین» دیگری دست یافت: اولین رئیس پزشک قانونیِ سیاه پوست در کنت کانتیِ انتاریو.
او به فعالیت های سیاسی و اجتماعی خود نیز ادامه داد. برای روزنامه ی محلی، «چتهام پلانت»، می نوشت و از سردبیران «مسنجر»، نشریه ی حوزه ی محلی «کلیسای اپیسکوپال متودیست بریتانیا» بود. او در ضمن در اواخر دهه ی ۱۸۷۰ رئیس انجمن ادبی و مناظره ی چتهام و انجمن پزشکی چتهام بود. اما چتهام نیز اندرسون را یکجانشین نکرد.
او در سال ۱۸۸۱ دویست کیلومتری به تورنتو نزدیک تر شد و به شهر دانداس نقل مکان کرد. (دانداسِ سابق اکنون بخشی از همیلتون است.) در اینجا او به هیئت امنای دبیرستان محل پیوست و از ۱۸۸۵ تا ۱۸۸۹ رئیس کمیته ی مدیریت داخلی شهر بود. او، که همچنان طبابت نیز میکرد، در ضمن از مدیران موسسه ی مکانیک های دانداس بود.
خانواده حرکت خود به سوی شرق را ادامه داد و در سال ۱۸۸۹ به اوکویل و سال بعد از آن به تورنتو نقل مکان کرد. در اینجا اندرسون یکی از ۲۷۳ کهنه سرباز جنگ داخلی آمریکا بود که در تورنتو زندگی میکرد و در واحد محلی «ارتش بزرگ جمهوری» (که گروهی از سربازان سابق ارتش متحده بود) فعال شد. در اینجا به او لقب «سرجوخه (کاپیتان) ابوت» را دادند که البته بالاتر از سمت واقعی او در ارتش است. در نوامبر ۱۸۹۲ بود که ابوت را درون این «ارتش» به لقبی رساندند که بالاترین افتخار نظامی تاریخ سیاه پوستانِ قاره، چه در کانادا و چه در آمریکا، به حساب می آمد.
محرک بودن اما ادامه یافت و اندرسون در سال ۱۸۹۴ سر از شیکاگو در آورد تا جراح ارشد بیمارستان پراویدنت این شهر باشد. این بیمارستان اولین بیمارستان تعلیمی برای پرستاران سیاه پوست در آمریکا بود. ابوت در سال ۱۸۹۶ ناظر پزشکی بیمارستان شد اما یکسال بعد از این سمت هم استعفا داد و دوباره به تورنتو بازگشت.
در این آخرین بخش زندگی او شاهد اوج فعالیت های سیاسی و ادبی اندرسون هستیم. در جهانِ پرهیاهوی اوایل قرن بیستم، اندرسون می کوشید در مناظرات میان سیاهان آمریکای شمالی در مورد راه پیشروی شرکت کند. او به نویسنده ای قهار بدل شد و برای نشریات مختلف مهم جهان آتلانتیک نوشت: «مجله ی آمریکاییان رنگین پوست» در بوستون و نیویورک، «مجله ی انگلیسی-آمریکایی» در لندن (که برای آن «خاطراتی از ترور لینکلن» را نوشت) و البته «نیویورک اِیج»، از پرنفوذترین روزنامه های سیاه پوستان در آمریکا که دبلیو.ئی.بی دوبویز و فرد آر. مور از همکاران آن بودند. موضوع مقالات اندرسون متعدد بودند. از پزشکی تا تاریخ سیاهان، از جنگ داخلی آمریکا تا داروینیسم، از زیست شناسی تا حتی شعر.
او از جمله صداهای شاخصی بود که در بحث بین دوبویز و بوکر تی. واشنگتن در مورد آینده ی سیاهان و تغییر اجتماعی شرکت کرد. او در این مناظره ی معروف طرف دوبویز را گرفت و از ضرورت حیاتی دسترسی سیاهان به تحصیلات عالی دفاع کرد. او نیز مثل دوبویز باور داشت که سیاهان در صورت عدم تلاش جدی از نظر فرهنگی از صحنه محو می شوند که «وقتی دو نژاد با هم در یک خاک زندگی می کنند، مخلوط شدن شان همانقدر طبیعی است که مخلوط شدن آب دو شاخه ی رودخانه.» به نظر او، با توجه به کاهش جمعیت سیاهان در کانادا، این خطر بخصوص برای این کشور موجود بود: «با روند جذب و تبعید، خط رنگی در نهایت در کانادا محو می شود.»
ابوتِ ۷۶ ساله در سال ۱۹۱۳ جان سپرد. او در لحظه ی مرگ در خانه ی داماد خود، فردریک لنگدون هابارد، بود، پسرِ ویلیام پیتون هابارد، نماینده ی سیاه پوست و شهیر شورای شهر تورنتو و از دوستان قدیمی اندرسون.
او را در گورستانِ «نکروپولیسِ» تورنتو به خاک سپاردند. از جمله کسانی که در کنار او هستند میتوان به پدرش، ویلسون، دوست قدیمی اش، ویلیام هابارد، تورنتون بلک بورد (از بردگان فراری معروف که به کانادا آمد و اولین شرکت تاکسی های رانندگی را در تورنتو به راه انداخت) و البته جک لیتون، رهبر سوسیالیست ان دی پی، اشاره کرد.