از «جوانی» تا «جوانی»

 

در روزِ کریسمسِ ۱۹۷۱، نخست ‌وزیر وقت کانادا و همسر جوانش، صاحب اولین فرزند خود شدند. این آشکارترین نشانه‌ ی آن روحیه‌ ی تازگی و جوانی بود که خانه ‌ی شماره ۲۴ خیابان ساسکس را، همگام با روحِ حاکم بر جهان، دربر گرفته بود. هر چه باشد مقر رئیس حکومت کانادا، به غیر از در زمانِ اولین نخست‌ وزیر (جان آ. مک ‌دونالد)، تا به حال تولد هیچ کودکی را به خود ندیده بود.

پیر ترودو در کنار سه پسرش از چپ: ساشا، میشل، جاستین در می ۱۹۷۹

نخست ‌وزیر لیبرال، پییر الیوت ترودو، نماد این جوانی بود گرچه از نظر سنی به هیچ وجه «جوان» به حساب نمی ‌آمد. او یک سال پس از پایان جنگ جهانی اول به دنیا آمده بود و هنگام رسیدن به نخست ‌‌وزیری ۴۸ سال داشت. همسر او، مارگارت، البته ۲۹ سال جوان ‌تر از او بود و وقتی درست نه ماه پیش از تولد فرزندِ جوان با هم ازدواج کرده بودند تنها ۲۲ سال داشت. آن «جوانی» که ترودوها در دل کانادای پیر و محافظه‌ کار نمایندگی می‌ کردند البته چیزی فراتر از سنِ مارگارت بود.

پییر الیوت در سال ۱۹۶۸ در کنوانسیون حزب لیبرال در اتاوا، عنوان رهبری این حزب و نخست ‌وزیری کشور را در کمال ناباوری ازآن خود کرده بود. او سابقه‌ ی طویلی به عنوان وکیل و روشنفکر و روزنامه ‌نگار چپ ‌گرا داشت و از رهبران فکری «انقلاب آرامِ» کبک به حساب می ‌آمد، اما تازه سه سال بود که به حزب لیبرال پیوسته بود و این‌که بتواند، در پی وفاتِ لستر بی. پیرسون، تمام ریش‌سفیدهای لیبرال‌ ها را مغلوب کند و به نخست ‌وزیری برسد غیر قابل باور بود. بیهوده نبود که گلوب اند میل آن کنوانسیون را «پرآشوب ‌ترین، گمراه‌ کننده‌ ترین و احساس ‌بَرانگیزترین کنوانسیون تاریخ سیاسی کانادا» خواند. لیبرال‌ها در آن زمان، بجز وقفه ‌ای هفت ساله‌، ۳۳ سال پیاپی بر کشور حکم رانده بودند و به حزب طبیعی حکومت بدل شده بودند. ترودوی چپ ‌گرا اکنون اما وزرای ارشد دولت، از رابرت وینترز و پل هلییر تا پل مارتین سنیور (که پسرش در قرن بعدی، نخست ‌وزیر شد)، را شکست داده بود.

پیر ترودو قد بزرگترین پسرش جاستین را اندازه می گیرد

در کانادای محافظه‌ کار وقت، افکار او در مورد طلاق و سقط جنین و هم ‌جنس‌گرایی با ریش‌سفیدهای حزب لیبرال جور در نمی‌ آمد، اما گفته می ‌شد که او فرزند زمانه‌ ی خود است. برای درک این واقعیت باید جهانِ سال ۶۸ را به یاد آوریم. زمانی که پاریس در شعله ‌ی انقلابی توده‌ ها می ‌سوخت، کمونیست‌ ها در ویتنام آخرین مراحل عقب زدن آمریکا را (با کمک جنبشی توده ‌ای در خود آمریکا) طی می‌کردند. سالی که در آن مارتین لوتر کینگ هم مثل مالکوم ایکس، سه سال پیش از او، با گلوله ‌ای از پا در آمد. زمانی که بیتل‌ ها از جزیره ‌ی کوچک آن سوی اقیانوس اطلس، قلب «قاره ‌ی نو» را فتح کرده بودند تا نسل شورشی و انقلابی بخواهد با کمی شکستن زبان انگلیسی و قواعدی مهم‌ تر بگوید «می‌خوام دستاتو بگیرم.»

ترودو، با وجودِ این‌که تا ۵۰ سالگی ‌اش چیزی نمانده بود، نماینده‌ ی چنین تصویری برای کانادایی ‌ها بود. او بود که ماشین اسپورت سوار می‌ شد، با باربارا استرایسند رابطه داشت (بازیگر شهیر آمریکایی که پییر الیوت را ترکیبی از ناپلئون و مارلون براندو نامید)، با فیدل کاسترو هم ‌قطار می ‌شد و جان لنون و یوکو، نماد شورشیان ضدقدرت وقت، را به میدان قدرت، تالار مجلس عوام، دعوت کرد. مارگارت نیز دست کمی از نخست ‌وزیر نداشت. بیهوده نبود که واشنگتن پست او را «جوان ‌ترین، شورشی ‌ترین و سرخوش‌ ترین بانوی اول تاریخ» می ‌نامید (صرف این‌که نشریه ‌ای مثل واشنگتن پست اصلا نظری راجع به بانوی اول کانادا ابراز کند خود نشان از تحول بزرگی می‌ دهد!). این همان فرزندِ جیمز سینکلر (وزیر شیلاتِ دولت لیبرال لوئی سن لورن)‌بود که سال ‌های ازدواجش با ترودو پر از دست ‌انداز بود و در همان زمان ازدواج‌ شان معروف بود که رابطه‌ ای با یکی از سناتورهای آمریکایی دارد، که خیلی‌ ها احتمال می‌ دهند تد کندی بوده باشد.

و این اما ما را به یاد مساله ‌ای دیگر می ‌اندازد. مثل هر چیز دیگری در سیاست کانادا، ترودو خیلی‌ ها را یاد همتای دیگری در غول همسایه ‌ی جنوبی می ‌انداخت: جان اف. کندی که هفت سال قبل از آن، در سن ۴۳ سالگی، به ریاست‌جمهوری آمریکا رسیده بود و ترور زودهنگامش برای او جای ثابتی در میان قلب‌مردم ساخته بود.

این خانواده‌ ای بود که جاستین ترودو در آن به دنیا آمد: کندی‌ های کانادا. و از این رو کودکی او، مثل کودکی کندی‌ های خردسالِ کاخ سفید نشین، با کودکیِ هیچ کانادایی دیگری قابل مقایسه نبود.

جاستین در خانه‌ ی شماره ۲۴ خیابان ساسکس و هرینگتون لیک بزرگ شد. هشت سالش بود که با پاپ دیدار کرد،‌ ده سالش که بود از کنار جسد لئونید برژنف، صدر حزب کمونیست شوروی، عبور کرد. پدرش البته می‌ کوشید «پدری» هم کند. هر روز ساعت ۶:۳۰ به خانه می‌ آمد و با جاستین و برادرهایش شنا می‌کرد، به مشق خانه‌ شان کمک می‌کرد و تا آن ‌ها را به تختخواب نفرستاده بود، پشت میز کارش نمی‌رفت. جاستین در گفتگویی با مجله ‌ی «دبلیو» می‌گوید: «من با «شنل قرمزی» بزرگ نشدم. با «اولیس» ‌و افسانه‌ های یونانی بزرگ شدم.»

جاستین شش ساله بود که پدر و مادرش از هم جدا شدند و او و برادرش، الکساندر، پیشِ پدر ماندند. همسرش، سوفی، که رابطه ‌ای صمیمی با مارگارت دارد، می‌گوید این جدایی از مادر، که زندگی پرماجرای خودش را دنبال کرد، بار عاطفی سنگینی برای جاستین داشته است و سال‌ ها بعد بود که آن ‌ها دوباره رابطه ‌ای نزدیک برقرار کردند. خود جاستین اعتراف می‌کند که تعجبی نیست که مادرش نتوانست خیلی با پییر الیوت زندگی کند. او می‌ گوید: «آن‌ ها عاشق هم‌دیگر بودند، عشقی بی ‌نظیر و پرشور و کامل. اما ۳۰ سال فاصله داشتند و مادرم هرگز شریک برابر آن چیزی که زندگی پدرم و وظیفه‌ ی او و کشور او را تشکیل می ‌داد،‌ نبود.» پییر الیوت بیش از هر چیز خود را وقف سیاستش و فرزندهایش کرده بود و مارگارتی که تازه نوجوانی را تمام کرده بود جایی در میان این افسانه ‌ی در حال شکل ‌گیری نداشت.

در سال ۱۹۸۴، دوران نخست ‌وزیری ترودو پس از ۱۸ سال (به استثنای چند ماه حکومت محافظه‌ کار جو کلارک) به پایان رسید. جاستین اکنون ۱۳ سال داشت. دوران سیاسی ترودو به پایان رسیده بود و پس از کنار رفتن او عصر عروج محافظه‌کاری در کانادا و جهان بود (مالرونی، ریگان، تاچر، سقوط شوروی)‌. تبِ ترودو و سایه ‌ی بلند او بر سیاست کانادا البته حالا حالاها کنار نمی ‌رفت، اما پییر الیوت عامدانه فرزندانش را از وسط صحنه ‌ی شلوغ سیاست کنار زد و در خانه ‌شان در مونترِآل، به دور از چشم رسانه ‌ها، بزرگ کرد. سال ‌های نوجوانی و جوانی ترودو از این رو آنقدرها هم سیاسی نبود و بهترین لحظاتش در کمپینگ ‌ها با پدر و برادر، در میان جنگل ‌های کبک، می‌گذشت. در بیست سالگیِ جاستین، پییر الیوت صاحب اولین و تنها دختر خود، سارا الیزابت کوین، شد. مادرِ سارا، دبورا کوین، وکیل ارشد قانون اساسی، امروز حریف جاستین در رقابت برای کسب رهبری حزب لیبرال است.

تردو در کنار همسر سابقش مارگارت و جاستین در مراسم یادبود پسر کوچکش میشل که در کوه های بریتیش کلمبیا به دلیل سقوط بهمن در سال ۱۹۹۸ جان سپرد.

جاستین زندگی خودش را داشت. از دانشگاه مک‌گیل لیسانس ادبیات انگلیسی گرفت و سپس، شاید برای دور شدن از زیر سایه ‌ی خانواده، به دانشگاه بریتیش کلمبیا رفت و فوق لیسانس آموزش دریافت کرد و سپس در همان ونکوور ‌مشغول معلمی شد. جاستین جوان در مدارسی مثل «آکادمی وست پوینت گری» و «دبیرستان سر وینستون چرچیل» درس فرانسوی و مطالعات اجتماعی می‌ داد. این‌که شاید باید روزی جا در پای بزرگ پدر بگذارد به نظر دور از ذهنش می ‌آمد. گرچه خاطره‌ ای که سال‌ ها بعد از بازدید پدرش از او در ونکوور تعریف می‌کند نشان می ‌دهد که آگاهی «ترودو بودن» هیچگاه از ذهن جاستین دور نبوده. روزی پییر الیوت در دبیرستان به دیدار جاستین آمد و هر دو در راهروی مدرسه راه می ‌رفتند که دانش ‌آموزی از پشت داد زد: «آقای ترودو!»  ‌این‌جا بود که جاستین و پییر الیوت هر دو بازگشتند و جاستین منتظر بود که دانش‌ آموز از پدرش چیزی بپرسد اما او در واقع کاری به کار نخست‌ وزیر سابق افسانه ‌ای نداشت و تنها می‌ خواست از معلمش، جاستین، سوالی بپرسد. این‌جا بود که پدر به پسر رو کرد و گفت: «دیگه تو شدی آقای ترودو.»‌

ازدواج جاستین ترودو و سوفی گریگور در می ۲۰۰۵

این همه اما به معنای ورود جاستین به دنیای سیاست نبود. طرفه آن‌جا که خودش در نقل این واقعه می‌گوید احساسش این بود که آدم برای این‌که در زندگی کسی مهم باشد لازم نیست «نخست ‌وزیر» باشد، یعنی واکنشی به بارِ سنگین «ترودو بودن.» شاید در قامت معلمی ساده در مدرسه ‌ای در ونکوور هم بتوان ترودو بود!‌

البته نمی ‌توان گفت جاستین کاملا غیرسیاسی بود. او از همان آغاز در صفوف حزب لیبرال فعالیت می‌کرد. هنوز ۱۷ سالش نشده بود که در جریان انتخابات ۱۹۸۸ به کمپین رهبر حزب، جان ترنر، کمک‌ کرد (ترنر در آن انتخابات دومین شکست سهمگین خود از مالرونیِ محافظه‌ کار را خورد و از صحنه کنار رفت.) در سال ۱۹۹۰ در مناظره ‌ای دانشجویی در کالج ژان ده بربوفِ مونترال از فدرالیسم کانادایی دفاع کرد. اما بیشتر فعالیت ‌هایش در زمینه‌ ی عام اجتماعی بود و هیچ کدام از کارهایش بویی از میراث عظیم فکری و سیاسی پدر نداشت. پییر الیوت، فیل بزرگ هر اتاق، با آن شمایل عظیم و وزن فکری- سیاسی کجا و جاستینِ جوان، خوش‌ تیپ و فکلی، با کت شلوارهای براق و محبوب نشریات زرد، کجا؟ زمانه هم عوض شده بود. سال ‌های غران دهه‌ ی ۶۰ و ۷۰ کجا و عصر فترت دهه‌های ۸۰ و ۹۰ کجا؟

اما در اکتبر ۲۰۰۰ بود که واقعه ‌ای نور دیگری بر جاستین تاباند و خبر داد که شاید باید منتظر ظهور جاستین دیگری باشیم. پییر الیوتِ بزرگ، در سن ۸۰ سالگی درگذشت تا بار سنگینی بر دوش جاستین، که به همراه مارگارت و الکساندر هنگام مرگ بر بالین پدر بود، قرار بگیرد. تشییع‌ جنازه‌ ی پدر که فرا رسید، نگاه ‌ها به جاستین ۲۸ ساله بود که قرار شد سخنرانی اصلی این مراسم دولتی را ایراد کند. هر که فکرش را کنید برای تشییع ‌جنازه به کلیسای نوتردامِ مونترِآل آمده بود: از ژان کریتین و جیمی کارتر تا فیدل کاسترو و البته لئونارد کوهن.

جاستین جوان سخنانش را با نقل از «ژولیوسِ سزارِ» شکسپیر آغاز کرد: «دوستان،‌ رومی ‌ها، هم‌ وطنان.» صدای لرزانش سخنان پرشوری را به زبان آورد که، گرچه بعید نیست خود کلام چندانی از آن‌ ها را ننوشته باشد، می ‌توان رویدادی سیاسی به حسابشان آورد. جاستین شاید بیشتر سخنرانی ۱۲ دقیقه ‌ای خود را به «ترودوی پدر»‌اختصاص داده باشد، اما مستقیما پرچم میراث سیاسی او را نیز بلند کرد. نه تنها «چیزی بیش از مدارا… احترام عمیق و حقیقی برای سایر انسان ‌ها، از هر ریشه ‌ای که باشند» را به عنوان یکی از اصول پدرش مطرح کرد که از جنجالی‌ ترین اقدامات سیاسی‌آخرین سال ‌های او، یعنی به صحنه آمدن برای شکست تلاش ‌های مالرونی در راه اصلاح قانون اساسی در میچ ‌لیک و شارلوت‌ تاون، نیز دفاع کرد و گفت «این پایان کار نیست.»‌

این ‌جا بود که بعضی‌ ها بو بردند شاید جاستین جوان نیز روزی قدم به سیاست بگذارد. کلود رایان، از سیاستمداران ارشد کبک و رهبر سابق حزب لیبرالِ این استان، همان‌ جا گفت که این «شاید… اولین بروزِ یک دودمان» بوده باشد. این سخنرانی آنقدر محبوب بود که هزاران نفر به سی بی سی تلفن کردند و خواهان پخش مجدد آن شدند. در سال ۲۰۰۳ که سی بی سی کتابی در مورد رویدادهای بزرگ پنجاه سال گذشته منتشر کرد، این سخنرانی نیز جزو آن بود.

اما این هنوز به این معنی نبود که ترودو زندگی شیک و پرطمطراق خود را کنار می ‌گذارد تا وارد دنیای سگی و «بی پدر و مادرِ» سیاست شود. حزب لیبرال در آن سال‌ ها، گرچه در قدرت بود، آغاز آن تنش ‌های درونی را تجربه می‌ کرد که بعدها برای آن بسیار گران تمام شد. در اوج دعواهای حزب لیبرال که پل مارتین آمد تا جای ژان کریتین را بگیرد، جاستین داشت در دانشگاه مونترال درس مهندسی می‌ خواند. پس از آن به دانشگاه مک‌ گیل بازگشت تا شروع به تحصیل در رشته‌ ی فوق ‌لیسانسِ جغرافی محیط‌زیستی کند (که هرگز تمامش نکرد). در تمام این سال ‌ها او گرچه در محافل حزبی مطرح بود اما نقش چندانی در دعواهای بالای حزب نداشت. در کنوانسیون رهبری سال ۲۰۰۳ (که مارتین، تقریبا بی هیچ مخالفی و با رای بیش از ۹۰ درصد، انتخاب شد) جاستین در کنار شارمین کروکز، دونده ‌ی جامائیکایی ‌تبار و صاحب دو مدال طلای المپیک با پرچم کانادا، تنها مراسم یادبودی را برای ژان کریتین اجرا کرد و بس. او هنوز بیشتر چهره‌ ی معروف و ستاره ‌ی راک حزب بود تا سیاستمدار.

در ۲۸ مه ۲۰۰۵ او با سوفی گرگوآ، مدل سابق و مجری برنامه ‌ای تلویزیونی در کبک، ازدواج کرد تا فصل جدیدی در زندگی خصوصی ‌اش گشوده شود. در این سال ‌ها روابط او با مادرش، مارگارت، نیز بسیار بهبود یافته بود. اولین قرار ملاقاتش با سوفی در روز تولد مادرش بود و پیشنهاد ازدواج به او را در روز تولد پدرش، در سال ۲۰۰۴، به او داد و جالب آن ‌جا که اولین فرزندشان، خاویر جیمز، نیز در همین روز تولد پدر، در سال ۲۰۰۷، به دنیا آمد. در همین سال بود که مارگارت نیز اتاوا را به مقصد مونترال ترک کرد تا به زوج جوان ترودو (و البته دیگر پسرش، الکساندر) نزدیک ‌تر باشد.

در عین حال هر چه سال ‌های بیشتری از قرن جدید می‌گذشت، حزب لیبرال به نظر وارد بحران ‌های عمیق ‌تری می ‌شد. اگر کریتین توانست برای یک نسلِ سیاسی این حزب را زنده کند، آن فضای سم‌ آلودی که مارتین در آن به رهبری رسید به نظر کل حزب را برای حداقل یک نسل (و شاید تا همیشه) پایین کشیده است. سال ۲۰۰۶ که حزب لیبرال، در پیامد شکست سخت مارتین از استفن هارپرِ جوان (در انتخابات همان سال)، می ‌خواست رهبر جدیدی انتخاب کند، همه از ترودو انتظار داشتند پا پیش بگذارد و حزبِ رو به موت را زنده کند. او برای اولین بار مشارکتی فعال داشت.

در اکتبر ۲۰۰۶، یک ماه پیش از برگزاری کنوانسیون در مونترِآل، با زبانی مثل پدرش به ناسیونالیسم کبکی حمله کرد و حرف ‌هایی که پدرش بارها راجع به ناسیونالیسم زده بود، تکرار کرد. جاستین گفت ناسیونالیسم «فکری قدیمی و قرن ۱۹امی است» و ریشه در «کوچکیِ فکر» دارد و ربطی به کبک مدرن ندارد. این واکنشی به مایکل ایگناتیف، روشنفکر شهیر و استاد هاروارد، تلقی می ‌شد که نامزد رهبری بود و از جمله خواهان به رسمیت شناختن کبک به عنوان ملت. ترودو نامه ‌ای عمومی نوشت و گفت فکر اطلاق عنوان «ملت» به کبک «مخالف تمام اعتقادات پدر من است.» (طرفه آن‌جا که بعدها این هارپر محافظه‌ کار بود که همین عنوان «ملت» را با تصویب پارلمان به کبک اعطا کرد.)

جاستین در مصاحبه ای با مجله مک لینز از قصدش به ورود به سیاست گفت

در انتخابات آن‌ سال ترودو حامی جرارد کندی بود که در رقابت میان ایگناتیف و باب ری، نخست ‌وزیر نیودموکراتِ تازه لیبرال‌شده، شانس چندانی نداشت. کندی چهارم شد و پس از دور دوم رای ‌گیری کنار رفت. هم او و هم ترودو از “استفان دیان”ی حمایت کردند که در میان ناباوری در دو دور آخر ابتدا ری و سپس ایگناتیف را کنار زد تا رهبر جدید حزب شود.

یکی دو ماه پس از این کنوانسیون بود که شایعه ‌ها در مورد احتمال ورود ترودو به عرصه‌ ی سیاست بالا گرفت. می ‌گفتند او در انتخابات میان ‌دوره ‌ای که قرار بود آن سال در حوزه‌ ی «اوترمونِ» مونترآل برگزار شود به عنوان نامزد لیبرال شرکت می ‌کند (اگر او این کار را کرده بود و پیروز شده بود شاید تاریخ کانادا عوض می‌شد. پیروز این انتخابات میان ‌دوره ‌ای کسی نبود جز توماس مولکر از حزب نیودموکرات که اولین نماینده‌ ی کبکی این حزب پس از سال ‌های سال بود.) ترودو اما گفت می‌ خواهد در انتخابات عمومی سال آینده (۲۰۰۸) در حوزه ‌ی پاپینو نامزد شود. جاستین در ۲۹ آوریل ۲۰۰۷ دو سیاستمدار معروف محلی را شکست داد تا بلیت حزب لیبرال در این کرسی را به دست آورد و بیش از یک سال بعد، در اکتبر ۲۰۰۸، که موسم انتخابات فرا رسید، با پرچم آن وارد میدان شود.

این انتخابات فاجعه‌ ی بزرگی برای حزب لیبرال به حساب می ‌آمد. نه تنها هارپر فاتح دولت اقلیت شد که ان دی پی به رهبری جک لیتون، ۷ کرسی اضافه کرد. لیبرال ‌ها ۱۸ کرسی و ۴ درصد آرا را از دست دادند تا به ۷۷ کرسی تقلیل یابند. دیانِ دست و پا چلفتی چنان در مقابل هارپر مغلوب شده بود که بعضی ‌ها خشنود بودند که حزب بیش از این سقوط نکرده. او مدت کوتاهی بعد استعفا داد. اما از پیروزان آن شب، جاستین ترودو بود که نماینده‌ ی برقرارِ بلوک کبک، ویویان باربو، را شکست داد تا به مجلس عوام راه پیدا کند. تعجبی نبود که رسانه‌ ها همه این واقعه را وسیعاً گزارش کردند. ادوارد گرین ‌اسپون، سردبیرِ گلوب اند میل، با اشاره به واقعیتی مبرهن یادآوری کرد که هیچ نماینده‌ ی بار اولی دیگری نیست که مثل ترودو تلقی شود: «به عنوان نخست ‌وزیر بالقوه ‌ای برای آینده.»

از آن پس در نظرسنجی‌ های متعددی که صورت می‌ گرفت، جاستین همیشه توسط بخش وسیعی از مردم به عنوان نامزد محبوب ‌شان برای رهبری حزب لیبرال اعلام می ‌شد اما خود او بارها تاکید می‌کرد که چنین قصدی ندارد. کنوانسیون حزب که در آوریل ۲۰۰۹ در ونکوور برگزار شد، ایگناتیف قبلا به عنوان رهبر جدید حزب، بی هیچ انتخاباتی، منصوب شده بود و این بار تنها بر انتخاب او صحه گذاشتند. رئیس این کنوانسیون جاستین بود. او در اکتبر همان سال به عنوان وزیر سایه‌ ی مولتی‌کالچرالیسم و جوانان حزب در کابینه ‌ی سایه‌ ی ایگناتیف قرار گرفت. در سپتامبر ۲۰۱۰ به او کرسی وزیر سایه‌ ی جوانان، شهروندی و مهاجرت را دادند که در آن توانست صدای خود را در مخالفت با قوانین هارپر در زمینه ‌ی قاچاق انسان بلند کند.

اگر بعضی لیبرال‌ها فکر می ‌کردند نتایج افتضاح سال ۲۰۰۸ عمق ورطه‌ ی سقوط‌شان است، انتخابات روز ۲ مه ۲۰۱۱ که ما در شهروند آن ‌را «یک روزی که کانادا را تکان داد» نامیدیم نشان داد که اشتباه می‌ کردند. در این روز بود که لیبرال ‌ها برای اولین بار در تاریخ کشور چنان شکست محکمی در مقابل ان دی پیِ خیزان خوردند که به مقام سوم کاهش داده شدند. آن ‌ها اکنون ۳۴ کرسی داشتند و بخش اعظم کرسی ‌های استان کبک را در مقابل ان دی پی ‌ای از دست دادند که چند سال پیش از آن در کبک کمتر از حزب ماریجوآنا رای می ‌آورد. یکی از معدود نمایندگانِ کبکی که در کرسی خود باقی ماند، اما، جاستین ترودو بود. او برای دومین بار پیاپی، در دو بدترین انتخابات تاریخ حزب، موفق شده بود کرسی «پاپینو» را حفظ کند. (کرسی ‌ای که البته در کل تاریخ آن، به جز یک دوره ‌ی دو ساله از ۲۰۰۶ تا ۲۰۰۸، لیبرال بوده است.)

ایگناتیف، که حتی موفق به حفظ کرسی خود در اتوبیکو نشده بود، قاعدتا بلافاصله استعفا داد و حزب لیبرال اکنون در میان وسیع ‌ترین بحران هویتی خود بود. آیا این حزب می‌تواند دوام پیدا کند؟ یا حزبی که در بخش اعظم تاریخ کانادا «حزب طبیعی حکومت» شمرده می ‌شد می ‌رود تا سرنوشت همتایانش در بریتانیا (و البته بسیاری استان ‌های غربی خودِ کانادا)‌را پیدا کند و بین محافظه‌ کارانِ راست و ان دی پیِ چپ مچاله شود و از میان برود؟‌

جنجال های درونی حزب مورد توجه بسیاری بود. لیبرال ها در سال ۲۰۰۳ بدون تشویق هیچ‌ گونه رقابت، تاج را بر سر مارتین گذاشته بودند و دولت او از نامحبوب‌ترین دولت ‌های لیبرال از کار در آمده بود. پس از او پاندول به سمت مخالف چرخیده و دعوای بی‌ پایان مدعیان، تاج را بر سر “استفان دیان”ی نشانده بود که هرگز در قد و قامت رهبری نبود. و آن‌گاه دوباره تاج ‌گذاری ایگناتیف بدون حتی وانمود کردن وجود هرگونه نامزد دیگر، انجام شده بود و نتیجه‌ اش چنین افتضاح تاریخی از کار درآمده بود. حالا سئوال این بود که چه باید کرد و نقش جاستین در این میان چه می‌ تواند باشد؟ آیا ورود او به رقابت دوباره مراسم «تاج‌ گذاری»‌نخواهد بود؟ آیا او بیش از آن جوان و بی‌ تجربه نیست که بتواند بر چنین مقامی تکیه بزند؟ از سوی دیگر اما آیا او بهترین (و شاید تنها) شانس لیبرال‌ ها برای صاف کردن دوباره‌‌ ی قامت‌ شان نیست؟

جاستین ترودو و دو فرزندش

این سوال ‌ها از همان ابتدا پرسیده می ‌شدند و تا امروز نیز پایان نیافته ‌اند. ترودو در تابستان ۲۰۱۲، وقتی که باب ری، رهبر موقت حزب، برای بار آخر وعده داد که وارد گود نمی‌ شود، تصمیم نهایی خود را مشخص نکرد و گفت تابستان را می‌خواهد خوش و خرم کنار سوفی و دو فرزندشان بگذراند و سپس تصمیم خواهند گرفت. در ۲۶ سپتامبر ۲۰۱۲ بود که رسانه ها با خبر به میدان آمدن ترودو منفجر شدند. این خبر در ۲ اکتبر ۲۰۱۲ به وقوع پیوست: جاستین در گردهمایی‌ای از هواداران خود در مونترآل رسما وارد میدان شد. سخنرانی او بار دیگر یادآور پدرش بود و یادآور سخنانی که پییر الیوت در از دست دادن جانکاه پسر خود (میشل، برادر جاستین) به زبان آورده بود. اما این سخنرانی هیچ چیز مثل آن سخنان تاریخی کلیسای نوتردام، ۱۲ سال پیش از آن، نبود و محتوای خاصی نداشت.

اکنون که این خطوط را می ‌نویسیم حدود یک ماه تا انتخاب رهبر جدید حزب لیبرال باقی مانده. همین هفته ‌ی پیش اعلام شد جاستین تا به حال ۱۵۰ هزار نفر را به عنوان حامی حزب لیبرال ثبت نام کرده (در این انتخابات «حامیان» بدون نیاز به عضویت در حزب و پرداخت هرگونه پولی، می ‌توانند رای دهند) که بسیار فراتر از هر نامزد دیگری است. پیروزی او در این جدال قطعی به نظر می‌رسد.

جاستین ترودو و همسرش در فستیوال فیلم تورنتو در لباس هندی برای حضور در فیلم “بچه های نیمه شب” نوشته سلمان رشدی و به کارگردانی دیپا مهتا. (چپ)جاستین در تظاهرات همجنس گرایان پرچم آنها را در دست دارد

اما با تمام کمپین وسیعی که جاستین راه انداخته او هنوز به نظر بسیار متفاوت از پدرش به نظر می ‌رسد. البته او نیز نماینده‌ ی نوعی جوانی هست. بیشتر رهبران کمپینش از دوستان و هم ‌بازی‌ های قدیمی خود او هستند و بیشتر از سی چهل سال سن ندارند. مشاور ارشدش، جرالد باتز، رئیس سابق شاخه‌ ی کانادای «صندوق جهانی طبیعت» (WWF) است که قبلا دبیر اول دالتون مک‌ گینتی، نخست ‌وزیر انتاریو، بود. مدیر کمپینش، کتی تلفورد است و مشاورین سیاست‌گذاری ‌اش مایک مک ‌نیر و رابرت اسلین که همگی در جوانی برای رهبران اخیر حزب کار کرده ‌اند. برادر جاستین، الکساندر، که کارگردان فیلم ‌های مستند است، مدتی مرخصی گرفته تا جزو مشاورین ارشد کمپین جاستین باشد. «جوانی» در ضمن از هزاران هزار کاربر توئیتری که دنبال جاستین هستند (او اکنون ۱۹۱۸۱۰ کاربر دنباله ‌رو در توئیتر دارد که نه تنها از ۱۲ هزار کاربرِ مارک گارنو، ۷۰۰۰ هزار کاربر مارتا هال فیندلی و ۱۵۰۰ کاربر مارتین کاشون پیش است که تا ۳۱۳ هزار کاربر استفن هارپر هم راه چندانی ندارد) و کرور کرور جوان‌ هایی که هر جا می‌ رود دنبالش هستند، می ‌بارد. اما این «جوانی» کجا و آن «جوانی» که پییر ترودوی ۴۸ ساله در سال ۱۹۶۸ نمایندگی ‌اش می‌کرد، کجا!

اگر پییر ترودو نماینده‌ ی شیفت فرهنگی ـ نظری عظیمی درون حزب لیبرال و کل کشور شمرده می‌شد، جاستین را رسانه‌ ها و منتقدین بیشتر نماینده‌ ی بچه باحال ‌های «هیپستر»مسلکی می ‌دانند که پاتوق ‌شان سکند کاپ و استارباکس است. از هیچ کدام از کارهایی که او کرده هنوز اثری از آن جیمز جویس ‌هایی که می‌گوید پدرش از بچگی در گوشش خوانده ندیده‌ ایم.

آیا جوانان سکند کاپی می‌ توانند پایگاه سیاسی قابل توجهی باشند؟ آیا جاستین می ‌تواند از زیر سایه‌ ی پدرش بیرون بیاید و جای پایی برای خود در سیاست کانادا باز کند؟

این سئوال بزرگی است که جاستین در روزهای پیش رو باید به آن پاسخ دهد. پسرِ ترودو بودن شاید باعث شود او این همه محبوب باشد و بی هیچ مشکلی رهبری حزب را به دست آورد اما بدون شک روزهایی هست که او آرزو می‌کند می‌توانست خارج از سایه ‌ی پدرِ افسانه ‌ای ‌اش بایستد. هر چه باشد «کندی» بودن، مثل «بوتو» بودن، به نظر بیشتر حکمی شوم می ‌آید تا بلیتی برای موفقیت. از میان فرزندان جان اف. کندی، جان اف. جونیور در سال ۱۹۹۹ در حادثه‌ ی هواپیمایی درگذشت، دو فرزند دیگر کمتر از یکی دو روز در قید حیات نبودند و کارولین کندی هرگز وارد سیاست نشده است. باید دید جاستینِ جوان سرنوشتی متفاوت پیدا می‌کند یا نه.

****

نظر رضا مریدی، وزیر تحقیقات و نوآوری استان انتاریو در مورد جاستین ترودو 

به دکتر مریدی که در هفته‌ ی تعطیلات مجلس مشغول وظایف وزارت خود بود تلفن کردیم تا نظرشان را در مورد جاستین ترودو، که مورد حمایت ایشان هم هست، بدانیم. دکتر مریدی به همراه نخست‌ وزیر استان عازم سفرهایی در جنوب استان برای بازدید از بعضی تجهیزات تازه‌ ساز بود و در راه ویندزر تا لندن با ما هم‌کلام شد:

«جاستین آدم بسیار تیزهوشی است و یکی از کسانی که خیلی به او نزدیک است به من می ‌گفت انگار سیاست در ژن او هست. تعجبی هم نیست چون در خانواده‌ای خیلی سیاسی بزرگ شده است.

اگر امروز ما ایرانی ‌ها در این ‌جا احساس غربت نمی ‌کنیم، مدرسه‌ ی فارسی ‌زبان داریم، مغازه‌ هایمان تابلوهای فارسی دارند، کلمه‌ ی ایرانی ـ کانادایی را به کار می‌بریم به لطف کارهایی است که پدر او انجام داده. او سیمای کانادا را تغییر داد، نه فقط ظاهری که باطنی. امروز می ‌بینیم که منی که ۲۳ سال پیش به این ‌جا آمدم وزیر شده ‌ام در حالی که در کشور ما یک افغان حتی اگر در ایران به دنیا آمده باشد، نمی تواند مدیر یک اداره هم بشود. تمام این‌ ها را ما از حزب لیبرال و بخصوص پدر ایشان داریم. چرا که او مساله انسانیت را واقعا قبل از ملت و ملیت باور داشت و در «منشور حقوق» هم که پی ‌ریزی کرد حقوق همه‌ ی انسان‌ها را یکسان در نظر گرفت.

خود جاستین فردی است پرانرژی و جوان اما بی‌ تجربه نیست. یادمان باشد که جو کلارکِ محافظه‌ کار هم هنگام نخست ‌وزیری ۳۹ سال داشت. دید سیاسی جاستین بسیار وسیع است و در ضمن به همه‌ ی مردم کانادا از هر تیره و تباری اعتقاد دارد و همان راه و روش پدر را پیش می‌ گیرد. سیاست ‌های ایشان در پارلمان فدرال هم واقعا مثبت بوده. در ضمن چهره‌ ی محبوبی در میان عامه ‌ی مردم هم هست.»