برای آشنائی با اسطوره ها در فرهنگ ایران لازم نیست از میان تاریخ عبور کنیم، تا از لابه لای نشانه های گرد گرفته، به واقعیت برسیم. با یک نگاه اجمالی به تاریخ گذشته مان مشاهده می کنیم، ملت ما همواره در سایه اساطیر زندگی کرده و با تغییر در زمان و پیدایی حکومت های جدید بنا به نیاز، اساطیر نیز با تغییراتی در صورت (و نه در ماهیت) با لباس و فرمی دیگر پا به عرصه ی اجتماعی گذارده اند. در بررسی وجود اساطیر در فرهنگ اجتماعی ایران ـ به صورت مجردـ ایرادی نمی توان یافت، بلکه می توان رد پای آنرا در پیدایی حرکت های اجتماعی و فرهنگی نیز ملاحظه کرد و بخشی از اعتراضات و تغییرات را می توان به آن نسبت داد، اما آنچه در این متن مورد نظر است نقش این رویداد در بازتولید دیکتاتوری است، به عبارتی تبدیل شدن اساطیر به “هژمونی” دیکتاتوری.
حضور هژمونی دیکتاتوری در تاریخ و فرهنگ ایران به صورتی گاه محسوس وگاه نامحسوس از نگاه دو بنیانی انسان ـ خدایی سرچشمه می گیرد.
پاره ای که فرامین خدایان را شامل می شود و لازم الاجراست و قسمتی دیگر که مجری و فرمانبر پاره اول است و وجود انسانی و زمینی را نمایندگی می کنند.
با چنین پیشینه ی فرهنگی ای پیدایی حکومت های دیکتاتور و استیلای آنان کار چندان سختی نخواهد بود، و چنین حکومت هایی در ایران کم نبوده اند که با استفاده از نگاه دو بنیانی در فرهنگ عامه توانستند ایدئولوژی هایی را خلق کنند و به آسودگی اکثریت عام جامعه را تطمیع کرده و به دنبال خود در طول تاریخ بکشانند.
این معضل قرنهاست گریبان جامعه سیاسی و اجتماعی ما را گرفته است و در فضای سیاسی، ما شاهد این”کیش شخصیت” هستیم. هر از چند گاهی فردی مفتخر به عنوان قهرمانی می گردد، و چندی دیگر به حضیض ذلت گرفتار می شود. آن هم بیشتر از جانب کسانی که از دور دستی در آتش دارند و حضور علمی و متعاقب آن نقد عملی، از توان آنان خارج است. این عارضه مختص قشر و یا طبقه خاصی هم نیست، از حمله اعراب و قتل یزدگرد و از”امام حسین”! تا “امام خمینی”! و از امیرکبیر تا مصدق و خاتمی و……و اخیرن هم برخورد با منصور اسانلو کسی که سالها مورد تقدیس گروه ها و افراد شناخته شده سیاسی بوده است و امروز به شنیع ترین وجه در تخریب او می کوشند. همانهایی که او را همچون قدیسین می ستودند امروز حاضرند اولین مجریان تیر خلاص او باشند.
چرایی آن را در نگاه ایدئولوژیکی به اساطیر می توان دید. چرا که دین و ایدئولوژی دینی مجموعه ای از قضایا می باشند که از ناحیه مرجعی وضع گردیده و دیگران ملزم به تبعیت از آن هستند و مبنای چنین تفکری را اعتبار و اقتدار آن مرجع باید دانست نه تشخیص عقل و آگاهی.
پذیرش ایدئولوژی مذهبی یعنی پذیرفتن قوانین وضعی و مقهور اراده غیر شدن و بیرون آمدن از امتداد وجود خود.”هگل پایان از خود بیگانگی را، عصر روشنگری می داند که حقایق تقویت کننده بیگانگی،کاهش می یابد. انگیزه خارجی امری عینی و صد در صد محسوس و ملموس می شود و دولت و سازمان های دینی دیگر حقایقی هراس انگیز و اضطراب آفرین نیستند، بلکه بخشی از عالم مادی هستند که در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار می گیرند.” (نقل از تیلر “هگل”ص.۵۶و۵۷).
اما آنچه در ایران رخ نموده است عدم گذار از این مرحله یعنی همانا ماندن در نگاه ایدئولوژی مذهبی ست. همان چیزی که نیروهای چپ و مذهبی در آن اشتراک نظر دارند.
هما ناطق پژوهشگر تاریخ مشروطه در کتاب “ایران در راهیابی فرهنگی”می نویسد:”معیار ما در هر زمینه، در هر آرمان و در هر جا که باشیم، مذهبی ست چه معتقد به مذهب باشیم و چه نباشیم. داوری تاریخی برایمان حکم تکبیر و تکفیر دارد، یا بزرگداشت مطلق است و یا طرد مطلق. مردان تاریخ یا منجی هستند و برگردانی از امام زمان و یا ملعونند و چهره ای از ابلیس …”.
نمونه مدرن و روشنفکر آن را در عبدالکریم سروش می توان شاهد بود. سروش در رابطه با دمکراسی دینی می گوید:”تفاوت دمکراسی دینی با دمکراسی در این است که دینداران آنرا هدایت می کنند، لذا در یک دمکراسی دینی حداکثر سعی می شود قانونی که منافات با قوانین قطعی دین دارد به تصویب نرسد. باید قوانینی را بنویسیم که با قطعیات و ضروریات اسلامی منافات نداشته باشد. جامعه دینی بنا بر درخواست اکثریت دینداران هویت خواهد گرفت که فرهنگ دینی آن باعث تمایز با دیگر جوامع است”.(عبدالکریم سروش در مصاحبه با فرزانه بذرپور).
با نگاهی گذرا به نقل قول فوق ما شاهد ذات دیکتاتوری در تفکر مذهب اسطوره ای روشنفکران دینی که ضمنن منتقد اندیشه های حاکم بر دولت و حاکمیت اند، می باشیم. در اینجا ایدئولوژی مقدم بر منافع مردم قلمداد می گردد، لذا در چنین بینشی، ایدئولوژی و یا دین به صورت اصل قرار می گیرد و منافع مردم تحت قیمومیت ایدئولوژی لحاظ می گردد.
در چنین جوامعی “قطعیات و ضروریات”ایدئولوژی قابل نقد نخواهد بود و نقدگریزی شاخصه تاریخ اسطوره ای و قهرمانی ست، وگریز از نقد تاریخ گذشته، تمجید گذشته تاریخی و البته نگران از ورود به آینده است.
دیگر این جامعه در حال زندگی نمی کند و با “زمان”ی که در آن درگیر است هیچ رابطه ای نخواهد داشت. چنین جامعه ای یک جامعه از خود بیگانه است. جامعه ای که امروز خواستار “قهرمان” است می تواند فردا به “ضد قهرمان” نیازمند باشد و تا زمانی که حس تمجید و ستایش نیاز است، عقلانیت و مدرنیسم جایی نخواهد داشت.
در جمع بندی می توان به نکات زیر اشاره داشت:
ـ اساطیر نگاه دو بنیانی (خیر و شر، زشت و زیبا، اهریمن و اهورامزدا……) را به ارمغان می آورند.
ـ تاریخ ایران همواره سرشار از اساطیر و قهرمان بوده است.
ـ اساطیر سر آغاز مذاهب و ایدئولوژی مذهبی بوده اند.
ـ ایدئولوژی ها نگاه اسطوره ای و قهرمان پروری به تاریخ دارند.
ـ فرهنگ تقدس، زوال نقد را به همراه دارد.
ـ زوال نقد، تمجید گذشته تاریخی ست.
و این چرخه ایران را در چنبره توهم تاریخی اسیر نموده است.
باید پذیرفت قوانین ـ شبه طبیعی و یا ماوراء طبیعی ـ نیستند که در تکوین انسانها منشاء اثر هستند، بلکه آگاهی انسانها از خویش، جامعه و جایگاهشان در تاریخ و هستی است و مبنای قانون، آگاهانه دیدن جامعه است چرا که انسانها موجوداتی کاملن تاریخی و اجتماعی محسوب می شوند که در نتیجه تجربه زندگی اجتماعی نه تنها قادرند تاریخ خود را بسازند بلکه می توانند طبیعت انسانی را بر پایه انسان طبیعی خلق نمایند.
و آن میسر نخواهد بود مگرگذر از اساطیر و ایدئولوژی اسطوره ای و این گذر از مسیر نقد قوانین و قانون نقد امکان پذیر خواهد بود.
۹ مارچ ۲۰۱۳