چنین تصور و مفهوم شده است که هنرمند با عنوان کردن “آزادی بیان هنری” می تواند از حدود آزادی های رایج فراتر رفته، هرگونه محدودیت و قید و شرط را در بیان و آثار خود نادیده انگاشته و هر سوژه ای را هر چقدر آزاردهنده، وقیح و مبتذل، به استناد “آزادی بیان هنری” تبرک کند.

در حالی که برای مفاهیمی چون هنرمند و آزادی بیان هرگز تعریف مشخصی نبوده و شرح و تعریف آن برای هرگونه تعبیر و تفسیری، مناسب با خصوصیات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، و دوره های گوناگون گشوده است، فرض “آزادی بیان هنری” مانند دهلیز پیچ در پیچی است که آغاز و پایان آن را به سختی می توان یافت.

کوشش برای یافتن قانونی در هنر و هویتی برای هنرمند از آغاز تمدن جریان داشته، یکی از مسائل مورد بحث و گفتگوی جوامع، و مانند هر پدیده اجتماعی دیگری همواره بر زمینه هماهنگی و پیروی از دو نظام پایه ای، نظام سیاسی و نظام دینی، استوار بوده است. با این حال هنرمندان نیز، مانند سایر حرفه ها، همواره راه هایی برای رهایی از برخی قید و بندهای زمان خود یافته و آزادی هایی را در زمینه ی “خلاقیت” پاره ای از ساختار حرفه ای خود دانسته اند و این که این آزادی ها و یا خلاقیت ها تا چه اندازه از جانب طبقات اجتماعی و ارگان های اداره کننده نظام جوامع مورد پذیرش بوده، در هر دوره ای و جامعه ای متفاوت است و از آنجا که هر نسلی نورم ها و عادات و رسوم نسل پیشین را گاه با تردید و گاه با تحقیر نگریسته و خواهان به کارگیری روش های مورد پسند خود می باشد، هنر نیز از نسلی به نسل دیگر هدف دگرگونی های اساسی می گردد و این نیز داستان کهنه ایست که همواره بوده و ادامه خواهد داشت. “پلینی” Pliny نویسنده رمی (سده یکم میلادی) در انتقاد از شیوه ها و کجروی های هنری زمان خود در کتاب “تاریخ طبیعی” خویش نوشت: “بیماری مرگباری هنر را در خود گرفته است.” شکوه “پلینی” به آواهای گوناگون در طول قرن ها تکرار گردیده و نشان از ماهیت ناشناس و متغیر هنر به مفهوم رایج آن است. از آغاز قرن بیستم با رواج عقاید لیبرال ـ که بر آزادی های فردی در گزینش روش ها و باورهای پایه ای زندگی او تکیه می کند ـ گسترش اصول آزادی بیان، و رواج “مدرنیسم” که با تکیه بر دو اصل لیبرالیسم و آزادی بیان در جهت برهم زدن و دگرگون کردن نورم ها و ارزش های رایج هنری، ماهیت مهاجم، و گاه تخریب کننده خود را، نمودار ساخت، فضای هنری دستخوش دگرگونی های اساسی گردید و با فرو ریختن قوانین پایه ای هنرهای تجسمی، از میان رفتن و نادیده گرفتن قواعد استتیک کلاسیک، دگرگون شدن سنجش های ارزیابی آثار هنری روی برگرداندن از سنن اخلاق حرفه ای و پیروی از شعارهایی چون “هنر برای هنر” همراه با اندک هنرمندان پیشگامی که هنوز همان معیارهای اخلاق هنری را در تکنیک و بیان مدرن کارهایشان رعایت می کردند، گروهی فرصت طلب، شهرت جو و “هنرباز” که هنر را به عنوان بازی و سرگرمی گرفته بودند با آزادی مطلق به فضای هنری تجاوز کرده و با برچسب هنرمند و بهره گیری از این فضای آشفته آثاری را روانه این بازار کردند که ذات مطلق ابتذال و یادآور همان هشدار دو هزار ساله “پلینی” رمی بود: “بیماری مرگباری هنر را در خود گرفته است”.

مسئله این بار، نه در دگرگونی ذوق و سلیقه و سبک ها، مانند دوران “پلینی” بلکه در آن بیماری ناتوان کننده ای است که بر پیکره اخلاق هنری می تازد، زیرا که هر حرفه و تخصصی از یک نظام و نورم اخلاقی خاص خود پیروی می کند و بدون رعایت آن قواعد اخلاقی ـ که زاده هم احترام فرد به ماهیت و کیفیت کار و حرفه خود و هم ارج نهادن به گروهی که از حرفه او بهره ور می گردند و حرمت نهادن به این رابطه ـ  هیچ حرفه ای درست و راستین نخواهد بود و نه تنها آسیب به ساختار آن حرفه و گروه خواهد زد بلکه چون لکه فاسدی به تدریج سایر ارگان های پیکره ی اجتماعی را نیز در بر خواهد گرفت.

در برآوردن نیازهای جامعه ای که جویای برقراری یک نظم منطقی و رعایت ارزش های اخلاقی است هنر نیز باید با سایر فعالیت ها و حرفه های اجتماعی هماهنگ بوده و به بیراهه نرود. تعبیر و تفسیرهایی که هم در زمینه “آزادی بیان هنری” و هم در انکار و نفی وظایف و نقش اجتماعی هنرمند از همان آغاز قرن بیستم در غرب رواج گرفت خود انگیزه بسیاری از نارسایی ها در رابطه میان هنرمند و مردم گردید.

هماهنگ کردن موازین اخلاق حرفه ای هنرمند با اخلاق رایج فضای اجتماعی زمان خود یکی از ویژگی های ارزش هنری بوده و بیش از آن که مربوط به نوع سوژه و چگونگی تکنیک ارائه آن باشد بر اساس رابطه میان هنرمند و مردم و ناشی از یک تعهد درونی لازمه این رابطه در اعتبار دادن و احترام نهادن به داوری آنان است.

هنرمند در هر تعریف خود فردی از افراد و جزئی از یک اجتماع است و همان قوانین و قواعد، رسوم و سنن رایج جامعه بر او نیز حاکم است و در این روال آزادی های هنرمند نمی تواند خارج از فضای کلی آزادی هایی باشد که یک جامعه از آن برخوردار است.

آزادی بیان را نمی توان جیره بندی و بر اساس حرفه و تخصص و یا مقام افراد آن را تقسیم کرد و چنین پنداشت که فلان گروه و حرفه حق بیشتری از گروه های دیگر داشته و می تواند آزادتر از دیگر حرفه ها در این میدان بتازد. آزادی بیان را، همچنان نمی توان شاخه شاخه کرده و از آن آزادی بیان های گوناگون بر اساس ویژگی های حرفه ای و گروهی ساخته و برای هرکدام تعریف خاص خود را داد: آزادی بیان رسانه ها، آزادی بیان ادبی، حقوقی، پزشکی، صنعتی و غیره…

در یک جامعه اگر آزادی بیان مفهومی دارد همه به گونه ای یکسان از آن بهره دارند و اگر هم اصولاً مفهومی نداشته و نقشی ندارد پس آن هم فراگیر همه حرفه ها و گروه های آن جامعه خواهد بود و برتر شمردن گروهی بر گروه دیگر در امتیاز بهره گیری از آزادی بیان خلاف نظم و عدالت اجتماعی است. واژه هایی را سر هم کردن و به آن دل باختن و تلاش برای یافتن معنا و مفهومی از بی معنایی و بی مفهومی، بازی سرگرم کننده ای است، ولی پر گزند، که می تواند در درازمدت شعارهای بی محتوا و درون خالی را جایگزین مفاهیم ریشه ای و باورهای اصولی کرده و روند جامعه را مختل سازد. نباید اسیر جاذبه کلمات و شعارها گردیده و آن را پوششی برای کمبودها و ناتوانی های رهبری جوامع، هوس های فریبنده و توجیهی در اعتبار دادن و پذیرفتن گسترش و نفوذ ابتذال فرهنگی کرد. هنر نیز مانند همه حرفه ها باید به یک مسئولیت اجتماعی گردن نهاده و نقش خود را در برتری دادن به شعائر اخلاقی و ارزش های انسانی بیش از هر حرفه دیگری آشکار سازد، زیرا که بیش از هر پدیده فرهنگی مورد پذیرش و خوش آمد و ارج و احترام توده مردم بوده و از این روی مسئولیت بیشتری بر عهده دارد.

هنرمند یک رهبر اجتماعی و یا یک معلم اخلاق نیست ولی در همان محدوده تعهدات اجتماعی و فعالیت های حرفه ای خود می تواند در جلوه دادن به ارزش ها و تربیت جوامع نقش حساسی داشته باشد. همان گونه که هر فردی در هر حرفه ای می تواند در زیر و بم و شرایط فرهنگی و اجتماعی نقش داشته باشد، هیچ تعریف و تفسیری هم از هنر و هنرمند، در سطح و محتوایی نباید این پدیده را از مدار تعهدات انسانی و اجتماعی خود خارج کرده و به آن ابعادی بخشد که با معیارهایی خارج از بهبودی و تعادل روند جامعه ارزیابی گردد. ابتذال یک بیماری خطرناک اجتماعی و به سرعت همه گیر است که در دیگر ارگان های سالم جامعه رخنه کرده و آن را فاسد و ناتوان می سازد. اگر قرار است که هنر ابزاری و بهانه ای در دست آنارشیست های فرهنگی، و تروریست های هنرباز و اخلال گر شده و در جهت برهم زدن تعادل احساسی و فکری جامعه و تخریب مفهوم هنر به کار رود، پس این نیز مانند هر پدیده اجتماعی پر گزند و توطئه آمیز باید تحت نظارت ارگان های حفظ امنیت اجتماعی درآید.

آشفتگی و سردرگمی آزادی بیان هنری همچنان به رابطه میان هنرمند و مردم آسیب رسانده است. اگر در گذشته، تا اواخر قرن نوزدهم آثار هنری از پیکره سازی و نقاشی، یک رابطه مستقیم و روشن و بدون ابهام با توده مردم داشته و قشرهای اجتماعی با سطح آموزشی و آگاهی گوناگون هر کدام به گونه ای قادر به ایجاد ارتباطی، تصویری و یا احساسی با اثر بوده و از آن طریق در یک فضای مشترک ارتباط همگانی و احساس گروهی و جمعی، هنرمند را هم در “پیام” و هم در بیان و خلاقیت خود “می فهمیدند”، پس از نوآوری های قرن بیستم این رابطه هم با هنرمند و اثر او و هم با آن فضای احساس مشترک جمعی قطع گردید. هنرمند متعهد که اصالت و ایمان هنری او بازیچه و دستخوش تاراج و تجاوز شیادان هنری و هنربازان گردیده بود به فضای خصوصی هنر خود پناهنده و منزوی شد، و از آنجا که آثاری که به عنوان هنر به مردم ارائه می شد دیگر خود گویای خود نبودند برای “فهم” هنر وجود واسطه هایی ضروری گردید و این واسطه ها در مقام منتقدان و مفسران هنری، نویسندگان و دلبستگان پدیده های مدرنیسم، یاوه نویسان، دلالان و گالری داران با کمک گرفتن از بلاغت ادبی، سفسطه های فلسفی و منطق بیگانه با نورم و استتیک هنری، و به کار بردن واژه های بزرگ برای جبران کردن حقارت آثار و هویتی به این همه بی هویتی بخشیدن ـ که بسیاری از آن ها تنها بازی هایی در مسابقه نوآوری، شوکه کردن و به سخره گرفتن مردم است ـ با “ایسم” های خودساخته بی مفهوم و بی محتوا برای اعتبار دادن به ابتذال، به یاری هنربازان و بی مایگان آمدند: بوم تمام سفیدی بر دیوار گالری امری بدیع خوانده شد که بیننده در برابر آن به ابعاد “آرامشی خلسه آلود” فرو می رود، فردی که با تنقیه کردن مواد رنگین به خود و باز دادن و “افشاندن” آن بر روی یک بوم سفید اثر هنری خود را آفریده بود از جانب منتقدان و شیفتگان موج نو به عنوان پدیده جدیدی در افق هنر استقبال شد. چندی بعد مدفوع هنرمند نیز به جایگاه هنری ترقی کرد. در شوق و بیتابی برای دست یافتن به کشف و شهود هنر مدرن، زنان نیز با نیرو گرفتن از “فمینیسم” و عنوان کردن آزادی بیان هنری در بازگرفتن حقوق و آزادی های از دست رفته خود از این قافله عقب نماندند: یکی در شب بازگشایی هنر تک اجرایی خود در میان گروهی تماشاگر سکس عریان خود را به عنوان اثر هنری خویش به تماشا گذاشت و دیگری، در تعظیم به آزادی های بازیافته و بی مرز هنر اجرایی در برابر تماشاگران مشتاق طومار طویلی را که در واژن خود جای داده بود بیرون کشید.

به هیچ کدام از این”نمایش” های سرگرم کننده، در عناوین دیگری بجز هنر، و در جای خود، ایرادی نیست، ولی جابجایی رفتارها در هم شکستن بی منطق و هوس آلود قالب ها و نورم ها، به گروگان گرفتن و ناچیز شمردن معیارهای وقار فرهنگی برای خودنمایی ها و شهرت طلبی ها، سرانجام آسیب خود را به نظام اجتماعی خواهد زد.

آسیب شناسی هنری و ردیابی ریشه های ابتذال و فساد در فرهنگ هنری را تنها نباید در محدوده فضای هنری جستجو نمود، بلکه باید آن را در عوارض کلی اجتماعی و در تمام رگه ها و قشرهای حرفه ای و آموزشی همدوره پی گیری کرد، زیرا که هنر تنها بازتابی از چگونگی تمدنی است که اینک به بی تمدنی لغزیده است! زمانی که فضیلت ها را تنها با رذالت می توان تعریف کرد هنر یکی از این بی شمار پدیده های اجتماعی است که به فساد می گراید.

پدیده های هنری هر دوره بازتابی از ویژگی ها و شرایط زمانی شکل گرفتن آن آثار بوده و سندی است برای شناسایی و ارزیابی بسیاری از خصوصیات یک جامعه و چگونگی پذیرش آن با ارزش های اخلاق انسانی، و از این دیدگاه برای قرن ها و هزاره ها سندیت و اهمیت خواهد داشت. اگر در گذشته هنر در بلاغت و فصاحت گویایی خود، صداقت در رابطه با گیرندگان اثر، شگفتی و آفرین نسل ها را در پرداخت زیبائی، مفهوم، احساس و ارج نهادن به کوشش هنرمند در ایجاد رابطه میان قشرهای گوناگون اجتماعی، برانگیخته و خود آئینی همراه با آئین های دیگر و نشان کوشش های مداوم بشر در راه بردن به کمال و نفس زیبایی بوده است، بسیاری از آثار هنر همدوره در پیروی خود از آن رگه های جنبی مدرنیسم که با اصالت آن مغایرت داشته، و شعارهایی که هنر را در بی هنری دانسته و یا “برای به شهرت رسیدن اگر نمی توانی بسازی پس خراب کن” از این امتیاز بی بهره و جز تلاشی ناموفق و لنگان برای خودی نشان دادن نبوده است و اگر آزادی بیان هنری به مفهوم مسلط شدن فضای وقاحت و ابتذال و انگاشتن آن به عنوان فضایل هنری است باید مفهوم دیگری هم برای آزادی بیان و هم برای هنر جستجو کرد.