این صفحه به بهائیان اختصاص دارد

مروری بر تعالیم آئین بهائی

(اقتباس ازآثارهوشمند فتح اعظم و دیگر نویسندگان بهائی)

 

خوانندگان گرامی امروز میپردازیم به این پدیده عجیب  و سئوالی همیشگی که چرا هر پیغمبر جدیدی ظهور نمود یا مورد اذیت و آزار واقع شد یا که در نهایت به شهادت رسید. برخی مطالب ذیل از ادیان مختلف صرفا بیان تاریخ است و تنها انگیزه از عنوان آنها بررسی کم و کیف موضوع این مقاله است.

پیروان ادیان دل بر این خوش دارند که در کتاب آسمانیشان نوید موعودی است که چون بیاید رنج و غم را از دلها بزداید و جهان پرآشوب را به صلح و آرامش برساند و قوم خویش را نجات دهد امّا چون موعودشان ظاهر شد و بشارت دورۀ جدید داد همان قومی که شب و روز آمدنش را به دعا تمنّا می کردند، هم انکارش نمودند و هم بر ضدّش قیام کردند و پیروانش را به ظلم و ستم از خود راندند. مثلاً یهود شب و روز درانتظار مسیح بودند و چون عیسای ناصری پیدا شد انکارش کردند و بر صلیبش کشیدند.  در عالم اسلام پیروان مذهب شیعه همواره قائم موعود را با سلام و صلوات ذکر میکردند و به احترام نامش از جای بر می خاستند و عجّل اللّہ فرجه می گفتند ولی چون حضرت باب اعلان قائمیّت کرد دیدیم که با او چگونه رفتار نمودند و این رفتاری است که همواره با مظاهر الٓهی کرده اند و استثنائی ندارد چنانکه در قرآن مجید می فرماید: “ای دریغ بر مردم زیرا رسولی بر آنان نیامد مگر آنکه به او استهزاء نمودند.”

این انکار مردم از فرستادۀ خدا در هر عصری عللی متعدّد دارد ولی همه با یکدیگر شبیه هستند.  سبب عمده آنکه علمای دین در طی قرون برای ظهور موعود استنباطات مخصوصی بوجود آوردند که به مرور شکل افسانه به خود گرفت و چون واقعیّت ظهور موعود با تصوّرات آنان مطابق نمی آمد انکارش کردند و مظهر الٓهی را دروغگو خواندند.   مثلا برای شناسائی حضرت مسیح شرط اول این بود که  از مکان غیر معلوم ظاهر شود و چون این شخص از ناصره آمد او را مردود شناختند.  در حالیکه حقیقت امر این بود که  هر چند جسمش از ناصره بود امّا روح مسیح از مقام غیر معلوم یعنی ازعالم الٓهی بود. و به همین گونه برای شرایط دیگر فرض را بر حسب ظاهر گذاشتند و به حقیقت معانی پی نبردند و حال آنکه جمیع رموز بود و شرح و پاسخ روحانی داشت. لذا با عدم درک حقیقتها در نهایت مسیح را به صلیب کشیدند.   به همین گونه حضرت باب را نیز شیعیان مردود شمردند زیرا علائمی را که قرنها لازمه ظهور موعود می دانستند از جابلقا و جابلصا و..و..و تا چاه سامره و غیره که هزاران بار گفته و هنوز هم چنان می گویند به وقوع نپیوست غافل از اینکه آنچه بر حسب اعتقاد به آن مردم به ارث رسیده و توسّط علماء دین قرنها به ایشان تلقین شده بود از ساخته های بشری در زمانهائی است که مردم، بیسواد و خوش باور بودند و اختلاط افسانه با واقعیّت میتوانست قابل درک و تجسّم باشد و نسل به نسل تکرار می نمودند و چون این افسانه ها را مطابق با پیامبران جدید نمی دیدند ایشانرا تکذیب میکردند.  به فرمودۀ حضرت بهاءاللّہ “این معلوم است نزد هر ذی بصری(دارای چشم) که اگر این عباد(بندگان) در ظهور هر یک از مظاهر شمس حقیقت(پیامبران الهی) چشم و گوش و قلب را از آنچه دیده و شنیده و ادراک نموده پاک و مقدّس می نمودند البتّه از جمال الٓهی محروم نمی ماندند… “

 این بود که در اوّل هر ظهوری فقط عدّۀ محدودی که طالب حقیقت و از تقلید روگردان بودند به ایمان واصل می شدند و به مدد و قوّت ایمان از همه چیز می گذشتند و به جانفشانی در راه محبوب روحانی می پرداختند تا آنکه امر الٓهی در عالم پای می گرفت و نهالش در کشتزار قلوب مردمان بارور می شد و هر طوفانی را مقاومت می کرد.

حضرت بهاءاللّہ نیز در نهایت قدرت امر عظیمی را اعلان کرد. حبس و زندان و اسارت او را از استقامت باز نداشت و هر جا که می رفت به زودی عظمتش معلوم می گشت و عالِم و عامّی را به خضوع وامیداشت پس چرا مردم ایشانرا مردود و محزون و مسجون ساختند؟  این داستانی است که در همۀ ادوار سابق مکرّر گشته و بر سر جمیع انبیاء بزرگ آمده است.  حضرت موسیٰ چهل سال در صحرای سینا مشقّت کشید.  حضرت مسیح بر فراز صلیب جان داد.  حضرت محمّد در یازده سال اوّل رسالتش دچار توهین و تحقیر و اذیّت و آزار بود.  حضرت باب به دست دشمنانش گلوله باران شد و حضرت بهاءاللّہ به عذاب زندان های سخت و تبعید مبتلا شد.

شاید بزرگترین علّت محرومیّت مردمان از شناسائی پیغمبران جنبۀ بشریّت آنان است.  زیرا مؤمنین به هر دینی به مرور زمان دربارۀ پیغمبر خویش تصوّراتی واهی ساخته اند که اسباب حیرت است.  آنان را اشخاصی به ظاهر خارق العاده می پندارند.  مثلاً می گویند که بر سر مبارک پیغمبرشان هاله ای از نور دیده می شد.  یا وقتی راه می رفت از چپ و راست معجزه میکرد.  شفا می داد، مرده زنده می کرد، کور را بینا می نمود، ماه را دو شقّ می کرد، با سوسمارهای بیابان سخن می گفت و از این قبیل اوهام که شبیه افسانه های کودکان است.  حال آنکه پیغمبران در زمان خود چنین نبوده اند.  بشری چون ما بودند. در آثار بهائی داریم که:  “در مظاهر مقدّسۀ الٓهیّه (پیامبران) دو مقام است.  یک مقام بشر است و دیگری مقام رحمانی نورانی….. چون مردم نظر به بشریّت آنها می نمایند و مانند خودشان می بینند لهٰذا ظلم و مخالفت می نمایند و بر قتل آنها قیام می کنند.  پس شما باید نظر به حقیقت آنها بکنید، آن حقیقت ساطعه(درخشنده) که عالم بشر را نورانی می نماید، و آن مافوق تصوّرات بشر است.”

خوانندگان عزیز، در صورتیکه مایل به دریافت نسخه ای از مقاله فوق از طریق ایمیل هستید و یا راجع به  تعالیم بهائی سؤالی دارید لطفا با ما تماس بگیرید:     پیامگیر :     ۷۴۰۰-۸۸۲-۹۰۵         ،      ایمیل:  anyquestionsplease@gmail.com

وب سایت برای برخی از کتابهای فارسی بهائی  :      www.reference.bahai.org/fa