بخش هفتم و پایانی
ادبیات بعد از سال ۱۹۸۰
تاریخ ادبیات هیچ کشوری، حتا اگر پیشینه چندانی در زمینهی ادبیات و هنر نداشته باشد، را نمیتوان به صورت جامع و در شکل یک مقاله به پایان برد. اما با این وجود سعی کردم که در قسمتهای پیشین این مقاله، نام کسانی را مطرح کنم که در بین ایرانیان آشنا نیستند و به باورم اگر کسی قرار است با ادبیات نروژ آشنا شود، باید آنها را بخواند. بیشتر ما ایرانیها، حتا روشنفکرانمان، با ادبیات این منطقه ناآشنا هستند و گردونهی شناختشان از «ایبسن» و «هامسون» فراتر نمیرود. یادم هست، زمانی که مقالهای در مورد رمان “گرسنگی” که «کنوت هامسون» به خاطر آن برندهی جایزهی نوبل ادبی شد، را در «جُنگ زمان» نوشتم، بسیاری از دوستان نویسنده، در نامه و تلفنهای مهرآمیزشان از این که هامسون را چنان فراگیر معرفی کرده بودم، تشکر میکردند. «هامسون به خاطر ترجمه بخشی از آثارش به فارسی، بین ایرانیان شناخته شده است. اما کمتر کسی میداند که در نروژ دو شخصیت ادبی دیگر که در جهان هم شناخته شدهاند، وجود دارد؛ یکی «بیورن استییرنه بیورنسون» است که در سال ۱۹۰۳ برندهی جایزهی نوبل ادبیات شده و در بخشهای پیشین در مورد او نوشتم و دیگری خانم «سیگرید اوندست» است که در سال ۱۹۲۸ جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد. حال کسان دیگری که در بخشهای پیشین نامی از آنها بردهام و در جهان ادبی اروپای شمالی هم شناخته شده هستند، به کنار. از این رو بود که مقاله هفت بخشی «نگاهی کوتاه به ادبیات نروژ» را نوشتم و امروز بخش پایانی آن را خواهید خواند. این یعنی که جرقهای شاید باشد برای کسانی که علاقمند هستند بیشتر در مورد این مرز و بوم و ادبیات و هنرش بدانند. اکنون میپردازم به آخرین بخش این مقاله که ادبیات سی سال اخیر را در بر دارد.
دههی ۱۹۸۰ به گونههای مختلف سالهای واکنش ادبی به ادبیات واقعگرایانه اجتماعی که در دههی ۱۹۷۰ رایج شده بود، تبدیل شد. در سال ۱۹۸۳، «کای اسکاگن» با انتشار کتاب “بچههای بازاروف”، با همهی نویسندگانی که در دههی هفتاد ادبیات واقعگرایی اجتماعی را مد روز کرده بودند، تسویه حساب عمومی کرد. «اسکاگن» در نوشتههای خود، بیشتر طرفدار ادبیات فردگرا و آرمانگرا بود. البته به روشنی معلوم نیست که این کتاب، با چه واکنشی در جامعه بین مردم عادی و نویسندگان آن زمان، روبرو شده است. اما پس از انتشار این کتاب، خیلی از نویسندگان به سبک نوشتاری دههی هفتاد پشت کردند و روشهای دیگر ادبی را آزمودند. «داگ سولستاد» با دو رمان خود که سالها هم مورد بحث محفلهای ادبی بودند، وارد میدان شد. «اسپن هواردسهولم» رمان “عمل یا کردار” را نوشت و «ادوارد هوئم» رمان “دورهی آزمایشی” را منتشر کرد. بنمایهی همهی این کتابها مردان دوران قرون وسطا هستند که بحرانهای زیادی را در زندگی تجربه میکنند. همهی این مردان در این تلاش هستند که وضعیت جدیدی را برای خود رقم بزنند. اندیشهی قرون وسطایی را باید کنار گذاشت و با شرایط جدید، کنار آمد. یکی از کتابهای مؤثر این دهه، رمان «نقش مردان در دوران گذار بعد از انقلاب زنان» است که “کنوت فالدباکن” آن را منتشر کرد و در آن تحول اندیشه در بین مردان، آن هم پس از انقلاب زنان در دههی هفتاد را به صورت رمان بررسی کرده است.
در هر حال، در دههی ۱۹۸۰ رمانهای پر شور و ماندگاری به جامعه ارائه شد که به طور معمول شخصیتهای اصلی آنها، به دنبال یافتن هویت جدید خود هستند. گویا پس از انقلاب زنان، اکنون باید «من» دیگری را دریابند. این شخصیتهای داستانی، چنان زنده و واقعی هستند که انگار روند زندگی آنها، گالری عکس است که تصویری زیبا از محیط اجتماعی شهری آن روز را نشان میدهد. یا حوزههایی از زندگی زنان و مردان را به تصویر میکشند که خیلی هم از روزگار اکنونیشان، دور نبوده؛ «لارس سوبی کریستینسن» با رمان «بیتلها»، «تووه نیلسن» با رمان “فرشتگان آسمانخراشها”، «اینگوار آمبیورنسن» با رمان “سیاههای سفید”، «گرد برانتنبرگ» با رمان سه گانهی “صلیب مقدس”، «هربیورن واسمو» با سه گانهی “تورا” و سرانجام «روی یاکوبسن» با رمان “مردان پیروز” (۱۹۹۱)، نشانههای برجسته این دهه هستند.
شارتان فلوگستاد
در همین ارتباط است که برچسب «دههی تخیل» بر ادبیات نروژ چسبیده میشود. بیشتر نویسندگان آن روزها، عناصر تخیل، اتفاق نامحتمل، فوقالعاده یا جادویی را وارد ادبیات کردند. «شارتان فلوگستاد»، «ماری اوسموندسن»، «هانس هربیورنس رود»، «آریلد نیکویست»، «یان شرستاد» و «راگنار هوولاند» نمایندگان این سبک ادبی بودند. ادبیات کودکان هم تحت تأثیر همین سبک ادبی بود و از عنصرهای یاد شده برای کودکان استفاده کرد که «تورمود هاوگن» چهرهی سرشناس آن روزها است.
روی یاکوبسن
شمار زیاد نویسندگان در دههی هشتاد، حکایت شناخت متن است در بین مردم و نویسندگان. خیلی از نویسندگان، در رشتهی «شناخت ادبیات»، «فلسفه» یا سایر رشتههای آکادمیک در دانشگاه تحصیل کرده بودند. از آن به بعد است که کلاسهای نویسندگی و روزنامهنگاری در سراسر کشور برگزار میشود و جوانان هم با اشتیاق از آنها استقبال میکردند. خیلی از رمانها موضوع اصلیشان خودِ شرایط نویسندگی و نوشتار بود. در این معنا، متنها ارجاع به خود داشتند یا ارجاع به دیگر متنها. در چنین متنهایی، بدیهی است که شخصیت اصلی داستان باید نویسنده، پژوهشگر، شاعر یا هنرمند نقاش، مجسمهساز، عکاس، فیلمساز و … باشد. شاید رمان ” Homo Falsus” اثر بزرگ «یان شرستاد» یکی از نمونههای برجستهی ادبیات استعاره در دههی هشتاد باشد که به بیشتر زبانهای رسمی دنیا هم ترجمه شده است. (در گفتگو با این نویسنده، خود نیز گفت: می خواستم نام کتاب را “کشتار بزرگ” بگذارم اما در آخرین لحظه و در مشورت با ناشر، این نام را برای آن انتخاب کردم). از کتابهای دیگری که در این دوران مهم هستند، میشود از کتاب نام ” KYKA” برد که در سال ۱۹۸۴ توسط «مارین مو» منتشر شد. کسانی مانند «اوله روبرت سونده» و «لیو نیستاد» نیز به همین دوران تعلق دارند. انتشار یک مجموعه مقاله از نویسندگان مختلف، در همین سالها، نشان داد که تحصیلات دانشگاهی چه تأثیر ژرفی بر نگاه ادبی مقاله نویسها و نویسندگان این دهه داشته است. در بیشتر این مقالهها شاهد این هستیم که چگونه نویسندگان دلمشغول متنِ دیگر نویسندگان هستند و به این ترتیب میتوانند بازتابی درست از آنچه به صورت هنر و ادبیات منتشر شده، باشند. آنان با بهرهگیری از آگاهی دانشگاهی و شناخت ادبیات جهان و بررسی اثر، خارج از هر گونه دوستی و دشمنی، آینهی تمام قد جامعهی ادبی آن روز نروژ شدند و به همین خاطر هم سبک مقاله نویسی در این دوران دوشادوش شعر و رمان، پیشرفت کرد.
یکی از ژانرهای نوشتاری که در این روزها گرایش قابل توجهی به آن مشاهده میشود، ادبیات جنایی است. «یان میشلت»، «گونار استول سن»، «کیم اسموگه» و «فردریک اسکاگن» از چهرهای موفق و سرشناس این ژانر ادبی بودند. در دههی نود هم جنایی نویسان زن به این جمع افزوده شدند که «کارین فوسوم» و «آنه هولت» از آن جملهاند که با اقبال خواننده هم روبرو شدند. رویکرد به ادبیات جنایی، حتا بعد از هزارهی دوم هم در بین نویسندگان کاهش نیافت. این گرایش به این صورت ادامه یافت که گاه بعضی از نویسندگان بین دو ژانر جنایی و نثر و رمان غیر جنایی سیال بودند. در کنار دهها جنایی نویس برجستهی نروژی، ترجمه آثار جنایی سوئد و انگلیس نیز مورد اقبال خوانندگان بوده است.
آنه هولت
یکی دیگر از جنبههایی که به طور ویژهای مورد توجه نویسندگان و خوانندگان قرار گرفت، «بیوگرافی، زندگی نامه» نویسی بود. زندگینامه نویسندگان و هنرمندانی که نام آشنا بودند یا ناآشنا، مورد توجه قرار گرفت و با اقبال خوب مردم هم مواجه شد. بیشتر نویسندگان برجستهی بعد از دههی هشتاد، دست کم یکی دو زندگینامه که هنرمند دوران پیش از خود را به جامعه میشناساند، نوشتهاند. یکی از بیوگرافیهایی که خیلی مورد اقبال قرار گرفت، زندگینامه «کنوت هامسون» بود که به وسیلهی یکی از روزنامهنگاران نامآشنای دههی نود، «اینگار اسلتن کولن» منتشر شد. البته چنین به نظر میرسد که بیوگرافی نویسهای اکنون، در مقایسه با نسل پیش از خود، در هنگام گزارش و نوشتن زندگی کسانی که قرار است به جامعه معرفی شوند، از همه چیز، حتا خصوصیترین عکسها، نوشتهها و نامهها استفاده میکنند و در این کار، برای معرفی همهجانبه فرد مورد نظر، از هیچ چیز فروگذار نیستند. اینان بر این باور هستند که برای ارائهی تصویری درست از کسی که قرار است به جامعه معرفی شود، نباید هیچ چیز نیز پنهان بماند، حتا مناسبات شخصی و روابط جنسی و خانوادگیشان.
در حوزهی شعر، همچنان شاعرهای سرشناس دههی هشتاد پر فروشترین بودند. کتاب شعر “باز بودن درِ شب”، اثر «رولف یاکوبسن» به تیراژ بالای بیست هزار نسخه در جامعهی کمتر از چهار میلیون جمعیت رسید و مجموعه شعر «لحظههای روشن»، اثر “هارالد اسورد روپ” با استقبال بی نظیر خوانندگان مواجه شد. در دههی هشتاد در کنار نامهایی که ذکر شد، «استین مهرن»، «تور اولون» و «پُل هلگه هانگن» نیز مجموعه شعرهایی منتشر کردند که هم از سوی منتقدین و هم از سوی خوانندگان با اقبال خوبی روبرو شدند. در حالی که شعرهای دههی هشتاد میرفت که دوران مبارزه و شعرهای حماسی را کنار بگذارد، به ناگاه، «یان اریک وولد» راهی متناقض رفت و در دههی نود، مجموعه شعری منتشر کرد که بیشتر شعرهایاش، سیاسی بودند. البته این شاعران جوان، نه تنها به سیاست که به تنوع در شعر توجه داشتند و سیاست را هم بخشی از زندگی مردم میدانستند و به همین خاطر هم به آن نیز میپرداختند. اگر شمار تیراژ را برای حیات ادبی مهم بدانیم، باید دههی نود را دوران بحران شعر نروژ به حساب آورد که تیراژ آنها کم بود و ناشرها هم به همین علت رغبتی به انتشار شعر نشان نمیدادند.
توجه به نمایشنامه، همچنان عادی بود و اقبال چندانی نداشت. بدیهی است که تئاتر تلویزیونی هم مورد استقبال عامه قرار نگرفته بود و هنوز مخاطبهای ویژهای داشت. در سی سال اخیر به غیر از یک استثنا، هماره، نمایشنامه نویسی در سایه رمان و شعر حرکت کرده است. «یون فوسه» استثنای سی سال اخیر نمایش نروژ است، او در دههی نود و بعد از آن چنان مورد استقبال داخلی و خارجی قرار گرفته که بعد از «ایبسن» در نروژ سابقه نداشته است .
پیشاپیش از همهی کسانی که نامی از آنها برده نشده اما سزاوار معرفی بودهاند پوزش میخواهم که در یک مقاله کوتاه امکان بیش از آنچه آمد، نبوده است.
با این امید که در شناخت ادبیات نروژ گامی کوچک برداشته باشم، این مقاله را به پایان میرسانم.
بخش ششم این مقاله را در اینجا بخوانید
* عباس شکری دارای دکترا در رشته ی “ارتباطات و روزنامه نگاری”، پژوهشگر خبرگزاری نروژ، نویسنده و مترجم آزاد و از همکاران تحریریه شهروند در اروپا است.
سلام و خسته نباشید متشکرم از مطلب خوبتون ، به جز بخش اول و پنجم و هفتم بقیه بخش های این مطلب را ( نگاهی کوتاه به تاریخ ادبیات نروژ ترجمه و تألیف: عباس شکری ) پیدا نمی کنم .