سرم بوی نفت می دهد
عضلاتم منقبض،
سر از سازمان ملل در می آورند
دو دستم ،
می گذرند از میکروفن خاورمیانه
صورتم از زور زخم، هراسناک
فلسطین که تمام شد،
نوبت روزهای تهران است،
که بوی باروت گیرد
این شریانهای سربی در گلویم
ضجه اساطیرند،
هوای بندر دیگر خنک نیست
من کجایم روی این دو سوی پنجره،
مادران در دامانم
آرواره هایم طعم خلیج بی نمک می دهد
کویر بی خاکم انگار،
که تمدن از گوشهایم می گذرد
ماه را نشانده ام روی خنده های ترسناک
شب را صدا می زنم
انگار که زمین نچرخد،
ستاره ها نمی درخشند،
منم که بوی نفت می دهم
حتی الان که داسها،
از خم روسری ام هم نمی گذرند