تو پریدی  و من پرواز کردم. تو چرخیدی  و من گیج شدم تو رقصیدی و من مست شدم.

احمد علیمددی به جرأت بهترین رقصنده مرد رقص های ایرانی روز دوشنبه ۶ خرداد ۹۲ ساعت ۱۰ صبح آخرین رقص خود را به همان زیبایی همیشه اجرا کرد.

توی دانشسرای هنر که بودیم احمد علیمددی  برای ما آقای مددی بود. ما هنوز هنرجو بودیم و اینها رقصنده تالار رودکی، آنها بالای سن و ما آن پائین ها می پلکیدیم و احمد سولیست اکثر اجراها.که زیبا می رقصید. خوش قیافه بود و خوش قد و قامت که البته لازمه کارش بود. و خون لری اش هم آن شور و شیدایی را به حرکاتش می داد …  بیشتر از این راجع به او  نمی دانستم..

مهدی

احمد علی مددی در حال رقص

 بعد که من دانشسرا را تمام کردم شد آنچه که نباید….. انقلاب/ فتنه/ طاعون…… هر چی می خواهی اسمش را بگذار، ولی برای آنهایی که رقص نه تنها حرفه شان که شوق و شور زندگیشان بود چیزی نبود جز سیاهی و نکبت. همیشه گفته ام که رقص اولین شهید جمهوری اسلامی بود. شهید گمنام  هیچ کس اعتراضی نکرد، هیچ مقاله ای نوشته نشد، اصلا هیچ کس خبر نشد که هنوز هم بعد از ۳۴ سال خبر نشده! چرا بشود”بابا رقصـه دیگه همه بلدند خودشون رو یک تکونی بدند. تو همین جمهوری اسلامی هم بیا ببین مردم تو عروسی و ختنه سوران و حمام زایمان هایشان  چه غوغایی می کنند. اصلا مردم رقص را تبدیل به یک اعتراض کرده اند”. همه اینها درست ولی جایگاه رقص به عنوان یک هنر کجاست؟

حالا بیا و ببین اینطرف چه خبره! تا حالا شده زمانی که  شغلت را به هم وطنی بگویی طرف اگر مزه ای نپراند در کمترین واکنش نیشش باز شود! اگر شغلت در رابطه با رقص باشد اغراق نکرده باشم در ۸۰ درصد موارد با این برخورد روبرو می شوی و دست آخر هم صحبت به هنرمند خیلی بزرگ ملی رقص خردادیان می کشد! به هر حال رقص ایرانی با این نام عجین گشته و این خود گویای داستان رقص است! فکر کنم احمد مددی بسیار خوشبخت بود که هرگز کارش با خردادیان مقایسه نشد! وگرنه خیلی زودتر از اینها دق کرده بود! خوشبخت بود که روزانه چندین ایمیل و پیام راجع به مسابقات (پرشین دنس) دریافت نمی کرد، که در آن زن و مرد شرکت کننده یک دستمال جلینگ بلینگی به دور باسن بسته و می چرخانند. از هییت داوران (پرشین دنس) چیزی نمی گویم!

نمی دانم از وجود انواع خدایگانها و شاهنشاهان رقص «صاحبان دکترای کردان در رقص ایرانی»  خبر داشت یا نه؟ که از رقص ایرانی همان اندازه می دانند که من و احتمالا احمد مددی از فیزیک کوانتوم! و اینها شده اند الگوی رقص برای امت!

 احمد عزیزم آسوده بخواب که اگرچه رقص ایرانی در سرزمین خود غریب است و بی ارج ولی خارج نشینان در تمام جشن های ملی و برنامه های خود حتی جشن نوروز انواع رقص های عربی و سالسا و ……. را اجرا می کنند. حتی در جشن نوروز مدرسه فارسی (که در آن گویا قرار است کودکان آموزش زبان فارسی ببینند تا درک و ارتباط بهتری با فرهنگ و هنر ایرانی داشته باشند) رقص عربی را در مقابل چشمان مشتاق فرزندان «کوروش»  به نمایش می گذارند! «البته همه می دانیم که عرب ها به زور شمشیر فرهنگ ما را از ما گرفتند» می دانم که باورش برایت مشکل است. برای من هم همینطور. همه اینها از برکات رژیمی است که در همه زمینه ها نادانی و ناآگاهی مردم را رمز پیروزی خود کرد، برای همین هم کسی تو احمد علیمددی  را نمی شناسد. برای همین هم کسی رقص ایرانی را نمی شناسد؛ هنری که به دلیل گوناگونی فرهنگی سرزمینمان، توانایی های تکنیکی و یگانگی های حسی اگر جایگاه خود را بازیابد می تواند افتخاری نه تنها برای ایرانیان که همه آنهایی که هنرهای انسانی را ارج می نهند باشد. «آرزوهای بر باد!»

احمد علیمددی را بعد از سال های در غربت حدودا  از ۲ سال پیش در صفحه فیسبوکی که به همت بچه های دانشسرای هنر ـ سازمان فولکلور ایران به وجود آمد باز یافتم. اولین عکسی که از او دیدم…….. باورش سخت بود… این همان قهرمان صحنه های رقص ایرانی آن روزهای من بود؟ همه بلاهایی که بر سر رقص ایرانی آوردند و تمام زجری که رقص ایرانی این سالها تحمل کرده در چهره نابهنگام پیر شده، خسته و رنجور او نشسته بود. دختر نازنینی هم دارد که از همان طریق فیسبوک شناختیم. دوستانی که در ایران بودند خبر دادند که مددی سخت مریض است. و در شرایط خوبی نیست و هر از گاهی می شنیدیم که حالش بد شده و در بیمارستان است. نه بیمه ای و نه امکاناتی!(هنر او از جنسی نبود که در این آشفته بازار مکاره خریداری داشته باشد) تا دوشنبه که خبر شوم آمد………که این روزها زیاد می آید!

 مددی از زجری که می کشید به آرامش رسید ولی میهن بلازده من  احمد عیلمددی رقصنده توانای سازمان فولکلور ایران و هنرمندی بزرگ را بدون آنکه فرصت شناختنش را داشته باشد  از دست داد و من رویای نوجوانی ام ـ سمبل رقصنده ای که رقص را می فهمید، مددی رشید را در لباس سفید رقص سماع در سن دوار تالار رودکی که حرکاتش آرامش را برای تماشاچی به ارمغان می آورد، آرامشی که گم شد ـ دلم می خواست  تا هست کاری در معرفی اش انجام شود سعی هم کردم ولی دوستانی که در ایران هستند آنچنان گرفتار پیچیدگی های روزگارشان  هستند که جوابی نگرفتم. ننگ بر آنان که تو و هنرت را از مردم میهن من دریغ کردند. دلم می سوزد……….

مونترال ۲۹ می ۲۰۱۳